لطفا منتظر باشید

جلسه دوم شنبه (5-11-1398)

(تهران مسجد شهید بهشتی)
جمادی الاول1441 ه.ق - بهمن1398 ه.ش
15.82 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین، الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین، حبیب الهنا و طبیب نفوسنا، ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

حقیقت معنایی حکیم

-ارادهٔ خداوند بر نیاز انسان به راهنما

انسان اگر نیازمند به هدایت‌کننده نداشت، کسی که او را به یک زندگی پاک درست صحیح راهنمایی کند، یقیناً خداوند متعال راهنمایی برای او نمی‌فرستاد. چون وقتی نیاز نداشت، زمینه‌ای برای قرار دادن هادی نبود. شما کلمهٔ «حکیم» را زیاد در قرآن مجید دیده‌اید؛ حکیم، هم اسم پروردگار و هم اسم قرآن است. «أَنَّ اَللّٰهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ»(سورهٔ البقره، آیهٔ 209)؛ «یٰس × وَ اَلْقُرْآنِ اَلْحَکیمِ»(سورهٔ یس، آیات 1-2). حکیم یعنی کسی که کارش کار درستی و استواری است و چون قرآن مجید تجلی علم خداست، پروردگار عالم از کتابش به‌عنوان حکیم یاد کرده است. حکیم یعنی کسی که کار بیهوده نمی‌کند و کارش درست، علمی، محکم و پرمنفعت است. انسان را به‌گونه‌ای آفریده است که برای پی بردن به یک زندگی درست که آن زندگی آخرتش را آباد کند، محتاج به راهنماست. این ارادهٔ وجود مقدس او بود و اراده‌اش هم حکیمانه است. 

 

-قطب‌نمای زندگی کل حیوانات در خود آنها

قطب‌نمای زندگی‌کل حیوانات عالم را در خود حیوانات قرار داد؛ یعنی بخشی از حیوانات، زندگی را بلد هستند و بخشی‌ هم، مادران‌ و پدرانشان در مدت اندکی به آنها یادشان می‌دهند که چطوری بپر، تا چه مقدار برو، چگونه به‌دنبال طعمه برو. این یاد دادن خیلی کم و در حد چندماه است. 

 

-پاداش راهنمایان بر عهدهٔ خداوند

ولی انسان را به‌گونه‌ای آفریده که نیازمند به راهنماست و به عربی، نیازمند به امام می‌شود؛ یعنی نیازمند به وجود مقدسی که راه زندگی صحیح را می‌داند. زندگی ای که آخرتش را آباد کند، می‌داند. این علم، یعنی علم زیست صحیح، به پیشوا، راهنما و امام تعلیم داده شده و پروردگار به او مسئولیت داده که این دانش، علم، اندیشه و عقلت را مجانی به بندگان من انتقال بده. این که می‌گویم مجانی، در متن قرآن است. برای آنهایی که به‌عنوان راهنما انتخاب شدند، خیلی هم زحمت داشته تا دانش صحیح زندگی کردن را انتقال بدهند؛ بعد هم به آنها گفته که این انتقال شما باید مجانی باشد. شما این آیه را در قرآن زیاد می‌بینید که انبیا به مردم می‌گفتند: «وَ مٰا أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِی إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ»(سورهٔ شعراء، آیهٔ 109) ما هیچ مزدی برای یاد دادن زندگی درست به شما نمی‌خواهیم. البته بی‌مزد هم نمی‌مانیم، مزد ما فقط به‌عهدهٔ پروردگار است و از شما چیزی نمی‌خواهیم. 

 

-آفرینش نخستین انسان به‌عنوان راهنما

به‌خاطر این نیازمندی به راهنما، اولین مرد و زنی که خداوند متعال آفرید، آن مرد، راهنما و معلم بود و به‌اصطلاح قرآن مجید، پیغمبر بود و امتش هم یک نفر بود؛ یک خانم مطیع، باکرامت و بزرگوار. وقتی بچه‌دار شدند، پدرشان راهنمای آنها هم بود. پدر بچه‌ها پیغمبر بود و خانمش و بچه‌ها نیازمند به پیغمبر بودند. 

