بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
ریشههای مطالب بیانشده در جلسات قبل، دو سه مورد بود:
یکی اینکه وجود مبارک رسول خدا(ص) ما را بهصورت امر واجب مکلّف کردهاند که همهٔ وضعیت خود را حالی، مالی، عملی، فکری و رابطی بسنجیم؛ پیش از آنکه در عالم دیگر در معرض سنجش قرار بگیریم و کم بیاوریم و وزنی نداشته باشیم.
مطلب دوم این بود که اگر ما بخواهیم به دستور رسول خدا(ص) عمل کنیم، خودمان را با چه چیزی بسنجیم؟ پیغمبر(ص) و اهلبیت(علیهمالسلام) آن را هم راهنمایی کرده و فرمودهاند: یکی با قرآن خود را بسنجید و یکی با فرهنگ پاک و عرشی اهلبیت(علیهمالسلام)، یعنی با روایات و احادیثشان.
با دو راه هم میتوان خود را سنجید: اگر آدم خودش به قرآن و روایات آگاه است، خودش را میسنجد و بهدست میآورد که وضعیتش در همه حال خوب و قابلقبول است. اینجا امام صادق(ع) میفرمایند: «فَالحْمَدُ لِلّه» خدا را ستایش کنید که این توفیق را به شما داد در سنجیدن خود با قرآن، وزین ظاهر شُدید و اعمالتان، حالتان، اخلاقتان و راه بهدستآوردن اموالتان، با خواست خدا در قرآن مطابق بوده است.
اگر در این سنجیدن دیدید که کم دارید؛ برای مثال، خدا در سورهٔ بقره فرموده است: «مَثَلُ اَلَّذِینَ ینْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰه کمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنٰابِلَ فِی کلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اَللّٰه یضٰاعِفُ لِمَنْ یشٰاءُ وَ اَللّٰه وٰاسِعٌ عَلِیمٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 261) این بندهٔ من که برای هر کار خیری دستبهجیب است و در راه من قدم برمیدارد، هر یک تومان، یک درهم یا یک دیناری که میدهد، مثل یک دانهٔ نباتی است که سر از خاک درمیآورد و هفت خوشه دارد. همان یک گندم، یک عدس، یک نخود یا گیاه دیگر، در هر خوشهای صد دانه دارد که مجموعاً هفتصدتا میشود. آنکسی هم که دستبهجیب است و یک درهم یا یک تومان میدهد، من هفتصدبرابر به او پس میدهم.
اگر آدم قرآن را باور نداشته باشد، این کار را نمیکند؛ چون خیلیها در این پانزده قرن میگفتند ما قرآن را قبول داریم، دوست هم داریم، آن را میخواندند، اما عمل نمیکردند! در عمل نکردن معلوم بود که قرآن را دوست ندارند و قبول هم ندارند. پیغمبر(ص) میفرمایند: «رُبَّ تالِ القرآنِ و القرآنُ يَلعَنُهُ» چهبسا کسی که قرآن مجید را قرائت میکند و درحالیکه آیه به آیه میخواند، قرآن هم او را پشتسر هم لعنت میکند تا وقتی قرآنش تمام بشود. حال اگر من امثالِ این آیه را قبول داشته باشم، هرگز پردهٔ ضخیمِ تاریکِ ابلیسیِ دوزخیِ بخل روی قلبم نمیافتد.
