بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
اینکه پروردگار عالم از زمان آدم(ع) تا روزگار پیغمبر عظیمالشأن اسلام، همهٔ مردم را به عبادت و بندگی مکلّف کرده، ناشی از رحمت خاص پروردگار به بندگانش است. چراکه در هر عبادتی -مالی، بدنی و اخلاقی- پاداشهایی مقرر فرموده و به بخشی از این پاداشها در قرآن مجید اشاره کرده است. پاداشها دائمی، ابدی و همیشگی و به قول خودش در آیهٔ 33 سورهٔ واقعه، این پاداشها «لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ» است. این یک آیهٔ دوکلمهای است. این پاداشها قطع نمیشود و هیچکسی از عبادالله را در قیامت از پاداش منع و محروم نمیکند.
ما وقتی کلیِ عبادت، -مالی، بدنی، روحی، قلبی و نفسی- را که همهٔ اینها در قرآن و روایات آمده، بهخوبی بررسی و موشکافی بکنیم، به این نتیجه میرسیم که مکلّف شدن ما به این نوع عبادات، رحمت و مهربانی ویژهٔ پروردگار عالم به ماست. حالا واجباتش را که نمیشود از نظر پاداش بررسی کرد. دو سه آیه در این زمینه برایتان بخوانم؛ یک آیه برای عبادت مستحب است که ما را مکلّف به این عبادت نکرده؛ ولی در قرآن مجید این عبادت را بدون بیان جزئیات اشاره کرده که هم در سورهٔ مزمل و هم در سورهٔ مبارکهٔ اسراء آمده است.
این عبادت در کل عالم فقط به یکنفر واجب بوده که ما فلسفهٔ این را نمیدانیم که چرا فقط به یکنفر واجب بوده است؟! او باید این عبادت را که بر وی واجب بوده، تا آخر عمرش انجام میداد و ترک هم نمیکرد. در قرآن مجید هم به این یکنفر میفرماید: این عبادت تو که به هیچکس واجب نبوده، این سود را برای تو دارد: «عَسیٰ أَنْ یبْعَثَک رَبُّک مَقٰاماً مَحْمُوداً»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 79)، ما بهخاطر این عبادت مقام محمود به تو عنایت میکنیم. در این 1500ساله هم برای ما روشن نشده و روشن نکردهاند که مقام محمود چیست! محمود یعنی ستایششده؛ من مقامی را که ستایش شده است، یعنی خودم این مقام را میستایم و فرشتگانم هم این مقام را میستایند، به تو عنایت کردهام. مزد، پاداش و اجر تو در برابر عبادتی که فقط به تو واجب شده، مقام محمود است؛ اما برای دیگر انسانها مستحب است.
حالا ببینیم از نظر قرآن، اگر ما این عبادت را با توفیق خدا انجام بدهیم، چه چیزی به ما میدهد؟ آنچه واجب بوده، پاداشش مقام محمود است و اینکه برای ما مستحب است، چه پاداشی دارد؟ خیلی جالب است که این عبادت مستحب، شاید اگر خودش انجام بگیرد و هیچچیز هم آدم به آن اضافه نکند، بیست دقیقه طول نمیکشد؛ اما اگر بخواهد چیزی به آن اضافه کند و دلش بخواهد اضافه کند، نزدیک یک ساعت میشود. زمان اصل این عبادت، یکربع یا بیستدقیقه است و بیشتر هم نیست. برای انجام این عبادت، ما باید در این یکربع یا بیستدقیقه با خواب قهر بکنیم و کار این عبادت را تا نزدیک اذان صبح تمام کنیم که وارد صبح نشود.
پیکرهٔ این عبادت مستحب، پنج نماز دو رکعتی مثل نماز صبح است که اگر کسی دلش بخواهد انجام بدهد، ذکر رکوع و سجده را یکبار بگوید و میتواند یکی از سلامهای سهگانه را بگوید. خدا به سه رکعت این عبادت قسم خورده است، اما قسمی برای هشت رکعتش نخورده است. آدم متحیر میشود که آن دو رکعت، یعنی رکعت نهم و دهم که اسمش شفع است(دو رکعت جفت)، چه مکانت و منزلتی در پیشگاه پروردگار عالم دارد که پروردگار عالم به نمازهای واجب قسم نخورده، به آن هشت رکعت هم قسم نخورده، به نماز طواف مکه با آنهمه عظمت قسم نخورده، اما به این دو رکعت آخر که رکعت نه و ده میشود و به آن یک رکعت که مثل نصف کردن نماز صبح است(یک رکعت با یک رکوع، دو سجده و یک تشهد)، به آن هم قسم خورده است. کجای قرآن قسم خورده است؟ در سورهٔ مبارکهٔ فجر قسم خورده است.
