بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
طبق آیات قرآن، بازگشت مردم مؤمن به پیشگاه پروردگار است و این بازگشت از همان لحظهٔ اول مرگ مؤمن شروع میشود. مهمترین آیه را دراینزمینه در روز گذشته شنیدید که آخرین آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ فجر بود. اما بازگشت کافران، مشرکان و مجرمان به دوزخ است و اینان در برزخ هم دچار عذاب برزخی هستند. شما این مطلب را صریحاً در آیات شریفهٔ سورهٔ مؤمن، جزء بیستوسوم قرآن(نه سورهٔ مومنون که در جزء هجدهم است) ببینید: «اَلنّٰارُ یعْرَضُونَ عَلَیهٰا»(سورهٔ غافر، آیهٔ 46) آتش بر آنها عرضه میشود، «غُدُوًّا وَ عَشِیا» هم همهٔ ساعات روز و هم همهٔ ساعات شب. البته از جملهٔ بعد استفاده میشود که برزخ شب و روز دارد، ولی قیامت یکسره نور و روشنایی برای مردم مؤمن است و برای بدکاران، کافران و منافقان هم یکسره تاریکی است که دود غلیظ و بدبویی در آن تاریکی بر آنها حاکم است: «فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ × وَ ظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ»(سورهٔ واقعه، آیات 42-43)؛ اینکه قرآن میفرماید: روز و شب به آنها آتش دمیده میشود؛ یعنی به روحشان و جسمشان که خاک شده است. در روایات ما فرمودهاند: در عالم برزخ، یک نوع بدن برزخی به انسان داده میشود که وزن ندارد، ولی حس دارد. بعد میفرماید: «وَ یوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ»(سورهٔ غافر، 46﴾ بعد از این برزخ که روز و شب دارد و آتش بر آنها دمیده میشود، «وَ یوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَةُ» وقتی قیامت برپا شود، فرمان میرسد: «أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ اَلْعَذٰابِ» این فرعونیان تاریخ را وارد سختترین عذاب کنید.
بازگشت مؤمن از همان لحظهٔ ازدنیارفتن، بهسوی پروردگار است. مردی به خانهشان آمد؛ مفصّلِ این روایت در تفسیر برهان، جلد چهارم(چاپ قدیم) است که من مختصرش را برایتان عرض میکنم. همسرش دید که گرفته و غصهدار است، به او گفت: حادثهٔ بدی برایت اتفاق افتاده است؟ مرد گفت: نه! گفت: فروشت کم بوده است؟ مرد گفت: نه! گفت: پس چه شده است؟ این روایت خیلی جالب است و قرآن هم در این زمینه خیلی جالب است! زن باید برطرفکنندهٔ رنج و غصهٔ مردش باشد، مرد هم باید برطرفکنندهٔ غصه و رنج همسرش باشد. خانمها باید به این معنا توجه داشته باشند که پروردگار در قرآن میفرماید: ما زنان را برای آرامش شما آفریدیم. خانمها باید معدن و منبع تولید آرامش برای مردان باشند و عکسش هم، مردان باید منبع آرامش برای زنان باشند. امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) تقریباً نه سال با هم زندگی کردند، ولی تمام این نهساله نور، آرامش، صفا، صمیمیت، کرامت و محبت بود. امیرالمؤمنین(ع) یکبار در این خانه رنج نکشید و صدیقهٔ کبری(س) غم ندید. مرد باید همسرش را بندهٔ خدا بداند. خدا او را آفریده و کار دنیا و آخرت همسرش به دست خداست. همسر هم باید مردش را بنده و آفریدهٔ خدا بداند. آیا زن حق دارد که به بنده و مملوک پروردگار تلنگر تلخی بزند یا مرد حق دارد که به آفریدهٔ خدا تلنگر تلخ بزند؟!