چنانچه قبول نداشته باشم، تریلیاردر میشوم و بعد هم میمیرم. من نمیتوانم پول را با خودم ببرم و این پولِ مانده بین ورثه تقسیم میشود که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر ورثه بد باشند، این پول را در راه غیرخدا خرج میکنند و قیامت هم جوابش با پدرشان است. پروردگار به این شخص میفرماید: تو به گنهکاران کمک تریلیاردری کردهای، آن ورثهات اهل جهنم هستند و خودت هم دوتا عذاب داری: یکی برای بخل خودت و یکی هم، کمک به مجرم و گنهکار. عکس این هم هست؛ یعنی اگر کسی بمیرد، تریلیاردر هم باشد و به ورثهاش برسد. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: اگر این ورثه صالح باشند، همهٔ حقوق شرعی این ارث را میدهند و مثلاً دوهزار میلیون تومان هم برای خودشان میماند، دور هم مینشینند و میگویند این پول کلان به چه درد ما میخورد؟! حمام، مسجد و حسینیه در مناطق محروم بسازیم، مبلغی بدهیم تا کتابهای دینی را چاپ بکنند و به دست اهلش بدهیم. این ورثه به درآمد شرعی کاری خودشان قناعت میکنند، در قیامت هم، آنها را جلوی چشم آن ثروتمند به بهشت میبرند و آن ثروتمند را به جهنم میبرند. این محاسبه در «نهجالبلاغه» است؛ بالاخره آنهایی که قرآن و امیرالمؤمنین(ع) را قبول دارند و این حرفها را هم باور دارند، در همین صراط مستقیم الهی حرکت میکنند.
دومین راه، آدم خودش را با فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) بسنجد. این فرهنگ جلوهٔ قرآن مجید و علمالله است. چطوری بسنجد؟ مثل اینکه خودش را با قرآن سنجید. مرد عربی از درِ مسجد وارد شد و چون پیغمبر(ص) را نمیشناخت، گفت: کدامیک از شما پیغمبر هستید؟ چون پیغمبر(ص) بعد از منبر بین مردم مینشستند و یک لباس معمولی داشتند، تشخیص نداد. پیغمبر(ص) به لباس، خوراک، مال و جاه حرص نداشتند؛ ولی قرآن او را حریص معرفی میکند و میگوید: «حَريصٌ عَلَيكُم»(سورهٔ توبه، آیهٔ 128) برای شما حرص میزند که به جهنم نروید. این مورد هزینه کردن حرص پیغمبر اکرم(ص) است. وقتی مرد عرب پرسید که کدامیک از شما پیغمبر هستید، حضرت فرمودند: من هستم!
در احوالات پیغمبر(ص) آمده که در 63 سال عمرشان، حتی یکبار بر سر کفار و مشرکین داد نزدند و همیشه با لحن آرام و بامحبت حرف میزدند. در روایتی که صدیقهٔ کبری(س) نقل میکند؛ یعنی خودش نشسته بود و از زبان پیغمبر(ص) شنید، صدیقهٔ کبری(س) برای بچههایش فرموده و آنها هم برای بچههای بعدی گفتهاند. بعد هم به دست امثال صدوق، کلینی و شیخ طوسی رسیده است و اینها نوشتهاند. حضرت میفرمایند: پدرم گفت که من با کسی جنگجو نیستم و اصلاً اهل مشت بلند کردن و فریاد کشیدن نیستم. شما یقین بدانید اگر مکهایهای پلید و مشرک در مسیر مدینه برای جنگ کردن نمیآمدند و پیغمبر(ص) جلویشان را در بدر گرفت؛ اصلاً پیغمبر(ص) اقدام به جنگ نمیکردند. وقتی هم مکه را فتح کردند، به دیوار کعبه تکیه دادند و فرمودند: مکهایها! رسول خدا(ص) نگفتند چهکارهها، فقط گفتند مکهایها؛ یعنی همانهایی که سیزده سال گفتند دیوانه، کذاب و مجنون هستی؛ یارانی مثل یاسر و سمیه را کشتند و مسلمانهای مکه را اینقدر در فشار قرار دادند که با اجازهٔ پیغمبر(ص) به حبشه فرار کردند. حضرت هیچچیزی را به رخ آنها نکشیدند و فرمودند: مکهایها! من همان حرفی را به شما میزنم که یوسف به برادرانش زد و گفت: «لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 92) من برای شما هیچ مسئلهای قائل نیستم و تنها حرف من با شما، این است که شما را میبخشم. آیا همین الآن اخلاق پیغمبر(ص) در کشورهای اسلامی یا کشور خودمان عمل میشود؟ آیا این نرمش، عاطفه و محبت که جاذبهٔ مسلمان کردن کافر را دارد، در رفتار ما وجود دارد؟ اصلاً اخلاقشان این بود که هیچ کس را نتارانند و هیچ آجری را از ساختمان ملت نکشند. حضرت میخواستند همه باشند، ولی بامحبت به معروف دعوتشان کرد و از منکر نهی کرد.
