لطفا منتظر باشید

شب دوم جمعه (20-10-1398)

(تهران دانشگاه امام صادق(ع))
جمادی الاول1441 ه.ق - دی1398 ه.ش
19.53 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.

 

معامله‌ای بزرگ با خدا

بخش اول آیه شریفه‌ای که از سورهٔ مبارکه توبه در جلسه قبل قرائت شد، چهار موضوع در آن مطرح است: خریدار، فروشنده، جنس قابل‌فروش و قیمت جنس.

اما خریدار، بالاترین خریدار است. دیگر فوق این خریدار وجود ندارد. خریداری است مستجمع جمیع صفات کمال. کلیددار هستی، کارگردان هستی، مبدأ و معاد هستی. بصیر، علیم، خبیر، رحیم، کریم، ودود، لطیف وشکور. چه خریداری در جهان مانند اوست؟ کدام خریدار صفاتش مانند اوست؟ وجود مقدسش، خودش، صفاتش، اسمای حُسنایش بی‌نهایت است. و اما جنس مورد خرید او، جان و مال مؤمن است. جالب این است که جان مؤمن، مالکش خود مؤمن نیست. خود مؤمن همه موجودیتش مملوک است و ملکیتی نسبت به جانش ندارد. مالک جان، پروردگار است، خود خریدار. مال مؤمن هم ذاتاً ملک مؤمن نیست. ملکیت مؤمن اعتباری است. اعتباری است که از ملکیتش می‌تواند برود بیرون خانه‌ای که ملکش است، می‌تواند بفروشد، یکی دیگر مالکش می‌شود. اما مالک ذاتی آن مال، پروردگار است: «وَ لِلّٰهِ مُلْک اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(آل‌عمران، 189) این جنس مورد فروش که مؤمن جنس ملکی پروردگار را به خود پروردگار می‌فروشد، جانی که مال خود پروردگار است، مالی که مال خود پروردگار است، از مؤمن می‌خرد. مال خودش را می‌خرد. نمی‌دانم در این زمینه هیچ دقت فرموده‌اید که من مال خودم را به قیمت گرانی بخرم! جان مال اوست، مال ملک اوست، ولی اعلام کرده: مال مؤمن و جان مؤمن را می‌خرم. این سه بخش از معامله؛ خریدار خدا، فروشنده مؤمن، جنس مورد فروش، جان و مال، قیمت جنس خریداری شده: «بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ»﴿التوبة، 111﴾ نه جنات.

 

مراد از جنت چیست؟

به نظر می‌رسد جنات داستان دیگری دارد و جنت یک داستان دیگری دارد. در آخرین آیه سوره مبارکه فجر، همین کلمه جنت را می‌بینیم: «یٰا أَیتُهَا اَلنَّفْسُ اَلْمُطْمَئِنَّةُ»﴿الفجر، 27﴾ «اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّک رٰاضِیةً مَرْضِیةً»﴿الفجر، 28﴾ «فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی»﴿الفجر، 29﴾ «وَ اُدْخُلِی جَنَّتِی» ﴿الفجر، 30﴾. اینجا کلمه جنت، «متصل بهٔ» متکلم است. بهشتم نه، بهشت نه، بهشت‌ها. داستان جنت در آیه سوره توبه و سوره فجر چه داستانی است؟ من خودم نمی‌دانم و نمی‌فهمم! دقت هم کردم، ولی برای من روشن نشده. حالا کسانی هستند که دقایق و لطایف قرآن کریم را بدانند. من که می‌خواهم برای مستمع محترم بیان کنم، فقط می‌توانم بگویم جنت، جنتی. اما نمی‌دانم یعنی چه؟ کم‌کار هم در قرآن نبوده‌ام. در طول یازده سال، بخش عمده‌ای از وقتم، بعد از نماز صبح تا ده شب، الّا دو ساعت ظهر برای ناهار و نماز و یک استراحت مختصر، چهل جلد تفسیر قرآن، هر جلدی هفتصد صفحه، هشتصد صفحه نوشتم. همه‌اش را هم در خلوت نوشتم، یک نفر به کمک طلبیده نشد. کتاب‌ها و مجلات علمی فراوانی را زیر و رو کردم، اما در بسیاری از موارد قرآن ماندم. فقط ترجمه‌اش را نوشتم و یک شرح مختصر، اما بیان کیفیت نه. برایم امکان نبود، نمی‌دانستم، نمی‌فهمیدم. من نباید یک پله می‌آمدم بالا، عالمی را برای بیان مسائل الهی دعوت کرده بودند، آمد پله اول نشست. منبر سه‌تا پله داشت. گفتند: آقا! برو بالا. گفت: من به‌اندازه علمم این پایین نشستم. اگر بروم بالا، باید به‌اندازه جهلم بروم بالا. جهلم بی‌نهایت و علمم اندک است.

