جلسه دوم شنبه (5-11-1398)
(تهران حسینیه سیدالشهداء)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- مراحل ارتباط با قرآن
- -خطر گمراهی در کمین انسان
- -توصیۀ یکی از بزرگان به تدبر در علوم الهی
- اثرگذاری عجیب آیات قرآن و توبۀ دزد
- اقسام روزی نزد پروردگار
- -قناعت اولیای خداوند به روزی کم
- -در احوالات جهانگیرخان قشقایی
- -فهم قرآن و واکنش مؤمنین به نوع روزی
- -لطیفهای جالب از مهمانی فرهادمیرزا
- -بیداری انسان با فهم درست آیات قرآن
- حکایتی شنیدنی از مرد قرآنخوان در جنگ نهروان
- -اهمیت فهم عمق مسائل
- -درک آیۀ ولایت، رهاییبخش انسان از دوزخ
- زندگی کامل در ارتباط درست با قرآن
- خواستههای امیرالمؤمنین(ع) از خداوند در خصوص قرآن
- الف) گستردگی باطن بهوسیلۀ قرآن
- ب) گویایی زبان به قرآن
- ج) اعضای بدن در خدمت قرآن
- د) نور باطن و چشم دل با قرآن
- کلام آخر؛ عیادت زنان مدینه از حضرت زهرا(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
مراحل ارتباط با قرآن
-خطر گمراهی در کمین انسان
در فرمایشات صدیقهٔ کبری(س) آمده است که حضرت میفرمایند: یکی از امور محبوب من، ارتباط با قرآن مجید است. این ارتباط چنانکه از گفتار خودشان استفاده میشود، در سه مرحله است: قرائت، تدبر و عمل. بین قرائت، تدبر و عمل، ارتباطی کامل و جامع است و همین رابطه، یقیناً انسان را مقرب بارگاه ربوبی میکند. اگر فقط خواندنِ محض باشد، ولی تدبری در کار نباشد و انسان بهوسیلهٔ علمی که میخواند یا ارتباطی که با اهل قرآن میگیرد، به مفهوم آیات کتاب خدا نزدیک نشود، خطر گمراهی به انسان خیلی نزدیک است. یقیناً خواندنِ تنها، مصونیتی ایجاد نمیکند و فهم آیات هم لازم است، عمل به آیات هم بعد از فهم آنها واجب است.
-توصیۀ یکی از بزرگان به تدبر در علوم الهی
شاید 45-46 سال قبل، من در درس یکی از بزرگان شهر مشهد شرکت کردم (بعداً از نزدیک با او آشنا شدم و در درسش هم آخر جمعیت مینشستم). ایشان نزدیک به صد جلد کتاب قابلتوجه دارد؛ پنجاه سال، از اذان مغرب و عشا تا نماز صبح بیدار بود و بعد از نماز صبح تا ساعت یک یا دو بعدازظهر میخوابید. این صد جلد کتاب را در تنهایی شب نوشته است و ازدواج هم نکرد. به قول امیرالمؤمنین(ع) در خطبهٔ متقین، انس شدیدی با شب داشت و با بیداری شب زندگی میکرد، لذت میبرد و خسته هم نمیشد. حالا به اختیار خودش، زندگی خودش را اینگونه رقم زده بود که شب را تا اذان صبح بیدار باشد و همهٔ این صد جلد کتاب را هم در تنهایی نوشت. کتابهایش چاپ شد، به خارج هم راه پیدا کرد و بعضی از فلاسفهٔ مهم و بنامِ غرب با او ارتباط داشتند. روزی در درس به طلبهها فرمودند: در مطالب تدبر، فکر و اندیشه کنید و اهل ظاهر الفاظ نباشید که درس را بخوانید و صفحات کتاب درسی را خیلی معمولی معنی کنید و رد بشوید؛ علوم و مسائل الهی جای تدبر دارد.
