بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
یک حقیقتی که نظر پیغمبر اکرم(ص) بر این است که مردم باید همهٔ اوضاع زندگی ظاهریشان و حالات باطنشان را با آن بسنجند، قرآن کریم است؛ در کنار قرآن هم، روایات اهلبیت(علیهمالسلام) است که در مجموعههایی از تألیفات علمای بزرگ و قابلقبول نظام داده شده است. تنها کتاب شریف «کافی» که 1200 سال از تألیف آن میگذرد، حدود شانزدههزار روایت از اهلبیت(علیهمالسلام) در این کتاب هست. مرحوم کلینی طبق قواعد حدیثشناسی زمان خودش میفرماید: اینهایی را که من در این کتاب نوشتهام، یعنی این شانزدههزار روایت، بین خودم و خدا حجت داشتهام. آنچه از این مجموعه کتاب معروف بسیار است، «اصول» آن در دو جلد است که حدود چهارهزار روایت اعتقادی و اخلاقی در این دو جلد وجود دارد.
بنابراین آنچه که آدم باید اوضاع خودش را با آنها بسنجد، قرآن و روایت است. اینجا ممکن است کسی بگوید که من دروس اسلامی را نخواندهام، نمیتوانم قرآن و روایات را بفهمم تا خودم را بسنجم و ببینم حسناتی که در قرآن و روایات بیان شده است، در من هست؛ همچنین به سیئاتی که در قرآن و روایات بیان شده است، آلوده هستم یا نه.
آنهایی که قرآن مجید و روایات را بهخاطر نداشتن تحصیلات لازم نمیفهمند، کار حضرت عبدالعظیم را انجام بدهند. کار فوقالعاده مهمی که ایشان کردند، این است که خدمت امام دهم، حضرت هادی(ع) آمد، با یک دنیا ادب در محضر حضرت نشست و گفت: یابن رسولالله، تنها کاری که من با شما دارم، این است که دینم، وضعم و درونم را به شما ارائه کنم؛ اگر وضع من درست است که در همین وضع بمانم و اگر نادرست است، آن بخشهایی که نادرست است، عوض بکنم. حضرت هادی(ع) فرمودند: عرضه کن! وقتی مطالب حضرت عبدالعظیم تمام شد، حضرت هادی(ع) اینگونه نظر دادند: «هَذا دِینی و دینُ آبائی» اینهایی که در توست، دین من و دین پدران گذشتهٔ من است.
بعد هم خداوند متعال در قرآن مجید میفرماید که مردم در این مسئله دو دسته هستند: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ»(سورهٔ ق، آیهٔ 37) یا عالم و آگاه هستند و میدانند، «أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ» یا گوش میدهند و میگویند حسنات و سیئات قرآن و روایات را در حد زندگی من برایم بگو. آدمهایی هستند که خودشان را تا آخر عمر به دکتر نشان میدهند.
سؤالِ علاج از طبیبان دین کن ×××××××× توسل به ارواح آن طیبین کن
وگرنه اگر آدم این کار را نکند و خودش را نسنجد، درِ سعادت به روی او باز نمیشود؛ چون وقتی آدم خودش را نسنجد، هزار خطر اعتقادی،اخلاقی و عملی به او عمل میکند و او را از پا درمیآورد.
این تقریباً اصول بحث دو جلسهٔ گذشته بود، اما دنبالهٔ مطلب جلسهٔ قبل که خیلی مهم است! این بحث از مهمترین مباحث کتاب خداست و اگر بخواهیم عنوانی برای آن بگذاریم، بحث دشمنشناسی است. خداوند بهطور شگفتآور و عجیبی به بندگانش محبت دارد و براساس محبتش، انبیا و قرآن مجید را فرستاد که بندگانش به یک زندگی صددرصد سالم و به یک درون و بیرون صحیح هدایت بشوند. قرآن مجید جلوهٔ محبتالله به عبادالله است و باید از قرآن خیلی قدردانی کرد؛ چون آمده است تا هفت درِ دوزخ را برای ابد به روی ما ببندد و هشت در بهشت را به روی ما باز بکند. در حقیقت، کتاب خدا، هم قفل و هم کلید است؛ قفل برای درهای دوزخ و کلید برای درهای بهشت است.