حالا اگر کسی این نیازمندی را قبول نداشته باشد و بگوید من به راهنما، معلم، پیغمبر و امام نیاز ندارم، خودم می‌خواهم زندگی کنم؛ این همان زندگی است که هفتاد سال کل کمونیست‌های شوروی و اروپای شرقی داشتند و بعد هم به‌هم پاشیدند. حالا عده‌ای‌ بی‌دین و عده‌ای هم مسیحی هستند؛ آنها زندگی هم می‌کنند، ولی زندگی درست، سالم و بدون آلودگی ندارند.

 

اعتراف کشیش مسیحی به حقانیت مکتب تشیّع

من ده شب در شهر لندن برای ایرانی‌ها، افغانی‌ها، پاکستانی‌ها و عرب‌ها به منبر می‌رفتم، خوب هم می‌آمدند، خوب هم گوش می‌دادند و خوب هم می‌پرسیدند. یک روز صبح، دکتری به من گفت: حالا که تا اینجا آمده‌ای، بیا برویم تا مهم‌ترین کلیسای لندن را ببینی. گفتم: مانعی ندارد. ساختمان کلیسا را باید می‌دیدید؛ یک ساختمان چهارصد پانصدساله، واقعاً تماشایی و خیلی فوق‌العاده بود! همین‌طوری که در کلیسا می‌گشتم، یک‌مرتبه حالا به تعبیر ما، آخوند کلیسا و به تعبیر خودشان، جناب کشیش، یا مقام بالاتر، کاردینال را دیدم. از لباسش فهمیدم که روحانی این کلیسا هست. این کلیسا مهم‌ترین کلیسای لندن بود و معلوم است روحانی هم که برای آنجا گذاشتند، روحانی مهمی است. من به آقای دکتری که با من بود وخیلی هم خوب انگلیسی می‌دانست، گفتم: از این آخوند کلیسا بپرس که آیا حاضر است من با او صحبت کنم؟ رفت و پرسید، او هم گفت: مانعی ندارد. دکتر به من گفت: می‌گوید عیبی ندارد، بیا صحبت کن. 

 

-نعمت بی‌نظیر خداوند به بندگان

اولاً خیلی باسواد بود! در رشته‌ای پروفسور بود. خوب عنایت بفرمایید که آدم با دانستن اینها می‌فهمد خدا از اینکه ما را با قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) آشنا کرده، چه نعمت بی‌نظیری به ما داده است؛ نه کم‌نظیر، بلکه بی‌نظیر. نعمتی بالاتر و مفیدتر از قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در این عالم هستی وجود ندارد. من این را یقینی به شما می‌گویم؛ من در سفرهای خارجی به آفریقا، آسیا و اروپا، بنا به درخواست خودم با تمام رؤسای مذاهب ملاقات کردم. حتی در ایتالیا تا درون واتیکان هم رفتم و با پنج شش‌ نفر از بزرگان واتیکان ملاقات کردم. با رئیس یهودی‌ها، زرتشتی‌ها، کمونیست‌ها، بی‌دین‌ها و بزرگ‌ترین عالمان اهل‌سنت هم دیدار کردم. با رئیس کل ارامنهٔ دنیا در ارمنستان، رئیس ارامنهٔ شوروی در اوکراین دیدار کردم. فیلم و جزوهٔ همهٔ اینها هست. حقانیت قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در ارتباط با اینها برای من یقینی‌تر شد و دیدم که هیچ‌‌یک از این مذاهب، چیزی ندارند؛ چون چیزی ندارند، این بزرگان ادیان نتوانستند حداقل جلوی سرعت دادن به فسادشان ملت خودشان را بگیرند. 

 

