بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
دو کلمه را زیاد شنیدهاید و من هم مثل شما از کودکی که به این مجالس میرفتم، زیاد شنیدهام؛ اما کمتر معنای این دو کلمه بیان شده است. مختصری توضیح دربارهٔ این دو کلمه عرض میکنم تا مقدمهای برای قرائت سه آیهٔ کتاب خدا از سورهٔ مبارکهٔ آل عمران باشد. سه آیهای که بر ما لازم و واجب است معنای آن را بدانیم؛ چون این سه آیه برای کسانی که باور میکنند، برای کسانی که خودشان را در حد خودشان با این سه آیه وفق میدهند و هماهنگ میکنند، قلب، باطن و درون را آرام میکنند. روانکاویِ هیچ روانکاوی در کرهٔ زمین نسبت به آنهایی که به آنها مراجعه میکنند، نه بنیان حرفهای این آیه را دارد و نه درمانکنندهٔ قطعی است. مردم میروند و میگویند که بیحوصله، خسته و دلسرد هستیم، دیگر هیچچیز را دوست نداریم و دلمان نمیخواهد هیچکاری انجام بدهیم. نهایتاً روانکاو دو، سه یا چهار بسته قرص و کپسول میدهد که مهمترین کار آن قرص و کپسولها این است که بیمار را خواب میکند تا دیگر توجهی به بیحوصلگی و دلسردی خودش نداشته باشد.
قرآن مجید نازلشدهٔ وجود مقدسی است که انسان را آفریده و همهچیز انسان را میداند؛ ظاهر و باطنش، دردهایش، علت دردهایش و راه معالجهاش را میداند. قرآن مجید را برای این نازل کرده که بندگانش هیچوقت در زندگی، اگر به آیات قرآن دل بدهند و عمل کنند، دلسرد، ناامید و کسل نشوند، نیازی هم به دواهای شیمیایی و گیاهی نداشته باشند. شما این دو آیه را زیاد شنیدهاید: یکی اینکه پروردگار میفرماید: «أَلاٰ بِذِکرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 28)، یک معنای ذکر بهطور یقین قرآن است. ذکر اسم قرآن است: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ اَلْقُرْآنِ»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 82)؛ «أَنْزَلْنٰا إِلَیک اَلذِّکرَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 44). ذکر نام قرآن است. ذکر یعنی چه؟
من در کتب لغت مهم عرب و کتابهای مختلف که نوشتهٔ عالمان عرب بوده، گشتهام؛ عالمانی که مورد اعتماد اهل علم در قرنهای مختلف بودهاند. این کتابهای لغت را دارم. ما چارهای هم نداریم، جز اینکه برای فهم کلمات یا آیات، هم به لغت و هم به روایات اهلبیت(علیهمالسلام) مراجعه کنیم. یک معنی ذکر در لغت عرب، توجه قلبی به یک حقیقت است؛ توجهی که میوهٔ شیرینش باور میشود و میوهٔ شیرین باور هم عمل صالح میشود.
اینکه میفرماید: «أَلاٰ بِذِکرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ»، مقابل اطمینان چیست؟ مقابل و ضد اطمینان، اضطراب و ناآرامی است. به قول خارجیها که خیلی هم دوست ندارم کلمات آنها را روی منبر پیغمبر(ص) بگویم، استرس است. این اضطراب، ناامنیِ درون و استرس، آثار مخربی در همهٔ وجود انسان دارد؛ در فکرش، حالش، روحیهاش، اخلاقش و اعمالش. شخصی بود که من او را دیده بودم. مغازهاش روبهروی مغازهٔ یکی از دوستان نزدیک من بود. وقتی به درِ مغازهٔ این دوستم میرفتم، از در مغازه او را میدیدم. یکوقتی دوست من آمد و گفت: فلانی مُرد. گفتم: چه شد که مُرد؟ گفت: دکتر به او گفته بود مضطرب و ناآرام نشو و استرس پیدا نکن، همینجا درِ مغازه، پسرش یا شاگردش اشتباهی کرده بود؛ حالا جنسی را فروخته بود، اما در قیمتش اشتباه کرده بود. باید پنج تومان میفروخت، سه تومان فروخته بود و او از کوره در رفت.