خداوند با آن محبت عجیب و بینهایتش، 99 بار از ابتدای سورهٔ بقره تا جزء آخر از خطرناکترین دشمن انسان اسم برده است که شیطان نام دارد. هفتهشت بار هم کلمهٔ ابلیس را آورده که رئیس کل شیاطین است. خداوند کراراً در آیات قرآن میگوید: «إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 5). شیطان اسم عام است، یعنی یک نفر را نمیگوید و میلیونها مصداق دارد که مصادیقش اسمهای گوناگون دارند و گاهی هم اسمهای خیلی خوبی دارند؛ مثل ابنملجم که اسمش عبدالرحمان و بسیار زیباست، ولی شیطان خطرناکی است. شیاطین اسمهای دیگری هم دارند، حتی اسامی انبیا و ائمه را دارند! طاغوت زمان شما که خیلی به دین ضربه زد و سفرهٔ فساد را در کل مملکت پهن کرد، اسمش «محمدرضا» بود و اسم پدرش که شیطانی بزرگتر از او بود، «رضا» بود؛ ولی عنوان قرآنی اینها «شیطان» است. شیطان از مادهٔ «شطن» بهمعنای موجودی است که دشمن خداست و نیت و قصدش هم تا آخر، گمراه کردن، خسارت وارد کردن، ضرر زدن، بستن هشت درِ بهشت به روی انسان و باز کننده هفت در دوزخ به روی بشر است.
کار شیطان هم روشن است؛ خداوند تقریباً همهٔ کارها، حیلهها، ترفندها، نقشهها و مکرهایش را در این 99 آیه بیان کرده است که من برای نمونه یک آیه را برایتان میخوانم. آیه در سورهٔ مبارکهٔ بقره است که میفرماید: «وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 168) شما از فرهنگ شیطان پیروی نکنید. «خُطُوَاتِ» در آیه بهمعنی فرهنگ و آیین است. این نهی، نهی واجب است و گوش ندادن به نهی واجب یا شکستن آن عذاب دارد؛ چون نهی پروردگار است، بسیار محترم و باارزش است و نباید شکست. شکستن نهی خدا، یعنی پشت کردن به پروردگار! همینجور که حضرت رضا(ع) فرمودهاند: محاسن آیات را برای مردم بیان بکنیم؛ اینها نیز جزء محاسن آیه است. شکستن نهی پروردگار و افتادن در آنچه نهی کرده، پشت کردن به پروردگار و مخالفت با حضرت حق است. «وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ» چرا؟
خدا در آیهٔ بعد به این چرا جواب میدهد و میفرماید: «إِنَّمٰا یأْمُرُکمْ بِالسُّوءِ وَ اَلْفَحْشٰاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 169) بهطور یقین و بیتردید، کار او این است که شما را وارد فحشا کند؛ یعنی وارد گناهان بسیار زشت و منکر، گناهان کبیره و وارد این معنا کند که در زندگیتان و پیشامدها به پروردگار تهمت بزنید. شما نیز جاهلانه، بیدانش و بدون آگاهی به پروردگار عالم تهمت بزنید.
تهمتهای زیادی به خدا زدهاند که در قرآن بیان شده، یکی این است: انبیای خدا به بتپرستان زمان خودشان میگفتند که چرا بت میپرستید، آنها میگفتند: خدا خواسته است! آیا خدا خواسته که بتپرستی کنید؟ اینها تهمت میزدند! همچنین وقتی انبیا میگفتند که چرا مال حرام میخورید، این اشخاص میگفتند: روزی من هم این است! خداوند در دادن روزی، کمتر از یک مثقال را هم حرام روزیِ کسی نکرده، ولی اینها هُلدادنهای شیطان به انسان است که فحشا و منکر را مرتکب بشو و به خدا تهمت بزن، نگران هم نباش که راه توبه باز است. حالا جوان هستی، پول و صندلی داری، قدرت داری، وکیل و وزیر و رئیس هستی، دو اسبه بتازان؛ چون دیگر گیر تو نمیآید! بعداً میتوانی توبه کنی. درحالیکه به انسان نمیگوید اگر خدا به تو مهلت توبه نداد، اگر در گیرودار گناهان مُردی، آنوقت چه میشود؟!