-نگاه عجیب جامعهٔ غرب به گناه

حالا یکی از صحبت‌های من با این کشیش کلیسای سِمپل، این بود که چرا جامعهٔ غرب، گناه را گناه نمی‌داند؟ چون من با مردم هم صحبت کرده بودم؛ وقتی گناهان را مطرح می‌کردم و می‌گفتم: اینها گناه و تخریب‌کننده است، جدی‌جدی می‌خندیدند. سه ساعت با دانشجوی دانشگاه لندن که آدم باسوادی بود، صحبت کردم؛ اما می‌خندید و می‌گفت: این حرف‌ها یعنی چه؟ یعنی چه زنا گناه است؟ یعنی چه ربا گناه است؟ یعنی چه شهوت‌رانی گناه و خلاف است؟ گفتم: پس آدم باید چگونه باشد؟ این دین اروپا و آمریکا از زبان یک عالم‌ و دانشجوی‌ آنهاست! او گفت: انسان تا زنده و سرپاست، تا پول و توان دارد، از هرچه که خوشش آمد، باید انجام بدهد. گفتم: مگر مسیح راجع‌به قیامت حرفی ندارد؟ گفت: مسیح و مریم به درد پول درآوردن ما نمی‌خورند! مسیح آدم خوبی بوده، مریم هم خانم خوبی بوده، اما به درد پول درآوردن ما نمی‌خورند. 

من به کشیش کلیسای سمپل گفتم: چرا جامعهٔ شما غرق در انواع گناه و فساد است و شما به دادشان نمی‌رسید؟ گفت: ما چیزی نداریم که اینها را نجات بدهیم. این خیلی جالب بود، بعد گفت: تنها دینی که برنامهٔ درست و قوی برای نجات انسان‌ها و توبهٔ گنهکاران دارد، دین شماست. اگر زورتان می‌رسد، بیایید و این جامعه‌ها را نجات بدهید، ما نمی‌توانیم.

 

دو راهی تباهی یا رحمت، حاصل انتخاب انسان

-حرکت انسانِ بی‌راهنما به‌سوی تباهی و دوزخ 

حرکت انسان بی‌راهنما به‌سوی فساد، تباهی و دوزخ است. برای اینکه انسان به‌طرف فساد، تباهی، گناه و دوزخ نرود، خداوند معلم برای او قرار داده که اسم این معلم هم نبی و امام است. به اینها هم تکلیف کرده که زندگی صحیح الهی را مجانی به مردم یاد بدهید. این اصل مطلب بود. 

 

-پذیرش راهنما و حرکت انسان به‌سوی رحمت خداوند

حالا من اگر به‌دنبال امام رفتم و به او اقتدا کردم، زندگی من در حد خودم، نمونهٔ زندگی امام می‌شود. روایت خیلی جالبی برایتان بگویم که این روایت باعث خوشحالی همهٔ ماست. جوانی به محضر امام صادق(ع) آمد و گفت: آقا! من از موضوعی خیلی ناراحت هستم، امام صادق(ع) فرمودند: از چه موضوعی ناراحت هستی؟ گفت: وقتی شیعه‌ها زیارت و دعا می‌خوانند، می‌گویند: «لَعَنَ اللّه بَنِی اُمیّة قاطبةً» خدا کل بنی‌امیه -مرد و زن، پیر و جوان- را لعنت کند؛ یابن‌رسول‌الله! پدر و مادرم من اموی بودند و تیرهٔ من از بنی‌امیه است، اما من یافته‌ام که حق با شماست و خودم شیعهٔ شما هستم، مکتب بنی‌امیه را قبول ندارم. آیا وقتی می‌گویند: «لَعَنَ اللّه بَنِی اُمیّة قاطبةً»، این لعن‌ها به من هم می‌رسد؟ امام صادق(ع) فرمودند: شما از بنی‌امیه نیستی، شما از ما هستی و لعنت به تو نمی‌رسد. معنی این روایت چیست؟ این روایت، یعنی به‌دنبال امام هدایت، آن معلم انتخاب‌شدهٔ خدا برو، به‌طرف رحمت، لطف و بهشت پروردگار می‌روی.

 

عالم برزخ میرزا محمود شیخ‌الاسلام

عالِمی در تبریز بود که فکر کنم برای 150 سال قبل است، حدود بیست جلد کتاب نوشته است. این عالم که آدم بزرگی هم بوده، حاج میرزامحمود شیخ‌الاسلام نام دارد و سید هم بود. آقایی که شرح حالش را نوشته، مدرّس خیابانی است که آخرهای عمر حاج میرزا محمود را در جوانی‌هایش دیده بود. ایشان نوشته که حاج میرزامحمود، این عالم بزرگ تبریز، در هفتادسالگی مستطیع شد. آن‌وقت ماشین نبود، جاده هم آسفالت نبود و بیشتر مردم(آنهایی که واجب‌الحج بودند) از ایران به عراق برای زیارت دوره می‌رفتند، از آنجا به اردن می‌رفتند، از اردن وارد تبوک می‌شدند، از تبوک هزار کیلومتر راه می‌رفتند و به مدینه می‌رسیدند. چند روز در مدینه بودند و بعد به مکه می‌رفتند و وقتی اعمال حج تمام می‌شد، از همین مسیر برمی‌گشتند. خیلی‌ها هم در بیابان‌ها و جاده‌ها برای گرما، نبود وسیله و گم شدن می‌مردند؛ خیلی سخت بود!