واقعاً مؤمن نباید نسبت به امور دنیا از کوره در برود؛ چون امور دنیا اصلاً نباید با انسان مقایسه بشود. حالا این مقدار مالم به علتی از دست رفت، پروردگار در قرآن به مؤمن میگوید: «لِکیلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکمْ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 23)، اصلاً من دوست ندارم شما در مقابل چیزی که از دستتان رفته، بیتابی کنید، رنج ببرید و غصه بخورید. طرف دیگرش هم میگوید: «وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکمْ»، حالا زمین یا ارثی به تو رسید، خیلی دلت خوش نشود و شاد نشو؛ مگر چه چیزی به تو رسیده است؟ در آیات دیگر قرآن مجید میگوید: دلت به آن چیزی شاد باشد که پیش خداست. چه چیزی پیش خداست؟ رحمت، مغفرت، بهشت و رضایت الهی. به اینها دلت خوش باشد و اگر حس کردی که اینها را بهدست نیاوردهای، امام صادق(ع) میفرمایند: از خدا بخواه تا به تو بدهد؛ حیف است اگر نداشته باشی. دوستم گفت: دکتر به این بندهٔ خدا گفته بود اضطراب و ناامنی به خودت راه نده، برای قلبت ضرر دارد؛ اما او بهخاطر یک قیمت، دوتا داد سر شاگردش(حالا من دقیق یادم نیست) یا سر بچهاش در مغازه کشید، بعد از آن دوتا داد هم افتاد و مُرد. خیلیوقتها قلب تحمل حملهٔ اضطراب را ندارد.
توجه قلبی به قرآن، باور کردن قرآن و اینکه مسائلی که خدا در این آیه یا در آن آیه یا در چهارتا آیهٔ دیگر فرموده و گفته به این مسائل عمل کن؛ یا مسائلی در آیات قرآن است که خدا فرموده به این مسائل آلوده نشو؛ مثلاً غیبت نکن، دروغ نگو، تهمت نزن، زنا نکن، مال حرام نخور، مشروب نخور. در کتاب «وسائلالشیعة» است که امام صادق(ع) میفرمایند: این نخور نخور و انجام نده انجام نده، سلب آزادی نیست؟! یعنی بشر آزاد نیست یک لیوان مشروب بخورد که خدا میگوید نخور، حرام است؛ گوشت خوک نخور، ربا نخور، زنا نکن. کل منعیات الهی همین است: نخور، انجام نده. چرا به انسان گیر داده است؟ امروز دیگر حرف امام صادق(ع) در تمام دنیا، غرب و شرق، ثابت شده است. من مقالات دانشمندان را میخوانم و خواندهام، برایم میآورند. حرفی که 1500 سال پیش امام صادق(ع) فرمودهاند، الآن برای تمام دکترهای عالم، روانشناسان و روانکاوان ثابت شده است. آنچیزی که خدا میگوید نخور، خدایی که بدن تو را ساخته و روح تو را عنایت کرده، آن حرامی که میگوید نخور؛ چون با بدنت هماهنگی ندارد. میخوری، ده جور بیماری پیدا میکنی. مریضی به دکتر میآید و میگوید: رعشه دارم، شبها خوابم نمیبرد، آدم بیحوصلهای هستم، دوست ندارم با نوههایم حرف بزنم و یکخرده که گرسنه میشوم، از کوره درمیروم. دکتر هم همهٔ اینها را یادداشت میکند و میفهمد که اینها برای چیست! میگوید: مشروبخوری؟ میگوید: سیسال است! دکتر میگوید: تو تمام این ساختمان را خراب کردهای، من با دوتا قرص اینقدر نمیتوانم درستش کنم. حالا جریمهٔ دنیایی حرامخوریات را بکش، آخرتت هم که خودت برو و با خدا حل بکن.
