شب دوم دوشنبه (23-10-1398)
(تهران مسجد جامع پیامبر اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکّرمین.
حقیقت ایمان در قرآن
-معنای توبه
در رابطه با مؤمنان حقیقی که حقیقی بودنشان را در سوره مبارکه انفال بیان میکند: «أُولٰئِک هُمُ اَلْمُؤْمِنُونَ حَقًّا»﴿الأنفال، 4﴾، آیه شریفه سوره توبه، نُه خصلت بیان میکند. خصلت اول: «التائبون». «التائبون» اسم فاعل است که معنای مضارعش را میدهد و بهمعنای توبه استمراری است. احتمالاً این توبهای که خدا میفرماید، معنای لغویاش منظور است. یعنی رجوع تاب بهمعنای رجع است. این مؤمنین واقعی، همواره رجوع به خداوند دارند، روی دلشان جای دیگری نیست و توجهشان طرف دیگری نیست؛ تا لحظه آخر عمرشان رو به پروردگار مهربان عالم دارند و طبق معنای اسم فاعل قطع نمیشوند.
این درباره مؤمنین واقعی بود، اما بهمعنای اصطلاحیاش؛ یعنی پشت کردن به گناه و رو به حضرت حق حرکت کردن. رجوع، توبه، بازگشت؛ یعنی در آن اخلاق و کار و عملی که او نمیپسندد، خود را بیرون بیاورم، پشت کنم به آنها و باطناً و عملاً رو به پروردگار کنم. چنین توبهای، بنا به آیات قرآن، مثل این آیه شریفه: «تُوبُوا إِلَی اَللّٰهِ»﴿التحریم، 8﴾ است. «توبوا» امر است و مانند روایاتی که دنبال آیات قرآن، امر به توبه دارند، واجب شرعی است. کسی که به خاطر غفلت، فراموشی، ضعف و اراده دچار لغزش و گناه میشود، واجب است توبه کند؛ یعنی گناه را قطع کند، روی وجودش را از گناه برگرداند و روی هستیاش را بهطرف وجود مبارک حضرت حق کند. این یک مسئله درباره توبه که واجب است. ظاهراً، علمای بزرگ شیعه براساس آیات و روایات، اختلافی در وجوبش ندارند؛ مثل بقیه واجبات و فرایض است.
-زمان توبه
و اما نکته جالب دیگری که بزرگان دین ما درباره توبه فرمودند، این است که این توبه واجب فوری است، واجب موسّع نیست، واجب موسّع مثل عمره تمتّع که من از اول شوّال تا قبل از ظهر روز نهم عرفه، یک وقت وسیعی در اختیارم است انجام بدهم؛ یا وجوب نماز که وجوب موسّع است و من از اذان ظهر وقت دارم تا چهار رکعت مانده به غروب که آن چهار رکعت نماز عصر را در وقت خودش بخوانم. عبادتم با ارزش است، این واجبی است که وقتش موسّع است. اما اگر بگویم حالا وقت دارم، عمرم هم که الآن خوب است، آثار مرگ در من نیست، جوانم، سی چهل سالهام، حالا لذتهایم را ببرم، بعداً توبه میکنم. اسم این حال، کلاهگذاشتن سر خویش است و به قول قرآن مجید، «تسویل» است. تسویل یعنی من برای خودم وقتی را فرض کنم و بگویم که حالا عجلهای نیست، بیست سال یا چهل سال دیگر توبه میکنم. این حال شیطانی است. برای اینکه از کجا من بعد از این انجام گناه، دو دقیقه دیگر نمیرم؟! به من ضمانتی ندادهاند نسبت به این خیال خودم که ده