 

-حج بی‌بازگشت میرزامحمود شیخ‌الاسلام

وقتی اعمال حج تمام شد، هم‌اتاقی‌های حاج میرزامحمود گفتند: ما یکی دو روز دیگر باید به ایران برگردیم؛ ساک‌ و بقچه‌تان راببندید و کارهایتان را بکنید. ایشان فرمود: من قصد کردم که اینجا بمانم و دیگر به ایران نمی‌آیم. گفتند: آقا! خانواده‌، داماد، عروس و نوه‌هایتان چه می‌شود؟ گفت: همهٔ آنها خدا دارند، من اینجا می‌مانم. اول شب این را به هم‌اتاقی‌ها گفت، صبح که هم‌اتاقی‌ها برای نماز شب بلند شدند، دیدند حاج میرزامحمود برخلاف همیشه بلند نشده است! گفتند: حتماً خوابش سنگین است، امشب او را صدا کنیم. وقتی نزدیک آمدند، دیدند از دنیا رفته است و تازه فهمیدند دیشب چه می‌گفت! من برنمی‌گردم ایران و دلم می‌خواهد اینجا بمانم. شیعه‌ها جمع شدند و او را غسل دادند، کفن کردند و تشییع جنازه‌ کردند. من سر قبرش رفته‌ام، پایین قبر عبدالمطلب(ع)، ابوطالب(ع) و حضرت خدیجه(س) دفن کرده‌اند. خیلی جای خوبی است! سید هم بود، عبدالمطلب جدش و خدیجهٔ کبری مادرِ مادرش فاطمهٔ زهرا (س) بود. پروردگار لطفی کرد که قبر این مرد آنجا باشد. البته حدود آن قبر را بلد بودم، آنجا نمی‌گذارند که سنگ بگذارند و اسم روی سنگ بنویسند. 

 

-خبر برزخ مؤمنین و بدکاران در آیات قرآن

شبی که ایشان از دنیا می‌رود و صبح دفنش می‌کنند، یعنی شب اول قبرش، یکی از علمای بزرگ تبریز، او را در عالم رؤیا دیده بود. حالا خبری هم به ایران نمی‌رسید؛ تلفن و نامه نبود و مردم وقتی از حاجی‌شان خبر می‌شدند که حاجی برمی‌گردد. مرحوم مدرّس می‌نویسد: همان شبی که شب اول قبر ایشان بود، این عالم بزرگ در تبریز خواب می‌بیند که از جایی عبور می‌کند، درِ دوتا باغ باز است. این روایت را از پیغمبر (ص) شنیده‌اید که حضرت می‌فرمایند: «القبرُ روضةٌ مِن ریاضِ الجنَّةِ أو حُفرةٌ مِن حُفَرِ النّیران». روایتی عجیبی است! اگر بخواهید بدانید این روایت ریشه دارد، باید سورهٔ مؤمن و توبه را ببینید. خدا در سوره مؤمن از برزخ خبر داده که در برزخ برای بدکاران چه خبر است! و در سورهٔ توبه هم از برزخِ مردم مؤمن خبر داده که چه خبر است. 