فرهنگ اهلبیت(علیهمالسلام) در آیات و روایاتش، یا در عمل یا در حالات، روی خوراکها خیلی دقت شده است؛ اینکه ائمهٔ ما میگویند خوردن ماهی بدون فلس حرام است؛ البته ما میگوییم حرام است، آخوندهای غیرشیعه در عربستان و کشورهای دیگر میگویند نه، چه کسی میگوید حرام است و برای چه حرام است؟ شما آخوندهای شیعه چرا جلوی غذای مردم را میگیرید؟ اینهمه ماهی در این دریا و اقیانوس است، گوشتش برای قلب و روحیه خوب است. چرا میگویید ماهی بی فلس نخور؟! اولینبار در ژاپن برای اطبای ژاپن تحیر ایجاد شده بود و بسیاری از مردان و زنان ژاپن، بهتدریج و آرامآرام، از نسلهای پیش تا حالا دیدند که بیماری عجیب و غریبی دارند. اینها خیلی فکر کردند که علت این بیماری چیست! بالاخره به این نتیجه رسیدند که گوشت ماهی بدون فلس این بیماری را ایجاد میکند و حالا نمیخورند.
حرفهای ائمهٔ ما الآن در پزشکی و روانشناسی در عمل ثابت میشود که حرفهایشان صددرصد علمی و به نفع انسان است. من قرآن را باید باور کنم و خودم باور کنم؛ ننشینم تا یک ژاپنی، آمریکایی، انگلیسی، دکتر یهودی یا دکتر بیدین به من بگوید آقا، این ماده را نخور، این برایت ضرر دارد. قرآن مجید این را که فرموده نخور، برایت ضرر دارد. بعضی از شما شاید به اروپا رفته باشید؛ من که خیلی رفتهام. این تابلو را در تمام کشورهایی که رفتهام، دیدهام. همهٔ کشورهایی که رفتهام، یادم نیست. هلند، فنلاند، اوکراین، آلمان، اتریش، انگلیس، سوئد و نروژ از کشورهایی است که رفتهام. بعضی از گوشتفروشها در خیلی از این کشورها تابلویی دارند که با خط درشت، به زبان خود آن مملکت و به زبان انگلیسی نوشتهاند: «گوشت حلال». برای دانشمندان ثابت شده است که اگر گوسفند، گاو، گوساله یا پرندهٔ دیگری که ذاتش حلال است، رو به قبله نکُشند، چهار رگ سرش را کاملاً نَبُرّند و روی زمین نگذارند تا دستوپا بزند و کاملاً خونش بیرون بیاید، «بسم الله» هم نگویند؛ این گوشت را در مغازهها بیاورند، اسلام خیلی پاکیزه و تمیز میگوید خوردنش حرام است. حالا ثابت شده اینکه چهار رگش را میبُرند، بعد برای پوستکَندن آویزانش میکنند تا آن قطرهٔ آخر خون برود، میگذارند بهخوب دستوپا بزند، این گوشت برای بدن ضرر ندارد. در تمام دنیا هم گوشت حلال پخش میشود، رسم میشود؛ اگر پروردگار میفرماید نخور، معنیاش این نیست که آزادی انسان را سلب میکند. این دستورِ نخوردن، دکتری، حکمت، محبت و رحمت به انسان است.