من وقتی در تفسیر چهل جلدیام به سورهٔ فجر رسیدم، برای هر سوره و هر آیهای به روایات اهلبیت(علیهمالسلام) مراجعه میکردم که نظر پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) یا هر کدام از ائمه راجعبه این آیه چیست تا تفسیر براساس «إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی» نوشته شود. چند روایت برای سورهٔ فجر در کتابهای خیلی مهم، مثل «تفسیر برهان»، تفسیر بسیار بسیار مهم «نورالثقلین»، منبع باعظمت بحارالأنوار، از امام صادق(ع) با راویان مختلف نقل شده است که حضرت میفرمایند: «هذا سورة الحسین علیه السلام». «هذا» یعنی این سوره؛ یک اسم این سوره، فجر است و یک اسم این سوره هم حسین(ع) است. بعد راوی تعجب میکند که برای چه نام این سوره، «سورة الحسین» است؟! حضرت میفرمایند: بهخاطر آیهٔ آخر این سوره، این سوره در علمالله به نام ابیعبدالله(ع) است: «یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ × اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّک رٰاضِیةً مَرْضِیةً × فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی × وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی(سورهٔ فجر، آیهٔ 27-30).
اگر کسی بخواهد حقایق این یک آیه را برای مردم بیان کند، بهنظر من یک ماه رمضان وقت میخواهد. البته من در یکی از کتابهایم این نفس راضیه و مرضیه را که نفس شئون دیگری غیر از این دارد(عاقلهٔ متفکره، ناطقه، نفس شهودی و نفس کشفی)، توضیح دادهام؛ باز خودم قانع نبودم! آیه خیلی آیهٔ فوقالعادهای است. من کنار این آیه، روایت دیگری از حضرت صادق(ع) دیدم که امام میفرمایند: ملکالموت در کربلا اجازهٔ گرفتن جان ابیعبدالله(ع) را نداشت. البته ملکالموت خودش تنها جان نمیگیرد و تعدادی فرشته در اختیارش هستند که در قرآن مجید آمده است. ملکالموت با یارانش که فرشتگان الهی دیگری هستند. در آیه میفرماید: «وَ اَلْمَلاٰئِکةُ بٰاسِطُوا أَیدِیهِمْ»(سورهٔ أنعام، آیهٔ 93). «ملائکه» جمع و «ملک» مفرد است. پروردگار میفرماید: فرشتگان دست قدرتشان را برای گرفتن جان عدهای دراز میکنند و وقتی دست قدرتشان را نشان میدهند، میگویند: «فِیمَ کنْتُمْ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 97)، شما در چه وضعی بودید که الآن کافر و دوزخی میمیرید؟ اینها قبل از اینکه جان بدهند، به این ملائکه میگویند: «کنّٰا مُسْتَضْعَفِینَ فِی اَلْأَرْضِ»، ما آدمهای ناتوان و ضعیفی بودیم که گول خوردیم و در دامن کفر و بیدینی افتادیم. سرزمینی که زندگی میکردیم، ما را بیدین کرد. آنوقت حرف خدا را به اینها میزنند: «أَ لَمْ تَکنْ أَرْضُ اَللّٰهِ وٰاسِعَةً»، کل کرهٔ زمین همین شهری بود که شما زندگی میکردید؟ به خودتان زحمت میدادید، زنوبچهتان را برمیداشتید و برای حفظ دین خودتان به شهر یا ده یا بخش دیگری میرفتید؛ بعد هم جانشان را میگیرند.