 

-پاداش مؤمنین به‌اندازهٔ دینداری، عبادت و خدمت‌

این عالِم می‌بیند که دو باغ کنار همدیگر است که در آن هم باز است، با خودش می‌گوید داخل بروم. وقتی وارد باغ می‌شود، می‌بیند که نمونهٔ این باغ در دنیا نیست؛ درخت‌ها، میوه‌ها و آسمان شکل دیگر است و هوا حال دیگری دارد. پیش خودش می‌گوید: خدایا! اینجا کجاست؟! همین‌طوری قدم‌زنان می‌آید تا چشمش به عمارت خیلی عالی‌ای می‌افتد که نظیر آن‌هم در دنیا نبود و درِ ساختمان هم باز است، می‌گوید: حالا کسی که برای آمدن داخل باغ جلوی ما را نگرفت، حتماً داخل این ساختمان هم برویم، هیچ‌کس جلوی ما را نمی‌گیرد. وارد ساختمان شد، چشمش به سالنی افتاد که فقط باید برویم و ببینیم، نمی‌شود توصیف کرد! آنجا می‌بیند که حاج میرزامحمود روی تخت نشسته است. او را می‌شناخت؛ این هم از علمای بزرگ تبریز بود و او هم از علمای بزرگ بود. سلام می‌کند، حاج میرزامحمود می‌گوید: بالا بیا! بالای تخت می‌رود، میرزا به او می‌گوید: بنشین. این عالم می‌گوید: حاج آقا اینجا کجاست؟ میرزا می‌گوید: اینجا برزخ است. می‌گوید: شما؟ میرزا می‌گوید: من وقتی اعمالم در مکه تمام شد، مُرده‌ام و دیگر در دنیا نیستم. الآن تو مرا در دنیا نمی‌بینی و من در برزخ هستم. می‌گوید: باغ برای چه کسی است؟ میرزا می‌گوید: مال من است. می‌گوید: کاخ برای کیست؟ میرزا می‌گوید: مال من است. می‌گوید: چه شد که اینجا را به شما دادند؟ گفت: به دو علت: بندگی خدا و صبر کردن در برابر آزار مردم. به او گفتم: این باغ بغلی خیلی بهتر از باغ شماست، آن برای کیست؟ میرزا گفت: این برای علامهٔ مجلسی است که رَده‌اش خیلی بالاتر است و خدماتش به دین و به مردم خیلی بیشتر بوده است. در اینجا هر کسی را به‌اندازهٔ دینداری، عبادت و خدمت به مردم پاداش می‌دهند. وقتی بیدار شد، تاریخ گرفت؛ کاروان دو ماه بعد از مکه برگشت، اما حاج میرزامحمود نیامده بود و خبر مردن او را آوردند. 

 

امام کفر و امام هدایت در قرآن

کسی که به‌دنبال امام هدایت حرکت می‌کند، به‌طرف رحمت‌الله، رضایت‌الله و جنت‌الله می‌رود؛ اما کسی که می‌گوید من امام هدایت نمی‌خواهم و پیغمبر، امام و قرآن را قبول ندارم، با صدتا دلیل می‌شود ثابت کرد که این آدم به‌طرف دوزخ و غضب‌الله حرکت می‌کند. او نه زندگی خوبی در دنیا دارد و نه در عالم آخرت. این معنی امامِ هدایت است. من می‌خواستم دو آیه هم دراین‌زمینه بخوانم که حیف است فقط بخوانم و ترجمه کنم، باید مقداری هم توضیح بدهم. متن این دو آیه، دو نوع امام را به ما معرفی می‌کند: یکی در سورهٔ توبه و یک آیه هم در سوره انبیاء است. 

 

-دعوت امامان کفر به‌سوی دوزخ

اما آن آیه که در سورهٔ توبه است، می‌فرماید: «یک نوع امام، امام و رهبر کفر است». حالا در روزگار ما، امام کفر، الآن در همهٔ امامان کفر، ما قوی‌تر، پرروتر، پست‌تر حیوان‌تر، که تا حالا در این سه‌ساله، هزاران آمریکایی را فدای شهوات خودش کرده و به جهنم فرستاده است تا نوبت خودش بشود، ترامپ است. حالا آنهایی که به امام کفر اقتدا می‌کنند، در این اقتدا کردن به چه طرفی می‌روند؟ کجا می‌روند؟ خدا آدرسش را در سورهٔ بقره می‌دهد:» أُولٰئِک یدْعُونَ إِلَی اَلنّٰارِ«(سورهٔ بقره، آیهٔ 221) این امامان کفر شما را به دوزخ خود می‌کشند، آنها هم دوزخی هستند و نمی‌توانند به دادتان برسند؛ 

