جلسه دوم چهار شنبه (11-10-1398)
(تهران مسجد رسول اکرم (ص))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ارزش خاص در جستوجوی علم بودن
- -طلوع ایمان در عمل به فرامین الهی
- -ناشناخته بودن ایمان بدون عمل
- -باور خداوند و قیامت، بخش مهمی از ایمان
- محافظت از خطرات روز قیامت با ایمان و عمل صالح
- خطرات روز قیامت در کلام وحی
- -ناتوانی همۀ انسانها برای رفع عذاب از جهنمیان
- -پذیرفته نشدن شفاعت در حق جهنمیان
- -قبول نشدن عوض و پرداختی در ازای دوزخ
- -تنهایی و بییاوری دوزخیان
- حقیقت ایمان در کلام حضرت رضا(ع)
- گونههای علم در اسلام
- بخشهای گوناگون علم دین
- الف) علوم فقهی
- ب) علوم اخلاقی
- ج) علوم تفسیری
- کلام آخر؛ زینب(س)، اقیانوسی از علوم الهی
- -حضرت زینب(س)، کنار بدن قطعهقطعۀ برادر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
ارزش خاص در جستوجوی علم بودن
-طلوع ایمان در عمل به فرامین الهی
مقدمتاً باید بدانیم طبق آیات قرآن و روایات، بهدنبال علم رفتن یک ارزش خاص است. البته این علمی که در قرآن و روایات مطرح شده، دو علم است: یکی علمِ دین است که آخرت انسان با عالم شدن به علمِ دین و عمل کردن به آن آباد میشود. انسان با فراگرفتن این علم در حد خودش، در پیشگاه پروردگار از ارزش ویژهای برخوردار میشود: «یرْفَعِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ»(سورهٔ مجادله، آیهٔ 11). دو طایفه پیش من ارزش دارند: یک طایفه مردم مؤمن هستند که مسائل الهی را میشنوند و عمل میکنند. خودشان بهدنبال علم نرفتهاند تا درس دین یاد بگیرند؛ اما در کنار دانایان به دین زندگی میکنند، میشنوند و میپرسند که شنیدن در همین مجالس است. این یک گروه که پیش خدا رفعت، بلندی و ارزش دارند. «یرْفَعِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ» بهدنبال شنیدن تکالیف، مسئولیتها و وظایف و حلال و حرام هستند، عمل هم میکنند. شما در آیات کتاب خدا دقت کنید، میبینید که در کنار ایمان، عمل هم مطرح شده است و ایمانِ خالی قدرت نجات انسان قرار دادن در راه سلامت را ندارد. حتماً باید این ایمان در عمل، کوشش و زحمت انسان طلوع داشته باشد. آیات ایمان و عمل در قرآن کم نیست؛ یکی این است: «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 277).
-ناشناخته بودن ایمان بدون عمل
ایمان بدون عمل اصلاً ایمان شناخته نشده است. من خدا را باور دارم، اما کاری به کار احکامش، دینش و حلال و حرامش ندارم. این باورِ درستی نیست و حقیقت ندارد؛ چون اگر باور، یعنی ایمان حقیقت داشته باشد، انسان را بهسوی عمل صالح میکشاند. ایمان جاذبه است! من خدا را قبول دارم، باید بهدنبال خدا، انبیای او، حلال و حرام و مسائل الهی بروم. اینها همه با هم هستند. این باور، قبول داشتن و ایمان وقتی درست است که به عمل صالح تبدیل شود.
