لطفا منتظر باشید

جلسه هشتم پنجشنبه (21-9-1398)

(خوانسار حسینیه آیت الله ابن‌الرضا)
ربیع الثانی1441 ه.ق - آذر1398 ه.ش
18.36 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

دعا، گونه‌ای از عبادت و امر پروردگار 

دعا نوعی عبادت است که در کتاب خدا، قرآن مجید، به این معنا اشاره شده است. متکبر از دعا، البته تا آخر عمرش اهل نجات نیست؛ چون دعا امر و فرمان خداوند است: «إِنَّ اَلَّذِینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِینَ»(سورهٔ غافر، آیهٔ 60)، کسانی که از عبادت من تکبر دارند، یعنی همان حالت ابلیس را دارند، چون همهٔ درگیری‌های ابلیس با پروردگار عالم به‌خاطر خصلت کِبرش بود؛ اگر مانند فرشتگان برابر فرمان الهی دایر بر سجدهٔ بر آدم فروتنی می‌کرد، نه رجیم، نه ملعون، نه اهل دوزخ می‌شد و نه مورد خشم پروردگار قرار می‌گرفت. حتماً در قرآن دیده‌اید که مارک رجیم، مطرود، ملعون و دوزخی بودن به او خورد؛ فقط به‌علت تکبر در برابر خواست پروردگار: «أَبیٰ وَ اِسْتَکبَرَ وَ کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34). بسیاری از مفسّرین بزرگ شیعه، فعل «کان» را به‌معنای «سار» دانسته‌اند و آیه را این‌طور معنی می‌کنند: از کافران شد، نه اینکه از کافران بود. به‌نظر می‌رسد حق هم با آنها باشد و نمی‌شود کسی که کفر باطنی دارد، به قول امیرالمؤمنین(ع)، شش‌هزار سال که نمی‌دانید از سال‌های این دنیا بوده یا از سال‌های غیر این دنیا، خدا را عبادت کرد. حتماً عبادتش هم باارزش بوده که پروردگار او را در زمرهٔ فرشتگان قرار داد. خودش ذاتاً فرشته نبود و طبق آیات قرآن، «کٰانَ مِنَ اَلْجِنِّ» بود، نه «مِنَ الْمَلائکه». شش‌هزار سال عبادت کم نبود! عبادت هم پُرمایه بود که شایسته و لایق شد در کنار فرشتگان قرارش بدهند. به این خاطر، آنهایی که می‌گویند «کان» به‌معنای «سار»، یعنی شدن است، نظرشان این است. بله «کان» به‌معنی «سار» است؛ یعنی درست، خوب و اهل عبادت بود، اما کافر شد. کفر هم در اینجا نه به‌معنای اینکه منکر خدا شد؛ او هنوز هم خدا را قبول دارد، هنوز هم می‌داند قیامت برپا می‌شود و هنوز هم می‌داند مقام نبوت و ولایت، مقامی است که به این مقام دسترسی ندارد تا بخواهد دام فریبش را برای اولیای خاص الهی پهن کند. با همهٔ این اوصاف، چرا دوزخی و مطرود شد؟ در برابر فرمان خدا تکبر کرد. خداوند سجدهٔ بر آدم را می‌خواست و او علناً گفت من نمی‌خواهم! خدا فرمان داد و او گفت من فرمان تو را اطاعت نمی‌کنم که به‌خاطر همان روحیهٔ استکباری بود. 

