شب نهم سه شنبه (17-10-1398)
(تهران مسجد حسین شهید)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- تقسیمبندی کلی اهل محشر در قیامت
- -گروه تیرهبختان
- -گروه سعادتمندان
- زمینۀ تیرهبختی و سعادت در انسان
- -زمینۀ تیرهبختی در دستان خود انسان
- -خداوند و معصومین، فراهمآورندۀ سعادت در انسان
- دین اسلام، دین رحمت
- مدارک قرآنی تابش نور ایمان بر قلب
- -زندهشدن بهواسطۀ نور ایمان
- -نوری پیشاپیش اهل ایمان در قیامت
- کتاب قرآن، تذکری برای همۀ جهانیان
- -اتمام حجت رسول خدا(ص) با اقوام
- روایتی بینظیر از ارزش هدایت بندگان
- هدایت در میدان جنگ، بالاترین سود حادثۀ کربلا
- خواستن و انصاف در فهم، عامل سعادتمندی انسان
- کلام آخر؛ گریهها و نالههای زهرا(س) بر سر مزار پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
تقسیمبندی کلی اهل محشر در قیامت
کلام به اینجا رسید که تمام اهل محشر در قیامت، دو دسته و گروه هستند. پروردگار وضع کلی این دو گروه را در آیات پایانی سورهٔ هود بیان میکند و میفرماید: «فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ» گروه تیرهبختان و گروه نیکبختان.
-گروه تیرهبختان
گروه اول از نظر جرم و آلودگی درون با همدیگر فرق دارند که فرقشان را میتوان از آیات دیگر قرآن فهمید: کافران، مشرکان، منافقان و مجرمان. طبقات دوزخ هم به تناسب همین تفاوت است و دوزخیان یک نوع عذاب ندارند. دوزخ هفت طبقه است و هر طبقه از دوزخ مخصوص به یک گروه است که مجموعهشان اهل شقاوت هستند.
-گروه سعادتمندان
دستهٔ دوم، سعادتمندان هستند که ردهٔ اول اینها، انبیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) هستند. در سورهٔ واقعه از اینها به «وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُونَ × أُولٰئِک اَلْمُقَرَّبُونَ»(سورهٔ واقعه، آیات 10-11) تعبیر فرموده است. اینها در ایمان، عمل و اخلاق، از همه پیشی گرفتهاند. گروه دیگرشان، اصحاب یمین هستند که در این صف هم، مؤمنان کامل و مؤمنان متوسط وجود دارند؛ همچنین آنهایی که لیاقت رحمت، مغفرت خدا و شفاعت شفاعتکنندگان را دارند.
زمینۀ تیرهبختی و سعادت در انسان
نکتهای که در دو آیهٔ بعد است: «فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا فَفِی اَلنّٰارِ لَهُمْ فِیهٰا زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ»(سورهٔ هود، آیهٔ 106) تیرهبختان اهل آتش هستند که در آتش، «زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ» دارند؛ یعنی نالههای بهشدت حسرتبار و عربدهها و فریادهایی از چشیدن درد عذاب.
-زمینۀ تیرهبختی در دستان خود انسان
در اول آیه میبینید که فعل آیه، یعنی فعل شقاوت، فعل معلوم است و مجهول نیست. فعل معلوم و مجهول با هم فرق دارند؛ در فعل معلوم میگوییم: «کَتَبَ» نوشت. فاعل معلوم است، یعنی «این آقا نوشت». در فعل مجهول میگوییم: «کُتِبَ» نوشته شد، اما اسمی از فاعل نیست. البته در کل آیاتی که فعل مجهول است، یعنی فاعلش در جمله نیست و کنندهاش بیان نشده است، میتوان فاعل را با دقت در متن آیه پیدا کرد که فاعل کیست. «فَأَمَّا اَلَّذِینَ شَقُوا» مغز آیه این است که تیرهبختان خودشان زمینهٔ تیرهبختیشان را فراهم کردهاند و کسی در تیرهبختیشان دخالت نداشته است. روز قیامت هم چنانکه در آیات داریم، هرچه فشار بیاورند که شمر بودن، زناکار بودن، رباخوار بودن و ظالم بودنشان را به گردن کس دیگری بیندازند، پذیرفته نمیشود.