-باور خداوند و قیامت، بخش مهمی از ایمان
کتابی داریم که چهار جلد است؛ مؤلف آن، این کتاب را با نظم و اسلوب خیلی خاصی نوشته و تقریباً همهٔ مسائل الهی را بهصورت بیان روایت در این کتاب جمع کرده است. در جلد اول این کتاب، روایتی از قول وجود مبارک حضرت رضا(ع) مینویسد؛ این امام است دیگر و امام حقیقتشناس است. وقتی میخواهد ایمان را تعریف کند، واقعیت ایمان را تعریف میکند؛ اگر انسان با یک سلسله فکر، اندیشه، سؤال و شنیدن به امام اعتماد پیدا کند، حرف امام را گوش میدهد و میفهمد که حرف امام درست، ریشه و اصل است. امام هشتم میفرمایند: «أَلإیمَان عَقْدُ فِی الْقَلب». «عقد» یعنی گره؛ ایمان بهمعنی گره داشتن قلب به پروردگار و قیامت است. یک بخش ایمان، باور داشتنِ پروردگار و قیامت است. باز در خیلی از آیات قرآن میبینیم که ایمان به خدا و روز قیامت در کنار هم است: «یؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْیوْمِ اَلْآخِرِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 114)؛ «ذٰلِک اَلْکتٰابُ لاٰ رَیبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 2)؛ «اَلَّذِینَ یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ ینْفِقُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 3). یک محصول خداباوری، «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ وَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ» برپا داشتن نماز است که این میوهٔ ایمان است؛ «وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ ینْفِقُونَ» آنهایی که اهل ایمان هستند، در پرداخت مال خود در راه خدا بخیل نیستند. پروردگار به کموزیاد مال کاری ندارد و در قرآن مجید نفرموده که اگر هر بندهٔ من میخواهد در قیامت نجات پیدا کند، سالی دهمیلیون تومان بدهد. خیلیها هستند که نمیتوانند سالی یکمیلیون یا حتی پانصدهزار تومان هم در راه خدا بدهند. اینها میتوانند اندک بپردازند، اما همان اندک را نباید نگه داشت؛ چون بخل میشود و در قیامت هم آدم را گیر میاندازد.
محافظت از خطرات روز قیامت با ایمان و عمل صالح
وقتی وکیل امام صادق(ع) میخواست از نیشابور به مدینه برود(داستانش خیلی مفصّل است؛ حالا چه وقتی این داستان را بگویم، نمیدانم. خیلی داستان فوقالعادهای است)، مردم سیهزار دینار طلا، پنجاههزار درهم نقره و مقداری پارچهٔ قیمتی به او دادند و گفتند: به مدینه میروی، اینها را به امام صادق(ع) بده. البته وقتی به مدینه رسید، امام از دنیا رفته بود. بهدنبال امام بعد از حضرت صادق(ع) میگشت که آدم بیتربیتی گفت: من امامِ بعد از امام صادق هستم! او امام نبود و دروغ میگفت. کسی که بدون لیاقت و شایستگی ادعای امامت کند، او را تا ابد در جهنم مینشانند و نمیگذارند بایستد؛ چون مقابل امام سینهسپر کرد و گفت من هستم. محمدبنعلی نیشابوری در مدینه سرگردان و مات بود که من تمام این پولها و پارچهها را باید به ولیالله بدهم، چه کسی ولیالله است؟ ناگهان دید مردی با لباس معمولی آمد، اسمش را هم برد و گفت: محمدبنعلی نیشابوری، بهدنبال امام معصوم و جانشین بعد از امام صادق(ع) میگردی؟ بیا تا تو را پیش او ببرم. وقتی او را پیش موسیبنجعفر(ع) آورد، حضرت فرمودند: کل نامههایی که به تو دادهاند، چندصد نامه که از من مسئله پرسیدهاند(از من یعنی از امام)، جواب تمام آنها را با پاکتهای دربسته دادهام. تو نمیخواهد آن پاکتها را باز کنی و نامهها را دربیاوری تا من دانهدانه بخوانم و جواب بدهم. من جواب نامهها را در پاکتهای دربسته دادهام.
این شخص میخواهد با پول سنگین، یعنی سیهزار دینار طلا، پنجاههزار درهم نقره، مقداری پارچه و صدها نامه به مدینه بیاید؛ همینطوری که سوار بر مرکب است، خانم مسنّی آمد، سلام کرد و گفت: به مدینه و پیش ولیالله میروی؟ گفت: بله. پیرزن دو درهم نقره(اگر هشت درهم دیگر روی آن بریزند، تازه یک دینار میشود؛ دو درهم را اگر به بقالی میدادند، یکخرده سبزی خوردن، دو سهتا خیار و سیب میداد) را با دستش بهطرف من گرفت و گفت: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 26)، خدا از اینکه به پشه برای بیان حقیقت مَثَل بزند، اِبا ندارد. کمیِ این دو درهم را نگاه نکن، معمولی نگاه نکن! این سهم امام است. من چرخ میریسم و از چرخریسیام پول میگیرم، یکسال زندگیام را با چرخریسی اداره کردهام، ده درهم اضافه آمده که خمس ده درهم، این دو درهم است. این را به مدینه ببر، یک پارچه هم با دست خودم بافتهام که این هم روی سهم امام است. این را به مدینه ببر، کم و زیاد ندارد.