رسول خدا(ص) به این مرد عرب هم خیلی بامحبت و آرام فرمودند: من هستم! مرد عرب آمد، زانو زد و گفت: چیزی به من یاد بده که اهل نجات باشم و طولش هم نده. عرب بیابانی بود و حوصله نداشت، گفت: چیزی یادم بده که من اهل نجات باشم و طولش هم نده؛ من حالوحوصلهٔ نیمساعت یا سهربع منبر ندارم! رسول خدا(ص) یک کلمه فرمودند: «لَا تَغْضَبَ» هیچوقت و هیچجا از کوره در نرو، تلخ و عصبانی نشو، مشت بر روی کسی بلند نکن. عرب گفت: چشم! بعد بلند شد و از مسجد بیرون رفت، اما دوباره برگشت، زانو زد و گفت: چیزی یاد من بده که اهل نجات باشم، طولش هم نده. حضرت دوباره فرمودند: «لَا تَغْضَبَ» از کوره در نرو، عصبانی نشو و مشت بر روی کسی بلند نکن. مرد عرب هم گفت چشم و رفت، اما دوباره برگشت و گفت: آقا چیزی یاد من بده که اهل نجات بشوم. مرد عرب دید که پیغمبر(ص) اصلاً خودشان از کوره در نرفتند و داد نزدند که مرد حسابی، من یکدفعه به تو گفتم، برای چه دوباره میپرسی؟! حضرت برای بار سوم هم فرمودند: «لَا تَغْضَبَ» از کوره در نرو و عصبانی نشو.
من زمانی بالای سر عالمی از علمای بزرگ تهران بودم که خیلی مریض بود و حقی هم به من داشت. در بستر افتاده و خیلی بدحال شده بود. من برای عیادت رفته بودم که دیدم دکتر فوقتخصصی وارد اتاق شد، من دکتر را شناختم و او هم مرا شناخت. دکتر به مریض گفت: من آدم متخصصی هستم و بیماریات هم تشخیص دادهام، این داروهایی که به شما دادهام، فقط هفتاد درصد اثر میکند و چون شما نود سال دارید، اگر از کوره در بروید، کل اثر داروی من نابود میشود. من به او گفتم: حرفی که به ایشان زدی، مأخذ علمی هم دارد؟ دکتر گفت: بله، در دنیای دانش ثابت شده است که استرس، عصبانیت و از کورهدررفتن، گاهی فشارش اینقدر شدید است که قلب سنکوپ میکند. این دارو دیگر چه فایده دارد؟ من به دکتر گفتم: این منشأ علمی جدید نیست! گفت: چطور؟! گفتم: چیزی که خارجیها گفتهاند، رسول خدا(ص) 1500 سال پیش فرمودهاند که «الغَضَبُ مِفتاحُ كُلِّ شَرٍّ» استرس کلید کل بیماریهاست.
آدم این حرفها را باید باور بکند؛ حالا من خودم را با همین «لَا تَغْضَبَ» بسنجم و ببینم آیا من همانی هستم که پیغمبر(ص) میفرمایند؟ آیا من همانی هستم که مورد رضایت پیغمبر(ص) هستم؟ آیا من همانی هستم که مطیع و پیرو پیغمبر(ص) هستم؟ اگر هستم، امام ششم میفرمایند: خدا را سپاس بگو! اما اگر اینگونه نیستی، مریض هستی؛ پس خودت را با کلام پیغمبر(ص) و تمرین معالجه کن.
