بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
شاید تصور بعضی بر این باشد که با دَرهم ریختهشدن نظام این عالم، قیامت بهطور ناگهانی و بیمقدمه ظهور میکند، آفریده و برپا میشود؛ ولی اینطور نیست. دقت در آیات قرآن و روایات نشان میدهد قیامت آدمیانی که زندگیشان از زمان آدم(ع) شروع شده، عمل، اخلاق و حال مردم، شروع به قیامتسازی کرده است. اگر وجود محترم شما برادران و خواهران را خسته نمیکرد، بحث ظریف علمیِ قرآنی دراینزمینه ارائه میکردم. همین الآن، بخشی از بهشت پدید آمده و بخشی از جهنم موجود است.
ما در ادبیات عرب، دو نوع جمله داریم: جملهٔ فعلیه و جملهٔ اسمیه. در جملهٔ فعلیه این معنا استفاده میشود که این کار را در آیندهٔ دور یا نزدیک انجام میدهد؛ اما فعلاً این کار نیست و انجام نگرفته است. زمانی که در ذهنم است، مثلاً یک هفته، ده روز یا یک سال دیگر بیاید، انجام میدهم. درحالیکه جملهٔ اسمیه بهمعنای ثبوت است، یعنی همین الآن کار انجام گرفته است. شما در کتاب خدا میخوانید: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکٰافِرِینَ»(سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 54). این جمله جملهٔ اسمیه است، یعنی با جهنم شروع شده و جهنم هم اسم است. آیه بر ثبوت و موجودیت دلالت دارد؛ یعنی الآن دوزخ بهطور قطع بر کافران احاطه دارد و راه فرار ندارند! مگر اینکه عنایت ویژهٔ پروردگار شامل حال کسی بشود و توبهٔ واقعی بکند تا خداوند راه بیرونرفت از دوزخ را الآن به روی او باز کند. آیات مربوط به بهشت هم به همینگونه است؛ خودتان میتوانید آیاتی که در رابطهٔ با بهشت با جملهٔ اسمیه شروع شده است، در قرآن مجید ببینید.
روایتی هم اهلبیت(علیهمالسلام) دارند که اگر کسی منکر الآنِ دوزخ و بهشت باشد و بگوید الآنِ دوزخ و بهشت وجود ندارد، این انکار سبب کفر است؛ برای اینکه منکرْ فعل پروردگار عالم را انکار میکند، درحالیکه مسلماً فعل انجام گرفته است. روایت فوقالعادهای هم بعد از قرآن درهمینزمینه وارد شده که خیلی جالب است! پیغمبر(ص) میفرمایند: در شب معراج، هم بهشت و هم جهنم را به من ارائه کردند و با چشمم دیدم. من دیدم که بخشی از بهشت آماده است، ولی بخشی هم کویر است و هیچچیزی ندارد؛ نه آب، نه باغ، نه روییدنی، نه درخت و نه حورالعین دارد! من از آن نصفهٔ ساختهشده و موجود دیدم که تعدادی کار میکنند؛ چشمهٔ آب جاری میکنند، درخت میکارند و ساختمان میسازند، ولی مثل کارگرهای دنیا پشتسر هم کار نمیکنند. بخشی از یک ساختمان را میسازند و مینشینند، دیگر کار نمیکنند؛ دوتا درخت میکارند و مینشینند. من به همسفرم، امین وحی گفتم: چرا کار اینها مداوم و دائم نیست. جبرئیل گفت: یا رسولالله! این بخش از بهشت که کامل است و هیچکس هم در آنجا کار نمیکند، مالکانش مردمی موحد و مؤمن و اهل عمل صالح هستند که از دنیا رفتهاند. آنها هر چقدر توانستهاند، مصالح در زمان زندهبودنشان فرستادهاند و برایشان ساختهاند. این بخشی که کویر است و خردهخرده میسازند، اما کار را پی نمیگیرند؛ اینها معطل مصالح میشوند. وقتی مصالح بیاید، کار میکنند و وقتی مصالح نیاید، مینشینند.