سعدی دربارهٔ آنهایی که شکمشان را نگه نمیدارند و میخورند، نه به حرف خدا گوش میدهند، نه به حرف پیغمبران و نه ائمه میگوید: «این شکم بیهنر پیچپیچ» یعنی رودهها، «صبر ندارد که بسازد به هیچ». تحمل کن و نخور، برایت ضرر دارد؛ میمیری، سنکوپ میکنی، میکروبهای بدی در بدنت رشد میکنند! آنوقت به دکتر میروی، دکتر میگوید: من دوا میدهم، اما با این مرض بساز؛ نمیشود کاری کرد. پروردگار خیلی چیزها را هم میگوید انجام بدهید، آیا اسم این زورگیری است یا مهربانی پروردگار عالم است؟
خارجیها دستگاهی اختراع کردهاند که در ایران هم آمده است. من یکی از بزرگان کشور دیدم که پای منبر من میآید. الآن بازنشسته شده است. خیلی آدم خوبی است و نزدیک چهل سال خدمتهای خیلی خوبی به این کشور کرد. یکبار در خانهاش بودم، این دستگاه را که بهاندازهٔ ساعت مچی است، آنجا کنارش دیدم و گفتم: این چیست؟ گفت: روانسنجی است. یکوقت دکترها میگویند این میزانالحراره را زیر زبانت بگذار، این به من نشان میدهد که تو تب داری یا نداری؛ یا میگوید دکمهٔ پیراهنت را باز کن، دوتا دستگاه داخل گوشش میگذارد، یک چیزی هم روی قلب میگذارد و قلب را گوش میدهد، میگوید این کار را میکنم تا صدای قلب و ریتمهای قلبت را کنترل کنم، ببینم درست است، کم یا زیاد است. این دستگاه به من نشان میدهد. این دستگاهها دیگر روح آدم را نشان نمیدهد، ولی این دستگاه جدید وضع روانی انسان را نشان میدهد.
به من گفت: شما یکذره یاد چیزی بیفت که اتفاق افتاده است و دوست نداشتهای، یکذره عصبانی بشو. گفتم: باشد! میخواهی از دست خودت عصبانی بشوم؟ گفت: نه من که آدم خوبی هستم و رفیق تو هستم. حالا یکی که در خانوادهتان دوستش داشتهای و مُرده است، به یاد او یکخرده ناراحت بشو. بعد دستگاه را به مچ من بست، قرمزِ قرمز شد؛ یعنی چراغ قرمزی داخل دستگاه روشن شد که قرمزیاش هم خیلی بود. گفت: حالا از آن حالت دربیا؛ من درآمدم، گفت: حالا دستگاه را نگاه کن، رنگش زرد شده است و خطر دارد برطرف میشود. بعد به من گفت: حالا مثل همیشهٔ نمازهایت، رو به قبله بشو و تشهد را بخوان؛ یک تشهد باحال و با توجه. من در حالی که تشهد را میخواندم، نگاه میکردم و میدیدم رو به سبزی میرود؛ تا سلام نماز که سبزِ سیر شد. گفت: الآن آرامی؟ گفتم: خیلی! گفت: راحتی؟ گفتم: خیلی! گفت: این سبز نشان میدهد که روان تو الآن در آرامش است. همین که قرآن میگوید؛ حالا خودم را با چهچیزی آرامش بدهم؟ «أَلاٰ بِذِکرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ»، با توجه قلبی به پروردگار، قرآن کریم و روایات اهلبیت(علیهمالسلام)؛ یعنی باور کردن، دلبسته شدن و عمل کردن.