پس طبق آیهٔ قرآن، فقط ملکالموت نیست که جان مردم را میگیرد. مأموریت ملکالموت برای عدهٔ ویژهای است. ملکالموت جان انبیا و ائمه، غیر از پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) را گرفت. در روایت مهم دارد: وقتی حضرت در شب معراج ملکالموت را دیدند، به جبرئیل(همسفرش) فرمودند: میشود من با این صحبت بکنم؟ حالا ملکالموت در چه موقعیت و مکانتی بوده، نمیدانم! جبرئیل عرض کرد: بله میشود. پیغمبر اکرم(ص) جلو رفتند و بعد از سلاموعلیک، فرمودند: تو مأمور گرفتن جان کل انسانها هستی با همین یارانش(برایتان از قرآن خواندم)؟ گفت: بله من مأمورم؛ فعلاً به من گفتهاند حق گرفتن جان دو نفر را در این دنیا نداری که یکی جان شماست و یکی هم جان علیبنابیطالب(ع). من مأمور نیستم شما را قبض روح کنم و قبض روح شما با پروردگار است.
بعد امام صادق(ع) میفرمایند: مأموریتِ گرفتن جان این 72 نفرِ کربلا را هم از او منع کردند و گفتند تو نمیتوانی جان این 72 نفر را بگیری. حالا چگونه جان دادهاند، واقعاً نمیشود کیفیتش را فهمید؛ اما ابیعبدالله(ع) چطوری قبض روح شد؟ با همین آیه؛ یعنی خود پروردگار صدایش را در گودال به ابیعبدالله(ع) رساند و با او حرف زد: «یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ» ای وجودی که به تمام برنامههای الهی، حالت آرامش داشتی و در این 57 سال عمرت چونوچرا نداشتی. هر امری، فرمانی و عبادتی از جانب خدا، پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) به تو پیشنهاد شد، با کمال شوق و آرامش قبول کردی و انجام دادی. خواندید دیگر در زیارت وارث اشهد آنک اطعت الله و رسوله و لامیرالمؤمنین این نفس مطمئنه است که به همهچیز خدا اطمینان داشت، شک و تردید نداشت. به همین رقم شهادتی که خدا برای خودش، یارانش و بچههایش زده بود، اینقدر به درستی آن اطمینان داشت که در گودال صورت روی خاک گذاشت و گفت: «إلهی رضاً به قضائک» من به همهچیز تو راضیام. راضی قلبی بود، زبانی نبود! برای همین هم گفتارش در گودال در عالم ماندگار شده است.
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر ×××××××× یادگاری که در این گنبد دوار بماند
«یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّک» این فقط نتیجهٔ عبادتهاست. همین که خدا به او گفت «اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّک»، روح از بدن جدا شد و بعد از آن، تعریف خود پروردگار است: به پروردگارت برگرد «راضیةً» در حالی که به همهچیز خدا راضی بودی، «مرضیةً» و خدا هم به همهچیز تو راضی بود. رضایت دوطرفه؛ یعنی تو کاملاً از من راضی بودی و من هم کاملاً از تو راضی بودم. «فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی» تو وارد بندگان خاص من بشو که جای تو جای ویژهای است و از همه بالاتر هستی، «وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی»، من یادم است یکبار حضرت امام(رضواناللهتعالیعلیه) داشت این «جَنَّتِی» را برای مردم توضیح میداد، فرمود: «جَنّاتٍ» در خیلی از آیات در قرآن وجود دارد: «جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 25) طبق روایات، این «جَنّاتٍ» کلمهٔ جمع است و هشت بهشت آفریده شده؛ اما وقتی به ابیعبدالله(ع) یا به کسی همراه با ابیعبدالله(ع) نوبت رسید، فرمود: «وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی» وارد بهشتم، نه بهشتها بشو!
این «جَنَّتِی» برای ما روشن نیست و نمیدانیم چیست. اگر خدا میخواست، به ابیعبدالله(ع) میگفت: «وَ اُدْخُلِی جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ» هشت درِ بهشت به روی تو باز است؛ ولی فرمود: «وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی». این چه جنتی است؟ بعضیها نوشتهاند: این جنت جنت ذات الهی است که فهمش مشکلتر است. فهم جنت ذات الهی از کلمهٔ جنتی خیلی مشکلتر است! جنت ذات یعنی چه؟! خیلی چیزها معلوم نیست، پنهان و در پرده است. در قرآن الفاظ دارد، اما حقیقتش پنهان است. تمام عنایت و لطفی که خدا به خود ابیعبدالله(ع) یا انبیا یا صدیقهٔ کبری(س) کرد، بهخاطر عبادتشان بود؛ یعنی اهل عبادت و مشتاق عبادت بودند.
