بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
یک اسم قیامت هم که بیش از هزار آیه در قرآن کریم، وضع مردم و اهل محشر را در آن بیان میکند، معاد است؛ یعنی بازگشتگاه. آنهایی که در دنیا اهل ایمان و عمل صالح بودند، در هر دورهای مطیع انبیای الهی بودند و مردمان بعد از پیغمبر اسلام، علاوهبر اطاعت از پیغمبر، در حد خودشان مطیع ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) بودند؛ طبق آیات قرآن، بازگشت اینها به پروردگار است؛ یعنی بازگشت آنها به رحمت، مغفرت، رضوان، جنت و شفاعت است. اما کسانی که تمام دورهٔ عمرشان، اهل هواوهوس و گناه بودند، با نبوت، امامت، توحید و حلال و حرام خدا مخالف بودند؛ البته مخالفتشان هم هیچ ضرری برای خدا و عالم نداشت و هر چه ضرر داشت، طبق قرآن، در پروندهٔ خودشان بر ضد خودشان ثبت شد. بازگشت اینها به دوزخ است و برای آنها از مغفرت، رحمت، جنت و شفاعت خبری نیست. در این زمینه، یعنی در رابطهٔ با این دو طایفه، یک آیه از سورهٔ مبارکهٔ بقره و یک آیه هم از سورهٔ مبارکهٔ زمر برایتان قرائت میکنم.
آنهایی که بازگشتشان به پروردگار است، در دنیا چه وضعی داشتند. چه خوب است که برادران و خواهران، آنهایی که این آیه را حفظ نیستند، حفظ کنند و روزی چند بار در ذهنشان آیه را مرور کنند، بخوانند و دقت کنند. اولِ آیه از ایمان پیغمبر اسم میبرد: «آمَنَ اَلرَّسُولُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 285)، پیغمبر در اوج و قلهٔ ایمان به پروردگار قرار داشت که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: بر اثر این ایمان، «اَطْوَعُهُم لِرَبِّه». خیلی مطلب مهمی است که پیغمبر(ص) بین تمام آفریدگانِ دارای عقل، مثل فرشتگان، جن و انسانها، نسبت به پروردگارش از همه مطیعتر بود. این محصول ایمان پیغمبر بود: «اَطْوَعُهُم لِرَبِّه». کسی در این عالم مطیعتر از او نسبت به پروردگار نبود! در اوج سختیها، مشکلات، نبود اقتصادی پاسخگو که بعضی از متدینینِ مورد محبت پیغمبر(ص)، با تکپیراهنی روی سکویی کنار مسجد زندگی میکردند. کار، درآمد و پول نبود و خیلی جالب است که این اصحاب صُفّه خیلی لباس و غذا گیرشان نمیآمد، اما نسبت به خدا و پیغمبر ثابتقدم بودند. آنها میتوانستند فرار کنند و به مکه بروند، مکهایها با آغوش باز آنها را میپذیرفتند و پول، لباس، مغازه و زمین به آنها میدادند. وضع مالی قریش در مکه خیلی خوب بود. آنجا کشاورزی نبود و بیشتر قریش اهل تجارت بودند. کاروان تجارتیشان هم به ایران و هم به شام میآمد. از ایران و شام جنس میخریدند و به مکه میآوردند. در مکه بازاری داشتند که به قول معروف، بازارِ روز بود و همه جنسی هم داشتند. جنسهایی که از ایران و شام آورده بودند، خوب میفروختند.
این یک منبع درآمدشان بود، یک منبع درآمد قریش هم از تولیت کعبه بود. 360 بت در خانهٔ کعبه روی هم چیده یا آویزان کرده بودند و هر بتی برای قبیلهای بود. همهٔ اینها در مکه نبودند و قبایل در دهاتها، صحراها و طائف پراکنده بودند که خوش آبوهوا بود و کشاورزیاش هم خوب بود. اینها سالی یکبار برای دیدن بتها میآمدند و پول، نذری خرما، پارچه، طلا و نقره، شتر، گاو و گوسفند میآوردند که به بتهایشان هدیه بدهند. همه را کنار کعبه میگذاشتند، زیارتشان را میکردند و میرفتند؛ قریش هم این ثروت کلان را بین خودشان تقسیم میکردند. اینکه با پیغمبر(ص) در مکه مخالفت میکردند، برای این بود که میدیدند اگر بتها از دست برود، این سرمایهٔ سنگین هم از دست میرود. از آن حرامخوارهای حرفهای بودند! اگر یکنفر از مدینه که یکلا پیراهن بیشتر نداشت، هیچ درآمدی هم نداشت و مردم به تشویق پیغمبر(ص)، بدون اینکه منت بگذارند، برای اینها لباس، غذا و دوا میآوردند و مشکل آنها را حل میکردند. آنهایی هم که غیر اصحاب صُفّه دور و بر پیغمبر(ص) بودند، بیشترشان کارگر بودند و خریدوفروش ضعیفی داشتند. پولدار به آن معنا دور و بر پیغمبر(ص) نبود.