الآن دارویی در دنیا کشف کردهاند؛ یکی از دکترهای مهم آمریکا که ریشهاش ایرانی است، وقتی به ایران آمده بود، برای من گفت: من از این دین خیلی تعجب میکنم! گفتم: برای چه؟! گفت: این دارویی که الآن در آمریکا کشف کردهاند، از 1500 سال قبل پیش شماست؛ اصلاً در دست شماست و دواخانهای هم نیست. گفتم: چیست؟ گفت: بعضی از بیماران که الآن به مطب دکتر میروند، دکتر میگوید: وضعت را برای من شرح بده؛ میگوید: کسل هستم، خوابم نمیبرد، بیحوصلهام، دوست ندارم معاشرت بکنم و غیر از این، گاهی یک کوره دردی در شکمم حس میکنم، گاهی یک کوره دردی طرف چپ بدنم حس میکنم. این هم یک داروست؛ به او میگوید میگوید: یک داروست که نسخه نمیخواهد، دواخانهها هم ندارند و اصلاً نیازی نیست من برایت نسخه بنویسم. شما یک هفته وقتی از سر کار و ادارهات آمدی، یک گوشه برو و تا میشود، گریه کن تا این مشکلاتت حل شود. ما مسئلهٔ گریه، آنهم گریهٔ بامعرفت را در قرآن داریم که به پیغمبر(ص) میفرماید: «أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ اَلدَّمْعِ مِمّٰا عَرَفُوا مِنَ اَلْحَقِّ»(سوره مائده، آیهٔ 83)، گریه در نماز شب، گریه برای قیامتم، گریه از شوق پروردگار؛ ما شیعهها این گریه را داریم، غیرشیعهها ندارند. ما یک گریهٔ دیگر هم داریم که همیشه دم دستمان است؛ صبح زود، عصر، شب؛ آنهم گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) است. آنوقت هفتصدسال پیش(من سر قبر این آدم رفتهام، در یک کشور خارجی است)، این انسان عالم که به آیات و روایات وارد بود و گریه را خوب فهمیده بود، میگوید:
گریه بر هر درد بیدرمان دواست ×××××××××× چشم گریان چشمهٔ فیض خداست
«همین است که کشف کردهاند».
تا نگرید ابر، کِی روید چمن؟ ×××××××××××× تا نگرید طفل، کِی جوشد لبن؟
اگر یکسال باران نیاید، مملکت چه میشود؟ ابر با گریه کردنش، بالاترین خدمت را به ما میکند و گندم، جو، حبوبات، سبزیجات و میوهجات به ما میدهد. کار پرقیمتی است! واقعاً اگر باران نباشد، چه میشود؟
تا نگرید ابر، کِی رویَد چمن؟ ×××××××××××× تا نگرید طفل، کِی جوشد لبن؟
به بچهٔ دوماهه باید چهار ساعت به چهار ساعت شیر بدهند؛ وقتی مادر خواب است، اگر بچه گریه نکند، تا صبح گرسنگی به او ضرر میزند؛ چون هنوز معده و رودهٔ او طاقت گرسنگی ندارد و باید به او غذا و شیر بدهند.
تا نگرید ابر، کِی رویَد چمن؟ ××××××××××× تا نگرید طفل، کِی جوشد لبن؟
خدا گریه را به او یاد داده، مادرش هم خواب است، زبان هم ندارد که بگوید مامان، مامان؛ یکماهه است و پا هم ندارد که از گهواره پایین بیاید و برود روی شانهٔ مادر دست بگذارد و بگوید خدا غذای مرا پیش تو گذاشته است؛ چرا مثل مردهها در رختخواب افتادهای؟! بلند بشو! این کار را هم نمیتواند بکند؛ خدا گریه به او یاد داده و گفته گریه کن تا مادرت با صدایت بیدار شود و تو را شیر بدهد. این یک سود گریه برای توست، سود دیگرش هم این است که ریهٔ تو پر از کیسهٔ هوایی است که وقتی بهدنیا میآیی، خیلیهای آنها بسته است، باید با گریه به ریه فشار بیاید و این کیسهها باز شود. اینهایی که جلوی گریهٔ بچههایشان را میگیرند، کار درستی نیست و باید بگذارید بچهٔ شیرخوار گریه کند.