این خیلی مسئلهٔ مهمی است که مردم الهیمسلک با ایمان، عمل و اخلاق خدایی، معمار و سازندهٔ بهشت هستند. در حقیقت، همهٔ مؤمنان دورهٔ تاریخ، معمار هستند و خودشان بهشت خودشان را میسازند. این مؤمنین مصالح میفرستند و زیر نظر اراده و لطف پروردگار، اینها بهشت را میسازند؛ جهنم هم همینطور است. از این نوع آیات که سازندگان، یا پاکان هستند یا ناپاکان، خیلی داریم؛ مثلاً یک بخش از اینگونه آیات در سورهٔ مبارکهٔ واقعه است و بیشتر این آیات هم، جملهٔ اسمیه است؛ یعنی برایشان الآن موجود است. در این سوره میخوانیم: «فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ × وَطَلْحٍ مَنْضُودٍ × وَظِلٍّ مَمْدُودٍ × وَمَاءٍ مَسْكُوبٍ × وَفَاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ × لَا مَقْطُوعَةٍ وَلَا مَمْنُوعَةٍ × وَفُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ»(سورهٔ واقعه، آیات 28-34) میبینید که همهٔ این جملهها اسمیه بود، ولی الآن برای اصحاب یمین و سابقون بهشت موجود است؛ آنهایی که قبل از ما بودهاند، ساختهاند و مردهاند، کارکردشان برایشان ذخیره است تا اینکه قیامت برپا بشود. پروردگار عالم در سورهٔ مؤمنون میفرماید: «أُولٰئِک هُمُ اَلْوٰارِثُونَ × اَلَّذِینَ یرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ»(سورهٔ مؤمنون، آیات 10-11) اینان بهشت را از خودشان به ارث میبرند. بهشت برای کسی نیست که مرده باشد و ارث آن به بچههایش برسد. ارث هم در فقه ما به آنهایی میرسد که نَسَبی هستند. وقتی پدر، مادر، عمو یا خاله میمیرند، ارثش به نَسَب خودش، یعنی پسر، دختر، نوه یا برادرش میرسد. کسی که با وجود مقدس حضرت حق، نسبت ایمانی و اخلاقی دارد، منسوب به خداست و او بهشت را از طریق این نسبت ارث میبرد.
بعد هم که رسول خدا(ص) از معراج برمیگردند، بخشی از اوضاع دوزخ را در مکه برای امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) با گریه تعریف میکنند؛ البته گریهٔ روی از ترس نه. امیرالمؤمنین(ع) و حضرت زهرا(س) هنوز ازدواج نکرده بودند، این دو را صدا میکنند، مسئلهٔ دیدنشان را از دوزخ توضیح میدهند و بهشدت اشک میریزند. به ایشان میگویند: چرا گریه میکنید؟ حضرت میفرمایند: بهاینخاطر گریه میکنم که من پانزده گروه را در بدترین عذاب این هفت طبقه دیدم؛ اینها نه یهودی و نه مسیحی هستند، نه بیدین و نه کافر و مشرک هستند، بلکه اینها امت خودم هستند و دلم میسوزد!
قرآن مجید به کسی نگفته است که مرا به زور باور کن، بلکه زمینهٔ باورشدن و قبول کردنش با خودش است؛ چون کتاب حکمت، رحمت، علم، شفا، ذکر و هدایت است. روایات هم همینطور است؛ حالا شما قبول میکنید، خیلیها هم وقتی میشنوند، قبول نمیکنند، میخندند و مسخره میکنند. چنانکه در زمان پیغمبر(ص) هم میخندیدند، مسخره میکردند، تهمت هم میزدند و به پیغمبر(ص) میگفتند: «وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ»(سورهٔ قلم، آیهٔ 51) اگر او دیوانه نبود، این حرفها را نمیزد. این حرفها دلیل بر دیوانگی گوینده است.