این راه سنجش که اگر قرآن و روایات را میفهمم، خودم را با قرآن و روایات بسنجم و اگر هر دو را نمیفهمم، پروردگار عالم راه دیگری جلوی من باز کرده که به امر واجب میفرماید: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» اگر نمیفهمید، به کسی مراجعه کنید و بپرسید که میفهمد. خودت را به کسی عَرضه کن که میفهمد و بگو: من اخلاقم، حالم، درآمدم، کاسبیام، رفتارم و کردارم اینگونه است، آیا درست است؟ او هم مرا با قرآن و روایات میسنجد و میگوید درست است؛ البته ممکن هم هست به من بگوید که درست نیست، برو و خودت را معالجه کن. اشتباه میکنی و راه تو در زندگی راه انحراف است.
این اصول مطالب شبهای گذشته بود که حرفهای امشب در آنها نبود و اصول مطالب بود. به قرآن رسیدیم و خودمان را در یک جلسه با روایتی یازدهبخشی سنجیدیم. البته فکر کنم همهٔ ما هم خوشحال شدیم؛ چون آن یازدهبخشی که پیغمبر(ص) فرموده بودند و یکی از آنها هم ممکن است آدم را دوزخی کند، در وجود ما نبود! ما نه اهل زنا، نه اهل ربا و نه اهل خوردن مال یتیم هستیم، نه مشرک، نه تهمتزن و نه آدمکش هستیم. اینها در آن روایت بود که هیچکدام در ما نیست و فقط باید دعا کرد که اینها به ما هجوم نکنند؛ چون اگر یکی از اینها به ما هجوم بکند ،ساختمان انسانیت ما را بمباران میکند و از بین میبرد.
بعد نوبت قرآن شد که خودمان را با قرآن بسنجیم؛ مطلبی که برای سنجش خویش شروع شد، مسئلهٔ شیطان بود. پروردگار 99 بار در قرآن از شیطان نام برده که اسم عام است و مصادیق زیادی دارد؛ یعنی هر گمراهکننده، ضالّ، مضلّ، کذاب، کلاهگذار، مکار و حیلهگری که تمام ترفندهایش را بهکار میگیرد تا دین مرا غارت بکند، او شیطان است. شیطان، یعنی منبع شرور، فساد و ضررزننده؛ این اصلاً معنی شیطان است. ابلیس هم یکی از شیاطین است. خداوند وقتی 99 بار بحث شیطان را در قرآن مطرح کرده، به این معناست که 99 بار به ما اعلام خطر کرده و توجه داده که ضرر بغل گوش شماست؛ خدا اعلام کرده که «إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ» شیطان دشمن معلومی است و مجهول نیست، کار این دشمن هم در تمام آیات قرآن بیان شده است.
شیطان دشمنی است که ضرر را میزند، وقتی دید دیگر به ادامهدادن راه ضرر زدن نیازی نیست و طرف هم ضرر حسابی کرده است، در دنیا رهایش میکند و میرود؛ در آخرت هم، خود شیطان آنهایی را که گمراه کرده، محاکمه و محکوم میکند و تمام بدبختیهای انسان را با دلیل به گردن خود انسان میگذارد و میگوید به من چه! به من هیچ ربطی ندارد که تو جهنمی، مطرود و ملعون شدهای و خدا رابطهٔ رحمتش را با تو بریده است. آیا این هم در قرآن هست که شیطان در روز قیامت همهٔ مریدانش را محاکمه میکند؟ بله این هم در قرآن است. کجای قرآن است؟ در آیهٔ 22 سورهٔ ابراهیم هست. وقتی امشب به خانه رفتید، به آیهٔ 22 سورهٔ ابراهیم نگاه بکنید و اگر ترجمهٔ خوبی داشتید، در ترجمه دقت کنید؛ این کلامالله است که وضع شیطان و مریدانش را در قیامت بیان میکند. آیهٔ خیلی عجیبی است! بهنظر میرسد که بار آیه خیلی سنگین و کمرشکن باشد. آیه میفرماید: «وَ قٰالَ اَلشَّیطٰانُ لَمّٰا قُضِی اَلْأَمْرُ» این حرف پروردگار است و از وضعی خبر میدهد که در قیامت پیش میآید. وقتی بهشتیها به بهشت رفتند، جهنمیها را هم به جهنم بردند و کار تمام شده است، شیطان به کسانی که آنها را بهخاطر پیروی از او به جهنم میبرند، خیلی محکم میگوید: «إِنَّ اللّٰه وَعَدَکمْ وَعْدَ اَلْحَقِّ» خدا هرچه در دنیا به شما وعده داده بود، وعدهٔ درست و صحیحی بود؛ او گفته بود که اگر این حال، این مال، این عمل و این اخلاق را داشته باشید، هم دنیا و هم آخرت شما را آباد میکنم. این وعدهٔ خدا به شما بود که حق و راست هم بود. «وَ وَعَدْتُکمْ» من هم در کنار وعدهٔ خدا به شما صدجور وعده دادم «فَأَخْلَفْتُکمْ» که همه را هم دروغ گفتم و خُلف وعده کردم. من شیطان هستم، شیطان هم راستگو و درستگو نمیشود؛ خدا هم مرا به شما معرفی کرده و گفته بود که دشمن شما هستم. خدا هرچه در دنیا وعده داده بود، درست بود و هرچه هم من به شما وعده دادم، آنهم دروغ بود! به شما گفتم که اگر این کار را بکنید، بهدنبال این زن یا آن دختر بروید و بهدنبال آن پول برو، سر شما به عرش میرسد؛ من دروغ گفتم و راست نگفتم.
این جملهاش هم خیلی عجیب است! شیطان میگوید: «وَ مٰا کٰانَ لِی عَلَیکمْ مِنْ سُلْطٰانٍ» مریدهای من، خداوند قدرت تسلط بر شما را بهاندازهٔ یک ارزن به من نداده بود که بتوانم شما را به اجبار به گناه بکشم. اصلاً چنین قدرتی به من نداده بود! «إِلاّٰ أَنْ دَعَوْتُکمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی» من فقط شما را به گناه دعوت کردم و کار دیگری نکردم. چهکار کردم؟! ابنزیاد به این سیهزار نفر طبق این آیهٔ قیامت میگوید: من به شما گفتم که امام حسین(ع) را بکشید؟ من فقط دعوت کردم، اما اختیارتان را سلب نکردم که شما را اجباراً به کربلا بکشانم و بگویم این 72نفر را قطعهقطعه کنید. من اصلاً تسلطی به شما نداشتم و فقط شما را دعوت کردم. رضاخان به تمام زنهای بیحجاب زمان خودش که به دستور او بیحجاب شدند و تا حالا ادامه پیدا کرده است، حالا هم مرتب بیشتر میشود و همینجور گستردهتر میشود تا روزی که هم همین بیحجابها به کل ما مسلط خواهند شد؛ چون مدام نیرو میگیرند. اول در ماشینها بیحجاب میشوند و حتی من دیدم که شب در بعضی از خیابانها اصلاً بیحجاب هم بیرون آمدهاند و در پیادهروها و فروشگاهها میروند. رضاخان در قیامت به همین زنان بیحجاب میگوید: من تسلطی بر شما نداشتم و فقط یک اطلاعیه دادم که زنها بیحجاب بشوند؛ میخواستید بیحجاب نشوید، به من چه! شیطان گردن نمیگیرد و میگوید که من فقط شما را دعوت کردم و شما هم دعوت مرا گوش دادید؛ میخواستید گوش ندهید! من بر شما تسلط نداشتم و فقط یک بیان و صدا داشتم؛ گفتم بیایید، بروید، بکُشید و چادرها را بردارید، شما هم قبول کردید حجاب را که از ضروریات دین است، برخلاف آیات قرآن بردارید.