سال دیگر توبه میکنم. چه کسی ضمانت داده که من ده سال دیگر باشم؟! شاید گناه تمام شود و من بمیرم یا تمام نشده و بمیرم. این را حضرت یعقوب به فرزندانش اخطار داد. آنها مثل اینکه چنین خیالی کردند که حالا ما بعداً از این گناه توبه میکنیم. در قرآن هم اشاره دارد به این حرف بیربطشان. بعد از اینکه آمدند، دروغ سر همدیگر کردند و خواستند پدر را قانع کنند که بچهاش را گرگ دریده. این پیغمبر عظیمالشأن که میدانست فصل، فصل حمله کردن گرگ به آدمیزاد نبوده! گرگها چراگاه داشتند و حیوانات زیادی برای صید داشتند، اصلاً از کوه سرازیر نمیشدند. علاوه بر اینکه، دهتا آدم قوی و شجاع آن اطراف بودند، گرگ جرئت آمدن به آنجا را نداشت، به آنها گفت: «بَلْ سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ»﴿یوسف، 18﴾ شما در این داستان دچار تسویل شدید؛ یعنی ضربه کاری به بچه من زدید، به امید اینکه در آینده توبه کنید، تدارک کنید گناهتان را. پروردگار این به تأخیر انداختن توبه را نپسندیده و نمیپسندد. روایات اهلبیت (علیهمالسلام) هم نمیپسندند. حالا این اصرار کتاب خدا و اهلبیت به اینکه توبه واجب فوری است، اگر غفلتی کردید، اشتباهی کردید و در تاریکی غرور و حملات شهوات قرار گرفتید، حالا فوراً توبه کنید، برای اینکه این گناه در پروندهتان نماند؛ حالا یا گناه اخلاقی یا گناه مالی یا گناه حقوقی یا گناه بدنی است.
-هر گناهی را توبهای است
اگر در پروندهتان بماند و شما گناه را تدارک نکنید؛ البته توضیح هم میدهند ائمه طاهرین که گره کل گناهان با «استغفراللّه ربّی و أتوب الیه»، باز نمیشود که یک توضیحش از رسول خداست که خیلی توضیح فوقالعادهای است. مردم یمن از پیغمبر (ص) یک مبلّغ دینی خواستند که رسول خدا دو بار برایشان مبلّغ فرستاد. یک بار یکی از اصحاب بود که پیغمبر اکرم وقتی به او مأموریت داد، آمدند تا بیرون شهر مدینه، بدرقهاش کردند. وقت خداحافظی، یک سفارشاتی پیغمبر به او کردند که وجود واقعاً مبارک مرحوم مجلسی، در جلد هفتادوهفتم «بحارالأنوار» کل سفارشات پیغمبر را به او نوشته که خواندنی و خیلی فوقالعاده است. یک جمله آن سفارش این است؛ حالا به آدم مؤمنی که در لباس تبلیغ هم هست و میرود ملت را بیدار کند، به شخص او فرمودند: «و أحدِث لِکُلِّ ذَنبٍ توبةً». فکر نکنی که همه گناهان با یک کربلا رفتن، با یک مشهد رفتن، با گریه کردن و با یک «استغفرالله» گفتن پاک میشود از پروندهات. نه! برای هر گناهی توبه معیّن خودش را به پروردگار ارائه کن که همین جمله را ائمه طاهرین برای ما توضیح دادهاند. نمازهای نخوانده، توبهاش قضا کردنش است؛ روزههای نگرفته، توبهاش قضا کردنش است؛ ظلم به مردم، توبهاش تدارک ظلم بر آنهاست؛ بردن مال مردم، توبهاش پس دادن مالشان است.