علی جان، فاطمهٔ من! یکی از آن پانزده طایفهای که در دوزخ دیدم، خانمهایی بودند که آنها را با موی جلوی سر به دیوار جهنم بسته و هیکلشان را برعکس کرده بودند؛ یعنی سر بهطرف دوزخ و پا بهسمت بالا بود. حالا قیامت با این مو چهکار میکنند که شل نیست و کَنده نمیشود و این هیکل را برعکس در جهنم به دیوار نگه میدارد! من به جبرئیل گفتم: اینها در دنیا چهکار کردهاند؟ جبرئیل فقط یک کلمه به من گفت؛ گفت: اینها زنان و دخترانی بودند که بیرون از خانه یا در مهمانیهای خانوادگی، موی جلوی سرشان مقابل نامحرمان بیرون ریخته بود. اینها عمری ضد قرآن زندگی کردهاند، توبه هم نکردهاند؛ با موی خودشان که زیبایی دارد (پیغمبر میفرمایند: زیبایی ده قِسم است که نُه قِسم آن در مو هست)، بیرون رفتهاند. چقدر جوان و مرد را به آلودگی و شهوت و زنا کشیدهاند، خودشان نمیدانند!
این داستان قیامت است؛ قیامت فوری بهوجود نمیآید، بلکه گذشتگان ما تا آدم(ع) بهوجود آوردهاند. ما زندهها هم الآن درحال بهوجودآوردن آن هستیم. شما مردم مؤمن بهشت را میسازید و مردم کافرِ بیدینِ مشرکِ ظالمِ قاتلِ حرامخوار هم، دوزخ را میسازند. وقتی قیامت برپا میشود، اهل خدا با کل بهشت روبهرو میشوند که ساخته شده است. رسول خدا(ص) میفرمایند: «إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ» در قیامت این امکان وجود ندارد که کسی برای خودش یک وجب بسازد. خیلی عجیب است که قرآن مجید میگوید: پروردگار عالم در قیامت به کسی که اهل خدا، ایمان و عبادت نبوده است، میگوید که فقط یک سجده در این سرزمین محشر بکن، اما اصلاً قدرت سجده کردن ندارند؛ چون اینها عمری بدنشان را وارد سجده نکردهاند، در قیامت هم اگر به آنها بگویند که یک سجده بکن، نمیتوانند! آن نیروی عبودیت در آنها نیست.
این مقدمه را عنایت فرمودید؛ یک مقدمهٔ قرآنی و روایتی است. حالا من دوسه آیه از سورهٔ هود برایتان میخوانم و بعد از این دوسه آیه، بحث شبهای گذشته را دربارهٔ شیطان ادامه میدهم. این چند آیهٔ آخر سورهٔ هود از آن آیاتی است که وقتی پیغمبر(ص) تا امام عسکری(ع) هر صبح و عصر یا شب میخواندند، مثل آدم داغدیده گریه میکردند. اگر آیات قرآن در من تأثیر نکند، پس من تا الآن چهکار کردهام؟ آیا قلبم خیلی در حجاب، روحم مثل قیر سیاه و قلبم سنگ است؟ من از ایام کودکیام دیده بودم؛ هم در خانوادهٔ خودمان و هم بیرون دیده بودم که اینها وقتی به آیات عذاب میرسیدند، مثل مادر داغدیده گریه میکردند. پیرمردها بعضی از منبریهای قدیم تهران را یادشان است، خدا همهٔ آنها را با قرآن محشور کند! اینها روی منبر (من هم پای منبرها خیلی رفته بودم) وقتی اینگونه آیات را میخواندند، خدا شاهد است که اشک از محاسنشان روی لباسشان میریخت. انگار الآن آن منبریها را میبینم و پای منبرشان نشستهام. این «خدا شاهد است» را برای آنهایی میگویم که آنها را ندیده بودند؛ بعضی از شما که همسن من هستید، دیده بودید که وقتی اینها این آیات را میخواندند، اشک از محاسنشان روی لباسشان میریخت. بهراستی چطور قرآن را باور کرده بودند؟