تا نگرید ابر، کِی رویَد چمن؟ ××××××××××× تا نگرید طفل، کِی جوشد لبن؟
تا نگرید کودک حلوافروش ××××××××××××× دیگ بخشایش کِی آید به جوش؟
بخشایش یعنی هزینه کردن، پرداخت کردن و بخشیدن که این هم داستانی دارد. داستانش این است: مثل اینکه روزی شاعر رد میشده، بچهای یک قابلمهٔ حلوا برای فروش گذاشته بود و گریه میکرد، پولداری هم آمد که رد بشود، آدم دلرحمی بود، به بچه گفت: چرا گریه میکنی؟ گفت: من یتیم هستم، مادرم امروز این حلوا را پخته و گفته سر چهارراه ببر و بفروش تا خرجیمان دربیاید، اضافهاش هم دوباره آرد و شکر میخریم و حلوا درست میکنیم. من از هشت صبح آمدهام و این حلوا را گذاشتهام، الآن نزدیک ظهر است و باید دوباره این را به خانه برگردانم. ما هم چیزی نداریم و ناراحتم. مرد گفت: من کل حلوا را میخرم، این پول حلوا؛ فردا دوباره بیاور، یکی دیگر مثل من میخرد.
تا نگرید کودک حلوافروش ××××××××× دیگ بخشایش کِی آید به جوش؟
آن دو کلمه چیست که ما از بچگی زیاد شنیدهایم و توضیح زیبایی هم دارد: یکی کلمهٔ مبدأ و یکی کلمهٔ معاد است که این دو کلمه در باطن بهشدت به همدیگر وصل است. مبدأ در کلام حکیمان و عالمان، بهمعنی خداست که شروع همهٔ آفرینش از اوست. «بدء» اول، مبدأ؛ معاد در اصطلاح دین، یعنی برگشت کل موجودات به اوست. حالا من میخواهم این مبدأ و معاد را برای خواندن آن سه آیهٔ سورهٔ آل عمران برایتان شرح بدهم که از آیات بسیار بلند، با عظمت و با رفعت قرآن است. هر کس این سه آیه را بخواند و دل بدهد، قبول و عمل کند، صددرصد اهل بهشت است. از خود آیه، صریح آیه، درمیآید که صددرصد اهل بهشت است. وقتی من این سه آیه را بخوانم و باور و قبول کنم که خدا میگوید اگر این کارها را بکنید، صددرصد اهل بهشت هستید، خیلی باآرامش و راحت زندگی میکنم، از کوره درنمیروم، استرس پیدا نمیکنم و شلوغ نمیکنم.
من دیشب یک ساعتی منزل شهید بزرگ، حاج قاسم سلیمانی بودم. خانوادهاش برای من از احوالاتش صحبت میکردند و خودم هم بیشتر از ده سال با او مربوط بودم. پیش من میآمد، پای منبر میآمد، احیاها را که اصلاً ترک نمیکرد. اینقدر این انسان آرام بود! با این اوضاع عراق، سوریه و داعش و در عین حال، در همان میدانهای عجیب و غریب جنگ(چندتا از فیلمهایش را دیشب تا حالا دیدهاید) میخندد؛ یعنی اینقدر این آدم به پروردگار و اهلبیت(علیهمالسلام) دلبسته بود که در آن اوضاع بمباران و جنگ با داعش، آرامش خیلی عجیبی داشت؛ بهخاطر اینکه قرآن را قبول کرده بود و به قرآن عمل میکرد، آرامش داشت.