 

متکبران به دعا در شمار دوزخیان

این مقدمه را که عنایت فرمودید، دعا دستور پروردگار است و ما آیات لطیفِ شگفت‌آوری برای دعا داریم: «وَ إِذٰا سَأَلَک عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 186)؛ «اَلَّذِینَ یسْتَکبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی»(سورهٔ غافر، آیهٔ 60). اگر آیه را دنبال کنید، می‌بینید آیه در بخش دعاست. کسانی که از گدایی، درخواست و دعا در پیشگاه من تکبر کنند، یقیناً وارد جهنم می‌شوند. دعا دستور است؛ «أُدعُونی» یعنی دعا کنید و مرا بخوانید. این اخلاق همهٔ انبیای الهی بود. من الآن اگر بخواهم حدود ده‌ دوازده‌ پیغمبر را که قرآن از آنها دعا نقل کرده، آیاتش را برایتان بخوانم، مقداری فرصت را می‌گیرد. فقط یک دعا از حضرت آدم برایتان می‌خوانم که در سورهٔ مبارکهٔ اعراف است. در این دعا، هم ادب و هم خاکساری و فروتنی خیلی موج می‌زند و یکی از زیباترین دعاهایی است که در عالم اتفاق افتاده است. یک دعا هم از وجود مبارک رسول خدا(ص) نقل می‌کنم که حضرت به این دعا خیلی تکیه داشته‌اند. در ضمنِ داستانی اتفاق افتاده که متن دعا هم در کتاب خداست. 

 

دعای آدم(ع) و حوا به درگاه الهی

دعای آدم و حوا با همدیگر، یعنی هم مرد باید دعا کند و هم زن، هم مرد باید ادب در دعا داشته باشد و هم زن، هم مرد باید حالت فروتنی و خاکساری در دعا داشته باشد و هم زن. این دعای در سورهٔ اعراف، هم برای مرد و هم برای زن، هر دو با همدیگر است که چقدر زیباست! «رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 23)، خدایا ما از خودمان کم گذاشتیم. این ظلمی که در آیه هست، غیر از ظلم متکبران عالم، فرعون‌مسلکان و نمرودمسلکان است. کلمهٔ ظلم در این آیه، یعنی ما حدی را باید رعایت می‌کردیم و نکردیم. آن حد هم این بود که وجود مقدس تو با امر ارشادی به هر دوی ما فرمودی: «لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 19)، دوتایی‌ شما به این درخت نزدیک نشوید؛ چون در این درخت سهم و نصیبی ندارید. این نهی پروردگار حالت نصیحت با محبتی دارد که یقیناً هم نهی تحریمی نبوده است. اولِ کار که گوش ندادن به نهی تحریمی، گناه کبیره و معصیت بزرگ بوده، جریمه هم داشته؛ ولی این نهی الهی که نهی ارشادی بوده، نه معصیت کبیره بوده و نه جریمه داشته است. دکتر به مریض می‌گوید: همه‌چیز برای تو خوب است، اما دوسه روز ترشی و خربزه نخور؛ معنی‌اش این نیست که اگر لب به ترشی بزنی یا خربزه بخوری، می‌میری. مریض هم می‌داند که نمی‌میرد. صد دفعه، هزار دفعه، یک‌میلیون دفعه، به تعداد انسان‌ها، حرف دکتر را گوش نداده‌اند و ترشی یا خربزه خورده‌اند، اما نمرده‌اند. حالا یک‌روز خوب شدن‌ آنها عقب افتاده است که خیلی مهم نیست. 

 