خداوند در این آیات میفرماید: «يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 105) در روز قیامت، از آدم(ع) تا آخرین نفری که دیگر بچهای بعد از آن بهدنیا نیامد، کل مردم اجازهٔ حرف زدن جز با اجازهٔ من ندارند. در آیات دیگر هم هست که وقتی اهل محشر وارد میشوند، صدای نفس هم شنیده نمیشود، چه برسد به حرف زدن! اینجا که قرآن میفرماید یک نفر نمیتواند حرف بزند، مگر من اجازه بدهم؛ من بهسراغ روایات رفتم تا ببینم اولین کسی که اجازهٔ حرف زدن به او میدهند، چه کسی است؟
روایتی از امام ششم در جلد دوم عربی «اصول کافی»، باب قرآن با سند قوی هست که واقعاً بتونآرمه است. حضرت میفرمایند: اولین کسی که در قیامت به او اجازهٔ حرف زدن میدهند، پیغمبر است. کل محشر سکوت است و صدای نفس نمیآید، اصلاً صدای نفس به گوش کسی نمیخورد؛ خطاب میرسد: حبیب من بگو! پیغمبر(ص) چه میگویند؟ پیغمبر(ص) به نقل از امام صادق(ص) میفرمایند: با یک دستم قرآن مجید و با دست دیگر هم، دست اهلبیتم را میگیرم. اولین حرفم به پروردگار این است: از امت من بپرس که بعد از مرگ من، با قرآن و اهلبیت من چه کردند؟
من وقتی اینجور حرفها را روی منبر میزنم، جدّی قلبم نسبت به مستمع آرامش دارد؛ برای اینکه شما و همهٔ آنهایی که در ایران مثل شما هستند، از اواخر حکومت رضاخان تا اواخر حکومت پسرش و تا الآن، در برابر اینهمه موج فساد، شهوات و حرامها، خودتان را به لطف خدا نگه داشتهاید! بعد از شکایت پیغمبر(ص) راجعبه قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام)، ایشان بهسراغ شما نمیآیند و نمیگویند شما چه کردید! اینقدر پروندهتان نورانی، روشن و پرقیمت است که جز بااحترام در قیامت با شما برخورد نمیکنند. آیهاش هم بخوانم که دلتان محکم بشود؛ وقتی شما، امثال شما و پدر و مادرهای گذشتهتان از قبر بیرون میآیید، «وَ اَلْمَلاٰئِکةُ یدْخُلُونَ عَلَیهِمْ مِنْ کلِّ بٰابٍ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 23) فرشتگان از روبهرو، پشتسر، دست راست، دست چپ و بالای سر بر شما وارد میشوند. «یدْخُلُونَ عَلَیهِمْ» یعنی به زیارت شما میآیند. کلمهٔ «دخل» در قرآن و روایات و ادبیات عرب وقتی با «عَلَی» میآید، بهمعنی دیدار است، نه ورود؛ مثلاً راوی میگوید: «دَخَلتُ عَلى أبي عَبدِاللّه»، این جمله در روایاتمان زیاد است؛ یعنی به زیارت امام ششم رفتم که مسئله بپرسم. در آیه هم میگوید: فرشتگان از همه طرف به زیارت شما میآیند. به شما چه میگویند؟ فرشتگان میگویند: «سَلاٰمٌ عَلَیکمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی اَلدّٰارِ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 24) سلام در این آیه که اغلب مفسرین دقیق هم گفتهاند، یعنی این فرشتگان به دیدار شما میآیند تا به شما اطمینان و امنیت بدهند که شما ذرهای از رنج محشر را نمیچشید. شما همانهایی هستید که خودتان را با سختی، رنج و زحمت، در برابر فسادهای شرق و غرب و داخل سالم نگه داشتهاید.
بعد در ادامهٔ آیهٔ 105 سورهٔ هود میفرماید که کل محشر دو بخش میشود و سه بخش هم ندارد: «فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ» یک بخش، تیرهبختان، اهل شقاوت و بدبختی هستند؛ «وَسَعِيدٌ» یک بخش از محشر هم، نیکبختان، اهل سعادت و امنیت هستند.
دو آیهٔ بعدی، هر کدام یک نکتهٔ خیلی مهم ادبی دارد که بحث آن برای قم، نجف و مشهد است؛ ولی من با زبان خیلی سادهای بیان میکنم تا برای مستمعینی هم که از عربی اطلاع ندارند، روشن بشود.