حالا من ثواب این یازده رکعت مستحب را از قرآن بگویم که خدا پاداشش را خیلی بین پرده پوشانده است و اصلاً معلوم نیست چیست. در پرده و سرّ است. «فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِی لَهُمْ»(سورهٔ سجده، آیهٔ 17)، الآن خودش میگوید؛ «خِفا» یعنی در پرده و «اخفی» یعنی پنهان شده و پنهان کردهاند. چه کسی این مزد را پنهان کرده است؟ خودش پنهان کرده است. «فَلاٰ تَعْلَمُ نَفْسٌ مٰا أُخْفِی لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْینٍ»، هیچکس خبردار نیست، حتی به انبیا هم خبر ندادهام، به احدی خبر ندادهام پاداش این یازده رکعت مستحب چیست که سبب شادی دلِ خوانندهٔ این یازده رکعت است. هیچکس نمیداند! این یک عبادت مستحب است.
اینکه اول سخنرانی گفتم پروردگار عالم بندگانش را از زمان آدم تا قیامت به عبادات مکلّف کرده، لطف، رحمت و عنایت خاص خدا به بندگانش است. این پاداش مستحبش است، چه برسد به واجبش! حالا شما به من در قلبتان و دلتان بفرمایید که آیا این عبادت، حالا مالی مثل زکات، خمس، پول دادن برای مسجد یا برپا بودن این مجالس درس در طول سال باشد؛ عبادت بدنی مثل نماز، روزه و طواف؛ عبادت اخلاقی مثل محبت کردن به همه، اول پدر و مادر، بعد زن و بچه، بعد اقوام و بعد مردم که آدم در برابر اینها تند و تلخ نشود و با همه با مهربانی برخورد کند؛ مزد این عبادتها چقدر است، خودش میداند. آیا این عبادت را میشود با چیز دیگری عوض کرد یا نه؟
به سراغ قرآن برویم و ببینیم میشود با چیز دیگری عوض کرد؟ آیه در سورهٔ بقره است؛ البته آیهاش سه خط است و من یک جملهاش را میگویم: «أَ تَسْتَبْدِلُونَ اَلَّذِی هُوَ أَدْنیٰ بِالَّذِی هُوَ خَیرٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 61)، حاضر هستید یک جابهجایی انجام بدهید و امور پست دنیایی را به جای عبادت بگذارید؟! «أَدْنی، دَنی» یعنی پست و بیارزش؛ شما اگر این عبادت را که «هُوَ خَیرٌ» است، با چیز دیگری جابهجا کنید، معاملهای کردهاید که با این معامله، خیر را فروختهاید و پَست را به جایش گرفتهاید. البته «أَدْنی» افعل تفضیل، یعنی پستتر است. این کار عاقلانه است؟ من فیروزهٔ نیشابور را به کسی نشان دادهام که به سنگهای قیمتی وارد است و میگویم: آقا این فیروزه قاتی دارد؟ میگوید: نه؛ میگویم: داخلش گِل دارد؟ میگوید: نه؛ میگویم: خالص است؟ میگوید: بله خالص است. میگویم: چند؟ میگوید: به قیمت امروز؛ اشتباه نکنید و کلاه سرت نگذارند. این فیروزه با این مقدار وزن و قیراط پنجمیلیون میارزد.
حالا من این فیروزه را ببرم و با یک مُشت سنگی که کاملاً همرنگ فیروزه است و اگر آدم وارد نباشد، به اشتباه میافتد. قدیمیهای ما اسم این سنگهای آبی را خرمهره گذاشتهاند و این سنگهای آبی را در یک نخ میکردند، به گردن خر میانداختند. یک فیروزه پنجمیلیون، یک کیلو خرمهره که به دردِ گردن خر میخورد، چند؟! دو یا سه تومان میارزد. قرآن میگوید: آیا حاضر هستید این یک فیروزه را با خرمهره جابهجا بکنید؟ آیا حاضر هستید پیغمبر را کنار بگذارید و ابوجهل و ابوسفیان را به جایش انتخاب بکنید؟! آیا حاضر هستید ابراهیم را با نمرود جابهجا بکنید؟ خداوند میپرسد! «أ تَسْتَبْدِلُونَ» آیا حاضر به این عوض بدل کردن هستید که حسینبنعلی را بگذارید و یزید را به جایش قبول بکنید؟ امام هشتم و موسیبنجعفر(علیهماالسلام) را گذارید و مأمون و هارون را به جایشان انتخاب بکنید؟ این خیلی انتخاب بدی است.