-نهی خداوند به آدم و حوا، زیباترین نهی‌ها

این نهی پروردگار عالم هم از زیباترین نهی‌ها بوده که به‌نظر می‌رسد باید اسمش را نهی ابتلایی و امتحانی گذاشت. تو تا کجا حاضری حرف مرا گوش بدهی؟ البته آدم و حوا تا وقت مردنشان حرف خدا را گوش می‌دادند، حالا یک‌جا لغزیدند و به حرف مولای عاشقِ بامحبتِ کریمِ رحیمِ ودود گوش ندادند. خدا هم چوبی بلند نکرد که در سرشان بزند یا گرزی به آنها بزند یا نهیب سخت آخرتی و عذابی به آنها بزند. در قرآن هم نمی‌گوید من هر دو را از بهشت بیرون کردم؛ اصلاً شما این جمله را در کل قرآن پیدا نمی‌کنید! پروردگار می‌گوید: «فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 36)، ابلیس سبب شد این دو از بهشت بیرون بروند و من نهیب بیرون رفتن به آنها نزدم، بلکه ابلیس سبب شد. باید به حرف من گوش می‌دادند و به سراغ آن درخت نمی‌رفتند که نصیبشان نبود. من بعد از رفتن آنها به سراغ درخت بیرونشان نکردم. خیلی نکات عجیبی در این آیات است! برخلاف منبرهای قدیم که می‌گفتند به حرف زن گوش نده، همهٔ بلاها از ناحیهٔ زن است؛ اتفاقاً اغلب بلاهای دنیا از ناحیهٔ مرد بوده است. فرعون را که زن او فرعون نکرد! زن فرعون که آسیه بود. ستمگران عالم را زن ستمکار نکرد. خدا اصلاً مسئله را به گردن زن نینداخته و این متن آیه است: «فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا»، او باعث بیرون رفتن آدم و حوا از بهشت شد. 

 

حالا از بهشت بیرون آمدند، آن‌هم به‌خاطر اینکه به نهی ارشادیِ بامحبتی توجه نکردند! بعد از اینکه بیرون آمدند و فرزند پیدا کردند، پروردگار نهیِ تحریمی در زندگی‌شان آورد که من ربا را نصیب تو نکرده‌ام، نزدیک آن نشو! این مسئله غیر از آن درخت پدرت و مادرت آدم و حواست. این درختی است که شجرهٔ ملعونه است و اصلاً در پروندهٔ شما انسان‌ها ربا نصیب شما نشده است. به سراغ ربا می‌روی؟ وقتی خربزه می‌خوری، پای لرزش هم بنشین! ربا می‌خوری، پای افتادن در جهنم هم بنشین. من دزدی، رشوه، این اختلاس‌ها، جنایت‌های روز روشن، عاق والدین شدن و کشتن بی‌گناه را نصیب شما نکرده‌ام. «وَ لاٰ تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 33). به این چیزهایی که نصیب‌ شما نکرده‌ام، نزدیک نشوید؛ اگر به‌طرف آن چیزی بروید که نصیب‌ شما نکرده‌ام و موفق به توبه نشوید، جهنمی شدنتان حتمی است. این «اگر موفق به توبه نشوید» در کنار همهٔ گناهان هست؛ حالا اگر موفق به توبه شدی، دیگر جهنمی نخواهی بود.

 

-رحمت عجیب خداوند به توبه‌کنندگان

رحمت خدا خیلی عجیب است! شب جمعه‌ای گوشه‌ای از رحمتش را بشنوید که خیلی شگفت‌آور است. بعد از 55 سال منبر، اصلاً بعضی از چیزهای پروردگار برای من قابل‌هضم نیست؛ مثلاً در جلسه‌ای خدمت حضرت رضا(ع) از جنگ جمل سخن به میان آمد، شیعه‌ای ناراحت و عصبانی گفت: ای کسانی که در جنگ جمل بودید، خدا از آن اول تا آخرتان را لعنت کند. امام هشتم فرمودند: برای چه این حرف را زدی؟ امام دیدند اشتباه می‌کند، بر امام واجب است اشتباه را تذکر بدهد و راه خلاف آدم را عوض کند. برای چه همه را لعنت کند؟ گفت: آقا برای اینکه همه به روی علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) شمشیر بلند کردند. مگر نیت امام‌کشی و بلند کردن شمشیر علیه ولی‌الله‌الاعظم هم توبه دارد؟ امام هشتم فرمودند: بله توبه دارد! از آنهایی که در جنگ جمل بودند، هر کس توبه کرد، خدا توبه‌اش را قبول کرد و او را آمرزید. اسلام نه افراط در حرف دارد و نه تفریط، بلکه حقیقت را می‌گوید؛ یعنی آنچه حق است، اسلام بیان می‌کند. توبه حق است، می‌شود از هر گناهی توبه و گناه را جبران کرد، پروردگار عالم هم توبه را قبول می‌کند؛ مگر اینکه خود آدم ادامه بدهد و درِ توبه را به روی خودش ببندد و به اینجا برسد: «ثُمَّ کٰانَ عٰاقِبَةَ اَلَّذِینَ أَسٰاؤُا اَلسُّوایٰ أَنْ کذَّبُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ»(سورهٔ روم، آیهٔ 10). 