اما در آیهٔ بعد که میفرماید: «وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا»، فعل مجهول است؛ یعنی اینها را سعادتمند نمودهاند. چه کسی اینها را سعادتمند کرده است؟ آیا نمیشد که گروه اول را هم سعادتمند میکرد؟ شقاوتمندان همهٔ وسایل سعادتمندشدن را در اختیار داشتند، اما نخواستند؛ وگرنه درهای فیوضات الهیه از اول به روی آنها بسته نبود و خودشان قبول نکردند. در کتابهای تاریخی دارد که ابوجهل روزی سلاموعلیک گرمی با پیغمبر(ص) کرد، یکی از رفیقهای او هم از دور دید. وقتی پیغمبر(ص) رد شدند، رفیقش آمد و گفت: تو مسلمان شدهای؟ گفت: نه! رفیقش گفت: با این مرد خیلی مهربانانه برخورد کردی و به گرمی سلام کردی، او هم جوابت را داد. ابوجهل گفت: امروز با او سلام گرمی کردم، چون دیدم که خیلی آدم خوب، امین، راستگو و درستکاری است. رفیقش گفت: پس چرا به او ایمان نمیآوری؟ ابوجهل گفت: اگر خدا میخواهد من هم مؤمن بشوم، یک پیغمبر از قبیلهٔ خودمان بفرستد؛ من او را نمیخواهم و نبوتش را قبول ندارم. این شقاوت است!
-خداوند و معصومین، فراهمآورندۀ سعادت در انسان
شقاوت کار خود انسان است و به گردن هیچکس نیست؛ اما سعادت اینطور نیست! این من نیستم که سعادتمند میشوم، بلکه کس دیگری زمینههای سعادتمندشدن مرا فراهم میکند. من دراینزمینه جملهای تاریخی برایتان بگویم که خیلی جالب است! خیلی از کتابهای قدیمی این جمله را نقل کردهاند و من توفیق داشتهام که از کتابهای قرن سوم به بعد را که میشد مطالبش را به مردم انتقال داد تا کتابهای زمان خودمان، مطالعه کنم؛ خیلی از کتابها را از اول تا آخر دیدهام و یادداشتبرداری کردهام. اول کتاب هم، برای اینکه بچهها و آیندگانم درس بگیرند، نوشتهام: این کتاب از صفحهٔ اول تا آخرین صفحه مطالعه شده است؛ دیگر کنار گذاشتهام و به قم فرستادهام.
شخصی نزد حضرت صادق(ع) آمد و گفت: یابن رسولالله! من دچار دردی هستم که مرا اذیت میکند. دین خیلی عجیب است! رحمت خدا خیلی شگفتآور است! من خیلی از چیزهایی که روی منبر میگویم، خودم درک نکرده و نفهمیدهام؛ ولی دین، آیه و روایت است و با همهٔ وجودم قبول دارم. حضرت فرمودند: چه شده است؟ آن شخص گفت: وقتی شیعیان زیارت میخوانند، مخصوصاً زیارت عاشورا را که امام باقر(ع) راوی آن است، در این زیارت میگویند: «لَعَنَ اللَّهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً» لعنت خدا بیاستثنا بر بنیامیه، زن و مرد، کوچک و بزرگشان باد. من از تیرهٔ بنیامیه هستم و پدر و مادرم اموی بودند؛ ولی من شیعه، عاشق و پیرو شما هستم. آیا این لعنت شامل من هم میشود؟ امام صادق(ع) فرمودند: تو از ما هستی.
دین اسلام، دین رحمت
این دین است! این رحمت خداست که شخص مجوسی آمد و مسلمان شد، اینقدر هم زیبا مسلمان شد که پیغمبر اکرم(ص) دربارهاش فرمودند: «سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ». این دین است که حضرت صادق(ع) به این شخص فرمودند تو از بنیامیه نیستی. چه شد که از شیعیان شدی؟ تو فکر کردی، انصاف به میدان آوردی و شیعهٔ ما شدی، بهوسیله ما هدایت و اهل سعادت شدی. دیگری سعادت را برای ما فراهم میکند، ما هم تمام توابعش را قبول میکنیم و سعادتمند میشویم. به زبان سادهتر، از جانب خدا، پیغمبر، ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) و قرآن، به ما نور میرسد و ما این نور را قبول میکنیم، به آن تکیه میکنیم و روشنایی شصت هفتاد سال راه زندگیمان قرار میدهیم، اهل سعادت میشویم.