شوهر این خانم مغازهدار است و حالا با چهرهٔ گرفته به خانه آمده است. طبق اخلاق اسلامی، از او میپرسد چه شده است؟ یعنی اگر کاری از دست من برمیآید، بگو تا انجام بدهم. گفت: خانم، من امروز در مغازه بودم، در فکر قیامت رفتم. اینهم از فکرهای خیلی خوب است که آدم راجعبه آیندهاش، قیامتش و برزخش فکر بکند و بگوید کار من بعد از مردنم سروسامان دارد یا ندارد؟! نباید اقدام ما هم دیر بشود؛ چون مدت عمر ما را به ما نگفتهاند که چه وقتی از دنیا میرویم. بابی در روایات شیعه بهنام «باب الإستعداد للموت» آمادگی برای مردن است. آمادگی برای مردن به این است که آدم البته در حد بندگی خودش به خدا بدهکار نباشد؛ یعنی پروندهاش از عبادتهای واجب خالی نباشد؛ به خلق خدا هم بدهکار نباشد. پیغمبر اکرم(ص) بنا به فرمودهٔ امیرالمؤمنین(ع)، در آخرین لحظات ازدنیارفتنش و آخرین نفسها به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند به مردم بگو(این برای آخرین لحظات پیغمبر است و معلوم میشود مسئله خیلی مهم بوده که پیغمبر(ص) وقت مردنش حرفش را زده است) اگر مالی از مردم پیش آنهاست، برگردانند؛ اگرچه آن مال نخ ته سوزن خیاطی باشد که به درد هیچ کاری نمیخورد. پنج سانتیمتر نخ ته سوزن مانده و نمیشود با آن دوختودوز کرد؛ ولی برای مردم است. ممکن است این نخ مالیت نداشته باشد و آدم درِ هر مغازهای ببرد و بگوید این را میخری، بگوید نه؛ ولی ملکیت دارد و صاحب نخ میتواند بگوید نخ برای من است، نخم را بده. حالا یا به درد بخورد یا نخورد!
یکی بحث مالیت است و ممکن است یک نخود مالیت نداشته باشد؛ یعنی پولی برابر آن در مملکت نباشد. حالا من اشتباهی درِ دکان بقالی، روی چهارپایه، کنار کیسهٔ نخود نشسته بودم، با دستم با نخودها بازی میکردم و بدون توجه با صاحب مغازه حرف میزدم، یکی از نخودها در دستم بود و یادم رفت در کیسه بگذارم، داخل جیبم انداختم و رفتم. پیغمبر(ص) میگویند این را برگردان تا نمردهای؛ اگر بمیری، گیر همین یک دانه نخود هستی. مالکیت که دارد، مالیت ندارد.
من دوستی داشتم که کمر و پا و زانو خشک شده بود. یکوقت به دیدنش رفتم، پسرش میگفت: شبها همینطوری نشسته میخوابد، چون بدن باز نمیشود. به او گفتم: حالت چطور است؟ گفت: خیلی خوبم. گفتم: میخواهی آن طرف میروی، فکری نداری؟ گفت: نه چندوقت است چشمم به این در است تا رفیقم بیاید و با همدیگر برویم. گفتم: رفیقت کیست؟ گفت: ملکالموت. گفتم: رفیقت است؟ گفت: بله، چون واسطهٔ بین من و خداست تا من را به آن طرف ببرد. او را دوستش دارم. گاهی آدمها بیسواد هستند، ولی خیلی میفهمند و نور دارند: «المؤمن ینظر بنور الله» در روایاتمان است.
به او گفتم: نگرانی نداری میخواهی آن طرف بروی؟ گفت: نه برای اینکه به خدا بدهکار نیستم، به مردم هم بدهکار نیستم و هرچه هم خدا به من داده بود، سه دختر و دو پسر دارم، سهم آنها را هم مطابق قرآن دادهام و به نامشان کردهام، ثلث همهٔ مالم هم زحمت کشیدم جدا کردم و پولش کردم؛ الآن که به خانهمان میآمدی، مسجد خیلی قشنگ و بزرگی سر کوچه بود که آن را هم از ثلث خودم ساختم. الآن هم هیچ کاری ندارم!