 

-احوالات عبدالملک مروان در آخرین لحظات عمر

در احوالات عبدالملک مروان(ساعت‌های مرگش) است که نوشته‌اند: بالای هشتاد داشت، اتاقی روی کاخ ساخته بود، شام هم خوش آب‌وهوا بود و تمام اطرافش باغ و آب بود. گفت: رختخواب من را داخل آن اتاق تکی روی کاخ ببرید. هوا هم ملایم بود، او را آوردند و خواباندند. گفت: پنجره‌های چهار طرف این اتاق را باز کنید. پنجره‌های هر چهار طرف را باز کردند، نگاهی به شرق شام، نگاهی به غرب شام، نگاهی به جنوب شام و نگاهی هم به شمال شام انداخت؛ همه باغ و آب بود، درد می‌کشید و حس هم می‌کرد لحظات آخر عمرش است. دیگر آدم آن‌وقت حس می‌کند. نگاهی به شرق شام، نگاهی به غرب، نگاهی به جنوب و نگاهی به شمال کرد و گفت: خدایا! من 84 ساله‌ام و پرونده‌ام پر از گناه است، گناهی هم نبوده که مرتکب نشوم. خدایا! دلم می‌خواهد توبه کنم که از گناهانم پاک شوم، اما چون از تو به‌شدت بدم می‌آید و متنفرم، توبه نمی‌کنم. مگر آدم این‌طوری بشود! اگر آدم کاملاً تاریک نشود و نبُرَّد، خودش درهای فیوضات را با دست خودش به روی خودش قفل نکند، توبه‌اش قبول است. 

 

-توبۀ زیبا و مؤدبانۀ آدم و حوا به درگاه الهی

حالا این توبهٔ زیبا را ببینید که حالت دعایی دارد، ولی نه به‌صورت انشا. برادران اهل علم می‌دانند، حالت خبریه دارد؛ یعنی به‌خاطر ادبی که آدم و حوا داشتند، دعایشان را در چهارچوب خبریه قرار دادند. حالا زبانشان هرچه بوده، ما نمی‌دانیم آنها با چه لغتی حرف می‌زدند، ولی پروردگار دعایشان را ترجمه کرده است. دوتایی‌شان این را گفته‌اند: «رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 23)، خدایا! ما خودمان از یک حدی تجاوز کردیم، اما از حد دیگران تجاوز نکردیم، به حقوق کسی لطمه نزدیم، مال کسی را نبردیم، ربا نخوردیم و رشوه نگرفتیم. تجاوزی بوده که به شخص خودمان، ما دوتا، مربوط بوده و کاری که ما کردیم، چیزی نبوده که به دیگران انتقال بدهیم و در سر دیگران زده باشیم، بلکه به سر خودمان زده‌ایم: «ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا». باز حالت خبریه دارد. این‌قدر ادب دارند که به خدا نگفتند خدایا ما دوتا را بیامرز؛ یعنی حالتی در روحشان بود که در کمال خاکساری بودند. پروردگارا اگر ما را نیامرزی، «إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا» یعنی ما زور نمی‌گوییم و حق توست که ما را نیامرزی، قدرت داری و می‌توانی بگویی شما را نمی‌آمرزم، اما تو خدای این‌گونه نیستی. 