شیطان اینها را نمیگوید و هیچوقت آدم را هدایت و دلالت نمیکند، بلکه کارش این است که انسان را در ضلالت بیندازد. چنانکه از آیات و روایات استفاده میشود، شیطان سه دام دارد:
امور مادی یک دام اوست؛ البته منظور دنیا نیست. شما از اول تا آخر قرآن، کلمهٔ دنیا را در هیچ آیهای تنها نمیبینید؛ برای اینکه دنیا عبارت است از آسمانها، زمین، دریاها، خورشید، ماه، ستارگان، صحراها، نباتات و حیوانات. این مجموعه نعمتالله است؛ خدا نعمتهای مثبت آفریدهشدهٔ خودش را رد نمیکند و انسان را نیز نهی نمیکند. هر جا در قرآن کلمهٔ دنیا را میبینید، یا «متاع» بهمعنای امور مادی یا کلمهٔ «حیات» بهمعنی زندگی دنیا در کنار آن است. مردم دو جور زندگی میکنند: یا با بیدینی زندگی میکنند یا دیندار زندگی میکنند. اگر دیندار زندگی بکنند که دنیای آنها آخرت است. شخصی به پیغمبر اکرم(ص) عرض کرد: وقتی ما از پیش شما میرویم، کل حالاتمان عوض میشود. وقتی پیش شما هستیم، نورانیت و سبکی در خودمان حس میکنیم و حال خوشی در باطن داریم؛ اما وقتی از پیش شما میرویم و با مردم سروکار داریم، میخریم و میفروشیم، نسیه میکنیم، نقد داریم، سَلَف داریم. تا غروب که مغازه را ببندیم یا کارخانه را ببندیم یا از زمین کشاورزی برویم، مدام در فکر همین امور هستیم. آیا ما اهل دنیا هستیم؟ پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: این پولهایی که درمیآوری، برای چه میخواهی؟ این مرد چقدر زیبا توضیح داد! به حضرت گفت: قسمتی را برای ادارهٔ امور زندگی خودم و زن و بچهام قرار میدهم؛ قسمتی را طبق قرآن مجید، باید سر سال زکات یا خمس بدهم؛ قسمتی را برای رسیدگی پدر و مادرم، قسمتی را برای قوموخویشهای فقیرم و قسمتی را هم برای مسافرت مکه و بهجاآوردن حج اختصاص میدهم. پیغمبر(ص) فرمودند: تو در آخرت هستی و فکر میکنی که در دنیا قرار داری. دنیایی که همراه با دین اداره بشود، آخرت است؛ ولی آخرت این طرفِ پرده است و وقتی پرده کنار رفت، آن آخرتی که زندگیاش برای انسان ابدی است، خودش را نشان میدهد.
آنهایی که زندگیشان همراه با دین نیست؛ حالا در این جلسه هم هیچکدام نیستند! شاید اگر این مطالب پخش بشود، یکوقت به قول ما دَنْگشان بگیرد و پای تلویزیون گوش بدهند، این آیه را برای آنها میگویم. خیلی آیهٔ فوقالعادهای است! پروردگار در اول آیه میفرماید: «إعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا»(سورهٔ حدید، آیهٔ 20)؛ «إعْلَمُوا» در اینجا یعنی بفهمید. اینهایی که میخواهم بگویم، برای خود منِ خدا که روشن است؛ آنچه برای منِ خدا روشن است و برای شما ضرر دارد، بیان میکنم تا شما هم بفهمید و علمتان در این مسئله، مثل علم من بشود. «إعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا» منظور از دنیا، خود دنیا نیست؛ بلکه نوع زندگی در این دنیا، کاروانسرا و گاراژ دو در است که یک سر آن به مرگ گره خورده است. زندگی در این دنیا برای گروه زیادی «لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ».