خطرات روز قیامت در کلام وحی
آنچه به من تعلق میگیرد، حالا زکات یا خمس است، باید بپردازم؛ و الّا دِین الهی به گردنم میماند و در قیامت هم جوابگوی آن نیستم. پروردگار عالم نسبت به قیامت، کم هشدار نداده است. در همین سورهٔ بقره به مردم مؤمن میگوید: «وَ اِتَّقُوا یوْماً لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 48)، تا وقتی در دنیا هستید، خودتان را با همین ایمان و عمل صالح از خطرات روز قیامت حفظ کنید. بعد پروردگار توضیح میدهد که روز قیامت چه خبر است!
-ناتوانی همۀ انسانها برای رفع عذاب از جهنمیان
«لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً»؛ کسی که مارک عذاب به او خورده و باید به جهنم برود، از آدم تا آخرین نفرِ انسان که در قیامت هستند، یکنفرشان قدرت برطرف کردن عذاب را از او ندارد. حالا من بحث ادبی بکنم، خسته میشوید. «نَفْسٌ» در «لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ» الف و لام ندارد؛ یعنی کسی، شخصی. عرب این را نکره میگوید؛ یعنی بدون الف و لام است. خدا در آیه فرد شناختهشدهای را نگفته که چه کسی نمیتواند عذاب را برطرف کند و فقط گفته هیچکس. «نَفْسٌ» نکره و «لاٰ تَجْزِی» از نظر ادبیات عرب نفی است. ادبیات عرب میگوید: نکره مثل «نَفْسٌ» در سیاق نفی، یعنی «لاٰ تَجْزِی» افادهٔ عموم میکند و معنیاش این است: 124هزار پیغمبر، دوازده امام، اولیای الهی و میلیاردها مؤمن، کسی را که مارک عذاب به او زده شده و باید به جهنم برود، نمیتوانند عذاب را از او برطرف کنند. اینها از خدا هم درخواست نمیکنند، چون جای درخواست نیست. جای درخواست را میدانند که درخواست نمیکنند! رباخوار که عمری رباخوار بوده، زناکار که عمری زناکار بوده، مشروبخور که عمری مشروبخور بوده، دزد که عمری دزد بوده، ظالم که عمری دزد بوده و او را به جهنم میبرند، همهٔ انبیا و ائمه میدانند جا ندارد از خدا بخواهند که او را نبرد؛ برای همین نمیگویند و حق هم ندارند بگویند. این یک مشکل قیامت است. خودتان را از اوضاع قیامت حفظ کنید: «وَاتَّقُوا يَوْمًا». «إتَّقُوا» یعنی خودتان را نگه دارید که به این خطرات برنخورید. چه خطراتی در قیامت است؟ «لاٰ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیئاً» قدرتی وجود ندارد که عذاب را از اهل عذاب برطرف کند.
-پذیرفته نشدن شفاعت در حق جهنمیان
«وَ لاٰ یُقْبَلُ مِنْهٰا شَفٰاعَةٌ»؛ شفاعت در حق جهنمیها پذیرفته نیست. آنها میدانند پذیرفته نیست و شفاعت نمیکنند. این دو خطر که درِ شفاعت به روی مجرمِ حرفهای بسته است.
-قبول نشدن عوض و پرداختی در ازای دوزخ
«وَ لاٰ یؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ»؛ کسی که به او مارک دوزخی خورده، نمیتواند خودش را با پرداخت چیزی از دوزخ نجات بدهد. زینالعابدین(ع) میفرمایند: در قیامت بیشتر مردم عریان وارد میشوند و حتی یک تکه کفن برای پرداختن ندارد که بگوید این پارچه را از من بگیرید و من را به جهنم نبرید. حالا خدا در آیهٔ دیگر میگوید: اگر اینها بر فرض که امکان ندارد، کل کرهٔ زمین را طلا بچینند و بخواهند در قیامت بپردازند که آنها را به جهنم نبرم، قبول نمیشود! یا در یک آیهٔ دیگر است: اگر دو برابر کرهٔ زمین را طلا پر کنند و فِدا، عوض و به جا بدهند، قبول نمیشود.