 

-تواضع و ادب در دعا به درگاه الهی

«إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا» اگر ما را نیامرزی و لغزش ما را چشم‌پوشی نکنی، «وَ تَرْحَمْنٰا» ببینید ادب در این دعا چقدر موج می‌زند! و اگر به ما مهرورزی نداشته باشی و رحمتت را نصیب ما نکنی، «لَنَکونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ». حرفشان را با «إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا» تمام نکردند که بگویند اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی، ما زورمان به تو نمی‌رسد و می‌رویم؛ نرو و بایست، بگذار کار درست شود. کار با ایستادن درست می‌شود. من دوست دارم بندهٔ گنهکارم به من التماس کند، گریه کند، تواضع کند؛ چون اشتباه کرده، تکبر کرده، نمک مرا خورده و نمکدان شکسته است. به عیسی‌بن‌مریم [U1] فرمود: «هَبْ لِي مِنْ قلبک الخشوع و من بدنک الخضوع و من عينک الدموع في ظلم الليل» می‌خواهی دعا بکنی، با دل خاکسار و بدن افتاده و متواضع پیش من بیا. به قول تهرانی، یک کَتی دعا نکن که دستت را بلند کنی و بگویی: یالا بده ببینم، زود باش، دیر نکن! این دعا نیست، بلکه بی‌ادبی است. بدن باید در دعا متواضع باشد و بهترین حال بدن برای دعا سجده است. پیغمبر(ص) می‌فرمایند: سجده‌تان که طولانی می‌شود، شیطان فریاد می‌زند که وای! من به پدر این سجده نکردم و این به خدا سجده کرد. خیلی است، یعنی مقام انسان! این از زبان شیطان است: من به پدر اینها سجده نکردم، ولی این به خدا سجده کرد. سجده در روایاتمان دارد که برای ابلیس و ابلیسیان کمرشکن است و عصبانیت ایجاد می‌کند. 

 

-خشم غربیان از پیوند شیعه با قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

چرا غرب از شما عصبانی است؟ به‌خاطر قرآن، اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، ایستادگی، صبر و ماندن؛ و الّا اگر شما یک روز اعلام کنید که ما دیگر با قرآن، ابی‌عبدالله(ع)، عبادت و با این مسائل کاری نداریم؛ او هم یک‌خرده درِ جیبش را باز می‌کند، نه کل آن را. درِ جیبش را هم که باز می‌کند، مال خودمان را به خودمان برمی‌گرداند؛ چون ما میلیاردها دلار پیش آنها داریم که دزدیده‌اند و نگه داشته‌اند. فکر می‌کنید عصبانی هستند به‌خاطر اینکه اینجا ایران است؟ عصبانی هستند به خاطر اینکه دوتا آخوند سر کار است؟ عصبانی هستند به‌خاطر اینکه ما پیشرفت صنعتی، نظامی و پزشکی کرده‌ایم؟ به خدا اگر به این خاطر عصبانی باشند! یک‌نفر در پاریس به خود من گفت(اصلاً در پاریس زندگی می‌کرد و من در خیابان با لباس بودم): ما از دست شما نه به‌خاطر صنعت‌، نه علم‌، نه پیشرفت‌ و نه موشکتان عصبانی هستیم، فقط به‌خاطر دینتان عصبانی هستیم. گفتم: از دین عربستان عصبانی نیستید؟ گفت: نه چون دین نیست! وهابیت را رفیق‌های خود ما، انگلیس‌ها، ساخته‌اند و از آنچه خودمان ساخته‌ایم که عصبانی نیستیم. لذا شما هرچه ماه محرّم، ماه رمضان و فاطمیه را پربارتر، پرخرج‌تر، پر گریه‌دارتر و پرجمعیت‌تر بگیرید، درد آنها بیشتر می‌شود. راه ما به بهشت هموارتر می‌شود و راه دشمن را به دوزخ هموارتر می‌کنیم. شاید شما گوشهٔ مملکت خبری نداشته باشید که غرب برای چه این‌قدر از ما عصبانی است؟! من مقاله‌ای پیدا کردم( کسی برایم آورد) که مقالهٔ محرمانه‌ای بود. البته می‌دانید که الآن همه‌چیز در دنیا درز می‌کند و حتی آمریکا هم نمی‌تواند اسرار سرّی‌اش را نگه دارد. دیگران این‌قدر مأمور در آمریکا دارند، آمریکا این‌قدر مأمور در جاهای دیگر دارد! همهٔ آنها اسرار را دزدی می‌کنند و این مقاله را هم دزدیده بودند که با شرکت اسرائیل و آمریکا و فقط به‌خاطر شیعه نوشته شده بود. در این مقاله گفته بود: اگر ما بخواهیم شیعه را نابود کنیم، با اسلحه نمی‌شود؛ اول، باید مرجعیت را در شیعه لجن‌مال کنیم و به صفر برسانیم که مردم هیچ احترامی برای فتوا قائل نباشند؛ دوم، باید فاصلهٔ مردم را با قرآن زیاد کنیم؛ سوم، با لجن‌مال کردن مقام مرجعیت و دور کردن مردم از قرآن هم کار ما به سامان نمی‌رسد و باید هر چقدر هزینهٔ دلاری دارد، انجام بدهیم تا ابی‌عبدالله‌الحسین را از مردم بگیریم. البته این گرفتنش خیلی سخت است! آنها می‌گویند خیلی سخت است! 