 

دریادریا نکته در آیه‌ای از قرآن

این بخش اول آیه که این هم معجزه قرآن مجید است؛ چند حقیقت را در یک نصف خط ارائه می‌دهد: «إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ»﴿التوبة، 111﴾ یک خط نمی‌شود، ولی اهل دل، اهل حال، آنهایی که شرح داده‌اند، اهل حالی که می‌خواهند بعداً شرح بدهند، دریادریا مطلب از این نصف خط درمی‌آورند. یکی، شناساندن مؤمن که خودش خیلی کار می‌برد. امیرالمؤمنین(ع) یک‌بار‌ به پیغمبر(ص) گفت: مؤمن را به من بشناسان. حضرت هم بیست ویژگی برای مؤمن بیان کرد. در کتاب‌های مهم روایتی هم هست. من یک وقت سراغ این بیست ویژگی رفتم، حفظ هم کردم، که برای ماه مبارک رمضان یا مجلس ظهر یا شب توضیح بدهم، اصلاً واردش نشدم، دیدم این بیست‌تا ماه رمضان می‌خواهد. ولی معرفی پیغمبر(ص) نصف صفحه هم نمی‌شود، سه خط است.

 

شخصیت والای فیض کاشانی

این بخش اول آیه. خریدار خداوند، فروشنده مؤمن، جنس مورد خرید؛ جان و مالی که ملک خود خریدار است. قیمت «بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ». این ملک خود خریدار، من را یاد یک غزل فیض کاشانی انداخت، این مرد بزرگ، این مردی که حدود چهارصد سال پیش گوشه کاشان- که حداقل پنج ماهش در اوج گرماست، داخل یک خانه کاهگلی، با یک قلم چوبی، با دواتی که خودش درست می‌کرد، مرکبی که خودش درست می‌کرد. نشسته، سیصد جلد کتاب علمی نوشته، که بعضی کتاب‌هایش بالای بیست هزار صفحه است. یک دانه‌اش چه همتی، چه حوصله‌ای، چه حالی، چه عشقی، چه ایمانی؟ من می‌خواهم بیایم برای شما یک سخنرانی نیم ساعت یا سه ربع بکنم، زورم می‌آید دوتا کتاب را ورق بزنم. یک مطلب قوی پخته برایتان بیاورم. می‌گویم حال ندارم. حالا همان‌هایی را که بلدم می‌روم، یک طوری برای مردم می‌گویم. حالا یک خرده هم پس و پیشش می‌کنم که نگویند تکراری است. در حالی که در آن گرمای نزدیک پنجاه درجه، هیچ کدام از این وسایل خنک‌کننده نبود، وسایل خنک‌کننده یک بادبزن بود. اگر فیض می‌خواست دائم خودش را باد بزند که نمی‌توانست بنویسد. محجةالبیضائش که در مسائل معنوی و اخلاقی و چهارهزار صفحه است. با آدم واردی صحبت می‌کردم که این سیصد جلد کتابش اگر مطابق زمان بخواهد چاپ شود، وزیری، هر کدام پانصد صفحه، چند جلد می‌شود؟ او آدم ارزیابی بود، می‌دانستم. گفت: پانصد جلد بدون کمک یک نفره! این مرد الهی، غیر از این سیصد جلد کتاب که به چاپ زمان ما پانصد جلد می‌شود، دیوان شعر هم دارد. حافظ در کل عمرش، همین یک دیوان را دارد. سعدی در کل عمرش، یک بوستان دارد و یک گلستان. ایشان دیوان شعرش سه جلد است. چه عمری داشت، چه برکتی داشت عمرش، چه حالی داشت، چه حوصله‌ای داشت، چه ایمانی داشت، چه عشق جوشانی به فرهنگ پروردگار داشت!؟ من که خیلی حالی‌ام نمی‌شود. در این غزلش می‌گوید که می‌خواهم یک نماز بخوانم، مثلاً نماز صبح، می‌روم آب را برمی‌دارم، می‌ریزم روی صورتم، و روی دوتا دستم را مسح می‌کشم. این آب که برای توست، این صورت و دوتا دست و جای مسح سر و مسح پا، اینها هم که برای توست. قبله هم که برای توست. فضای دهان من هم که برای توست. زبان و دندان‌هایی که می‌خواهم کلمات را ادا کنم، این هم که برای توست. روحی که من را زنده نگه می‌دارد، این هم که برای توست. صاف رو به قبله می‌ایستم، این ایستادن بدنم هم که ساختمان تو است. رکوع می‌کنم، قفل و بست کمرم برای توست. سجده می‌کنم، قفل و بست زانویم و تاب و راست شدنش برای توست. حمد و سوره و ذکر رکوع و سجود و تشهد هم برای توست. من چه نمازی بخوانم که برای خودم باشد، تقدیم به تو بکنم؟ پس اصلاً من نماز نمی‌خوانم. در دوره عمرم همه‌اش تویی و بس. که هست از همه سو و از همه رو راه به تو، به تو برگردد، اگر راهرویی برگردد چه چیزی مال من است که به تو تقدیم کنم؟ بگویم این ملکم است، به تو می‌فروشم. ملکی وجود ندارد. خدا جان مؤمن را که می‌خرد، مال مؤمن را که می‌خرد. هر دوی آن برای خودش است، اما به گران‌ترین قیمت می‌خرد و قیمتش را به فروشنده می‌پردازد؛ یعنی بایدبگویم همه‌اش تویی، همه‌اش از توست، همه‌اش لطف توست، همه‌اش جلوهٔ رحمت توست. من اگر این‌طوری نگاه می‌کنم یا نگاه بکنم، جا برای ریا می‌ماند؟ جا برای غرور می‌ماند؟ جا برای اعلام منم می‌ماند؟ جا برای هیچ چیز نمی‌ماند. همه‌اش می‌شود خدا. «فَأَینَمٰا» چه آیه زیبایی است! یکی از آیات عرفانی عرشی قرآن کریم است: «فَأَینَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ»﴿البقرة، 115).

 

این بخش اول آیه بود و بخش‌های بعد همین آیه را تقریباً شنیده‌اید. حالا برویم آیه دومی که وصل به همین آیه است؛ یعنی جدای از آیه شریفه نیست. آن مؤمنین اول آیه، «إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ»﴿التوبة، 111﴾، را در آیه بعد توضیح می‌دهد. در آیه اول، فقط خرید و فروش و مزد و جنس و اینها را بیان می‌کند. ولی در آیه دوم، کلمه مؤمنین آیه اول را توضیح می‌دهد که اگر در آیه اول گفتم: «إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ»، این مؤمنینی که مورد نظرم است، برای شما بندگانم معرفی کنم،که چه ویژگی‌هایی دارند.