شیعه باید راحت باشد! چقدر روایات ما میگویند شیعه امنیت دارد؛ نه اینکه مورد حمله و مورد مصائب قرار نگیرد، بلکه امنیت از این جهت که از مرگ نترسد. چرا باید بترسد؟ کسی که مدیون به خدا و خلق خدا نیست و وصیتش هم خودش عمل کرده است؛ میخواسته بنویسد ثلث من را چهکار کنید، ننوشته و ثلثش را خودش خرج خودش کرده است، «الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ»(سورهٔ انعام، آیه 82)، این بالاترین سند است. حالا چرا شیعه از مرگ بترسد؟ شیعه مگر پیرو حضرت سیدالشهدا(ع) نیست؟! امام شیعه در روز عاشورا، وقت طلوع صبح به این 72 نفر رو کردند و فرمودند: «الموت قنطرتم» مرگ پل است و این پل هم زیر پایتان است؛ یعنی شما باید قدم روی کلهٔ مرگ بگذارید. اینطرف پل تا وقتی شهید نشدید، مؤمن، بااخلاق و اهل عبادت بودید، آنطرف پل هم رحمت، مغفرت و بهشت پروردگار است. چه ترسی دارد؟ من میخواهم از روی پلی رد بشوم که این طرف پل، ارزشها پیش من است و آن طرف پل هم رحمت، غفران و جنت است. این ترس دارد؟!
«أُولٰئِک لَهُمُ اَلْأَمْنُ» باید خوب زندگی کرد، باید خوب هم مرد و باید خوب هم وارد قیامت شد. این آیه را عنایت کنید که دربارهٔ حضرت یحیی است: «وَ سَلاٰمٌ عَلَیهِ یوْمَ وُلِدَ وَ یوْمَ یمُوتُ وَ یوْمَ یبْعَثُ حَیّا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 15)، وقتی یحیی بهدنیا آمد، تا وقت مردنش امنیت داشت؛ نه از دست مردم، یحیی را کشتند! آدم که از دست ظالم امنیت ندارد. این امنیت، امنیت مربوط به خود است که در ارتباط با پروردگار، عبادت، اخلاق و خوبی بهدست میآید. روز مرگش هم یحیی در امنیت بود، قیامت هم که میخواهد وارد محشر شود، با امنیت وارد میشود: «وَ سَلاٰمٌ عَلَیهِ یوْمَ وُلِدَ وَ یوْمَ یمُوتُ وَ یوْمَ یبْعَثُ حَیا».
زن به شوهرش گفت: چه شده است؟ مرد گفت: من امروز دربارهٔ قیامت فکر میکردم؛ این فکر خیلی زیبایی است و دستور قرآن هم است: «وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»(سورهٔ حشر، آیهٔ 18)، لازم است بنشینید و فکر کنید که برای فردای قیامت خودتان چهکار کردهاید! این حکم پروردگار است. مرد گفت: من وقتی امروز راجعبه قیامتم فکر کردم، نظرم به جایی نرسید و نفهمیدم من در قیامت بهشتی هستم یا دوزخی! حالیام نشد و برای همین ناراحت هستم. خود این ناراحتی هم خیلی خوب است؛ چون وقتی آدم ناراحت باشد، به طبیب مراجعه میکند. اگر آدم هیچ ناراحتیای نداشته باشد، با دکتر هیچ کاری ندارد؛ ولی وقتی آدم ناراحت باشد، غصه و درد باطنی داشته باشد، به دکتر میرود.
خانمش به او گفت: من چهکاری میتوانم برای تو بکنم؟ من روایت را خودمانی توضیح میدهم. این مرد چه مرد فهمیدهای بود، بارکالله به این مردها! مرد گفت: خانم، تمام آگاهی به قیامت پیش فاطمهٔ زهراست. بلند شو و به خانهٔ حضرت زهرا(س) برو، در بزن و از او بپرس که وضع شوهر من در قیامت چه خواهد بود؟! جهنمی است یا بهشتی؟! خانم چادرش را سرش کرد، به خانهٔ صدیقهٔ کبری(س) آمد و گفت: شوهر من اینطوری میگوید. حضرت زهرا(س) برای همهٔ ملت تا قیامت جوابی دادند و فرمودند: خدا کتابی به نام قرآن بر پدر من خدا نازل کرده که هر کس -پیر و جوان، مرد و زن، شهری و دهاتی، آخوند و کتوشلواری- در حد خودش با قرآن هماهنگ زندگی کند، یقیناً اهل بهشت است و اگر با قرآن هماهنگ زندگی نکند، نجات ندارد. حالا جواب من را به شوهرت بگو، او خودش میفهمد.