مدارک قرآنی تابش نور ایمان بر قلب
اگر مدرک این نور را هم بخواهید، من، هم یک آیه برای دنیایتان و هم یک آیه برای آخرتتان بخوانم.
-زندهشدن بهواسطۀ نور ایمان
«أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 122) کسی که عقلش، روحش و دلش مُرده است و حیاتی حیوانی دارد، پس اگر شایستگی نشان داد، من زندهاش کردهام؛ یعنی عقلش، قلبش، عملش و اخلاقش به دست من زنده شد، من او را زنده کردهام. شقی خودش شقی شده است، اما من زنده را زندهاش کردهام. «وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ» نوری به او دادهام که بین مردم در سلامت کامل زندگی بکند و اگر همه بد شدند، او بد نمیشود؛ اگر همه اهل گناه شدند، او گنهکار نمیشود؛ اگر همه اهل ستم شدند، او ستمکار نمیشود.
-نوری پیشاپیش اهل ایمان در قیامت
این برای دنیای ما بود، اما برای آخرتمان؛ آیه در سورهٔ حدید است. چه آیهٔ عجیبی است! خداوند به پیغمبر(ص) میفرماید: «یوْمَ تَرَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 12) قیامت روزی است که هم مردان مؤمن و هم زنان اهل ایمان را میبینی، «یسْعیٰ نُورُهُمْ». خدا نمیگوید «نُورُ اللّه»، بلکه میگوید «نُورهُمْ»؛ یعنی این نوری که من به آنها دادهام و از نبوت تو و اهلبیت بر آنها تابید، «یسْعیٰ نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمٰانِهِمْ» این مردان و زنان اهل ایمان را میبینی که پیشاپیش آنها نوری است، در آن نور حرکت میکنند و بهشت را مییابند. «بُشْرٰاکمُ اَلْیوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ ذٰلِک هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ».
کتاب قرآن، تذکری برای همۀ جهانیان
پس اگر ما اهل سعادت شدیم، توحید، نبوت، ولایت اولیای الهی، اخلاق و عمل خوب، عامل آن بوده است و این مجموعه با همدیگر به ما کمک دادهاند که ما سعادتمند شدهایم. «وَ أَمَّا اَلَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی اَلْجَنَّةِ خٰالِدِینَ فیها مٰا دٰامَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ»(سورهٔ هود، آیهٔ 8) تا وقتی آسمانها و زمین قیامت برپاست (از آن «خالدین» میفهمیم که ابدی برپاست). «إِلاّٰ مٰا شٰاءَ رَبُّک عَطٰاءً غَیرَ مَجْذُوذٍ» آن هدیهای که خدا به سعادتمندان میدهد، یعنی مغفرت، رحمت، احسان و بهشت، از آنها قطع نمیشود.
-اتمام حجت رسول خدا(ص) با اقوام
برای اینکه بدانیم خدا چگونه زمینهٔ سعادت ما را به دست ما داده و به ما ارائه کرده است؛ این سرمایههایی که آدم را سعادتمند میکند، خدا اینها را به ما لطف کرده است. خدا به اهل دوزخ هم در دنیا لطف کرده بود، اما آنها واقعاً نخواستند! شما خطبهٔ قاصعه را در «نهجالبلاغه» ببینید؛ من این خطبه را یک سال در قم درس دادم، دریای عجیبی است! امیرالمؤمنین(ع) در اواخر خطبه میفرمایند: گروهی از قوموخویشها، عموها، داییها، پسرداییها، پسرعموها و پسرخالهها در مکه پیش پیغمبر(ص) آمدند، من هم که آن زمان جوان بودم، کنار پیغمبر(ص) نشسته بودم. اینها گفتند: ما آمدیم که مؤمن بشویم و به تو ایمان بیاوریم، اما یک شرط داریم. حضرت فرمودند: چه شرطی دارید؟ گفتند: به این نخل بگو که زمین را بشکافد و تا پیش تو بیاید. خداوند به پیغمبر(ص) الهام کرد که این کار را بکن، چون دیگر اینجا جای اتمام حجت است تا فردا عذری برای بیدین نماند!