«لَعِبٌ» یک بازی است، پشت و سود ندارد، برگردان رحمت خدا و فیوضات الهیه را ندارد. شب و روز این زندگی برای آنها بازی است؛ رفتوآمدشان و کسبوکارشان بازی است و حقیقت نیست. آنکسی که کار دنیاییاش حقیقت است، پیغمبر(ص) میفرمایند: «الکادُّ عَلى عِیالِهِ مِن حَلالٍ کَالمُجاهِدِ فی سَبیلِ اللّه» کسی که برای خانواده و اداره زندگیاش زحمت میکشد، مانند مجاهد در راه خدا در میدان جنگ است. این بازی نیست، بلکه یک حقیقت است. همچنین پیغمبر(ص) میفرمایند: قطرهقطره عرق کارگر حلالخور با قطرهقطره خون شهید مساوی است. این حقیقت است؛ اما گروهی زندگیشان بازی است.
«وَلَهْوٌ» دوران زندگی را برای اینها تقسیم میکند. زندگی برای اینها سرگرمی است؛ برای اینکه حوصلهشان سر نرود، بهدنبال کارهایی میروند که آنها را سرگرم کند. از سر شب تا صبح مینشیند و ماهواره نگاه میکند؛ اقلاً ده ساعت از شبانهروز خود را با این کشندهٔ عمر و ضربهزنندهٔ به دین، یعنی تلفنهای همراهی که به تمام مراکز فساد عالم وصل است، میگذراند و صرف میکند.
«وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ» و زندگی اینها فخرفروشی به همدیگر است؛ خانهام از تو بهتر است، ماشینم را یکمیلیاردونیم خریدهام، بچهام را در مدرسهٔ انگلیسیها یا آمریکاییها گذاشتهام. یکطرف چیزهایی را بهعنوان تفاخر میگوید و آنطرف هم چیزهایی را از خودش بهعنوان تفاخر به رخ رفیقش میکشد.
«وَزِينَةٌ» زندگی برای اینها آرایشکردن است؛ بهترین لباس را بپوشند، بهترین سلمانی را بروند، بهترین روغن را استعمال بکنند، بهترین عطر را بزنند و بهترین زینتها را برای زندگی فراهم کنند. فرش دستباف معمولی کشور را جمع بکنند و فرش ابریشم بیندازند؛ به ترکیه، آلمان و فرانسه بروند و گرانترین مبلها را بیاورند.
«وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ» زیاد کردن ثروت؛ مدام ثروت روی ثروت میآورد، سیر هم نمیشود! حسابش را میبیند که صدمیلیارد دارد، اما برای او کم است؛ دویستمیلیارد میکند، باز هم کم است؛ هزارمیلیارد میکند، باز هم کم است. در واقع، این پول را نمیتواند از راه کسب مشروع بهدست بیاورد، یواشیواش به رشوه، اختلاس، دزدی از مال مردم در روز روشن کشیده میشود تا مال او کثیر بشود.
«وَالْأَوْلَادِ» بچهدار هم میشود، نه برای خدا، نه برای آخرت؛ بلکه بچهاش برای دنیایش بهدنیا آورده میشود.
این زندگی با این شش هویت، «كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ»؛ «كُفَّارَ» در این آیه بهمعنی کشاورزان است. برای اینکه کشاورز دانه را زیر خاک پنهان میکند و «کفر» هم در لغت عرب بهمعنی پنهان کردن است. «كُفَّارَ» در اینجا بهمعنی منکر خدا نیست؛ اصلاً در عربی، «کافر» یعنی کشاورز، پنهانکنندهٔ دانههای نباتی زیر خاک. آنکسی هم که توحید را پنهان میکند و نمیگذارد به زن و بچهاش برسد، خدا به این علت به او کافر میگوید؛ چون پنهانکنندهٔ حقایق است. این زندگی مانند باران است که میبارد، «غیث» یعنی باران، بارانی که «أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ» سرسبزی، گلستان و باغستان شدن بعد از این باران، کشاورزان را به شگفتی میاندازد. کشاورز کنار زمینش میآید، این گلستان، باغستان، مرغزار و این کشتوکار را میبیند، مدام بهبه کرده و مردم را دعوت میکند که بیایید و ببینید چه شده است!
«ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا» سه چهار ماه بعد، تمام این باغستان، گلستان و گیاهان شروع به پژمرده شدن میکند و تمام برگها، گلها و شاخهها زرد میشود، بعد هم خشک میشود و هیچچیزی نمیماند. این زندگی مانند آن باران است که اول اینقدر سرسبزی ایجاد میکند، ولی پایانش پژمرده شدن، زرد و خاشاک شدن است؛ چون همه به زمین میریزد و خاشاک میشود. «وَفِي الآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ» پایان این زندگی هم عذابی سخت است. این یک کار شیطان، یعنی میلیاردها شیطان است که انسان را مغرور و حال آدم را دگرگون میکنند که از پروردگار عالم ببرّد و به امور مادی وصل بشود.