من «آمَنَ اَلرَّسُولُ» را معنا میکنم که محصول ایمان پیغمبر(ص)، اطاعتش از خدا بود. امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند «اَطْوَعُهُم» از همه مطیعتر بود. در این گیرودار، سختی، مشکل و نبودِ پول، خود پیغمبر(ص) هم در مدینه در مضیقه زندگی میکردند. کتابی داریم کهمن گاهی روی منبرها اسم این کتاب را میبرم. خیلی کتاب خوبی است! خوب که میگویم، این کتاب از آن خوبهاست! این کتاب، عربی در دو جلد است و «مجموعهٔ ورام» نام دارد. «ورّام» یکی از علمای بزرگ شیعه است که این کتاب را نوشته و خیلی مرد بزرگی بوده، کتابش هم خیلی کتاب متین و باحالی است.
در این کتاب میگوید: بلال اذان گفت و صف نماز جماعت بسته شد. درِ خانهٔ پیغمبر(ص) داخل مسجد باز میشد، تمام جمعیت منتظر پیغمبر(ص) بودند، اما حضرت دیر کرد. امام جماعت دیر کرد، مردم گفتند دو دقیقهٔ دیگر میآید، سه دقیقهٔ دیگر میآید، حتماً خانه نیست و جایی رفته است. هر کس فکری میکرد، بالاخره دیدند که بیشتر دیر شد و دیگر از حد میگذشت، امیرالمؤمنین(ع) هم آن روز نبود؛ اگر بود، امیرالمؤمنین(ع) این کار را میکرد. به آقایی به نام ابودرداء گفتند: تو آشنا هستی، برو درِ خانه را بزن و ببین پیغمبر کجاست؟! میآید یا نمیآید! ما بایستیم یا نمازهایمان را بخوانیم! ایشان هم آمد و در زد، کسی از اهل خانه پشت در آمد و گفت: چه کسی است؟ گفت: من ابودرداء هستم و با پیغمبر کار دارم. هست یا نیست؟ گفت: چرا هست. گفت: پس در را باز کن تا من بیایم و او را ببینم. در را باز کردند و آمد، اجازه گرفت و وارد اتاق شد، دید پیغمبر(ص) نشسته است، گفت: آقا برای نماز نمیآیید؟! اذان تمام شده و مردم منتظرند. حضرت فرمودند: نه نمیآیم، بگو نمازهایشان را بخوانند. گفت: چرا تشریف نمیآورید؟ فرمودند: سه شبانهروز است هیچچیزی گیرم نیامده که بخورم و ضعف دارم، میخواهم نمازم را نشسته بخوانم.
این وضع خود پیغمبر(ص) بود، حالا یکمشت مردم هم به همین وضع دچار بودند؛ اما از خدا و دین فرار نکردند. البته در زمان ما بعضیها از خدا، دین، مسجد و عالم فرار کردند که همهمان هم اینها را میشناسیم؛ در قوموخویشهایمان و بین مردم هستند. یکبار به یکی از همینها گفتم: تو هم در ماه رمضان و هم در محرّم و صفر در این مسجد نزدیک خودتان دعا میخواندی، بعد از منبرِ واعظ هم ذکر مصیبت میکردی، حالا چه شده که محاسنت را کاملاً تراشیدهای و کراوات هم زدهای؟ با من رفیق بود. گفت: ما چیزی از این مسجد، آخوند، منبر و روزه گیرمان نیامد، این طرف زدیم و الآن خوب است. الآن خوب است، الآن چقدر طول میکشد؟ بعد از مردنت که باید تا ابد اسیر باشی! الآن خوب است، الآن چقدر طول میکشد؟ ده سال، پانزده سال یا بیست سال؟ یعنی آدم تا کِی میتواند فراری باشد؟ در دعای کمیل است: «و لا یمکن الفرار من حکومتک» آدم نمیتواند از دست خدا فرار کند که خدا پیدایش نکند و گیرش نیندازد.