حالا این جملات بعدی شیطان خیلی دردآور است که به میلیارد مرید خود در صحرای محشر میگوید: «فَلاٰ تَلُومُونِی» در سر من نزنید که بگویید تو مقصر بودی. مرا سرزنش نکنید! «وَ لُومُوا أَنْفُسَکمْ» دو دستی در سر خودتان بزنید که غلط کردید حرف مرا گوش دادید! «مٰا أَنَا بِمُصْرِخِکمْ» الآن که همهٔ شما را به جهنم میبرند، من اصلاً قدرت یاریِ شما را ندارم؛ چون خود من هم دوزخی هستم. منِ دوزخی چطور میتوانم شما را از دوزخ نجات بدهم؟ «وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِی» شما هم نمیتوانید مرا نجات بدهید! ما هر دو جهنمی هستیم. «إِنَّ اَلظّٰالِمِینَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِیمٌ» آنهایی که ادبیات عرب خواندهاند، میدانند که این جمله آخرِ آیه، جملهٔ اسمیه است؛ یعنی بعد از «إِنَّ»، فعل قرار ندارد و جملهٔ اسمیه بر استمرار دلالت دارد. معنی جمله اینطور میشود: برای آنهایی که از حدود خدا تجاوز کردند، از خدا فرار کردند و بهطرف من آمدند، عذاب دردناکی تا ابد خواهد بود.
این متن گفتوگوی شیطان (هر شیطانی) با مریدان خودش است که حرفش را گوش دادهاند، دستوراتش را عمل کرده و دعوتش را قبول کردهاند. این کار شیطان و عاقبت شیطان با انسان است.
در سورهٔ فرقان هم سه آیه درباره شیطان است که لبهٔ تیز این سه آیه، آخر آیه سوم است که میگوید: مردم، شیطان ضربهاش را میزند و شما را رها میکند! اصلاً میگوید به من چه! آنهایی که همیشه با شما هستند، خدا، پیغمبر و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) هستند. اینها شما را رها نمیکنند؛ پیغمبر(ص) بارها به مردم فرمودند: علی شما را رها نمیکند. آنها حتی در قیامت هم ما را رها نمیکنند. فکر نکنید که ائمه(علیهمالسلام) یا صدیقهٔ کبری(س) در قیامت سرشان را پایین میاندازند و به بهشت میروند. ما روایات عجیب و غریبی دربارهٔ ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و صدیقهٔ کبری(س) در قیامت داریم که یکی از آنها را از کتب معتبر برایتان میگویم.
وقتی صدیقهٔ کبری(س) وارد محشر میشود، فوری به او خطاب میرسد: «یَا حَبِیبَتِی ادْخُلِی الْجَنَّةَ» تو پرونده نداری، در این صحرا معطل نشو به بهشت برو تا من به کار اولین و آخرین برسم. زهرای مرضیه(س) توحید محض است، وقتی خدا میگوید که به بهشت برو، راه میافتد و به آنجایی میآید که باید وارد بهشت بشود، آنجا روی خود را بهطرف محشر برمیگرداند و میایستد؛ خطاب میرسد: چرا ایستادی؟ این حق است! این واقعیت و حقیقت است! صدیقهٔ کبری(س) میگوید: من نمیتوانم بهتنهایی به بهشت بروم؛ به من نمیسازد و تنهایی خوش نیستم. خطاب میرسد: تو میخواهی با چه کسی بروی؟ حضرت مواردی را میگوید که یکی این است: با کسانی که به هر نوعی به حسین من خدمت کردهاند؛ چای ریختهاند، کفش جفت کردهاند، پول دادهاند، جلسه برپا کردهاند، روضه خواندهاند یا گریه کردهاند.
حق ضد شیطان عمل میکند؛ شیطان رها میکند که بعداً سه آیهاش را میخوانم. این سه آیه داستان عجیبی هم دارد که اگر بشود، فردا شب با خواست خدا میخوانم. در قرآن میخوانیم: «وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا»(سورهٔ فرقان، آیهٔ29). «خَذُول» یعنی بعد از اینکه بهشدت سر مریدانش کلاه گذاشت، آنها را رها میکند و میگوید: به من چه! میخواستید گوش ندهید!