 

چرا گرفتن ابی‌عبدالله(ع) از ما خیلی سخت است؟ برای اینکه یافته‌اند و می‌دانند که عزاداری ما هر سال گسترده‌تر می‌شود. حالا اول که جلسات عزاداری بود، این مسئله‌ای که چند سال است اتفاق افتاده و دردش از صدمیلیارد بمب اتمی که در هیروشیما انداخته‌اند، برای آمریکا، اسرائیل، انگلیس و غرب خیلی سنگین‌تر است، پیاده‌روی اربعین است. چرا عراق را به‌هم می‌ریزند؟ برای اینکه دردشان آمده و دوست دارند این به‌هم‌ریختگی را ادامه بدهند که به اربعینِ دیگر نرسد و بیست‌وپنج میلیون مرد و زن، جوان و بچه از نزدیک صد کشور به عراق نیایند. حالا جمعیت‌ ما که در کربلا به موازات کشورهای دیگر خیلی نیست! یعنی آنها مانده‌اند که 25 میلیون نفر می‌آیند که هفتادهشتاد کیلومتر در شهری پیاده‌روی می‌کنند، نه صبحانه‌شان، نه ناهارشان و نه شام‌ آنها لنگ می‌شود، نه اینکه خون از دماغ کسی می‌آید. همدیگر را نمی‌شناسند، اما قربان‌صدقهٔ همدیگر می‌روند؛ همدیگر را نمی‌شناسند، اما درِ جیبشان را برای همدیگر باز می‌کنند. این چه دینی است؟! این چه درسی است؟! این چه مکتبی است؟! دشمن دارد سکته می‌کند، دق می‌کند و بدبخت می‌شود که حالا دین خودشان دین خودشان است، چرا کشیش‌های ما با صلیب به پیاده‌روی می‌روند و داخل حرم ابی‌عبدالله می‌روند؟! آنها چرا؟! 