 

ویژگی‌های مؤمنین

الف) تائب بودن

-معنای توبه

نُه‌تا ویژگی بیان کرده که البته امشب و فردا شب به دوتای آن هم نمی‌شود رسید. یک: «اَلتّٰائِبُون»(التوبة، 112) توبه که سه چهار واقعیت است. یک توبه، توبه از گناه است. خودم را آلوده کردم، خودم را دست شیطان سپردم، خودم را دست هوای نفس سپردم، مرتکب اعمال یا اخلاقی شدم که من را نجس کرد. حالا به یک کتابی برمی‌خورم، به یک متنی برمی‌خورم، به یک آیه‌ای برمی‌خورم، به یک عالم ربانی برمی‌خورم، نصف شب روی پشت‌بام، گوشم صدای یک قرآن‌خوانی که با سوز دل دارد قرآن می‌خواند: «أَ لَمْ یأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکرِ اَللّٰهِ»﴿الحدید، 16﴾ به چنین آیه‌ای، از یک صاحب نفسی برمی‌خورم، می‌بینم که خیلی به خودم ضربه زده‌ام. به روحم زخم زدم، نفسم را نجس کردم، فکرم را داغون کردم، اعضاء و جوارحم را آلوده کردم. ولی با شنیدن یک آیه، با دیدن یک متن، با دیدن یک منبر، منبر به درد بخور، پشیمان می‌شوم، پی می‌برم که اشتباه کرده‌ام، خطا کرده‌ام. می‌آیم و به پروردگار عزیز عالم، مثل پدرم آدم و مادرم حوا که یک ترک اولیٰ انجام دادند. اسمش را هم نمی‌شود گذاشت گناه، نمی‌شود اسمش را گذاشت گناه. یک ترک اولیٰ کردند. حبیب من، به من گفت: الحمدلله سالمید و دوتایی‌تان وارد این باغ آباد شوید، از هر جایش دلتان می‌خواهد بخورید: «فَکلاٰ مِنْ حَیثُ شِئْتُمٰا»﴿الأعراف، 19﴾، ولی مواظب باشید: «وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ»﴿الأعراف، 19﴾ به این یک درخت نزدیک نشوید، چون این یک دانه درخت زخم می‌زند به شما. البته نه زخم کاری، نه زخمی که اهل جهنم شوید. این را من در توضیح آیه می‌گویم، نزدیک نشوید. می‌روم پیش طبیب، حالات خودم را می‌گویم. طبیب به من می‌گوید: بهتر است که در سالادت سرکه نریزی، بهتر است خربزه نخوری، خب حالا اگر من داخل سالادم سرکه ریختم، یا دوتا قارچ خربزه خوردم، مرگی در کار نیست، یک تلنگر به سلامتی‌ام می‌خورد. وقتی بیدار می‌شوم، بینا می‌شوم، می‌فهمم که در پیشگاه مقدس ذات مستجمع صفات کمال چه غلطی کردم و چه آبرویی از خودم ریختم! می‌گویم: «رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا»﴿الأعراف، 23﴾ این باادب‌ترین توبه‌ای است که من در قرآن و در روایات دیدم: «قٰالاٰ رَبَّنٰا ظَلَمْنٰا أَنْفُسَنٰا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنٰا وَ تَرْحَمْنٰا لَنَکونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ»، خدا هم بصیر است، توبه‌ام را واقعی می‌بیند، پشیمانی‌ام را واقعی می‌بیند، «فَتَلَقّٰی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِیمُ»﴿البقرة، 37﴾ قبولم می‌کند، می‌بخشد من را، عاشقم هم می‌شود. من گنهکار بودم، خودم را آلوده کردم، نجس کردم، پشیمان شدم، توبه کردم، قبولم کرده، عاشقم هم شده. مدرکش هم سوره بقره است: «إِنَّ اَللّٰهَ یحِبُّ اَلتَّوّٰابِینَ»﴿البقرة، 222﴾ عاشق تائبان هستم. «وَ یحِبُّ اَلْمُتَطَهِّرِینَ»﴿البقرة، 222﴾ و وقتی او عاشق آدم می‌شود، عشقش چه کار می‌کند! همان کاری که برای حر کرد، برای هر تائبی می‌کند. دیدید که با حر چه کار کرد؟ حتی اراده کرد که حر با هفتاد و دو نفر یکجا دفن نشود. یک فرسخ لشکر را دواند، آنجا شهید شد، افتاد روی زمین، قوم‌وخویش‌هایش سریع آمدند، دفنش کردند که بعداً حرم، ضریح، گنبد، بارگاه، زیارتنامه و زائر برایش درست شود و به تائبان بگوید این پذیرایی من از گنهکار توبه‌کننده است «یحب التوابین». 