از طرف خدا به صدیقهٔ کبری(س) خطاب میرسد: حبیب من، هر کسی را که میخواهی، بیعدد و بدون شرط از داخل محشر صدا کن؛ اگر هم گیری داشته باشند، من از آنها میگذرم. صدایشان کن و با همانها برو! این حق است، اما باطل آدم را رها نمیکند.
امشب چه شبی است! فکر میکنم که من در کتاب «بلدالأمین»، نوشتهٔ مرحوم کفعمی، عالم بسیار بزرگ قرنهای قبل دیدم؛ این کتاب در روزگار خودش کار مفاتیح را میکرد. البته خیلی مفصّل است و اگر چاپش بکنند، ده جلد میشود. شیخ عباس قمی کارها را یکخرده خلاصه کرده و از کتاب «مصباح» هم خیلی در «مفاتیحالجنان» نقل کرده است. مرحوم کفعمی روایتی را نقل میکند که خودش هم به آن روایت دل داده است. ایشان میگوید: وزن شب جمعه با لیلةالقدر مساوی است و خیلی شب عظیمی است!
خدایا! چه لیاقتی به ما دادهای که ما را برای این شب جمعه زنده نگه داشتهای؛ میتوانستی ما را در آن هفته ببری. ما برای تو چهکار کردیم که اینقدر به ما محبت کردهای تا این شب جمعه را درک بکنیم. امشب طبق آیات روایات، شب دو نفر است: یکی شب خدا و یکی هم شب ابیعبدالله(ع) است. حسین جان تا کجا رفتی!
«يَا إِلَهِي وَ رَبِّي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ، لِأَيِّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو، وَ لِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَ أَبْكِي» خدایا امشب برای کدامیک از بلاهای آیندهام نزد گریه کنم؟
در این فرازها دیگر به امیرالمؤمنین(ع) خیلی سخت گذشته است: «لِأَلِيمِ الْعَذَابِ وَ شِدَّتِهِ، أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَ مُدَّتِهِ، فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِكَ» اگر برای عذاب کردنم مرا بین دشمنانت ببری، «وَ جَمَعْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ، وَ فَرَّقْتَ بَيْنِي وَ بَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَ أَوْلِيَائِكَ» طبق هزار آیهٔ قرآنت دربارهٔ قیامت، اگر از قبر دربیام و ببینم که اهلبیت کجا ایستادهاند، وقتی میخواهم بهطرفشان بروم، به ملائکه دستور بدهی که در سینهاش بزنید و برگردانید! او لیاقت حسین و علی و فاطمهٔ مرا ندارد.
«فَهَبْنِي يَا إِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ وَ رَبِّي صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِكَ فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِكَ» گیرم که به جهنمت صبر کنم، اما به جدایی از تو چگونه صبر کنم؟ خدایا میخواهی مرا در قیامت به کجا ببری تا امشب حسابم را با تو تصفیه کنم. امشب که شب فاطمهٔ زهرا(س) و زینب کبری(س) است، پروندهام را تصفیه کنم و بگویم: محبوب من، هرجا میخواهی مرا ببری، ببر؛ اما پیش آنهایی نبر که زهرا(س) را بین در و دیوار را آزردند! مرا پیش آنهایی نبر که فرق علی(ع) را در سحر ماه رمضان شکافتند! مرا پیش آنهایی نبر که بدن امام مجتبی(ع) را کنار حرم پیغمبرت مورد حمله قرار دادند! مرا پیش آنهایی نبر که در گودال، با آن بدن سنگین روی سینهٔ ابیعبدالله(ع) نشستند! مرا پیش آنهایی نبر که جلوی زن و بچه و دختران، با چوب خیزران به لب و دندان ابیعبدالله(ع) حمله کردند.
خیزرانی که بر آن لب میزد ××××××× نیشتر بر دلِ زینب میزد
کاری که در تمام حوادث روز عاشورا انجام نداد، ولی وقتی دید که به سر بریده حمله شد، بلند شد و گریبانش را زیر چادر چاک زد، با همهٔ زنها و بچهها فریاد میزدند: «وَا مُحَمّدا وَا عَلیّا وَا حُسِیْنا».