-تنهایی و بییاوری دوزخیان
«وَ لاٰ هُمْ ینْصَرُونَ»؛ یکی اینکه هیچ قدرتی نمیتواند عذاب را از کسی برطرف کند؛ دوم اینکه شفاعت در حق اینها پذیرفته نیست؛ سوم اینکه عوض دادن، یعنی این پول را از عوض جهنم بگیرید و مرا رها کنید، هیچ عوضی قبول نمیشود و اصلاً عوضی هم آنجا وجود ندارد. حالا اینها همه فرض است که اگر عوضی هم باشد، قبول نمیشود. «وَ لاٰ هُمْ ینْصَرُونَ» و احدی هم از اینها مورد یاری و کمک قرار نمیگیرد. خدا در این آیه دربارهٔ قیامت و اینکه این بلاها در قیامت هست، این اعلام خطر را میکند.
حقیقت ایمان در کلام حضرت رضا(ع)
شما اگر بخواهید خودتان را از آن بلاها حفظ کنید، ایمان میخواهید و عمل؛ نه ایمان تنها، بلکه ایمان و عمل. کاری که شما میکنید. خدا به شما توفیق داده که هم از راه شنیدن مؤمن شدهاید و هم با رغبت و شوق عمل میکنید. شما عمل میکنید، پس خیلی آدمهای باارزشی هستید. الآن ما اینجا نشستهایم، علوم قرآن مجید را میگوییم و میشنویم، روایات را میگوییم و میشنویم؛ اما همین الآن که ما در خانهٔ خدا مشغول کسب علم و معرفت هستیم، شاید هزاران نفر در همین تهران، تازه ساعت نُه از خواب بلند شوند و با حالت طلبکارانهای صبحانه میخواهند. انگار خدا به اینها مدیون است! امام هشتم میفرمایند:
«أَلإیمَان عَقْدُ فِی الْقَلب» ایمان این است که دلت و قلبت به خدا و قیامت گره داشته باشد.
«إقْرارٌ بِاللِّسان» ایمان این است که زبانت در اقرار به مسائل الهی قرار بگیرد. «اشهد ان لا اله الا الله» و «اشهد انک رسول الله» بگویی و با زبانت نماز و قرآن بخوانی. این ایمان است!
«وَ عَمَلٌ بِالاَرکانِ» ایمان عمل صالح با چشم، گوش، زبان، دست، شکم، شهوت و قدم است.
گونههای علم در اسلام
دو طایفه ارزش دارند که یکی مردم مؤمن است: «یرْفَعِ اَللّٰه اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ». مؤمن چه کسی است؟ آنکسی است که شنیده و حالا عمل میکند. زمینه برایش نبوده که به نجف یا قم یه یک حوزهٔ علمیهٔ مهم برود و فقیه، دانشمند و عالم شود. زمینه برایش نبوده، ولی برای پیوند خوردن با پروردگار، از طریق مسجد، هیئت و حسینیه با عالِم دین ارتباط داشته که این آدم باارزشی است و رفعت دارد؛ یعنی بر دیگران مقام بالا دارد.
«وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ» اما آنهایی که عالم شدند، علم به آنها عطا شده، خودشان قرآن، روایات و عمل را با علم میفهمند؛ اینها در پیشگاه من، نه یک درجه، نه دو درجه و نه ده درجه، بلکه «اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ» مقامات فراوانی دارند. علم در اسلام و قرآن دو علم است:
یکی علمِ دین با این توضیحی است که دادهاند. این علم آدم را در دنیا از انحراف، لغزشها و ضلالت حفظ میکند و آخرت آدم را هم آباد میکند. یک علم هم پیغمبر(ص) میفرمایند: علم ابدان، یعنی علوم مادی است که خانه ساختن، رانندگی، کشاورزی یا صنعت یاد بگیرم. اینها هم در اسلام علم شناخته شده است. «العلم علمان» دو علم است: یکی علم دین و یکی هم علم زندگی و امور مادی است. البته برای اینکه امور مادی نجس و حرام نشود، باید با قواعد دین هماهنگ کنم؛ یعنی پولی که درمیآورم، رشوه، دزدی، مال یتیم یا غصب در آن نباشد.