عبادت که من پاداش یک عبادت مستحبش را پنهان کردهام و به هیچکس خبر ندادهام، آیا شما حاضرید این عبادت را با یکربع یا بیست دقیقهٔ دیگر خواب جابهجا کنید؟ خوب است برای بیست دقیقه یا یکربع خواب چه بهرهٔ عظیمی را از دست بدهیم! البته من در قیامت هیچ ایرادی به شما نمیگیرم و چونوچرا هم با شما نمیکنم که چرا نماز شب نخواندید. نماز شب مستحب است؛ اما حاضرید همین نماز را با یکربع خواب بیشتر جابهجا بکنید؟ حاضرید عبادت را با فرمان بردن از شیطان جابهجا کنید؟ «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیکمْ یٰا بَنِی آدَمَ»(سورهٔ یس، آیهٔ 60)، آیا من به شما سفارش نکردهام «أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا اَلشَّیطٰانَ» که برده، مطیع و فرمانبر هوای نفس خودتان و شیاطین انسی نباشید. الآن تعداد این شیاطین انسی بیشتر از زمان انبیای الهی است و ابزارشان هم خیلی است. یکی از ابزارهای فعلی شیاطین همین ماهوارههاست. ما در خانهمان نداریم، ولی برای ما تعریف میکنند و میگویند که بعضی از این ماهوارهها خیلی آلوده، خرابکنندهٔ دین و آخرت است.
سؤال خدا این است، البته سؤال کلی است: «أَ تَسْتَبْدِلُونَ اَلَّذِی هُوَ أَدْنیٰ» آیا چیز پستتر را «بِالَّذِی هُوَ خَیرٌ» با چیز الهی، امر خدایی و عبادت ملکوتی عوض میکنید؟ خیلی از جوانها اینطور هستند، حالا هیچکدام شما اینطور نیستید و عشقش را هم ندارید. مثلاً شب بهدنبال کانالها میگردند تا ببینند کدام کشور با کدام کشور در فوتبال و والیبال مسابقه دارند، دو ساعت نگاه میکنند. برای آن کشور تمام میشود، باز به کانال دیگر ماهواره میزنند، باز دو ساعت یکی دیگر، دو ساعت، دو ساعت. هنوز اذان صبح نشده، مثل مردهها پای تلویزیون میافتند و ده صبح هم به زور بیدار میشوند. شما حاضرید این کارهای پست را با نماز صبح جابهجا بکنید؟
حالا از نماز صبح برایتان بگویم؛ شما که به نماز صبح با جماعت موفق هستید و خدا بهرهاش را میداند. خدا دربارهٔ نماز صبح میفرماید: «أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِدُلُوک اَلشَّمْسِ إِلیٰ غَسَقِ اَللَّیلِ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 78)، این قسمت آیه برای نماز ظهر، عصر، مغرب و عشاست. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواندهاید و یک نوبت دیگر مانده که نماز صبح است: «وَ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ اَلْفَجْرِ کٰانَ مَشْهُوداً»، شما وقتی میخواهید نماز صبح را بخوانید، ملائکهٔ شب در اول نماز صبح شما برمیگردند؛ چون خدا ملائکه را به بدرقهٔ نمازگزاران میفرستد. ملائکهٔ شب با شروع نماز صبح شما میروند و ملائکهٔ رحمت روز میآیند؛ یعنی شما وقتی دو رکعت نماز صبح میخوانید(بقیهٔ نمازها اینطور نیست)، در برابر حضور فرشتگان رحمت خدا در شب و روز است. یک نماز صبح اینقدر مهم و باارزش است! حالا خدا سؤال میکند که درست است این نماز صبح را با خواب در رختخواب جابهجا بکنید و بگویید من این نماز را نمیخواهم و خواب را میخواهم! آیا درست است؟ هر کس عقل دارد، داوری میکند که نه درست نیست، خیلی هم درست نیست؛ غلط است، خیلی غلط است؛ اشتباه است، خیلی اشتباه است.