اثرگذاری عجیب آیات قرآن و توبۀ دزد
این مطلب را در کتابی از قرن چهارم دیدم که خیلی کتاب جالب و پرمطلبی است، شاید 150 سال پیش هم چاپش کرده باشند، چون خیلی کهنه است و من با احتیاط ورق میزنم. این کتاب را یک ضربگیر زورخانهای به من داد و گفت: این کتاب به عربی هست و من هم آن را متوجه نمیشوم. فکر کنم اسم کتاب هم «احسنالقصص» باشد؛ نگاه فوقالعادهای به سورهٔ یوسف دارد و داستانسرایی سورهٔ یوسف نیست، بلکه دست فکر انسان را میگیرد و بهنحوی به اعماق آیات میبرد که برای انسان تکاندهنده است. یکی در این کتاب خواندم که برای قرن چهارم است و یکی هم در کتابی از قرن هفتم خواندم؛ هم آن کتاب قرن چهارم و هم این کتاب قرن هفتم، هر کدام از دزد پرقدرتی نام میبرند.
این دو دزد سرِ نترسی داشتند و به قافلهها و مردم میزدند، طوری هم جا افتاده بودند که مردم از آنها میترسیدند؛ بهگونهای هم بودند که این دولتهای زمان خودشان به آنها دسترسی نداشتند. هر دوی این دزدها عیار و زرنگ بودند، راه گریز را خیلی خوب بلد بودند و گرفتار مأمورین دولتی نمیشدند. آن دزد قرن چهارمی که عرب بود، با دو آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ ذاریات بند و اسیر شد، این دو آیهٔ سورهٔ مبارکهٔ ذاریات در او اثر گذاشت. درحالیکه آمادهٔ دزدی کردن بود، وقتی شخصی این دو آیه را خواند، دزدی را رها کرد و اثر عجیبی از این دو آیه برداشت. تقریباً توضیح این دو آیه هم این است: شما برای چه نگران روزی هستید؟ این نگرانی درست نیست.
اقسام روزی نزد پروردگار
روزیِ پروردگار دو نوع است: به قول قرآن مجید، یا روزیِ انسان به قدر است که بهمعنی مقداری تنگی( نه بهمعنی اندازه) است؛ یا روزی پروردگار بسط است و آدم بیشتر از حد لازم به دستش میرسد. به قول ما، یا کمروزی هستید یا پرروزی. زندگی شما با پرروزی بهراحتی اداره میشود و شاید با کمروزی هم مقداری سخت به شما بگذرد.
-قناعت اولیای خداوند به روزی کم
البته به همه سخت نمیگذرد؛ من آدمهای کمروزی زیادی را دیده بودم که از اولیای خدا بودند و با تمام وجود به درآمدشان قانع بودند. یکی از آنها را زیاد پای منبر میدیدم؛ شاید بیست سال است که فوت کرده، ولی پسرش دائم میآید و همانجا جای پدرش مینشیند. پسرش هم خیلی آدم بزرگواری است، من گاهی به او میگویم: پدر تو از اولیای الهی بود؟ میگوید: بله.
واقعاً هم از اولیای الهی بود، زندگی خیلی پاکیزهای داشت و به این قدرِ روزی هم کاملاً قانع بود و قناعت میکرد. من و خیلی از طلبههای همدورهٔ من هم در قم، در کمال قدر روزی زندگی میکردیم و اگر زمانی پولی داشتیم، از گذرخان دو سیر گوشت میگرفتیم و فکر میکردیم که شاه شدهایم!
-در احوالات جهانگیرخان قشقایی
آن مرد بزرگ الهی که شاگردان کمنظیری را در اصفهان تربیت کرد، مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود که تا آخر عمر هم با کلاهپوستی آخوندی کرد و با همان کلاهپوستی، شاگردانی مثل آیتاللهالعظمی بروجردی، آقاسیدجمالالدین گلپایگانی، آیتالله مرتضی طالقانی و امثال اینها را تربیت کرد؛ تا آخر عمرش هم پولی گیر او نیامد که بتواند با آن ازدواج کند. در احوالاتش نوشتهاند که گفته بود: اگر بعد از مردن من، قبر مرا گم کردید، همینطوری که در تخت فولاد میگردید، از هر قبری که دیدید مقداری نمک از خاکش پیداست، بدانید قبر من است؛ از بس در این هشتاد سال عمرم، نان و ماست یا نان و پنیر خوردهام.