بخشهای گوناگون علم دین
این علم دین خیلی جالب است و خودش دارای سه بخش است:
الف) علوم فقهی
یکی فقه است که آیات فقهی در قرآن مجید حدود پانصد آیه است. مقدس اردبیلی این آیات را در کتابی بهنام «آیات الاحکام» جمع کرده، فاضل هندی در کتابی جمع کرده و در زمان ما هم یکی از علما که من هم با او دوست و رفیق هستم، آیات فقه را در کتابی دهجلدی بهنام «آیات الاحکام» آورده است. فقه در هفت جلدِ کتاب شریف «اصول کافی»، از جلد سوم تا جلد نهم، تمامش روایات فقهی است. علم فقه در کتابهای صدوق، مثل «من لا یحضرهالفقیه» است. در کتاب بیستجلدیِ «وسائلالشیعه» است. شرح فقه هم در حدود چهل جلد بهوسیلهٔ حاج شیخ محمدحسن نجفی نوشته شده که «جواهرالکلام» نام دارد. «فقه و اصول» آیتاللهالعظمی خویی هم که منظم چاپ شده، پنجاه جلد پانصدصفحهای است. این فقه است و چقدر هم این کتاب پاکیزه، ریشهدار و با بنیان است.
ب) علوم اخلاقی
علم دوم، علم اخلاق است. فقه عهدهدار این است که من صحیح زندگی کنم و پولم، لباسم، زمینم یا خانهام نجس نشود. البته منظور نجس معنوی است، نه نجس در مقابل طهارت. عهدهدار این است که به من یاد بدهد این رباست، این حلال است؛ این گوشت حلال است، این حرام است؛ این صدا حلال است، این صدا حرام است. فقه عهدهدار برپا کردن زندگی سالم بین همدیگر است که اگر به این فقه در ایران عمل شود، شما نمیتوانید یک دزد، زندانی، عوضی، چاقوکش یا عرقخوار پیدا کنید.
کار علم اخلاق این است که تمام حالات باطنِ مرا بهطرف پروردگار جهت بدهد؛ یعنی عهدهدار این است که من فروتن، متواضع، مهربان، بامحبت، با دلسوزی و رأفت بالا بیایم. علم اخلاق با من کاری میکند که من بخیل، حسود، متکبر و ظالم نشوم. این وظیفهٔ علم اخلاق است. حالا آن چیزی که از علم اخلاق در ذهن من است، اگر بخواهم کتابهایش را برایتان معرفی کنم، حداقل الآن ده کتاب در ذهن من است. یک کتاب که عهدهدار علم اخلاق است، کتاب پرقیمت «محجةالبیضاء» نوشتهٔ فیض کاشانی در چهارهزار صفحه است؛ کتاب سهجلدی «جامعالسعادات» مرحوم ملامهدی نراقی با بیش از 1500 صفحه است. البته کتابهای دیگری هم در علم اخلاق وجود دارد.
ج) علوم تفسیری
علم سوم هم علم تفسیر قرآن کریم است که عهدهدار بیانِ اشارات، لطایف، حقایق، تأویلات و واقعیات قرآن است. حالا تا زمان مجلسی که چهارصد سال پیش بوده، بیستهزار نوع تفسیر نوشته شده است. از آن زمان به بعد را نمیدانم! الآن در کشورهای اسلامی مرتب نوشته میشود و در کشور ما هم(قم و مشهد) نوشته میشود، نجف هم نوشته میشود. این علم خیلی گستردهای است که خدا به خود من هم توفیق داد تا قرآن را تفسیر کنم. این تفسیر چهل جلد هفتصدصفحهای شده است. البته هیچ تفسیری کامل نیست و وقتی الآن که کتاب تفسیرم دارد چاپ میشود میخوانم، غصه میخورم که اینجا جای فلان مطلب بوده و آنوقت که من مینوشتم، پیش نیامده یا به ذهنم نرسیده است. البته الآن به پنج نفر گفتهام که آیه به آیه دقت کنند و آنچه کم است، بنویسند و به من بدهند، من ببینم که با آیه هماهنگ باشد و بعد چاپش کنند.