یک آرامشی هم برایتان نقل کنم که این آرامی خیلی عجیب است؛ ابیعبدالله(ع) در مسیر آمدن به کربلا روی زین اسب خوابشان برد. بالاخره خواب برای جسم است؛ خسته میشود، ناراحت میشود، آدم چُرتش میگیرد و خوابش میبرد. وقتی چشمشان را باز کردند و سرشان را از روی زین بلند کردند، علیاکبر(ع) در کنارش حرکت میکرد، شنید که وقتی بابا از خواب بلند شد، این آیه را خواندند: «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیهِ رٰاجِعُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 156)، مبدأ و معاد؛ این آیهٔ شریفه هم مبدأ و هم معاد است. اول آیه مبدأ است: «إِنّٰا لِلّٰهِ»، آخر آیه معاد است: «وَ إِنّٰا إِلَیهِ رٰاجِعُونَ». علیاکبر(ع) خیلی آرام(عجیب به پدر احترام میکرد) عرض کرد: بابا چرا کلمهٔ استرجاع به زبان جاری کردید؟ معمولاً این آیه را وقتی میخوانند که یکی میمیرد یا در مجالس ختم میخوانند، چرا این کلمهٔ استرجاع به زبان شما جاری شد؟ امام فرمودند: پسرم، من الآن خوابم برد و در خواب دیدم کسی مرا صدا میکند و میگوید: این قافله میرود که در دهان مرگ بیفتد. بعد این جوان گفت: «ابتا اولسنا علی الحق» پدر جان، همهچیز ما -عباداتمان، گفتارمان، کردارمان و رفتارمان- حق نیست؟ امام فرمودند: پسرم، همهچیز ما حق است. این جوان هجدهساله به پدرش گفت: اگر همهچیز ما حق است که شما هم میفرمایید و من هم قبول دارم، «لا نبالی بالموت» ما باکی از مردن نداریم! یعنی کلمهٔ مرگ و برای مرگ میرویم، هیچ اضطرابی در علیاکبر(ع) ایجاد نکرد. چرا؟ برای اینکه علیاکبر(ع) دید کار سفر از مبدأ تمام میشود و حالا میخواهد رجوع به مبدأ شروع شود؛ اما برادرانم و مادرانم، بالاخره این جنبه را با این طرف قاتی نکنیم! آرامش یک مسئلهای است و داغ دیدن، فراق، به گریه افتادن و به ناله افتادن هم یک مسئلهٔ دیگر است؛ یعنی باطن در عین ناله و گریه آرام بوده و فراق عامل گریه بوده است. خیلی عجیب است.
بعد تو ای پسر از زندگیام سیر شدم! یکروزِ پنجشنبه به شما گفتم و امروز هم میخواهم همان حرف را بزنم که آرامش عجیبی برایتان بیاید. خوشبهحالتان، خدا توفیق به شما داده، خواب صبح و استراحت را کنار گذاشتهاید، نماز جماعت خواندهاید، یک منبر دینی هم گوش دادهاید، تقریباً تازه آفتاب زده و حالا هفتهتان را با گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) شروع میکنید. این هفته برای همهتان خوب است.
بعد از تو ای پسر از زندگیام سیر شدم ×××××××××× این منم بر سر نعش تو زمینگیر شدم
من که خود خضر رهم، پیر شدم بر سر تو ×××××××× وای بر حال دل عمهٔ غمپرور تو
بهر دیدار تو بابا به شتاب آمدهام ××××××××× با دل خسته و با قلب کباب آمدهام
پسرم به شتاب آمدهام تا که بگیرم به برت ×××××××× زودتر آمده بود عمهٔ خونینجگرت
وجود مبارک شیخ مفید در این کتاب «ارشاد»شان نوشتهاند؛ کتابی که 1200 سال پیش نوشته شده و نزدیک به زمان امام عسکری(ع) بوده است. او میگوید: ابیعبدالله(ع) سواره از خیمه تا میدان آمدند، ولی زینب(س) پیاده آمد. وقتی ابیعبدالله(ع) سواره کنار بدن رسیدند، دیدند خواهر روی بدن افتاده و میگوید: وای برادرم، وای پسر برادرم! پیاده شدند و زیر بغل خواهر را گرفتند، از روی جنازه بلند کردند و خودشان بالای سر جنازه نشستند، اول صورتشان را روی فرق شکافته گذاشتند، محاسن را با خون پسر رنگین کردند، بعد هم گفتند: علی جان، من دیگر بعد از تو حرف نمیزنم و اگر بنا باشد حرف بزنم، اولین حرفم علیعلی گفتن است...
تهران/ خانیآباد/ مسجد رسول(ص)/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی پنجم