کار دومش، وسوسه کردن است؛ در قرآن میخوانیم: «مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ × الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ»(سورهٔ ناس، آیات 4-5) نسبت به نبوت، قرآن، امامت و توحید وسوسه میکند؛ نسبت به گذشتهٔ ایران وسوسه میکند، تا جایی که عدهای ایرانی میگویند: ما خودمان پیغمبری مثل زرتشت داریم و به پیغمبری از کشور دیگر نیازی نداریم. در روز معیّنی از سال پول خرج میکنند و به شیراز میروند، در پاسارگاد بر سر قبر کوروش صورت به خاک میمالند و میگویند اینها تکیهگاههای ما هستند، نه علیبنابیطالب و حسینبنعلی! ما خودمان کتاب «اوستا» داریم که به زبان خودمان است، نه «قرآن» که به زبان دیگران است! مرتب اینها را وسوسه میکنند.
خداوند میفرماید: این شیطان دائم هم بغل تو ننشسته و خَنّاس است؛ یعنی از جلوی چشمت میرود، ده روز دیگر میآید و میگوید به آنهایی که گفتم، فکر کردی؟ دوباره و دوباره وسوسه، چه وسوسههای عجیبی هم میکند! بچهات را فرستادی و خونش ریخت، به کجا رسید؟ چرا بچههایت را به کشتن دادند؟ چه کسی گفته است که خون شهید به هدر میرود؟ اگر تمام ملت ایران هم بیدین بشوند، خون شهید به هدر نمیرود؛ چون پروردگار در قرآن میفرماید: «إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 111) من جانِ شهید را خریدهام، شهید و خانوادهاش ضرر نکردهاند و من از این خرید هم برنمیگردم؛ من خریدهام، شهید برای من است، خونش هم برای من است. شهید اینقدر هم احترام دارد که گفتهام وقتی شهید را از جبهه آوردید، نباید منت آب دنیا را بکشد که غسلش بدهید؛ او پاک است، حق ندارید غسلش بدهید! مردههایتان را بشورید، شهید را نه! حق ندارید او را با پارچههای پارچهفروشها کفن کنید، لباس او کفنش است و با همان خون و لباس در قیامت به کنار ابیعبدالله(ع) و شهدای کربلا میرود. چه موقع خون او به هدر رفته است؟
اما شیطان وسوسه میکند که چندهزارتا از بچههایتان کشته شدند، آخر چه شد؟ کارهای خیلی خوبی انجام گرفته است، کارهای خیلی خوبی انجام میگیرد، قرآن مجید را بین جوانها خیلی پیش بردهاند و جلسات ماه رمضان، محرّم و صفر و فاطمیه، خیلی بهتر از قبل شده است.
سومین کارش هم این است که هنرمندانه شستوشوی مغزی میدهد. چنان قوی شستوشو میدهد که آدم باطل را به جای حق و حق را به جای باطل قبول بکند.
این سه کار، بعد از مرگ پیغمبر(ص) در مدینه اتفاق افتاد. ایران، روم، عراق و فلسطین فتح شده بود و از این کشورها هم، اقیانوسوار جنس و پول به مدینه میآمد. سردمداران سقیفه در گوش مردم خواندند که این ثروت باید بین همهٔ شما تقسیم بشود و اگر علیبنابیطالب سرکار بود، یک قِرانش به شما نمیرسید. با همین پولها و غنیمتها باطل را مَسندنشین و ولیاللهالاعظم را خانهنشین کردند. دنیا یعنی متاع دنیا، پولهای دنیا و درهم و دینار دنیا؛ آنهایی هم که گول این پولها را نخوردند، تعدادشان معیّن بود. امام هشتم میفرمایند: همه بعد از مرگ پیغمبر(ص) گول خوردند و رفتند، الّا دوازده نفر که حضرت اسم آنها را شمرده است؛ سلمان، ابوذر، مقداد، ابوالهیثمبنتیهان و عماریاسر از آنجمله هستند. حضرت اسم هر دوازده نفر را بردهاند؛ اینها ماندند، از دولت پول نگرفتند، بهسراغ دولت هم نرفتند و گردن هم پیش دولت خَم نکردند!