اتفاقاً بیست سال پیش که به تخت فولاد رفته بودم، چون شرح حالش را در کتابهای (ریحانةالأدب در هشت جلد) مرحوم مدرّس تبریزی دیده بودم که آدم بزرگی بود، کسی هم با قبرِ این مرد آشنا نبود، قبر او را پیدا کردم، دیدم که قبر فرو رفته و سنگ قبر هم دو سه تکه شده است. در منبر شب اصفهان، ایشان را کاملاً معرفی کردم و گفتم که چه اعجوبهٔ عظیمی در این شهر دفن است و چرا باید اینگونه باشد؟! خدا خیرش بدهد! اتفاقاً آن شب درحالیکه من خبر نداشتم، شهردار اصفهان پای منبر بود، وقت صبحانه پیش من آمد و گفت: این آقایی که دیشب معرفی کردید، اصلاً ما نمیدانیم کیست! آدرس قبرش را دادم، گفت: وقتی سال دیگر به اصفهان بیایی، من این قبر را ساختهام. مقبرهای برای این قبر ساخت که شاید پانصد سال دیگر هم خراب نشود! مقبرهٔ خیلی بزرگ و درخور این عالم ساخت که زیارتگاه اهل دل است و خیابان کنار تخت فولاد را هم به نام ایشان نامگذاری کردهاند.
-فهم قرآن و واکنش مؤمنین به نوع روزی
فهم قرآن جهانگیرخان میسازد؛ همچنین فهم قرآن، دزدی را در قرن چهارم به خودش میآورد که داستان از این قرار است؛ یعنی روزی ما ثبتشده و مقرر است؟! یقیناً مقرر است؛ ولی روزی تو، یا رقم تنگی و کمی دارد یا رقم بسط دارد و گسترده است. اینها هم به خدا اعتراضی نداشتند و میگفتند: ما در این دنیا مهمان هستیم، پروردگار سفرهای هم انداخته که ما سر این سفره، فقط به نان و آبگوشت یا نان و سبزی دسترسی داریم، عدهای هم در این سفره به چلوکباب، خانهٔ گسترده و رزقی وسیع دسترسی دارند. مؤمنان در هر دو طایفه، یعنی آنکه روزیاش تنگ بود، از خدا دلگیر نمیشد و آنکسی هم که روزیاش زیاد بود، بهخاطر کثرت مالش مست نمیکرد. آنکسی که روزیاش زیاد بود، شاکر و آنکه روزیاش کم بود، صابر بود؛ هر دوی اینها هم با قرآن آشنا بودند. اگر آدم با مفاهیم آشنا نباشد، در روزی زیادش شاکر و در روزی کم هم صابر نمیشود. سفرهای است دیگر، خداوند انداخته و هر کدام از ما را در گوشهای از آن نشانده است.
-لطیفهای جالب از مهمانی فرهادمیرزا
لطیفهٔ جالبی را نقل میکنند که در کتابها هم نوشتهاند: فرهادمیرزا، عموی ناصرقاجار چند سالی حاکم شیراز بود. شبهای ماه مبارک رمضان افطاری میداد و سپرده بود سعی کنید بین اینهایی که در سه شب احیا دعوت میکنید، روحانی هم باشد. شب نوزدهم یا بیستویکم، هفتهشت روحانی هم قاتی مهمانها دعوت کردند؛ وقتی به یکی از روحانیون تعارف کردند که سر سفره بنشیند، جایی که او نشست، نان و پنیر و سبزی فراوانی آنجا بود و دسترسی کمتری به آن غذاهای خیلی خوب بود. وقتی گفتند افطار شده است، ایشان دیس سبزی و پنیر را بلند کرد و بوسید، بعد پشت سرش گذاشت و گفت: انشاءالله در مدرسه خدمت شما میرسیم، فعلاً امشب جا ندارد که ما خدمت شما باشیم. گاهی آدم روزیاش همین است و گاهی هم گسترده است؛ گستردهداران که با قرآن آشنا هستند، شاکر و تنگروزیها که با قرآن آشنا هستند، صابرند.