گناهانی هم هست بین خودم و پروردگار که آنها با پشیمانی و استغفار و گریه قابل حلشدن است. بعد تفاسیری که در این زمینه آمده، واقعاً اعجابانگیز است. در روایت دارد که امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «پیغمبر سرش به دامن من بود لحظه از دنیا رفتنش، مسئله گناه مالی را مطرح میکند، یکمرتبه چشمش را باز کرد و گفت: علی جان! به امت من بگو(امیرالمؤمنین میفرماید سه بار پیغمبر تکرار کرد به امت من بگو) مال مردم را به مردم برگردانند، اگرچه نخ خیاطی ته سوزن باشد که خیاط نتواند با این نخ دوخت و دوز کند. یک نخ یک یا دو سانتیمتری. درست است که دیگر نمیشود با این نخ دوخت، درست است که این نخ مالیت ندارد، یعنی اگر من این نخ را ببرم در مغازه خرازی، بگویم آقا این نخ چند؟ میگوید: بابا بینداز دور، دیوانهای مگر؟! بله، مالیت ندارد، ولی ملکیت دارد. بگو ملک مردم را به مردم برگردانند. اینجا دیگر از آن کمترین مال محاسبهشده تا بیشترینش. من بهنظرم میآید آنهایی که روز روشن از صندوق این مملکت و از مال این ملت، میلیاردی(حالا یک لغت اتوکشیده روی آن گذاشتهاند و نمیگویند دزدی، میگویند اختلاس. خیلی لغتها را اتوکشیده کردهاند؛ رشوه را میگویند هدیه، دزدی را میگویند اختلاس، مال مردمخواری را میگویند حقم است، همه دارند حقشان را میبرند، من هم بردم. حق نفتم است، حق گازم است، نمیدانم اینهایی که میلیاردی میدزدند، چهشان است؟ یقیناً یک جو به پروردگار و قیامت ایمان ندارند و اگر هم بگویند ما خدا را قبول داریم، قیامت را قبول داریم، دروغ است؛ چون باور داشتن پروردگار و قیامت، اثر عملی، کاری و اخلاقی دارد باور داشتنش.
در جنگی که جنگ مغلوبه شد، بههم ریختند دوتا گروه، بلال چشمش افتاد به مردی که در مکه خیلی آزار به بلال داده بود. بلال به طرف او حمله برد، او را انداخت زمین، کنارش نشست و زانویش را گذاشت روی سینهاش که بلند نشود. خنجرش را کشید تا او را بکشد. یکمرتبه جارچی پیغمبر اکرم فریاد زد: به فرموده پیغمبر جنگ تمام. از روی سینه این مشرک بلند شد، به او گفت: کجا میروی؟! تو که بر من پیروز شدی، میخواستی سر من را ببُری. گفت: و الله! من تا آنجایی که زانو روی سینهات گذاشتم، حکم دین بود؛ الآن هم که از روی بدنت بلند شدم، حکم دین است. من بعد از اعلام پیغمبر، دیگر حق جنگیدن و کشتن ندارم. اینها مؤمن به خدا و به قیامت بودند.
در جنگ خیبر، وقتی مردم غنیمت گرفتند، رسول خدا (ص) فرمود: همه غنایم -پولی، مالی و جنسی- را روی هم بریزید که ما بین همه مجاهدان فیسبیلالله تقسیم کنیم، چیزی پیش کسی نماند و اگر بماند، فردای قیامت گرفتار است. یکی از یاران پیغمبر (ص)، جنگجو، مبارز و مجاهد فیسبیلالله آمد خدمت رسول خدا، دست کرد داخل جیبش، یک جفت بند پوتین درآورد. بندهای پوتین بندهای محکمی بود، به پیغمبر گفت: آقا از مجموع غنایمی که گرفتیم، ما این دوتا بند پوتین را هم گرفتیم، این هم اگر نگهدارم، قیامت گیر میکنم؟ پیغمبر فرمود: «اگر نمیگفتی و میبردی، در روز قیامت دو بند از آتش جهنم به پایت میبستند».
مال مردم محترم است. به امام صادق(ع) عرض کرد: من حج واجب میخواهم بروم(این هم روایت خیلی جالبی است)، امام صادق(ع) فرمود(به قول ما تهرانیها کار و بارت صاف است): دِینی، بدهکاری، دعوایی، نزاعی، قهری نداری؟ گفت: نه، فقط به یکی از افراد مُرجعه(یک فرهنگ و مکتبی بود که صددرصد ضد حق بود) مقداری بدهکاری دارم. فرمود: چرا به او ندادی؟ گفت: آقا مردک، آدم بیدین، لاابالی، عوضی، حالا ندادیم که ندادیم، چه میشود مگر؟! اینطوری نباید فکر کنم، این فکر الهی نیست. حضرت فرمود: «اگر پول او و طلب او را پس بدهی، میتوانی به مکه بروی و برگردی، به مشکل نمیخوری». عرض کرد: نه، نمیتوانم بروم. فرمود: «حج به تو واجب نیست، همین الآن برو، پول آن کافر را به او بده». توبه به این آسانی نیست. توبه واقعیت گسترده عرشی و پاککننده بسیار فوقالعادهای است: «أحدِث لِکُلِّ ذَنبٍ توبةً». هر گناهی توبه مخصوص به خودش را دارد. برادران و خواهران، گناهان اگر هموار شود، فرار از آن گناهان گاهی غیرممکن میشود.
یکبار در شهری منبر میرفتم، بحث ده شب آن شهر، درباره واقعیات تربیتی از دیدگاه قرآن و روایات بود. یکی دو شب مانده به آخر منبر، آقایی باادب، سنگین و رنگین، حدود شاید 77-78 ساله بود، آمد به من گفت: من تا حالا پای منبر نرفتم، این دو سه شب کسی من را آورد مثلاً، خیلی پسندیدم، حظ کردم، خیلی خوب بود حرفهایی که شنیدم. من شما را باید ببینم. گفتم: فردا تشریف بیاورید. آمد، گفتم: مطلبتان را بفرمایید. گفت: من یک مغازه دارم در بازار(آن وقت که گفت)، چهل میلیون تومان میخرند. یک خانه دو سه طبقه دارم، گران است. یک سرمایه دارم، فرشفروش هستم و فرشهای سنگینی دارم. اصل این پول را از کجا آوردم؟ گفت: اداری بودم، سی سال کارمند دولت بودم و از موقعیتم با سندسازی پول بلند کردم، مثلاً بیست میلیون. هیچکس هم نفهمید و آمدم این مغازه و این جنسها را خریدم و با پولش هم این خانه چند طبقه را ساختم. الآن تکلیف من چیست؟ گفتم: شما کل اینهایی را که درست کردی، باید بفروشی تا بیست میلیون بماند. با آن بیست میلیون همه را باید ببری، شماره صندوق دولت را بگیری، خزانه را بگیری، به دولت برگردانی. گفت: یعنی مغازه باید برود؟ خانه باید برود؟ من با این پول، به دوتا دخترم هم جهیزیه مفصّلی دادم. گفتم: آنها را هم باید پس بگیری، پولش کنی، برگردانی. گفت: این توبه برای دِین است؟ گفتم: بله، برای دِین است. گفت: من نمیتوانم این توبه را قبول کنم. گفتم: پس چایت را بخور و برو. وقتی بار سنگین شود، از زیر بار درآمدن خیلی کار مشکلی است. این است که امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: «گناه سنگین است، ولی توبه کردن از گناه سنگینتر است». میبندد و زنجیر میکند آدم را.
-مهلت گنهکاران
خیلی از جوانها میپرسند و میگویند که ما به دو سهتا گناه عادت کردیم و نمیتوانیم ترک کنیم، میآییم هم در مجالس مذهبی در ماه رمضان و احیا، فاطمیه و دیگر وقتها. تکرار گناه، گناه را بتونآرمه میکند. این است که توبه از گناه واجب فوری است. پروردگار عالم، بر بندهاش نمیپسندد که در پروندهاش گناه ثبت باشد، همیشه میخواهد پرونده بندهاش صاف، پاک و روشن باشد. روایات عجیبی هم درباره مهلت به گنهکار داریم که این هم نشئت گرفته از رحمتالله است. تقریباً کتابهای روایتیمان همهشان نقل کردهاند که وقتی یک نفر گناه میکند، آن کرام کاتبین، آنهایی که اعمال را مینویسند، یکیشان مدیر است و یکیشان هم فرمانبر است. آن مدیر به آن فرمانبر میگوید: این گناهی را که مرتکب شد، ننویس تا هفت ساعت، اگر توبه کرد که هیچ و اگر توبه نکرد، بعد از هفت ساعت بنویس. این هم مهلتی است از باب رحمت پروردگار مهربان عالم.
یک گناه هم، ماندنش در پرونده هم مشکل برزخی ایجاد میکند و هم مشکل قیامتی ایجاد میکند. بعضی از اولیای خدا که من خیلی نوجوان بودم و با آنها برخورد کردم، خدا به من لطف کرد و با آنها آشنا شدم، ذکر تسبیحشان این دوتا آیه بود؛ یعنی به جای «سبحان اللّه والحمدللّه ولا اله الا اللّه»، با یک حالی این دوتا آیه را میخواندند و گاهی با خواندن این دوتا آیه اشکشان میریخت: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ»؛﴿الزلزلة، 7﴾. مثقال به معنی وزن، ثقل است. اگر خوبی به وزن دانه ارزن باشد، من این خوبی را در قیامت، جلوی چشمت حاضر میکنم تا خوبی را ببینی. البته نه بهصورت عمل، بلکه طبق آیه بیستوپنج سوره بقره، بهصورت پاداش الهی مورد مشاهده قرار میگیرد. «وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَهُ»﴿الزلزلة، 8﴾ اگر زشتی، بدی و گناهت به وزن دانه ارزن باشد، قیامت جلوی چشمت حاضر میکنم تا ببینی آن را بهصورت عذاب و جریمه.
من در جوانیهایم زیاد زورخانه میرفتم، البته با همین لباس. در یکی از زورخانهها، مرشدی بود که سیّد هم بود و آدم خیلی خوبی بود؛ خیلی آدم خوشاخلاق، خوشبرخورد و نرم. آدمی که اصلاً معنی عصبانی شدن و از کوره در رفتن را نمیدانست، خیلی با اخلاق بود. یکبار بعد از تمام شدن ورزش، به من گفت: من یک مشت کتاب دارم که به درد من نمیخورد؛ من که درس نخواندم، بیاورم برایت؟ گفتم: بیاور. ده پانزده یا بیستتا کتاب قدیمی بود، برایم آورد. من اینها را دانهدانه شروع کردم به خواندن. کتابی بین این کتابها بود که قرن هفتم هجری در شهر نیشابور نوشته شده بود. ورقهایش خیلی کهنه شده بود و باید با احتیاط ورق میزدم تا پاره نشود. این روایت را آنجا دیدم. ما هرچه کتابهایمان قدیمیتر باشد، مستندتر، قویتر و محکمتر است؛ تا برسیم به کتابهای کلینی، صدوق، برقی و فضلبنشاذان. اینها نزدیک به عصر ائمه(علیهمالسلام) بودند. اصلاً بعضیهایشان که روایات را با دو گوش خودشان از ائمه شنیده بودند. در این کتاب دیدم که حضرت مسیح به پروردگار عالم گفت(منهای حالا معجزه و جلوی آدمها): من دلم میخواهد یک مرده را برای خودم زنده کنند. یک روز از قبرستانی عبور میکرد، خطاب رسید: هر کدام از این قبرها را دلت میخواهد، انتخاب کن و بگو مردهاش بلند شود. قبری را در نظر گرفت، گفت: صاحب قبر! بلند شو، ببینم چه هستی؟ چه کسی هستی؟ چه خبر است؟ قبر شکافته شد، پیرمرد محاسن سفیدی از قبر درآمد و داخل قبر ایستاد و سلام کرد به مسیح(ع): السلام علیک یا روح الله. گفت: «چند سال است مُردی»؟ گفت: هفتصدسال است(هفت قرن)، گفت: برزخت خوب است؟ گفت: خوب است، من آدم بدی نبودم، آدم بیراهی نبودم، آدم مخالفی نبودم، آدم متکبری نبودم؛ اما یک گیر برزخی دارم! چه خوب شد خدا من را برای تو زنده کرد، به دادم برسی. گفت: «گیر برزخیات چیست»؟ گفت: یک پول، یک پول، من نمیدانم چقدر میشده؟ قدیم میگفتند: یک پول، یک شاهی، سَنّار. گفت: مسیح! یک پول، یعنی یک پول خیلی کم از یتیمی پیش من مانده بود، من در برگرداندنش تعلل کردم، سستی کردم، کندی کردم. حالا که آمدم در عالم برزخ، شبانهروز یکبار من را سرزنش میکنند و اوقاتم را تلخ میکنند که چرا مال مردم را قبل از مردنت برنگرداندی؟ اسلام خیلی دین خوبی است، اگر به اسلام عمل شود، همین هشتادمیلیون نفر مملکت خودمان، اگر در امر مالی، آبرویی، بدنی، اخلاقی، خانوادگی، اجتماعی، به اسلام عمل شود، همه زندگی خوش و پاک و آرامی خواهند داشت. سند هم دارد این حرف: «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِک هُمْ خَیرُ اَلْبَرِیةِ»﴿البینة، 7﴾
الگوی دینپذیری
ما باید همه چیز را از دین بگیریم، از قوانین مجلس و دادگستری و شلاق و اینها امنیت نمیشود گرفت.! مردم باید دیندار واقعی شوند؛ یعنی دولت، حوزهها، آموزش و پرورش و مسجدها، به هر شکلی که میتوانند، کمک کنند تا اکثریت دیندار شوند و قبول کنند مسائل الهی را. بپذیرم که ریختن آبروی یک آبرودار، طبق روایت، برابر با کشتنش است: «عِرضُ المؤمنِ کَدَمِهِ». بپذیرم و قبول کنم که غیبت کردن، خوردن گوشت میّت برادر مسلمانم است: «أَ یحِبُّ أَحَدُکمْ أَنْ یأْکلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً»﴿الحجرات، 12﴾. بپذیرم که مال مردم، مال مردم است و نه مال من. اما الآن این پذیرش کم است و تعداد مؤمن بهمعنای واقعی هم کم است.
برگردم به حرفی که خیلی مهم است. خدا نمیخواهد پرونده بنده مؤمنش به ماندن گناه آلوده باشد. لذا توبه را واجب فوری قرار داده؛ یعنی نباید به شب بکشد که من توبه نکنم. مال مردم را به مردم برگردانم و کارهای دیگر که باید بکنم.
مکن کاری که پا بر سنگت آیو/ جهان با این فراخی تنگت آیو
چو فردا نامهخوانان نامه خوانند/ تو نامهٔ خود ببینی ننگت آیو
دست گلچین هیچ پروایی نداشت
دود بود و دود بود و دود بود/ گل میان آتش نمرود بود
دست گلچین هیچ پروایی نداشت/ داغ گل را بر دل بلبل نهاد
شعله میپیچید بر گرد بهار/ خون دل میخورد حیدر بار بار
یک طرف گلبرگ، اما بیسپر/ یک طرف دیوار بود و میخ در
پنجاه شصت نفر با همدیگر هجوم کردند، در از جا درآمد؛ اما در به خاطر شلوغ بودن نیفتاد و زهرا بین در و دیوار قرار گرفت، ناله میزد: «أبَتا! هکذا یُفعَلُ بابنَتِک» بابا! بلند شو ببین با دخترت چه برخوردی کردند؟ کربلا هم، حضرت سکینه این حرف را زد؛ اما نه برای خودش، صدا زد: «أبَتا! اُنظُر الی عَمَّتیَ المَظلومة» بابا! نگاه کن ببین عمّهام را میزنند.
اللّهم اغفِرلنا و لِوالدَینا، و لِوالدی والدَینا، اللّهم ارحَم امامَنا، و ارحَم شُهَدائَنا، و اشفِ مَرضانا، و انصُر قائِدَنا، أیِّد واحفَظ امامَ زَمانِنا، و اجعَل عاقبةَ أمرِنا خیراً.
تهران، مسجد جامع پیامبر اعظم، فاطمیه 98، جلسهٔ دوم