تنها این دوازده مرد و چند زن در مدینه بودند که گول شیطانهای سقیفه را در امر مادی نخوردند. ابنابیالحدید، عالم بزرگ اهلتسنن این مطلب را در شرح نهجالبلاغهاش نوشته است و من خودم آن را دیدهام. وی میگوید: حاکم و شاه اول سقیفه (خلیفهٔ اول نه! شما هم نگویید خلیفه! چه کسی اینها را خلیفه کرد؟ چه زمانی و کجا پیغمبر گفتند که این آقا بعد از مرگ من خلیفه است؟ ما کلمهٔ خلیفه را در 83 روایت از اهلسنت داریم و من 83 روایت را در خانهام دارم؛ پیغمبر در طول 23 سال نبوتشان به علیبنابیطالب گفتهاند: «أنتَ خَلِیفَتی مِن بَعْدی»، اما به کس دیگری خلیفه نگفتهاند) بعد از مرگ پیغمبر(ص) پول زیادی به یکی از نوکران دولتش داد و گفت: خانمی در آخرهای شهر مدینه هست که چند بچهٔ یتیم دارد. به من گزارش دادهاند که وضع مادیاش خیلی خراب است. این زن از دوستان علیبنابیطالب است، پول را ببر و علی را از او بخر! من حرف حاکم اول را ترجمه میکنم.
این شخص آمد و در زد، خانم با لباس کهنهای لای در را باز کرد و بیرون نیامد؛ مرد گفت: خانم، حاکم به شما سلام رسانده و گفته که وضع مادیتان خیلی بد است، چند بچهٔ یتیم هم دارید. این هزار دینار طلا را برای شما فرستاده که هدیهٔ حکومت است. ابنابیالحدید میگوید: این زن در کمال شجاعت به نمایندهٔ حکومت گفت: برو و به اربابت بگو که اگر کل آفرینش را در دست من بگذاری، من از علی(ع) دست برنمیدارم. پول را پس داد و گفت: این پول حرام است!
یک ترفند شیطان این است که مردم را با پول و با متاع حیات دنیا بیدین کند، یک ترفندش هم وسوسهگری و یک ترفندش هم شستوشوی مغزی است. چنان هنرمندانه مردم مدینه، البته غیر از آن دوازده نفر و چند زن را شستوشوی مغزی دادند که یکبار صدیقهٔ کبری(س) به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد: بیرون چه خبر است؟ حضرت فرمودند: به من سلام که نمیکنند، جواب سلام مرا هم نمیدهند! شستوشوی مغزی چنان قوی بود که امیرالمؤمنین(ع) را نود سال روی منبرها در همهجای کشور و نمازهای جمعه برای ثواب بردن لعنت میکردند. این شستوشوی مغزی باطل را به مسند نشاند و حق را خانهنشین کرد.
حالا نتیجهٔ این شستوشوی مغزی چه بود؟ پیغمبر(ص) که یک دختر بیشتر نداشتند و این دختر بعد از مرگ پدر، بهخاطر بهغارت رفتن حق، ایمان، بهشت و حقّ امیرالمؤمنین(ع)، شب و روز گریه میکرد، مردم شستوشوی مغزی دادهشده با تلخی به امیرالمؤمنین(ع) گفتند: به زنت بگو یا روز گریه کن یا شب؛ چقدر مزاحم ما هستی؟ یعنی چنان شستوشوی مغزی دادند که صدیقهٔ کبری(س) را مزاحم میدانستند! وقتی امیرالمؤمنین(ع) پیغام مردم را دادند، از فردا زهرا(س) دست حسن و حسین(علیهماالسلام) را میگرفت، پیاده از مدینه تا قبرستان احد میبرد و آنجا که دیگر مزاحم کسی نبود، مینشست و گریه میکرد.