 

می‌کُشد آدم را این جمله؛ من عاشقان تائبانم، این یک توبه است. یک توبه؛ از تقصیر در عبادت است. معنی تقصیر از عبادت، این نیست که من در عبادتم مقصر بودم، به معنایی که در ذهنم است. معنی تقصیر؛ کوتاهی در عبادت است. که دست خودم هم نبوده، نبوده. نماز می‌خوانم، خوب هم می‌خوانم، با شرایط هم می‌خوانم، درست هم می‌خوانم، سلام نمازم را که می‌دهم اشکم می‌ریزم. به او می‌گویم: «که کمال الجود بذل الموجود». بیشتر از این از دستم نیامد. من را ببخش، من کوتاه کارم، نتوانستم. من برابر با شأن تو، برابر با عظمت تو، برابر با آقایی تو، برابر با کرامت تو، عبادت نکردم. یک رباعی برایتان بخوانم؛ من خودم شاعرم و دیوانم هزار و دویست صفحه است، چاپ شده، چند بار حدود دویست‌تا. دیوان شعر هم دارم، همه‌اش را دیدم، اما من زیباتر از این رباعی در معنا، در هیچ کتابی ندیدم. برای سعدی است در گلستان، چقدر عالی است:

 

بر در کعبه سائلی دیدم. سائل؛ یعنی دعاکننده، نه گدا. خودش دیده سعدی.

بر در کعبه سائلی دیدم/ که همی گفت و می‌گرستی خش 

به خاطر ریتم شعر خش می‌خوانیم خوش است. یعنی گریه باحالی می‌کرد.

بر در کعبه سائلی دیدم/ که همی گفت و می‌گرستی خش

به خدا می‌گوید:

من نگویم که طاعتم بپذیر. معلوم می‌شود که اهل عبادت بوده.

من نگویم که طاعتم بپذیر/ قلم عفو بر گناهم کش 

نمی‌خواهد عبادت من را نگاه کنی، پاکم کن. یک توبه، توبه از این است که عبادت من مطابق شأن تو نیست، ببخش من را.

 

یک توبه هم به‌معنی لغت خودش است. تاب یعنی رجع، معنی‌اش این است که من رو به طرف پروردگار دارم. دارم می‌روم به سوی لقای او، دارم می‌روم به سوی قرب او، دارم می‌روم به سوی رحمت او. همه چیز دنیایم؛ هم زنم، بچه‌ام، مغازه‌ام، درآمدم، خوراکم، همه را دارم دنبال خودم می‌کشم. دارم می‌روم به طرف محبوب، همه را هم دارم دنبال خودم می‌کشم. اینجا هیچ کس هم زورش به من نمی‌رسد. یعنی ده میلیارد مال ربا بگذارند کنارم اصلاً نگاه نمی‌کنم. مال من نیست، حرام با من نمی‌خواند، خواسته‌های نامشروع به من نمی‌خواند، نمی‌خورد. دارم می‌روم رو به خدا، یعنی دائم در حال توبه‌ام. هیچ وقت به محبوبم پشت نمی‌کنم. اگر بنا باشد پشت کنم فقط به گناهان پشت می‌کنم. این یکی از زیباترین مراتب توبه است، «التائبون».