 

-شفاعت صدیقهٔ کبری(س) در روز محشر

امام هدایت، شما را به‌طرف بهشت می‌برند. امام کفر در قیامت، مریدانش را رها می‌کند و می‌گوید به من چه! اما امام هدایت، رها نمی‌کند. خیلی عجیب است! صدیقهٔ کبری(س) همسر امام هدایت است، خدا در روز قیامت به صدیقهٔ کبری(س) خطاب می‌کند: «پرونده نداری که رسیدگی کنم. تو بی‌حسابی به بهشت برو». امر خدا را اطاعت می‌کند، اما تا ورودیِ بهشت می‌آید و می‌ایستد. همسر امام هدایت است، حالا ببینید جایگاه امام هدایت چیست؟ خطاب می‌رسد: «حبیبَتی» چرا نمی‌روی؟ می‌گوید: من نمی‌توانم تنها بروم. خدا می‌فرماید: می‌خواهی چه کسی را ببری؟ می‌گوید: کسانی که در دنیا پیرو علی(ع) بوده‌اند و به هر شکلی برای حسین من کاری کرده‌اند. من نمی‌توانم تنها بروم. خطاب می‌رسد: همهٔ آنها را صدا کن؛ پیروان شوهرت و خدمتگزاران به حسینت، همه را صدا کن. این امام هدایت و این همسر امام هدایت است که تا مأمومین خودشان را تحویل بهشت ندهند، آرامش پیدا نمی‌کنند.

 

کلام آخر؛ گریۀ بر ابی‌عبدالله(ع)، رویانندۀ درخت‌های بهشتی

روز شنبه، روز پیغمبر(ص) است، خوش‌به‌حال همهٔ ما که ساعت اول هفته‌مان را اولاً با نشستن در مجلس علم شروع کردیم؛ ثانیاً اول هفته‌مان را تا روز جمعه آب‌پاشی می‌کنیم که این هفته تا جایی که می‌شود، گل‌های بهشتی برای ما برویاند. با چه‌چیزی آب‌پاشی می‌کنیم؟ با گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع). این آب‌پاشی بهشت می‌سازد، درخت می‌رویاند و کار می‌کند! 

روز پیغمبر(ص) است. نیم‌ساعت یا بیست‌دقیقه به ازدنیارفتن پیغمبر(ص) مانده است، همه‌مان هم می‌دانیم و به ما یاد داده‌اند که اگر حس کردیم خانمی یا آقایی در حال احتضار است، سینه‌اش را سبک کنیم؛ لحاف و پتو را کنار بزنید، دکمه‌هایش را باز کنید تا سینه سبک باشد؛ ولی پیغمبر(ص) به این مسئله توجهی نکردند و در همان حالِ احتضار فرمودند: «علی جان! حسین را بیاور و روی سینهٔ من بخوابان». ابی‌عبدالله(ع) هفت‌ساله بود. دستور واجب است. 

 

امیرالمؤمنین(ع) حسین(ع) را بغل گرفتند و آوردند، آرام روی سینهٔ پیغمبر(ص) خواباندند. حضرت دیدند که پیغمبر(ص) پیشانی‌اش را می‌بوسد، لب‌هایش را می‌بوسد، زیر گلویش را می‌بوسد، سینه‌اش را می‌بوسد و می‌گوید: «مَا لِی وَ لِیَزِیدَ» خدایا! مگر من با یزید چه‌کار کرده‌ام؟! خواهر آن‌وقت شش‌سال دارد و می‌بیند که حسینش، عجب جای بلندی قرار دارد. روز یازدهم، وقتی بدن قطعه‌قطعه را روی خاک دید، یک‌مرتبه یاد آن روز افتاد که حسین روی سینهٔ پیغمبر خوابیده بود و صدا زد: «یوماً علی صَدر الْمُصْطَفی و یَومَ عَلَی وَجْهِ الثَّرا». حسین من، یک روز روی سینهٔ پیغمبری، امروز هم با بدن قطعه‌قطعه روی خاک بیابان افتاده‌ای...

 

تهران/ مسجد شهید بهشتی/ دههٔ سوم جمادی‌الاول/ زمستان1398ه‍.ش./ سخنرانی دوم 

برچسب ها :