این مسئله در مدینه اتفاق افتاد و دقیقاً 25 سال بعد، یک زن در بین همین مردم یکبار ناله زد، آنهم نه با اشک چشم، فقط گفت: وای وای! چهلهزار نفر به دورش ریختند، سوار شترش کردند و گفتند: مادر، از دست چه کسی وای؟! گفت: از دست علی! گفتند: چهکار بکنیم؟ گفت: او را بکُشید تا من راحت شوم. چهلهزار نفر را به بصره کشید، خودش هم سردمدار شد و سوار بر شتر آمد، چندهزار نفر از این طرف و آن طرف را به کشتن داد، نتیجهای هم نگرفت و امیرالمؤمنین(ع) او را با احترام به مدینه برگرداند.
این شستوشوی مغزی که زهرا(س) مزاحم است؛ ولی وقتی آن زن یک ناله میزند، چندهزار نفر خودشان را بهخاطر آن زن به کشتن میدهند تا به بهشت بروند، این شستوشوی مغزی است. این کار شیطان انسی است. شیطان جنّی هم که از پشتسر کمککنندهٔ به شیاطین انسی است. قرآن مجید میگوید که مردم دو گروه هستند: یک گروهشان که کم هستند، «قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ»؛ اما یک گروهشان که خیلی زیادند، «أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ»، أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ» و «أَكْثَرُهُمْ لا يَشْکُرونَ». حالا در جلسهٔ بعد، با کمک خداوند، اگر زنده بمانم، وضع موضعگیری گروه الهی و گروه دوم را در برابر شیاطین برایتان عرض میکنم که خیلی جالب است. من این مسائل جلسهٔ بعد را از آیات سورهٔ اعراف و سورههای قرآن مجید استفاده کردهام؛ این گروه اول در مقابل شیطان بهشدت موضعگیری میکنند و گول هم نمیخورند، گروه دوم با اختیار خودشان خودشان را بهشدت در آغوش شیاطین میاندازند و هر کاری که آنها بگویند، انجام میدهند.
شب سوم جلسه است؛ فکر میکنم قدیمیترین کتابی که از این دختر سهساله اسم برده و مطلب نوشته، وجود مبارک شیخ مفید در کتاب «ارشاد» در قرن سوم و اوایل قرن چهارم است. بعد هم، سیدبنطاووس در قرن هفتم از این بچه در کتاب «ملهوف» خود نام برده است. بیشتر ما هم دختر داریم و میدانیم یعنی چه! بیشتر ما که دختر داریم، وقتی چیزی برای بچهمان پیش میآید و جلوی ما اشک میریزد، ما طاقت نداریم و نمیتوانیم تحمل بکنیم. در خرابه نشسته، زبان گرفته و میگوید:
اگر دست پدر بودی به دستم ××××××××× چرا من در خرابه مینشستم
اگر دردم یکی بودی، چه بودی ××××××××× اگر غم اندکی بودی، چه بودی
به بالینم حبیبی یا طبیبی ×××××××× از این هر دو یکی بودی، چه بودی
همهٔ شما به یاد دارید که وقتی دخترهایمان کوچک بودند و بهخاطر یک مسئله به گریه میافتادند، او را بغل میکردیم و راه میبردیم، اما باز هم گریه میکرد؛ مادر بغلش میکرد و راه میبرد، باز هم گریه میکرد؛ خواهر بغلش میکرد و راه میبرد، باز هم گریه میکرد؛ این سه ساله را هم سکینه(س) به بغل گرفت و در خرابه میگرداند، ولی در بغل خواهر آرام نمیشد و میگفت من بابا را میخواهم؛ رباب(س) بغلش کرد و گرداند، گفت من بابا را میخواهم؛ زینالعابدین(ع) بغلش کرد، آرام نشد و گفت من بابا را میخواهم؛ عمه جانش زینب کبری(س) بغلش گرفت، گفت من بابا را میخواهم.
آنقدر حلقه زنم بر درِ درگاه خدا ××××××× تا به روی دلم از غيب گشايند دری
سرِ بریده را آوردند، سر را بغل گرفت و گفت: بابا سهتا سؤال مرا جواب بده!
«مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي» حالا که وقت یتیمشدن من نبود، چه کسی مرا یتیم کرد؟
«مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ» چه کسی محاسنت را به خون رنگین کرد؟
«مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ» چه کسی سرت را برید؟