کلام آخر؛ زینب(س)، اقیانوسی از علوم الهی
حدود سه سالی که زینب کبری(س) در کوفه و چند سالی که در مدینه بوده، برای خانمها سه کلاس داشت: یکی کلاسِ بیان فقه الهی، یکی کلاسِ بیان اخلاق دین و یکی هم کلاسِ تفسیر قرآن بوده است که متأسفانه یک کلمه از این سه کلاس گزارش نشده و شاگردها ننوشتهاند تا اقلاً بعد از زینب کبری(س)، نوشتههای فقهی، علم اخلاق و علم تفسیر این خانم به بعدیها برسد. تمام آن دانش زینب کبری(س) بینوشته ماند و اگر فقهش مانده بود، الآن هر مرجع تقلیدی که فقه زینب کبری(س) را میدید، میگفت: ای کاش! من هم زانو میزدم و از این معلم فقه روشن یاد میگرفتم؛ مفسر میگوید: ای کاش! تفسیر زینب کبری(س) بود تا ما میفهمیدیم قرآن یعنی چه. کاش علم اخلاقی که زینب کبری(س) انتقال داده بود، ما میفهمیدیم اخلاق کامل یعنی چه. این سخن هم به مناسبت اینکه امروز روز ولادت ایشان است؛ یک خانم صددرصد ناشناخته! شما تا امروز میدانستید که زینب کبری(س) این سه علم را در حد کمال داشته و پیش خودش هم نگه نداشت، انتقال داد. آنهایی هم که یاد گرفتند، ننوشتند و مردند، این سه علم هم به زیر خاک رفت تا قیامت معلوم شود که زینب کبری(س) اقیانوس علوم الهی بوده است.
-حضرت زینب(س)، کنار بدن قطعهقطعۀ برادر
برادرانم و خواهرانم! همهٔ شرق و غرب، آمریکا، اروپا، اقیانوسیه، آفریقا و آسیا میگویند معلم احترام دارد. چه احترامی به این معلم در کربلا گذاشتند؟! معلم را باید کتک زد؟! معلم را باید با کعب نیزه زد؟! معلم را باید تازیانه زد؟! معلم را باید در نصف روز قلبش را با داغ 72نفر زخمی کرد؟! آرامآرام میآید، بچهها و خانمها هم بهدنبالش هستند، با یک دنیا ادب وارد گودال شد. چرا با یک دنیا ادب؟ چون برادرش امام زمانش بوده و باید با یک دنیا ادب بهطرف امام زمانش حرکت کند. آمد و نشست، بدن که پیدا نبود و زیر نیزه، خنجر، شمشیر و چوب پنهان بود. نشست و نیزهشکستهها را با آن دست الهی کنار زد. این چوب و سنگی که میگویند، گفتار امام باقر(ع) است. امام باقر در کربلا چهارساله بودند و دیده بودند که با چوب و سنگ زدند.
این سنگها، چوبها و نیزهها را کنار زد که بچهها دیدند عمه زیر بغل بدن قطعهقطعهای را گرفت و روی دامن گذاشت. من با دلیل حرف میزنم و بیدلیل نمیگویم. سرش پایین بود و با بدن درددل میکرد، میخواست یک دعا بکند، مجبور شد سرش را بهطرف عالم ملکوت بلند بکند. برای یک دعا کنار بدن! تا سرش را بلند کرد، دید پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، امام مجتبی(ع) و فاطمهٔ زهرا(س) بالای گودال ایستادهاند. پرده کنار رفته بود. وقتی چشمش به پیغمبر(ص) افتاد، روی خود را به پیغمبر(ص) کرد، دستش هم روی سینهٔ مجروح ابیعبدالله(ع) گذاشت و به پیغمبر(ص) گفت: «صَلّی عَلیک یَا رَسولَ اللّه، مَلیکَ السّماء، هَذَا حُسینُ مُرَمَّلُ بِالدّماء، مُقَطَّعُ الْأعْضاء، مَسْلوُب الْعِمامة وَ الرَّداء». دوباره روی خود را به بدن کرد و گفت: «یَومَ عَلَی صَدْرِ الْمُصْطَفی» تو همان حسین من هستی که روزی روی سینهٔ پیغمبر بودی، «وَ یَوم عَلَی وَجهِ الثَّریٰ» امروز هم با این بدن قطعهقطعه روی خاک بیابان افتادهای...
تهران/ خانیآباد/ مسجد رسول (ص)/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی دوم