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: حضرت رسول(ص) به درخت گفتند بیا، زمین با صدا و ریشه شیار شد، درخت جلو آمد؛ گفتند از وسط نصفش کن، حضرت به درخت فرمودند که نصف بشو؛ گفتند حالا به هم بچسبان، حضرت به درخت امر کردند که بچسبد و درخت دوباره به حال اول برگشت؛ گفتند بگو به سر جایش برگردد، حضرت فرمان دادند و درخت به سر جایش برگشت. پس از این اتفاقات، ناگهان همه از جا بلند شدند و گفتند: جادوگری مثل تو در تاریخ پیدا نشده است و همگی رفتند.
اینها نخواستند! این خواستن خیلی مهم است؛ شمادربارهٔ این خواستن و قبول کردن، این آیه را در قرآن میبینید: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 27) این قرآن، علم، حکمت، دانش و تذکر برای همهٔ جهانیان است؛ «لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ»(سورهٔ تکویر، آیهٔ 28) البته اگر قبول کنید و بپذیرید. اما اگر قبول نکنید، هیچچیزی از قرآن نصیب شما نمیشود.
روایتی بینظیر از ارزش هدایت بندگان
حالا بهسراغ لطف خدا در ارائهٔ زمینهٔ سعادت به انسان برویم؛ این خیلی روایت جالبی است، نمیدانم شنیدهاید یا نه! «أَنَّ اللّه أَکرَمَ نُوحاً بِطَاعَتِهِ» خداوند متعال نوح(ع) را باارزش حساب کرد، بهخاطر اینکه بندهٔ مطیعی بود. معلوم میشود که اگر من از خدا اطاعت نکنم، ارزشی هم ندارم. «و الْعُزْلَةِ لِعِبٰادَته» و او را به عبادتش گرامی داشت. نوح(ع) در آن زمان، جوان هم بود، پس این قوانین طاعت و عبادت را از کجا آورده بود؟ جبرئیل هنوز به او نازل نشده و ادریس(ع) پیغمبر قبل از ایشان بود، نوح(ع) دین او را با تمام وجود عمل میکرد.
«وَ کَانَ یَسکُنُ اَلجِبَاَل وَ یَأکُلُ مِن نَبَاتِ اَلأَرضِ» او در کوههای منطقهاش زندگی میکرد؛ یک روز و یک شب در این کوه بود، یک روز و یک شب هم در کوه دیگری بود و علفهای شیرین بیابان را میخورد. «فَنَزَلَ جِبْرِئیل» جبرئیل برای اولین بار بر او نازل شد و گفت: نوح(ع) چرا بهسراغ نجات این مردم نمیروی؟ به جبرئیل گفت: «لِأنَّهم لٰا یَعْرِفُونَ اللّه» اینها دلشان نخواسته است که خدا را بشناسند. من به اینها چه بگویم؟ جبرئیل به او گفت: «فَجَاهَدَهُم» زحمت بکش و بکوش، خسته نشو و بین مردم برو! نوح(ع) گفت: «لٰا طَاقَت لِی بِهِم» اینها وضع خیلی بدی دارند و من اصلاً تحمل اینها را ندارم. جبرئیل به او گفت: «ألرَّحْمٰنْ يُقْرِئُكَ السّلام» خیلی جالب است که پای مردم در کار است و میگوید ألرَّحْمٰنْ»، نمیگوید «الله» یا «ربّ»؛ چون مسئله میخواهد به مردم پیوند بخورد، میگوید: «ألرَّحْمٰنْ يُقْرِئُكَ السّلام» مهربان به تو سلام میرساند «وَ قَدْ أتَيْتُك بِالبِشارَة» و چهار مژده به تو میدهد:
«هَذَا ثُوبُ الصَّبر» توان و تحمل، استقامت و ایستادگیات را بالا میبرد.
«وَ ثُوبُ الْيَقِين» آرامش عجیب قلبی در باور حقایق به تو میدهد.
«وَ ثُوبُ النُّصْرَة» تو را یاری میکند.
«وَ ثُوبُ الرِّسالَة وَ النّبوَة» و مقام پیغمبری و نبوت هم به تو میدهد.