آیه میفرماید: «فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا»(سورهٔ هود، آیهٔ 106) اسمِ جملهٔ «شَقُوا» در عربی، فعل معلوم است و در مقابل فعل معلوم که در آیهٔ بعد است، فعل مجهول است. قرآن خیلی ظریف است! «فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا» کسانی که بدبخت شدهاند، نه بدبختشان کردهاند. در حقیقت، خدا به بدبختها و جهنمیها میگوید: گناهان، معاصی و بیدینیتان را به گردن کسی نیندازید؛ اینها کار خودتان است و کار کس دیگری نیست! حالا اینها در قیامت بگویند که شیطان ما را گول زد (من سه شب پیش آیهٔ 22 سورهٔ ابراهیم را خواندم)، شیطان در قیامت به کل متابعانش میگوید: جهنمی و بدبخت شدن شما به من هیچ ربطی ندارد! من فقط شما را دعوت کردم، میخواستید گوش ندهید؛ مگر دست و پای شما را به زنجیر و طناب بستم و در ربا، شراب، زنا یا آدمکشی کشیدم؟ کل اینها به گردن خودتان است.
«فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ» این جمله هم اسمیه است؛ آنهایی که تیرهبخت بودند و خودشان را درمان نکردند، همین الآن در دوزخ هستند؛ ولی دیوار دنیا دورشان کشیده شده است، آتش دوزخ را نمیبینند و صدای شعلهها را نمیشنوند. بهمحض اینکه دیوار دنیا با مردنشان فرو بریزد، میبینند که در آتش هستند. آیا در برزخ هم در آتش هستند؟ پروردگار در سورهٔ مؤمن، جزء 23 قرآن میفرماید (آیه برای برزخ است و خود آیه دلیل دارد که برای برزخ است): «اَلنّٰارُ یعْرَضُونَ عَلَیهٰا غُدُوًّا وَ عَشِیا»(سورهٔ غافر، آیهٔ 46) در برزخ، آتش دستور دارد که آنها را مورد حمله قرار بدهد. بعد میگوید: «وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ» وقتی قیامت شد، آنوقت میگویم اینهایی که در برزخ در معرض آتش بودند، به جهنم بریزید.
«فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا فَفِی اَلنّٰارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ» الآن «فَفِی اَلنّٰارِ» هستند و تا «خٰالِدِینَ فیها مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ»(سورهٔ هود، آیهٔ 107) در آن هستند و درنمیآیند. خدایا خودت که در قرآن میگویی آسمانها فرو میریزد، زمین نابود میشود، ستارهها تاریک میشوند و خورشید از بین میرود؛ اما چطور در سورهٔ هود میگویی که تا وقتی آسمانها و زمین برپاست؟ جوابش در سورهٔ ابراهیم(ع) است: «یوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَیرَ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ»(سورهٔ إبراهیم، آیهٔ 48) در قیامت همین آسمانها و زمین بهگونهای دیگر رخ نشان میدهد و آسمان و زمین در آنجا ابدی است. «خٰالِدِینَ فیها مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّک»(سورهٔ هود، آیهٔ 107) مگر کسی که خدا نخواهد او به جهنم برود. «إِنَّ رَبَّک فَعّٰالٌ لِمٰا یرِیدُ» خدا هر کاری که بخواهد بکند، دستش باز است.
حال سؤال این است: اینها چه کسی هستند که «فَفِی اَلنّٰارِ» و دوزخی هستند؟ اینها کسانی هستند که زندگیشان در همهٔ امور، زندگی شیطانی بوده است. زندگی شیطانی یعنی چه؟ زندگی شیطانی یعنی مثل ارباب بزرگ دعوت و فرمانهای خدا را رد کردهاند؛ در قرآن میخوانیم: «وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِکةِ اُسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِیسَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34) اینها همان هستند و بافتشان در عمل بافت ابلیس است که گفت من سجده نمیکنم؛ اینها هم در هشتاد سال عمرشان گفتند: دستور به نماز دادی، نمیخوانیم؛ دستور به روزه دادی، نمیگیریم؛ دستور به تصفیهٔ مالمان با صدقه، انفاق و خمس دادی، نمیدهیم ؛دستور به حجاب دادی، قبول نداریم؛ دستور به حرمت ربا دادی، قبول نمیکنیم. ابلیس فقط برای یک امر گفت که من زیر بارش نمیروم، اما اینها عمری زیر بار قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) نرفتند. این عاقبت زندگی به سبک ابلیس و شیطان است تا وقتی به زندگی به سبک الهی، نبوت، ولایت، عقل، وجدان، اخلاق و انصاف برسیم.