در این اوضاع مدینه که پیغمبر(ص) هم گاهی فقط آب خالی گیرشان میآمد، حتی نان خشک خالی هم نبود، رئیس قبیلهای وارد مسجد شد. اسم قبیلهاش و اینکه قبیلهاش کجا زندگی میکرده، نمیدانم. این شخص به پیغمبر(ص) گفت: هزار نفر نیروی غرق اسلحه را برایت میآورم و مشکلات اقتصادیتان را هم حل میکنم؛ یعنی شما را در مدینه از این اوضاع نجات میدهم. این هزارنفرِ من جنگجو هستند و اگر مکهایها دوباره مثل جنگ بدر و احد حمله کردند، من با لشکرم ریشهٔ اینها را میکَنَم. حالا آمدهام که مسلمان بشوم، بعد هم قبیلهام را مسلمان بکنم و همه در اختیار تو هستیم؛ هم ثروتمان و هم نیروی ما در اختیار تو باشد؛ ولی شرط مسلمان شدن من و قبیلهام، این است که قولی به من بدهی. من سند، نوشته یا کاغذ مهردار هم نمیخواهم، فقط خودت یک قول به من بده؛ چون آدم راستگویی هستی و به قولت وفاداری. راست هم میگفت، چون یک مکهای حدود 53 سال در مکه از پیغمبر(ص) یک دروغ نشنید و در مکه و مدینه معروف بود. من سند کتبی نمیخواهم و فقط یک کلمه قول بده تا من خودم، همهٔ یارانم و ثروتمان در اختیار تو باشد. قول بده که من بعد از خودت جانشین تو باشم.
بعضیها روی منبر میگویند که اگر شما بودید، چه کار میکردید؟! اگر ما هم پیغمبر بودیم، همان کار را میکردیم و اگر ما بودیم، آن رئیس به ما مراجعه نمیکرد و به دردش نمیخورد. رسول خدا(ص) به او فرمودند: تعیین جانشین بعد از من، فقط و فقط با پروردگار است، با خود من هم نیست و من چنین قولی به تو نمیدهم؛ چون این مسئله با من ارتباط ندارد و جانشین و خلیفهٔ بعد از من در این دین با خداست. مرد خداحافظی کرد و رفت، پیغمبر(ص) هم ناراحت نشدند. این را ایمان میگویند! در اینطور جاها اگر ایمان نباشد، پیشنهاد را با دهجور دروغ و دوز و کلک قبول میکنند و میپذیرند. همهٔ ایمان هم همین است که آنچه مربوط به خداست، آدم به گردن خودش و دیگران نیندازد.
«آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیهِ» پیغمبر به آنچه بر او نازل شده بود، یعنی قرآن، ایمان اکمل داشت. ایمان اکمل تعبیر زینالعابدین(ع) است. قرآن مجید چه دارد؟ میبینید که چه دارد! یک قانون اساسی دائمِ همیشگیِ کاملِ کاربردی برای هر انسانی دارد. این برای پیغمبر است، حالا میخواهیم ببینیم بازگشت چه کسانی در قیامت به شخص پروردگار است که در آنجا رحمت، غفران، رضوان و نعمت بینهایت است.