در این کوهها معطل نشو! تو دیگر وظیفه نداری که تکوتنها بمانی، برخیز و بین مردم برو. نوح(ع) آمد و دین خدا را صد سال تبلیغ کرد. آنوقت دین خدا به این گستردگی نبود؛ اسلام بود، ولی در حد نیاز جامعه! وقتی صد سال تمام شد، به خداوند گفت: خدایا! چهکار کنم؟ پروردگار فرمود: صد سال دیگر برای بندگانم زحمت بکش، من نمیخواهم اینها به جهنم بروند. دویست سال شد، باز گفت: خدایا! حالا چهکار کنم؟ خطاب رسید: صد سال دیگر هم ادامه بده. همینطور چهارصد سال، پانصد سال، ششصد سال، هفتصد سال، هشتصد سال، 950 سال گذشت و طبق قرآن، در این نه قرن، کلاً هشتاد نفر مسلمان شدند؛ ولی میارزید.
هدایت در میدان جنگ، بالاترین سود حادثۀ کربلا
اینقدر هدایت شدن ارزش دارد! اگر ما سود حادثهٔ عظیم کربلا را در این بدانیم و بگوییم که غیر از این سودی نکرده است؛ یعنی توبهٔ حر و بازگشت آن دو برادر، ابوالحتوفبنسعد و برادرش در لحظات آخر عمر ابیعبدالله(ع). همه شهید شده بودند، حتی بچهٔ ششماهه هم شهید شده بود. امام نزدیک لشکر و در میدان خسته شده بود، نیزهاش را مقداری در زمین کوبید، از روی اسب دستش را به نیزه گرفت، تکیه داد و گفت: «هَلْ مِنْ نٰاصِرِ یَنْصُرُنی، هَلْ مِنْ مُعِین یُعِینُنی، هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ». دویست قدم تا خیمهها فاصله بود و صدایش به خیمهها نمیرسید، معلوم میشود که خطابش به لشکر است. این دو برادر که از خوارج نهروان بودند و عجیب هم از امیرالمؤمنین(ع) کینه داشتند، برادر بزرگتر که کنار برادر کوچکتر، جلوی لشکر و نزدیک عمرسعد بود، گفت: برادر، این صدا را شنیدی؟ آیا میدانی که این صدا صدای پسر فاطمهٔ زهرا(س) است؟ برادر کوچکتر گفت: چهکار کنم؟ برادر بزرگتر گفت: برگرد و بزن! دونفری بهطرف لشکر برگشتند و به جان این کافران نجس افتادند؛ از آنها کشتند تا خودشان دوتایی با بدن پر از زخم، بیحال، تشنه و گرسنه از اسب به زمین افتادند. اینها دیده بودند هر کدام از آن شانزدههفده تایی که جنگ تنبهتن کردند، وقتی ابیعبدالله(ع) را صدا زدند، امام بالای سرشان آمدند؛ اما اینها با خودشان گفتند که ما از طلوع صبح تا الآن که نزدیک سه بعدازظهر است، با او جنگیدهایم و خجالت کشیدند امام را صدا بزنند! یکمرتبه دیدند که امام از اسب پیاده شدند، بالای سرشان آمدند و فرمودند: خدا شما را مورد رحمت قرار بدهد! بعد هم جان دادند.
خواستن و انصاف در فهم، عامل سعادتمندی انسان
اینها خواستند و تمام مسئلهٔ قرآن مجید هم، همین یک کلمه است: «لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ» اگر کسی بخواهد، همهٔ زمینههای سعادتش فراهم است و اگر نخواهد، هیچچیزی گیر او نمیآید. این سفره تا دم مُردنش پهن است و اگر نخواهد، چیزی گیر او نمیآید و کافر، مشرک، منافق، فاسق و مجرم میمیرد.
ولی اگر بخواهد، چگونه میشود؟ شیخ طوسی هفتاد جلد کتاب نوشته که دو جلدش جزء کتب اربعهٔ شیعه است؛ ایشان کتاب مهمی به اسم «امالی» دارد که در آنجا با سند نقل میکند: پیغمبر(ص) با چندنفر برای کاری در بیابان میرفتند، هوا هم خیلی گرم بود! پیغمبر(ص) فرمودند: آیا شما چیزی میبینید؟ گفتند: در این هُرم گرما چه میبینید؟ فرمودند: من شترسواری را میبینم که بهسراغ من میآید. شش شبانهروز است که چیزی گیر او نیامده تا بخورد، بایستید تا او برسد. شترسوار رسید،یک بیابانی مشرک و بتپرست بود. وقتی ایستاد، پیغمبر اکرم(ص) خیلی بامحبت فرمودند: به کجا میروی؟ مرد گفت: به مدینه میروم. حضرت فرمودند: برای چه میروی؟ گفت: میخواهم این آقایی را ببینم که همه حرفش را میزنند. حضرت فرمودند: من هستم! گفت: حال چه میگویی؟ پیغمبر(ص) فرمودند: من میگویم هیچ کاری از دست این بتهای بیجان برای شما برنمیآید، بهسراغ کسی بیایید که شما را آفریده و روزیتان را داده است، مرض شما را شفا میدهد، مشکلتان را حل و دردتان را دوا میکند. آن مرد به پیغمبر(ص) گفت: اگر اینجور است، مرا با او آشتی بده.