یک کاسب که در محل شصت سال مغازه داشت و درست با مردم معامله کرد؛ ما کتابی داریم که کتاب خیلی جالبی است. من دارم، اما خیلی کهنه است و میخواهم ورق بزنم، مواظبم؛ چون پاره میشود. این کتاب برای مرحوم ملااحمد نراقی است. این عالم کمنظیر نقل میکند که روز عید فطر، زن و مرد در کاشان ما(ملااحمد چون اهل نراق و کاشان بوده) به قبرستان میروند. چندتا هم با همدیگر به قبرستان رفته بودند، یکی از اینها که به قول ما آدم خوشمزهای بود، سر قبری ایستاد و گفت: صاحب قبر، امروز عید فطر است و ما صبح زود از خانه به سر قبر آمدهایم، تو به ما عیدی بده. به او گفتند: با مرده که شوخی نمیکنند! مرده نمیتواند به تو عیدی بدهد! بعد هم رفتند.
مرحوم نراقی آدم کمی نیست و خیلی بزرگ است! شیخ انصاری با آن عظمتش میگوید: من بیشتر مایههای علمیام را از نراقی دارم. چهار سال در کاشان پیش مرحوم ملااحمد درس میخوانده، بعد شیخ انصاری در نجف شد. مرحوم نراقی میفرماید: همین آدمی که صبح سر قبر مرده گفت عیدی به ما بده، شب چهرهٔ نورانی بزرگواری را در خواب دید که به او گفت: امروز سر قبر من آمدی و عیدی میخواستی، فردا بیا تا به تو بدهم. او هم بیدار شد و همینطوری شگفتزده بود که چطور مردهها خبر دارند! بله خبر دارند، چرا خبر ندارند؟! روح مرده که نمرده است.
فردا صبح سر آن قبر آمد، یکمرتبه پرده کنار رفت؛ خدا پرده را کنار میزند: «فَکشَفْنٰا عَنْک غِطٰاءَک»(سورهٔ ق، آیهٔ 22)، غطاء یعنی پرده؛ من پرده را کنار میزنم. دیگر همهٔ کارها دست خداست. گفت: پرده کنار رفت، من دیدم در باغی هستم که اصلاً نمونهٔ این باغ در کاشان، اصفهان و جاهای دیگر نیست؛ شکل درختها، میوههایش و هوای این باغ. شروع به گشتن کردم تا به کاخی رسیدم، گفتم داخل این کاخ بروم و اتاقها را تماشا کنم؛ میز و مبل و اثاثها را تماشا کنم. وارد کاخ شدم، دیدم آقایی مثل شاهان دنیا روی تخت نشسته است. سلام کردم، جواب داد و گفت: بنشین! گفتم: تو چه کسی هستی؟ گفت: صاحب همان قبری هستم که از من عیدی خواستی. گفتم: اینجا کجاست؟ گفت: برزخ. گفتم: چهکار کردی که به این مقام رسیدی؟ از پیغمبران هستی؟! گفت: نه من از انبیا نیستم. گفتم: در کاشان چهکاره بودی؟ گفت: قصاب بودم. گفتم: چه شد که این مقام را در برزخ به تو دادند؟!
گفت: به خاطر دو کار: یکی اینکه تمام نمازهایم را اول وقت میخواندم؛ یعنی آدم به خدا بدهکار نباشد. نماز اول وقت هم با نماز در غیر وقت خیلی فرق میکند. نماز اول وقت فرض کنید صدمیلیون تومان است؛ اما از وقت که بگذرد، مثلاً نماز ظهر و عصرم را ساعت دو یا سه یا شش بخوانم. این دومیلیون تومان میارزد! اگر نمازم را اول وقت نخوانم، خیلی از کیسهام رفته است.