یکی پیغمبر(ص) است: «آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیهِ» و دیگری: «وَ اَلْمُؤْمِنُونَ»، دیگر نمیگوید مؤمنون زمان پیغمبر(ص). مؤمنون یعنی در هر دورهای، روزگاری و هر زمانی، آنهایی که به پروردگار وابستگی دارند: «إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰه»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30)، اعتقاد و اعتمادشان به خداست. حالا به سراغ مردم مؤمن بیاییم و ببینیم وضع مردم مؤمن در دنیا از چه قرار است: «وَ اَلْمُؤْمِنُونَ کلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 285) تمام مؤمنین به خدا ایمان دارند؛ یعنی خدا را باور دارند و او را میخواهند، خدا را دوست دارند و مطیع خدا هستند. مؤمنین توجه دارند که خدا آنها خلق کرده و روزی میدهد. «وَ مَلاٰئِکتِهِ» به فرشتگان پروردگار هم ایمان دارند و آنها را قبول دارند. «وَ کتُبِهِ» به تمام کتابهای نازلشدهٔ خدا ایمان دارند و نمیگویند فقط قرآن، بلکه میگویند اگر ما در زمان موسی(ع) بودیم، تورات را قبول داشتیم؛ اگر در زمان مسیح(ع) بودیم، انجیل را قبول داشتیم؛ اگر در زمان ابراهیم(ع) بودیم، صحف را قبول داشتیم؛ الآن هم قبول داریم، اگرچه الآن تورات و انجیل و صحف نیست. اگر ما در زمان انبیا بودیم، کتابهای آنها را هم قبول داشتیم؛ اما حالا که نیستیم، قرآن را قبول داریم. هر کس قرآن را باور دارد، طبق خود آیات قرآن، مثل این است که انجیل، زبور، صحف و تورات را قبول دارد. «وَ رُسُلِهِ» همهٔ انبیا را هم قبول دارند، ولو اینکه انبیا را ندیدهاند، «لاٰ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» ما تفاوتی بین انبیا قائل نیستیم. مثل یهودیها نیستیم که خدا در قرآن میفرماید: آنها میگفتند ما خودمان پیغمبر(موسی) داریم و کاری با تو نداریم؛ مسیحیها میگفتند ما خودمان پیغمبر(عیسی) داریم و کاری با تو نداریم؛ اما مؤمنون اینطور نیستند که بگویند ما خودمان پیغمبر داریم و دیگر به پیغمبران گذشته کاری نداریم: «لاٰ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قٰالُوا». این قسمتی که شنیدید، اعتقاد مردم مؤمن است؛ حالا برخورد مردم مؤمن با پروردگار، پیغمبر و اهلبیت(علیهمالسلام) را ببینید.
«وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا» ما حرفهای خدا، انبیا و ائمه را شنیدیم، بعد از شنیدن چه کار کردیم؟ «وَ أَطَعْنٰا» عمل کردیم. هم شنیدیم و هم عمل کردیم؛ حالا یا از خود پیغمبر شنیدند و عمل کردند یا از دوازده امام شنیدند یا در عصر غیبت از عالمان واجد شرایط شنیدند. «سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا» بعد از شنیدن پیروی کردیم. این کار مردم مؤمن در دنیاست. درست است؟ «رَبَّنٰا» ای پروردگار ما، «إِلَیک اَلْمَصِیرُ» مسیر با «سین»، یعنی جاده و با «صاد» یعنی بازگشتگاه؛ خدایا روز بازگشت ما با این وضع باطنی و ظاهری که داریم، به وجود مقدس توست. این یک بازگشتگاه که به طور یقین برای شماست. من با اطمینان روی منبر میگویم که شما در هر حدی از ایمان و عمل هستید که بازگشتتان به پروردگار است. پیش پروردگار برای شما چه هست؟ این هم طبق آیات قرآن است: مغفرت، رحمت، رضوان و بهشت نزد اوست.