دنبالهٔ بحث عبودیت که مهمترین و بهترینش نماز است، «حَیّ عَلَی خَیْرِ الْعَمَل»، حالا یکی دوتا بحث دیگر دربارهٔ بندگی و عبودیت انجام بگیرد تا به مسئلهٔ نماز برسیم و ببینیم غیر از مطالبی که سالهای گذشته(سه سال) دربارهٔ نماز برایتان گفتم، نظر قرآن، ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و رسول خدا(ص) به نماز چیست.
شب جمعه چه شب باعظمتی است! خدا به ما توفیق داده که امروز را درک بکنیم، روز خودمان را با نماز جماعت، درسهای قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) شروع بکنیم تا شستوشوی کامل بشویم؛ نماز ظهر و عصر هم که بخوانیم، بیشتر شستوشو میشویم؛ چون پیغمبر(ص) میفرمایند: نماز مثل چشمهٔ آب است که چرکهایت را بشوری و تمیز تمیز دربیایی؛ یعنی باطن نماز چشمهٔ رحمت الهی است که شستوشو میدهد. نماز ظهر و عصرمان هم تمام شد، وارد مغرب میشویم که خود پروردگار خودش اول مغرب شب جمعه، طبق روایت «اصول کافی»، به مردم خطاب میکند: آیا مریضی هست پیش من بیاید که شفایش بدهم؟! آیا دردمندی هست که دردش را دوا کنم؟! آیا مقروضی هست که امشب، شب جمعه، به خودم مراجعه بکند و وسیلهٔ ادای قرضش را فراهم بکنم؟ آیا اسیری هست که امشب به من بنالد و من آزادیاش را فراهم بکنم؟ اینقدر این شب مهم است که امیرالمؤمنین(ع) به کمیل فرمودهاند: این دعا را در شب پانزدهم شعبان بخوان؛ اگر نشد، هر شب جمعه بخوان.
«وَ كُلُّ سَيِّئَةٍ اَمَرْتَ بِاِثْباتِهَا الْكِرامَ الْكاتِبينَ، الَّذينَ وَكَّلْتَهُمْ بِحِفْظِ ما يَكُونُ مِنّى وَ جَعَلْتَهُمْ شُهُوداً عَلَىَّ مَعَ جَوارِحى، وَ كُنْتَ اَنْتَ الرَّقيبَ عَلَىَّ مِنْ وَرائِهِمْ وَ الشَّاهِدَ لِما خَفِىَ عَنْهُمْ وَ بِرَحْمَتِکَ اَخْفَیْتَهُ»؛ گاهی گناهان مرا پنهان کردی که آبروی من پیش ملائکهٔ نویسندگان عمل نرود. اینقدر برای من پنهانکاری کردی که آبرویم پیش پدر و مادرم، زن و بچهام و مردم محفوظ است. با اینهمه گناه، اینقدر به من محبت کردهای که مردم و قوموخویشهایم پشت سرم میگویند خوشبهحالش، عجب آدم خوبی است؛ اما از آنچه بین من و تو اتفاق افتاده، خبر ندارند.
«وَ بِفَضْلِک سَتَرْتَهُ وَ أَنْ تُوَفِّرَ حَظِّی مِنْ کلِّ خَیرٍ أَنْزَلْتَهُ أَوْ إِحْسَانٍ فَضَّلْتَهُ أَوْ بِرٍّ نَشَرْتَهُ أَوْ رِزْقٍ بَسَطْتَهُ أَوْ ذَنْبٍ تَغْفِرُهُ أَوْ خَطَإٍ تَسْتُرُهُ»؛ چقدر به من محبت کردهای! وقتی علی(ع) به اینجای کمیل رسید، چه نالهای از عمق دل زد: «یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ یا إِلهِی وَ سَیدِی وَ مَوْلای».
دو جمله هم از زینب کبری(س) برایتان بگویم؛ وقتی بدن قطعهقطعه را روی دامن گذاشت، گفت:
کسی چون من گل پرپر نبوسید ×××××××××× کسی گل را ز من بهتر نبوسید
خوشبهحالتان که آخر هفته را با گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) به پایان میبرید.
کسی چون من گلش نشکفت در خون ××××××××××× کسی گل را به چشم تر نبوسید
کسی غیر از من و دل اندر این دشت ×××××××××××× بهتنهایی تنِ بی سر نبوسید
به عزمِ بوسه لعل لب نهادش ×××××××××× به آنجایی که پیغمبر نبوسید...
تهران/ خانیآباد/ مسجد رسول(ص)/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی سوم