عمر خود را در چه پایان بردهای ×××××××××× قوت و قوت در چه فانی کردهای
گوهر دیده کجا فرسودهای ××××××××× پنج حس را در کجا پالودهای
چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرش ××××××× خرج کردی، چه خریدی تو ز فرش
کار بعضیها خیلی عجیب است! چشم، هوش، گوش و گوهرهای عرشیات را خرج کردهای؛ حال همهٔ اینها را که خرج زمین، خاک، ساختمان، شکم، شهوت و پول کردهای، از مایههای عرش چهچیزی خریدهای؟ حرف که تا قیامت تمام نمیشود، اما حرف من تمام! قرآن و روایات اینقدر موج دارد که لطایفش به عمر ما کفاف نمیدهد.
روز دوم یا روز سوم رحلت رسول خدا(ص) به بلال گفتند که اذان بگو، گفت: من برای حکومت غاصب ظالم اذان نمیگویم؛ خدا به من گلو نداده که برای شما اذان بگویم. من برای پیغمبر(ص) اذان میگفتم، اما برای شما نمیگویم؛ اذان گفتن برای شما حرام است، چون تأیید شماست و من این کار را نمیکنم. بلال کتک این حرف خود را هم خورد، بعد هم تصمیم گرفت که از مدینه برود؛ چون دید اگر بماند، داستان همین است.
چندروزی گذشت تا دختر پیغمبر(ص) با یک دنیای محبت عرض کرد: علی جان، دوست دارم که اذان مؤذن پدرم را یکبار دیگر بشنوم. حضرت فرمودند: الآن پیش بلال میروم. عجب بلال مقامی است که امیرالمؤمنین(ع) بهدنبالش میرود! امیرالمؤمنین رفتند و در زدند، بلال به دم در آمد؛ حضرت فرمودند: بلال، زهرا(س) یک اذان از تو میخواهد. بلال در چهارچوب در خیلی گریه کرد و گفت: علی جان، من بنای اذان بعد از مرگ حبیبم نداشتم؛ اما شما همین الآن برو و به صدیقهٔ کبری(س) بگو امروز به مسجد میآیم، به دیوار تکیه میدهم و اذان میگویم.
حضرت آمدند و خبر دادند. حدود یکربع یا بیست دقیقه به ظهر، درخواستی از امیرالمؤمنین(ع) کرد و گفت: علی جان، پیراهن پدرم را به من میدهید. این پیراهن هم در خانوادهٔ اهلبیت(علیهمالسلام) چه داستانهایی دارد! یک پیراهن، پیراهن پیغمبر(ص) بود و یک پیراهن هم پیراهن عزیزش، ابیعبدالله(ع). امیرالمؤمنین(ع) پیراهن را آوردند، زهرا(س) روی سرش انداخت و بعد به حسن و حسین(علیهماالسلام) گفت (نمیدانم چقدر بلا به سرش آورده بودند که خودش نمیتوانست دو دستش را مُشت کند و روی تشک بگذارد تا بلند شود): حسن جان، حسین جان! بیایید و زیر بغل مرا بگیرید؛ من میخواهم بنشینم و اذان را گوش بدهم.
بلال آمد، ظهر شرعی شد و اذان را شروع کرد: «أللّه أکْبر»، زهرا(س) گفت: «اللَّهِ أَکْبَرُ مِنْ أن یوصف»؛ بلال گفت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه»، زهرا(س) گفت: گوشت، پوست، رگ، پی و خونم، همه به وحدانیت خدا شهادت میدهد. وقتی بلال اولین «اشهد» را گفت که اسم پیغمبر(ص) در آن بود، حسن و حسین بهسرعت دویدند و گفتند: بلال، ادامه نده، مادر ما غش کرد!
خدایا! ما و نسل ما را از قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) جدا نکن؛
خدایا! دشمنان ما، بخصوص آمریکا و اسرائیل را به خاک ذلت و سیاه بنشان.
خدایا! شهدای ایام انبیا تا حالا، شهدای مدافع حرم و شهید سلیمانی را در کنار سفرهٔ ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا! نفرت از گناه را در ما زیاد و شوق عبادت را در ما فراوان کن.