اما بازگشت کل بیدینها که این هم در آیهای از سورهٔ زمر بیان شده است. آیه را دقت کنید: «وَ سِیقَ اَلَّذِینَ کفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ زُمَراً»(سورهٔ زمر، آیهٔ 71)، اینها اصلاً به خدا بازگشت ندارند و در این حریم راهشان نمیدهند. حافظ میفرماید:
غسل در اشک زنم که اهل طریقت گویند ×××××××××× پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
آلوده را که به خدا برنمیگردانند! آنهایی را که به خدا برمیگردانند، یعنی برگرداندن به آمرزش و رحمت و بهشت. اینها را به خدا برنمیگردانند: «وَ سِیقَ اَلَّذِینَ کفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ زُمَراً». زمر یعنی دستهدسته، گروهگروه بیدینها را بهسوی دوزخ میکشند، نه بهسوی خدا. «حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا»، همهٔ شما کلمهٔ اتوماتیک را شنیدهاید؛ اتوماتیک یعنی برنامهای که میخواهد انجام بگیرد، هیچ زحمتی برای آدم ندارد. اتوماتیک یک دکمه را میزند، تا غروب کارش را انجام میدهد و کاری هم به کار جنس دوپا ندارد. آیه یک اتوماتیکی را میگوید: «حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا» وقتی بیدینها بهطرف دوزخ آمدند، تمام درهای جهنم اتوماتیک به روی آنها باز میشود. طبق آیات قرآن، جهنم شعور دارد. وقتی حس میکند که بیدینها دستهدسته بهطرفش آمدند، اتوماتیک همهٔ درهایش باز میشود و داخل جهنم میریزند. وقتی در جهنم افتادند، «قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا» کارگردانهای جهنم به این بیدینها میگویند: «أَ لَمْ یأْتِکمْ رُسُلٌ مِنْکمْ یتْلُونَ عَلَیکمْ آیٰاتِ رَبِّکمْ» پیغمبری از جنس خودتان در دنیا نیامد که دستورات خدا و حلال و حرام خدا را برای شما بگوید؟ پیغمبران نیامدند؟! «یتْلُونَ عَلَیکمْ آیٰاتِ رَبِّکمْ وَ ینْذِرُونَکمْ لِقٰاءَ یوْمِکمْ هٰذٰا» به شما هشدار ندادند که روزی قیامت برپا میشود، جای بیدینها در جهنم است و چنین روزی برپا میشود؟ همهٔ جهنمیها میگویند: «قٰالُوا بَلیٰ» چرا به ما هشدار دادند، اما ما خندیدیم و مسخره کردیم.
«وَ لٰکنْ حَقَّتْ کلِمَةُ اَلْعَذٰابِ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ» این قطعی بود که بیدینان باید در آغوش عذاب بروند. این قطعی بود، ولی ما هم باور نکردیم! حالا در آغوش دوزخ آمدیم و باور میکنیم که این عالم خدا، پیغمبر، قرآن، امام و حلال و حرام دارد؛ ولی باور کردن در جهنم به چه دردی میخورد! قرآن میگوید: در این اوضاع «لایَنفَعُ نَفساً ایمانُها»(سورهٔ انعام، آیهٔ 158)، الآن که در جهنم مؤمن و متدین شدهاند و همهٔ آنچه که باید باور بکنند، باور کردهاند، سودی به حالشان ندارد. این بازگشتگاه مردم مؤمن که در یک آیه مانده به آخر سورهٔ بقره و این هم بازگشتگاه بیدینان در سورهٔ مبارکهٔ زمر بود.
طبق بعضی از روایات، امام صادق(ع) میفرمایند: این روزها گریهٔ صدیقهٔ کبری(س) گریهٔ مداوم شده بود؛ شب و روز گریه میکرد. چه شده بود که خانمی که قدرت بدنیاش مانند قدرت بدنی پیغمبر(ص) بود، این چندروزهٔ آخر نمازهایش را نشسته میخواند و نمیتوانست ایستاده نماز بخواند! امام صادق(ع) میفرمایند: از این بدن هیچچیزی غیر از پوست و گوشت نمانده بود و اسکلت شده بود.
دود بود و دود بود و دود بود *********** گل میان آتش نمرود بود
دست گلچین هیچ پروایی نداشت *********** داغ گل را بر دل بلبل نهاد
شعله میپیچید بر گِرد بهار *********** خونِ دل میخورد تیغ ذوالفقار
یکطرف گلبرگ اما بیسپر ************ یکطرف دیوار بود و میخ در
در هجوم جمعیت درِ خانه شکست، در بهطرف دیوار آمد و زهرا بین در و دیوار قرار گرفت، ناله زد و گفت: «ابتا هکذا کان یفعل» بابا بلند شو و ببین با ما چگونه معامله کردند؟! دختر پیغمبر، شما بین در و دیوار پیغمبر را صدا زدی، دخترت زینب هم کنار گودال، پیغمبر(ص) را صدا زد: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء هذا حسینک مرمل مقطع الاعضاء مسلوب العمامه و الرداء».
تهران/ خانیآباد/ مسجد رسول(ص)/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی هشتم