 

ب) حامد بودن

بخش دومش، «اَلْحٰامِدُونَ»﴿التوبة، 112﴾؛ یعنی هرچه را می‌خواهند تعریف کنند. چون همه زیبایی‌ها و خوبی‌ها از وجود مقدس اوست. حمد همه زیبایی‌ها و خوبی‌ها را به پیشگاه او تقدیم می‌کنند. کوه را نگاه می‌کند و می‌گوید: من از تو تعریف نمی‌کنم. دریا را نگاه می‌کند و می‌گوید: من از تو تعریف نمی‌کنم. همسرش را نگاه می‌کند و می‌گوید: من از تو تعریف نمی‌کنم. پول را نگاه می‌کند و می‌گوید: من از تو تعریف نمی‌کنم. فرش و خانه و اثاثش را نگاه می‌کند و می‌گوید: من از تو تعریف نمی‌کنم. چون همه زیبایی‌ها تجلی اوست. من از او تعریف می‌کنم. این است که در کتاب‌ها نوشته‌اند: حمد ویژه وجود مقدس پروردگار مهربان عالم است. اگر شما حمد را جای دیگر ببرید، برگشت آن حمد به پروردگار عالم است.

حسن یوسف را به عالم کس ندید/ حسن آن دارد که یوسف آفرید

گیتی و خوبان آن در نظر، آیینه‌ای است/ دیده ندید اندر آن، جز رخ زیبای دوست

ملک دل و گنج عشق، دولت پاینده‌ای است/ کز همه پرداختیم، غیر تمنای دوست

یک رباعی هم از باباطاهر بخوانم:

به دریا بنگرم دریا تو بینم*/ به صحرا بنگرم صحرا تو بینم

به دریا و به صحرا و در و دشت/ نشان از قامت رعنا تو بینم

* منظور اینست که همه حمد برای توست، نه برای دریا.

 

یک خط شعر هم از سعدی بخوانم:

خدا بینی چه نعمت عظیمی است، چه نعمت عظیمی است.

نقش کردم، من از قول او می‌خوانم، خودم به قول لات‌های تهران، به حضرت عباس این کاره نبودم و هنوز هم نیستم. اما از قول دیگران خواندن که عیبی ندارد.

نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل/ خانه ویران شد و آن نقش به دیوار بماند

یک جمله هم از امیرالمؤمنین(ع) بخوانم: «ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و معه و بعده».

نیست بر لوح دلم، اینها را اهل خدا می‌گویند:

نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار/ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

این هم گوشه اندکی از «الحامدون». حالا تا جلسه بعد ببینیم او رشته کار و رشته حرف را به کجا می‌کشاند؟ و چه لطفی می‌کند، چه محبتی می‌کند!

خوشا آنان‌که در این صحنه خاک/ چو خورشیدی درخشیدند و رفتند

خوشا آنان‌که در میزان وجدان/ حساب خویش سنجیدند و رفتند

خوشا آنان‌که بذر آدمیت/ در این ویرانه پاشیدند و رفتند

خوشا آنان‌که پا در وادی حق/ نهادند و نلغزیدند و رفتند

خوشا آنان‌که بار دوستی را/ کشیدند و نرنجیدند و رفتند

 

روضه حضرت زینب(س)

زینب چو دید پیکری اندر میان خاک/ از دل کشید ناله به صد آه سوزناک

که‌ای خفته خوش به بستر خون، دیده باز کن/ احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن

طفلان خود به ورطه بحر بلا نگر/ دستی به دستگیری ایشان دراز کن

ای وارث سریر امامت ز جای خیز/ بر کشتگان بی‌کفن خود، نماز کن

یا دست ما بگیر و از این ورطه بلا/ بار دگر روانه به سوی حجاز کن

حسین من نمی‌خواهم با شمر و خولی همسفر باشم، نمی‌خواهم با سنان و عمرسعد همسفر باشم.

برخیز صبح، شام شد ای میر کاروان/ بار دگر روانه به سوی حجاز کن

نمی‌دونم کنار بدن برای خواهر چه اتفاقی افتاد که دختر سیزده‌ساله صدا زد: «ابتا! انظر الی عمّتی المظلومه».

 

تهران/ دانشگاه امام صادق (ع)/ فاطمیه 98/ جلسهٔ دوم

برچسب ها :