 

توبه، حافظ سرمایه‌های وجودی انسان

شما باید قدر این کارتان را بدانید و تواضع داشته باشید. آدم و حوا نگفتند: «وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا»، اگر ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی، ما دیگر چه‌کار کنیم؟ خداحافظ، ما می‌رویم؛ به پروردگار گفتند: «لَنَکونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ»، خدایا اگر مغفرت و رحمت تو نیاید، همهٔ سرمایه‌های وجودی‌مان نابود شده است. معلوم می‌شود توبه حافظ عجیبی است و همهٔ سرمایه‌های وجودی گذشته را حفظ می‌کند. «وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَکونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ». این شکل توبه تمام شد؛ یعنی دعا در جملات خبریه تمام شد؟ 

 

فکر می‌کنید خداوند این زن و شوهر را برای قبول کردن توبه چقدر معطل کرد؟ بلافاصله در سورهٔ بقره می‌فرماید: «فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُٰ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 37). شما «ف» را در ادبیات عرب ببینید؛ زمان‌های «ثم» و «ف» با همدیگر فرق می‌کند. «ثم» مقداری مهلت دارد و طلبه‌ها می‌گویند برای تراخی است؛ اما «ف» چسبیده به کار است. ما کلماتی را به آدم القا کردیم؛ من انواع کتاب‌ها را کنار هم چیده‌ام، به‌نظر من، همان جامع این کلمات را باید گرفت که هم پنج جملهٔ بسیار زیبای استغفاریه و هم قسم به مقام اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که از فرزندان خودش است. پروردگار می‌فرماید: «فَتٰابَ عَلَیهِ» توبه‌شان را قبول کردم، «إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ». اینکه بحث دیروز را دربارهٔ قرآن از قول امیرالمؤمنین(ع) دنبال نکردم، به مناسبت این بود که شب جمعه بود؛ می‌خواستم مقداری روحیه‌مان تلطیف‌تر، صاف‌تر و خالص‌تر شود تا بتوانیم به وجود مقدس او و مغفرت و رحمت او نزدیک‌تر بشویم.

ز هرچه غیر یار استغفرالله ××××××××××××× ز بود مستعار استغفرالله

زبان کان تر به ذکر دوست نبود ××××××××××× ز شرش الحذر استغفرالله 

سرآمد عمر و یک ساعت ز غفلت ××××××××××× نگشتم هوشیار استغفرالله

نکردم یک سجودی در همه عمر ×××××××××××× که آید آن به کار استغفرالله

ز کردار بدم صد بار توبه ××××××××××××× ز گفتارم هزار استغفرالله

شدم دور از دیار یار ای فیض ×××××××××××× من مهجور زارِ استغفرالله

 

کلام آخر؛ نجوای زینب(س) با پیکر قطعه‌قطعۀ برادر

روی خاک نشسته، مثل ابر بهار گریه می‌کند و با برادر شهید قطعه‌قطعه‌اش حرف می‌زند: 

سرت کو سرت کو که دامان بگیرم ×××××××××× تنت کو تنت کو که سامان بگیرم

سراغ سرت را من از آسمان و ×××××××××××× سراغ تنت از بیابان بگیرم

تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه ×××××××××××× من ‌از حنجرت بوسه پنهان بگیرم

مگر خون حلقومت آب حیات است ×××××××××× من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم

رسیده کجا کار زینب که باید ××××××××××× سراغ سرت از این و از آن بگیرم

یا باید به دنبال شمر بدوم یا باید به‌دنبال سنان بدوم یا باید به‌دنبال خولی بگردم و بگویم یک لحظه سر عزیزم را به من بدهید! 

ز بالای نیزه کمی پایین بیا تا ×××××××××× برای سفر بر تو قرآن بگیرم

قرار من و تو شبی در خرابه ×××××××××××× پی گنج را کنج ویران بگیرم

حسین من! من از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا، با تو و عباس و اکبر و قاسم هم‌سفر بودم؛ اما حالا باید با عمرسعد و شمر هم‌سفر باشم...

 

  [U1]در روایات، موسی‌بن‌عمران آمده است.

 

خوانسار/ حسینیهٔ آیت‌الله ابن‌الرضا/ دههٔ دوم ربیع‌الثانی/ پاییز1398ه‍.ش./ سخنرانی هشتم 

برچسب ها :