این انصاف و خواستن است! پیغمبر(ص) فرمودند: بگو «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ». من معلمی از جانب او برای نجات شما هستم. همین که مرد بیابانی شهادتین را گفت، یکمرتبه از روی این شترِ بلند کج شد. پیغمبر(ص) فرمودند: او را نگه دارید. همهٔ دستها بالا رفت. حضرت فرمودند: او را بهآرامی بر زمین بگذارید و بخوابانید، از دنیا رفته است. مرد بیابانی را روی زمین خواباندند، حضرت فرمودند: آب بیاورید تا من خودم غسل بدهم. همانجا هم قبر کَندند و دفنش کردند. وقتی لحد را میچیدند، هنوز آخرین لحد را نچیده بودند و صورت میّت پیدا بود، پیغمبر(ص) فرمودند: چقدر راحت به بهشت رفتی!
بهشت جایی برای همه است که میتوانند بهراحتی به بهشت بروند؛ اما مردم خودشان به خودشان سخت میگیرند! عدهای زنا بار میکنند، عدهای ربا، تهمت و ظلم بار میکنند. وقتی کمرشکن میشوند، نمیتوانند بهطرف بهشت بروند. آنکسی که بخواهد به بهشت برود، میتواند بهراحتی برود.
کلام آخر؛ گریهها و نالههای زهرا(س) بر سر مزار پدر
یک روز از این دوسه روز، هفتهشت نفر از زنان آشنای با صدیقهٔ کبری(س) به دیدنش آمدند. حضرت در بستر افتاده بود و نتوانست برای احترام به مهمانها بلند شود. خانمها به او گفتند: خانم ما به دو قصد به اینجا آمدهایم: یکی برای دیدن شما و یکی هم، اگر کاری برای خانه دارید، بگویید تا ما کارها را انجام بدهیم. زهرا(س) فرمود: هیچ کاری ندارم؛ خودم در این یکی دو روز از بستر بلند شدهام و بهاندازهٔ چند روز علی و بچههایم نان پختهام.
با کدام دستت خمیر کردی؟ با کدام دستت چانه گرفتی؟ با کدام بدن خم شدی و نان را در تنور زدی؟
خودم در این یکی دو سه روز بلند شدهام و تمام رختهای علی و بچههایم را شستهام تا چندروزی بعد از من کار نداشته باشند؛ اما حالا که شما از من درخواست کردید کاری به شما بدهم، من چندروز است که نتوانستهام سر قبر پدرم بروم. شما به من کمک کنید، مرا از رختخواب بردارید و زیر بغلم را بگیرید تا کنار قبر پدرم بروم.
درِ خانهٔ زهرا(س) را بسته بودند، حضرت باید به کوچه میآمد و سر قبر میرفت. من وقتی در مدینه بودم، یک شب که خلوت بود، رفتم و قدم کردم تا ببینم از خانه تا سر قبر چقدر راه آمده است! حدود پانزده قدم بود. وقتی حضرت را سه چهار قدم آوردند، گفت: خانمها، مرا زمین بگذارید، دیگر نمیتوانم ادامهٔ راه را بروم! دوباره زیر بغلش را گرفتند و رفتند؛ وقتی چشمش به قبر پیغمبر(ص) افتاد، خودش را روی قبر انداخت و گفت: «رُفِعَتْ قُوَّتِي وَ خَانَنِي جِلْدِي وَ شَمِتَ بِي عَدُوِّي وَ الْكَمَدُ قَاتِلِي» بلند شو و ببین که غصه مرا میکشد. خانمها دیدند که نمیشود بگذارند زیاد بماند، دوباره زیر بغلش را گرفتند و به خانه برگرداندند؛ اما کسی زیر بغل سکینه را نگرفت که از روی بدن ابیعبدالله(ع) بلند کند، «فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ».