جلسه اول جمعه (4-11-1398)
(تهران مسجد شهید بهشتی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مقدمهٔ بحث
- -شخصیت والای شیخ مفید
- -خواب عجیب شیخ مفید
- -باز بودن درهای رشد و ارزش بر زنان
- -مقام والای مادر سید رضی و سید مرتضی
- حکایتی شنیدنی از عظمت نهجالبلاغه در جوامع غربی
- -عهدنامهٔ مالکاشتر، از قطعات بینظیر نهجالبلاغه
- -درس انسانیت از عهدنامهٔ مالکاشتر
- -طنین صدای نهجالبلاغه در سراسر دنیا
- -مهمترین کتابِ کتابخانۀ لنینگراد
- عظمت علمی و روحیهٔ شاگردپروری فوقالعادهٔ شیخ مفید
- -سید رضی و سید مرتضی، از تربیتیافتگان محضر شیخ مفید
- -شیخ مفید و بیان روایت با سند
- امیرالمؤمنین(ع) و شیعیان او، پیشتازان بهسوی جنات خداوند
- -ظرفیت متفاوت انسانها در عشق به اهلبیت(علیهمالسلام)
- کلام آخر؛ جنایات مردم مدینه در حق اهلبیت پیامبر(ص)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مقدمهٔ بحث
مطلبی که برای امروز آماده کردهام، سبب دلخوشی، شادی و آرامش درونی ماست و شرطش این است که ما به این مطلب اعتماد کرده و آن را باور کنیم. البته لازم است مقدماتی را خدمت شما عرض کنم که آن مقدمات، به ما کمک بدهد تا مطلب را قبول و باور کنیم؛ چون آن دلخوشی، شادی و آرامش، میوهٔ باور و قبول ماست. گاهی به ائمهٔ ما مراجعه و پیشنهاد مثبتی به آنها شده، ائمهٔ ما نیز قبل از اینکه جواب بدهند، سؤال کردهاند که اگر ما جوابتان را بدهیم، قبول میکنید؟ آنها هم به محضر مبارک ائمه راست میگفتند؛ یعنی میگفتند که ما میپذیریم و باور میکنیم و ائمه هم آن مطلب را میفرمودند. مهم این است که بعد از فرمایش ائمه(علیهمالسلام)، با باورکردن به مقامات معنوی و درجات بالایی میرسیدند.
-شخصیت والای شیخ مفید
شیخ مفید یکی از بزرگترین علما، فقها و متکلمین شیعه، در غیبت صغری زندگی میکرد و زمانش به زمان حضرت عسکری(ع) خیلی نزدیک بود. وی جلسات درس بسیار مهمی داشت، کتابهای مهمی هم نوشته بود، در بغداد زندگی میکرد، حوزهٔ علمیهاش هم در بغداد بود و قبرش هم با قبر موسیبنجعفر(ع) شاید چهار قدم فاصله نداشته باشد. من هر وقت به کاظمین رفتهام، کنار سه قبر خیلی نشستهام: یکی قبر شیخ مفید است؛ یکی قبر ابنقولویه، صاحب کتاب باعظمت «کاملالزیارات» است؛ یکی هم قبر خواجه نصیرالدین طوسی است. مطلب خیلی مهمی دربارهٔ خواجه نقل شده و آن این است که در حال احتضار، خدمتشان عرض کردند: اگر شما فوت کردید، جنازهتان را به نجف ببریم؟ فرمود: نه، مرا همینجا پایین پای موسیبنجعفر(ع) دفن کنید. گفتند: چرا شما را به نجف نبریم؟ گفت: نسبت به موسیبنجعفر(ع) بیادبی است که من اینجا بمیرم و شما مرا به نجف منتقل کنید. چه فرقی بین عظمت موسیبنجعفر(ع) و عظمت امیرالمؤمنین(ع) است؟! بعد ایشان وصیت عجیبی کرد.
شیخ مفید در زمان خودش به «استادالبشر» معروف شد. اینقدر عالم بود! باز در زمان خودش به «عقل هادی عشر» معروف شد که این هم داستانی دارد و وقت شما را به بیان این لقب نمیگیرم. وی گفته بود که سنگ قبر مرا با لقبهایم (آیتالله، حجتالاسلام و استادالبشر) ننویسید و مرا پایین پای حضرت موسیبنجعفر(ع) دفن کنید؛ فقط روی سنگ قبر من بنویسید: »وَکَلْبُهُم باسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ«(سورهٔ کهف، آیهٔ 18). این آیه دربارهٔ سگ اصحاب کهف است. اینها چقدر فروتن، متواضع و باکرامت بودند!
-خواب عجیب شیخ مفید
عظمت شیخ مفید در کتابها بیان شده و ما تقریباً هرچه کتاب رجالی داریم، از وجود مبارک مفید یاد شده است. داستانی هم برای او اتفاق افتاد، آن را هم بگویم. وی میگوید: شبی وجود مبارک فاطمهٔ زهرا(س) را خواب دیدم که دست حسن و حسین(علیهماالسلام) را گرفته، پیش من آوردند و گفتند: «یٰا شِیخ! عَلِّمهُم الفِقهَ»؛ شیخ در عرب بهمعنی سید و غیرسید نیست، بلکه بهمعنی بزرگ است. ای مرد بزرگ! به حسن و حسین من فقه یاد بده. شیخ میگوید: وقتی از خواب بیدار شدم، از عظمت این خواب آشفته بودم و با خودم گفتم که این چه خوابی بود؟! امام مجتبی و ابیعبدالله(علیهماالسلام) امام معصوم هستند و علم هر دوی ایشان اقیانوس بیساحل است، این خواب چیست؟ بعد میگوید: وقتی آفتاب طلوع کرد، دیدم مادر سید رضی و سید مرتضی که خود آن خانم هم از سادات بزرگ فاطمی است، دست دوتا بچهاش را گرفته، پیش من آمد و گفت: «یٰا شِیخ! عَلِّمهُم الفِقهَ» به رضی و مرتضای من، فقه یاد بده.
-باز بودن درهای رشد و ارزش بر زنان
خواب دیشبم را نگاه کردم، برایم روشن شد این خانم چه جایگاهی دارد که من او را بهصورت زهرا(س) دیدم. آیا زن میتواند به این مقام برسد؟! چرا نتواند! کدام درِ رشد و ارزش به روی زن بسته است؟ مگر ما در قرآن مجید نمیخوانیم:» مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیٰاةً طَیبَةً»(سورهٔ نحل، آیهٔ 97)، قرآن صریحاً میگوید: مرد و زن، درصورتیکه مؤمن و اهل عمل صالح باشند، من به آنها حیات طیبه عطا میکنم؛ نه خانمها باید خودشان را کوچک ببینند و نه آقایان خانمها را کوچک ببینند. زن باید طبق آیات قرآن و روایات باور کند که خدا مقامات بلند معنوی برای او قرار داده و میتواند به آن مقامات برسد. مرد هم وظیفه دارد که تا وقتی دخترش در خانه است، زمینهٔ رشد معنویاش را فراهم کند. وقتی به خانهٔ شوهر هم میآید، شوهر باید زمینهٔ رشد معنویاش را فراهم کند.
-مقام والای مادر سید رضی و سید مرتضی
من از طریق خوابم درک کردم این خانم، خیلی جایگاه بلندی دارد که در خواب به شکل صدیقه کبری(س) درآمده است. همچنین از خوابم فهمیدم که این دو بچهاش با اینکه خیلی کمسن بودند(هشت نُهساله بودند)، در آینده به مقامات خیلی بالایی میرسند و من باید معلم کاملی برای این دوتا بچه باشم و برای آنها هزینه کنم. یکی از این بچهها که از چهرههای بسیار عظیم علمی شد، بیشتر از چهلوهشت سال عمر نکرد و از دنیا رفت؛ ولی یادگاریِ همیشگی و دائمی-نه برای شیعه، بلکه برای جامعه انسانی– گذاشت. همین بچه دومی(کوچکتر)، یعنی سید رضی، چنان عظمت علمیای در کنار شیخ مفید پیدا کرد که کتاب شریف «نهجالبلاغه» را نوشت.
حکایتی شنیدنی از عظمت نهجالبلاغه در جوامع غربی
من چند روز پیش، نامهای از یک خارجی دیدم که خیلی برایم جالب بود. این نامه برای یکی از علمای شیعه نوشته شده بود. وی نوشته بود: شما شیعهها جنایت بزرگی به ما خارجیها کردهاید. بعد توضیح داده و گفته بود: جنایت شما، این است که علی و امام شما، کتاب نهجالبلاغه را دارد و شما تا حالا ما را از این کتاب خبر نکردهاید! این کتاب به زبانهای مختلف هم ترجمه شده است. من زمانی در کشور آلمان به منبر میرفتم، روزی در پارکی با همین لباس روی نیمکتی نشسته بودم که دیدم یکی از این چشمزاغهای موبور خارجی آمد و کنار من نشست. آلمانی بود، سلام کرد و دست داد. من آلمانی بلد نبودم، اما یکی که با من بود، آلمانی خیلی خوب بلد بود. آن مرد به من گفت: شما ایرانی هستی؟ من گفتم: بله! گفت: به من اجازه میدهی که کتابی برای شما بیاورم؟ گفتم: بیاور. گفت: پس تا شما اینجا نشستید، من به خانهام که نزدیک است، بروم و کتاب را بیاورم.
-عهدنامهٔ مالکاشتر، از قطعات بینظیر نهجالبلاغه
کتاب را آورد، به زبان آلمانی بود. گفتم: این چیست؟ خندید و گفت: یک چیز خیلی عظیمی است، به حجم آن نگاه نکن! مطلب این کتاب در کرهٔ زمین نمونه ندارد و تک است. گفتم: چه کتابی هست؟ گفت: عهدنامه مالکاشتر نخعی است. من این مطلب را به آلمانی ترجمه کردهام. این از کتاب نهجالبلاغهٔ شماست و همین یک قطعهاش، عقل را به حیرت انداخته که 1500 سال پیش، امیرالمؤمنین(ع) چه کسی بوده است؟ این چه علمی بوده است؟ این چه عقلی بوده است؟
-درس انسانیت از عهدنامهٔ مالکاشتر
بعد گفت: حالا کنار من نشستهای، ناراحت نباشی که من مسیحی هستم، یک وقت بخواهی برای خداحافظی به من دست بدهی و فکر کنی دستت نجس میشود! من بعد از آشنا شدن با این عهدنامه، شیعه شدهام. خانم من هم که آفریقایی است، شیعه شده است. خودش بور، زاغ و سفید بود، اما خانمش سیاه آفریقایی بود و دوتا هم بچه داشت که سیاه و سفید بودند. به او گفتم: چطور تو آلمانی هستی، زن آفریقایی گرفتهای؟ گفت: امیرالمؤمنین(ع) در همین عهدنامه به مالک میگویند: «ای مالک! مردم دو دستهاند؛ به هر دو احترام کن و حق هر دو را رعایت کن. آنها یا همدین تو هستند یا در خلقت الهی همسان تو هستند». علی(ع) به ما یاد دادهاند که سیاه و سفید در انسانیت، اصلاً با هم فرقی نمیکنند. اروپاییها و آمریکاییها نژادپرست هستند؛ ولی امیرالمؤمنین(ع) همه -سفید، سیاه، سرخ و زرد- را یکی دانستهاند و همه انسان هستند. بعد گفت: حالا به خانهٔ ما برویم تا خانم من و دوتا بچهام هم تو را ببینند. من فقط میخواهم به خانمم بگویم که این آخوند شیعه و جزء پیروان صاحب این کتاب است. گفتم: باشد، برویم. به خانهشان رفتیم.
کاش این حرف به گوش خانمها و دخترخانمها میخورد! خانمها و دخترهای مسجدی که اهل مسجد، بزرگوار و باکرامت هستند. وقتی خانمش را صدا کرد و از آن اتاق بیرون آمد، به او یاد داده بود که من مَحرم تو هستم و بقیه نامحرم هستند. این خانم پوشیده آمد و یک تار موی او هم پیدا نبود. خودش پیرو علی(ع)، حجاب زنش هم حجاب فاطمهٔ زهرا(س) بود. یک ساعت پیش او بودم و بعد تا روز آخر صفر، هر روز پیش من آمد.
-طنین صدای نهجالبلاغه در سراسر دنیا
صدای کتابی که سید رضی نوشته، همهٔ دنیا را گرفته و به بیشتر زبانها ترجمه شده است. مجلهای بود که فکر کنم شصت سال از عمر آن مجله گذشته است. یکی از چهرههای مهم دولتیِ شصت سال پیش، مقالهای در این مجله نوشته بود که فکر میکنم خودم مقالهاش را خواندهام. مجله کهنه هم بود. حکومت شاه مأموریتی به او میدهد که به مسکو برود. آنزمان، آنجا هنوز شوروی بود و اوج کمونیستی. این آدمِ علاقهمند به کتاب میگوید: وقتی مأموریتم در مسکو تمام شد، آنکسی که مأمور گرداندن ما بود تا این طرف و آن طرف را نشان بدهد، به من گفت: شما به کتاب علاقه دارید؟ گفتم: بله علاقه دارم. گفت: من میخواهم شما را به لنینگراد ببرم. ما در آنجا کتابخانهای داریم که پانزدهمیلیون کتاب داخل آن است و همه هم در قفسه هستند.
-مهمترین کتابِ کتابخانۀ لنینگراد
ما را به لنینگراد برد. پانزدهمیلیون کتاب، کم نیست! کتابخانهٔ حضرت رضا(ع) در اول انقلاب، هفتصدهزار کتاب داشت و الآن چند میلیون کردهاند. این شخص گفت: او سالنها را به من نشان داد و بعد، رئیس کتابخانه را صدا زد و گفت: آن اتاق مخصوص را باز کن. کلید آورد، قفل را باز کرد و ما داخل اتاق رفتیم؛ هیچچیزی نبود، فقط میز گردی بود که این میز گرد به دستگاه برقی وصل بود و کتابی هم در یک بشقاب قیمتی بهصورت باز است. گفت: کلید را بزن. وقتی کلید را زد، این کتاب شروع به چرخیدن کرد و وقتی گفت که کلید را ببند، کتاب ایستاد. بعد گفت: جلو بیا! جلو رفتم، گفت: این کتاب در این پانزده میلیون کتاب، مهمترین کتاب است که ما قاتی کتابها نگذاشتهایم و جدا کردهایم. این اتاق را برای این کتاب درست کردهایم و این میز و بشقاب هم برای این کتاب است. علت این که گفتم کلید را بزن و بشقاب شروع به گشتن کرد، چون این کتاب بهتنهایی میتواند جهان را اداره کند تا جهان پر از امنیت، قانونمند و پرمنفعت باشد. به او گفتم: این چه کتابی است؟ مانیفست لنین است؟! گفت: لنین چه کسی است؟ روی جلد کتاب را بخوان. گفتم: من روسی بلد نیستم و فارسی بلد هستم. گفت: من روی جلد را برایت میخوانم: «نهجالبلاغه» علیبنابیطالب، امیرالمؤمنین(ع). این مهمترین کتاب است.
عظمت علمی و روحیهٔ شاگردپروری فوقالعادهٔ شیخ مفید
-سید رضی و سید مرتضی، از تربیتیافتگان محضر شیخ مفید
یکی از این بچهها زیرنظر شیخ مفید، سید رضی شد و برادر بزرگتر هم سید مرتضی شد. حالا من فرصت ندارم شخصیت سید مرتضی را برایتان بگویم. ایشان هشتاد جلد کتاب در 1200سال پیش نوشت که امروز کتابهایش را به زیباترین صورت چاپ میکنند، آنهم چه کتابهایی! یکی از کتابهایش که خیلی فنی است، خیلی هم به درد من خورد و جدیداً هم چاپ شده است، «تنزیة الأنبیاء» نام دارد و کتاب خیلی عالمانهای است.
شیخ مفید با این عظمت علمی و روح مربیگریاش، یکی از این دو بچه را به صاحب «نهجالبلاغه» و یکی را هم به نویسندهٔ هشتاد کتاب ارزشی تبدیل میکند. حالا شاگردهای دیگرش هم آدمهای فوقالعادهای بودند و من این را برای نمونه عرض کردم. حالا علمای شیعه به کتابهای ایشان در حوزههای علمیه تکیه دارند، منبریهایی هم که درسخوانده هستند و برای عمر مردم خیلی ارزش قائلاند، بخشی از مطالب منبرشان را از کتابهای ایشان میگیرند.
-شیخ مفید و بیان روایت با سند
فکر کنم زمینه آماده شد تا مطلبی را که میخواهم بگویم، باور کنید؛ چه کسی نوشته و از قول چه کسی نوشته است؟ ایشان، یعنی شیخ مفید با سند بیان میکند؛ شیخ به عصر امام عسکری(ع) نزدیک بود؛ اما وقتی میخواسته همین روایت را نقل کند، کنار آن سند گذاشته است. سند یعنی چه؟ یعنی خودش از یک عالِم دیگر، آن عالِم از عالمی دیگر و آن عالم هم از راویان زمان ائمه نقل میکند تا به ابنعباس میرسد. این ابنعباس خیلی از پیغمبر(ص) حرف پرسیده و جوابهای عالی هم شنیده است، بعداً هم شاگرد امیرالمؤمنین(ع) شد و از امیرالمؤمنین(ع) خیلی بهرهٔ قرآنی گرفت.
امیرالمؤمنین(ع) و شیعیان او، پیشتازان بهسوی جنات خداوند
ابنعباس بنا به نقل شیخ مفید با حدیث سنددار میگوید: وقتی سورهٔ واقعه نازل شد، من نزد پیامبر آمدم. سورهٔ واقعه چه سورهای است! هر کس هر شب بخواند و بخوابد، دچار فقر نمیشود؛ حالا نمیدانم دچار فقر مالی نمیشود یا فقر معنوی! بالاخره اگر حوصله کردید، پنج دقیقه کار دارد. همهٔ قدیمیهای ما حفظ بودند. این سوره را بخوانید؛ حالا یا دچار فقر مادی نمیشویم یا دچار فقر معنوی. هر دوی آن برای ما میارزد.
ابنعباس میگوید: من کنار رسول خدا(ص) نشستم و گفتم: یا رسول الله! این »وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُون × أُولٰئِک اَلْمُقَرَّبُونَ × فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیم«(سورهٔ واقعه، آیات 10-12). جنات یعنی هشتتا بهشت؛ نعیم یعنی ابدی. ابنعباس با اینکه عرب است، عرب مکهای هم هست، از رسول خدا(ص) میپرسد: یا رسولالله! این «وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُون × أُولٰئِک اَلْمُقَرَّبُونَ × فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیم« چه کسانی هستند؟
خود خدا توضیح نداده و فقط فرموده است: پیشتازان. چه پیشتازانی؟! اینها میتوانند در بهشتهای ابد، نه یک بهشت، یعنی همه جای بهشت باشند. متن آیه است که «فِی جَنّٰاتِ» تمام بهشتها در اختیارش است. اینها چه کسانی هستند؟ اینجا آدم به خودش اطمینان پیدا میکند، شاد و خوشحال میشود و خدا را خیلی شکر میکند. عجب روایتی! پیغمبر(ص) نفرمودند که من این سهتا آیه را برایت توضیح میدهم؛ بلکه حضرت فرمودند: ابنعباس! جبرئیل به من گفت و برای من توضیح داد: یا رسول الله! میدانی که این «وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُون × أُولٰئِک اَلْمُقَرَّبُونَ × فِی جَنّٰاتِ اَلنَّعِیم» چه کسانی هستند؟ «ذٰلِکَ عَلیٌ وَ شِیعَتِهِ». این «اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُون» علی(ع) است و اقتداکنندگان به علی(ع)، «السّابِقُونَ إلَی الْجَنّة وَالْمُقَرّبون». منظور خدا از «والسّابِقُونَ» و «الْمُقَرّبون»، امیرالمؤمنین(ع) و شیعیانش هستند.
-ظرفیت متفاوت انسانها در عشق به اهلبیت(علیهمالسلام)
ما شیعه هستیم یا نیستیم؟! یقیناً شیعه هستیم. اگر ما شیعه نبودیم، الآن چه کسی بودیم؟ سنّی، مسیحی، یهودی، زرتشتی یا بیدین بودیم. اگر ما شیعه هستیم، چرا هموزن سلمان نیستیم؟ چه کسی گفته که ما باید هموزن سلمان باشیم؟ کسی گفته است؟! خداوند مهربان ما به هر کدام از ما ظرفیتی داده است و ما بهاندازهٔ ظرفیت خودمان(این را یقین داریم)، عاشق امیرالمؤمنین(ع) هستیم و اهلبیت را دوست داریم، در حدی هم که زورمان میرسد، به دستوراتشان عمل میکنیم. پس چه هستیم؟ اصلاً شما زن و مرد، همین امروز صبح، خوشتان نمیآمد که روی تختخواب خودتان تا ساعت نُه بخوابید. آیا من خوشم نمیآمد؟ گاهی بهخاطر بیداری سنگین شب برای کارهایم میخوابیدم. برای چه بلند شدید و به در خانهٔ خدا آمدید؟ به عشق دعای ندبه و عبادت؛ من برای چه آمدم؟ من هم آمدهام تا آنهایی که علمای بزرگ شیعه در کتابهای مهم نوشتهاند، به شما انتقال بدهم.
کلام آخر؛ جنایات مردم مدینه در حق اهلبیت پیامبر(ص)
مردم مدینه! همهٔ شما از پیغمبر شنیدید که علی بالاترین، عالمترین، زاهدترین و مجاهدتر از مجاهدین راه خدا است. شما شنیدید که علی، اذنالله، یدالله و عینالله است. مردم مدینه! در زمان خودتان، سیصد آیه در قرآن نازل شد که حالیتان نبود و پیغمبر(ص) به شما گفتند که منظور از این آیات، علیبنابیطالب(ع) است. برای چه هیزم جمع کردید و درِ خانهٔ علی آوردید؟ علی(ع) چه کار کرده بود؟ اقلاً یک کلمه بگویید که جرم علی(ع) چه بود؟ آتش لازم نبود، شما پنجاهشصت نفر، در را هُل میدادید و داخل میرفتید، علی(ع) را برمیداشتید و به مسجد میبردید. شما هنوز در را هُل نداده بودید! اول در زدید و صدای یک خانم را شنیدید که آن خانم هم خیلی بامحبت به شما گفت: مردم! ما عزادار هستیم و پدرمردهایم، با ما چه کار دارید؟ او که چیزی نگفت، پس چرا در را آتش زدید؟ چرا طوری هجوم کردید که زهرا(س) بین در و دیوار بماند و صدای نالهاش بلند شود: «أبَتا! هکذا یُفعَلُ بابنَتِک» پدرم! بلند شو و ببین که مردم چه معاملهای با ما میکنند...
تهران/ مسجد شهید بهشتی/ دههٔ سوم جمادیالاول/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی اول