دوم هم به تمام آنهایی که از من گوشت میخریدند، کاری نداشتم چه کسی است؛ تاجر اول شهر، استاندار، فرماندار، وکیل، پیرزن قدخمیده یا پیرمرد عصا زیر بغل است؛ به همه یکنواخت گوشت خوب میدادم. حالا که این طرف آمدهام، اینجا را به من دادهاند. حالا تا قیامت شود، ببینیم آنجا با ما چهکار میکنند. آدم باید کاری کند که بازگشتش به پروردگار باشد: «وَ اَللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ اَلْمَآبِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 14)، بازگشت خوب پیش پروردگار است. من دیگر نمیرسم یکخرده بازتر حرف بزنم. بیست آیه در نظر گرفته بودم که دربارهٔ همین بازگشتگاه خوبی برایتان بخوانم که پروردگار میفرماید.
خدایا! به حق صدیقهٔ کبری(س)، قدرت، استعداد و توفیق بهگونهای به ما عنایت بکن که بعد از این چندروزهٔ زندگی، بازگشت ما بهسوی خودت باشد
برادران و خواهران! هیچکس نمیتواند رنج و غصهٔ امیرالمؤمنین(ع) را در این مصیبت درک کند. حالا چرا امیرالمؤمنین(ع) با این عظمتش، اینقدر غصهدار شد؟! چون طرفش جهانی از همهٔ ارزشها بود. خیلی عجیب است! بدن را که دفن کرد، لحد چید و خاک ریخت، دستش را روی قبر گذاشت و گفت: دختر پیغمبر، «نفسی علی ذفراتها محبوسة» نفس در سینهٔ من حبس شده است، «یا لیتها خرجت مع ذفراتی» ای کاش، وقتی میخواهم نفس بکشم، جان من هم با نفسم بیرون بیاید. امام صادق(ع) میفرمایند: بدن را تنهایی از اتاق برداشت و داخل حیاط آورد. بدن سنگین نبود؟! نوشتهاند: زهرا(س) همهیکل پیغمبر(ص) بود. دیگر سنگین نبود، امام ششم میگویند: از بدن مادرم غیر از پوست و استخوان چیزی نمانده بود. کمک نداشت و همهٔ کمککارش چهارتا بچهاش بودند که بزرگ آنها هفتساله بود. بدن را وارد قبر کرد، حالا باید قانون دین را اجرا کند. بند کفن را باز کرد و صورت سیلیخورده را روی خاک گذاشت. شما صورت زهرا(س) را روی خاک گذاشتید، قبر را بستید و گفتید: ای کاش جانم با نفسم بیرون بیاید؛ علی جان، چه حالی داشت نوهات زینالعابدین(ع)، آنوقتی که بدن بابا را وارد قبر کرد و میخواست صورت میّت را روی خاک بگذارد! پدرش سر در بدن نداشت و گلوی بریده را روی خاک گذاشت. این بیاباننشینها هرچه ایستادند، دیدند زینالعابدین(ع) از قبر بیرون نمیآید، جلو آمدند و دیدند صورت روی رگهای بریده گذاشته و میگوید: «ابتا اما الدنیا فبعدک مظلمة و اما الآخرة فبنور وجهک مشرقة». زیر بغلش را گرفتند و بیرون بردند، درِ قبر را بست. مقدار آب روی خاک ریخت، با کف دستش صاف کرد و روی این قبر نوشت: «یا اهل العالم، هذا قبر حسین بن علی بن ابی طالب»، اما کدام حسین؟! «الذی قتلوه عطشانا» این قبر همان آقایی است که با لب تشنه سر از بدنش جدا کردند...
تهران/ خانیآباد/ مسجد رسول(ص)/ دههٔ اول جمادیالاول/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی دهم