-بیداری انسان با فهم درست آیات قرآن
این دزد قرنِ چهارم با شنیدن دو آیه تکان خورد؛ آیه میگفت که اولاً روزی مقرر است، دوماً از حرام هم مقرر نیست. اگر آدم این دو حقیقت را از قرآن بفهمد که روزی ما قطعی است و از حرام هم مقرر نشده، بیدار میشود. در حالِ این دزد نوشته است: از همانجا که این آیات را شنید، حرکت کرد و بهسمت مکه رفت، در مسجدالحرام مقیم شده و اهل مناجات، گریه، عبادت و شببیداری شد. همانجا هم در مقام ابراهیم(ع)، آیاتی را از یک نفر شنید که فریادی زد و از دنیا رفت! این دانستن مفهوم قرآن است.
حالا ببینید خود این فهم مفهوم، چقدر در مسئلهٔ پول به آدم کمک میکند؟! آدم حرص نمیزند، به حلال خدا قانع است و آدم از طریق قرآن میفهمد که حرام روزیاش نیست و اگر آدم حرام را بخورد، تبعات حرام در دنیا و آخرت به گردن اوست. اگر آدم این را بفهمد، راحت زندگی میکند. آنکسی هم که شرح حالش را در قرن هفتم نوشتهاند(البته خود دزد برای اواخر قرن دوم هجری بوده است)، او هم با یک آیه از سورهٔ مبارکهٔ حدید بیدار شد و به عارفی بزرگ، معلم، مربی و صاحبنفس تبدیل شد.
حکایتی شنیدنی از مرد قرآنخوان در جنگ نهروان
-اهمیت فهم عمق مسائل
من وقتی در درس آن بزرگوار شرکت کردم، روزی راجعبه همین موضوع صحبت میکرد و میگفت: درس را بفهمید، نه اینکه ملانُقَطی بشوید؛ ظاهر کلمات مهم نیست، بلکه عمق مسائل مهم است. بعد، ایشان این داستان را گفت که من اولینبار از این مرد بزرگ الهی شنیدم، بعداً در کتابها هم دیدم که نقل شده است: فضیلبنعباس، پسرعموی امیرالمؤمنین(ع) میگوید: من در یکی از شبهای جنگ نهروان در خدمت امیرالمؤمنین (ع) بودم و به جایی میرفتیم. شب بود و تاریک، من یکمرتبه ایستادم، اما امیرالمؤمنین(ع) راهشان را ادامه دادند و به من فرمودند: فضیلبنعباس، عموزاده چرا ایستادی؟ به امیرالمؤمنین(ع) گفتم: آقا صدای قرآن میآید و من هم به حکم قرآن که پروردگار فرموده است: «وَ إِذٰا قُرِئَ اَلْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 204) وقتی صدای قرآن شنیدید، سکوت کرده و گوش بدهید. امام فرمودند: بیا، نمیخواهد بایستی! من هم بهدنبال امام راه افتادم، امام هم دیگر چیزی نگفتند و ما هم از صدای قاری دور شدیم.
-درک آیۀ ولایت، رهاییبخش انسان از دوزخ
فردا تقریباً حملهٔ شدیدی شد و خیلیها در کنار نهروان کشته شدند. وقتی شعلهٔ آتش جنگ خوابید، امیرالمؤمنین(ع) به من فرمودند: بیا بین کشتهها برویم و گشتی بزنیم. همینطور که با حضرت مولا میگشتیم، تقریباً نوک کفش خودشان را کنار شانهٔ کشتهای گذاشتند و ایستادند، بعد به من فرمودند: آیهای که دیشب شنیدی و میخواستی گوش بدهی، اما من نگذاشتم بایستی، چه بود؟ گفتم: آقا این آیه بود: «أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اَللَّیلِ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 9)؛ حضرت فرمودند: این آقا همان قاری دیشب است که امروز برای کشتن من آمده بود! اگر این قاری فقط همین آیهٔ «إِنَّمٰا وَلِیکمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکعُونَ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 55) را فهمیده بود، شمشیر نمیکشید و برای کشتن من نمیآمد. آیه میگوید که سه نفر بر شما ولایت الهیه دارند: خدا، فرستادهٔ خدا و سوم «اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ». این آیه خیلی فوقالعاده است و خیلی از اهلسنت هم میگویند که در شأن امیرالمؤمنین(ع) نازل شده است. اینکه خدا «اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکعُونَ» را کنار خودش و پیغمبرش گذاشته است، معلوم میشود که آدم عادی و معمولی نیست. خدا هیچوقت آدم عادی را کنار خودش و پیغمبرش نمیگذارد که بگوید این شخص بر شما ولایت دارد. این ولایتالله، ولایتالرسول و ولایتالمعصوم در آیه است؛ ولایتی هم شیعه قائل است که دلیل، برهان، بحث، گفتوگو و استدلال دارد، کتابهایی هم دربارهاش نوشته شده که ولایتالفقیه نام دارد؛ یعنی ولایت نائبان عام معصوم در هنگام غیبت امام معصوم میان مردم است که آن ولایت هم کار آنها را انجام میدهد؛ مثل کاری که میرزای شیرازی کرد. او با ولایتش تنباکو را حرام کرد و کشور را از افتادن در دهان انگلیسیها حفظ نمود؛ همچنین مثل ولایتی که حضرت امام از آن استفاده کرد و فتوا داد که امروز تقیه حرام است، «ولو بَلَغَ مَا بَلَغَ»، اسلام را نجات داد. اگر این آدم همین آیه از قرآن را فهمیده بود که سعادت شما به قبول ولایتالله، ولایتالرسول و ولایتالمعصوم بستگی دارد، شمشیر نمیکشید و برای کشتن امیرالمؤمنین(ع) به نهروان نمیآمد.
زندگی کامل در ارتباط درست با قرآن
به اول مطلب برگردم؛ دختر پیغمبر(ص) در جملهای میفرمایند: محبوب من، ارتباط من با قرآن است. این چه ارتباطی است؟! اینطور که از فرمایشات ایشان در دو خطبهٔ مسجد و منزل استفاده میشود، ارتباطِ قرائت، تدبر و عمل است، این نوع ارتباط، زندگی را کامل میکند، سبب سعادت دنیا و آخرت میشود و عامل مغفرت، رحمت و شفاعت است. همین سخن مادر که میگویند محبوب من، ارتباط با قرآن است، یعنی قرائت، تدبر و عمل را وجود مبارک حضرت ابیعبدالله(ع) در شب عاشورا اعلام کردند: «فَإِنَّ اللهَ یَعلَمُ اَنِّی اُحِبُ تَلاوَتَ کِتَابِهُ» خدا میداند که من عاشق ارتباط با قرآن مجید هستم؛ البته ارتباط به این نوع: خواندن، تدبر و عمل کردن.
انسانهای مؤمن در طول تاریخ اسلام، به همین شکل با قرآن مجید ارتباط داشتهاند؛ آنها قرآن را میخواندند، بهدنبال فهم و عمل کردن به آن هم بودند.
خواستههای امیرالمؤمنین(ع) از خداوند در خصوص قرآن
این ارتباط چقدر مهم است که بنا به نقل شیخ طوسی، وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) چهار خواسته از پروردگار عالم در رابطهٔ با قرآن دارد. متن آن چهار خواسته این است که برایتان عرض میکنم و فردا شب با کمک خود قرآن و روایات توضیح میدهم.
الف) گستردگی باطن بهوسیلۀ قرآن
«اَللهُمَّ اَشرَح بِالقُرآنِ صَدرِی» خدایا! بهوسیلهٔ قرآن به من گستردگی باطن بده؛ این مسئلهٔ شرح صدر در کتاب خدا چندبار آمده است، حالا این شرح صدر چه سودی دارد؟ انشاءالله سودش را پیگیری میکنیم و عرض میکنم.
ب) گویایی زبان به قرآن
«وَ اَطلِق بِالقُرآنِ لِسانِی» خدایا! زبان من را فقط به قرآن گویا کن و هرچه میگویم، قرآنی باشد؛ یعنی کلامی خارج از مرز قرآن به زبان من نیاید.
ج) اعضای بدن در خدمت قرآن
«وَ استَعمِل بِالقُرآنِ بَدَنَی» خدایا! همهٔ جسم و اعضای من را در عمل به قرآن بهکار بینداز؛ چشم، دست، قدم، شکم، گوش و زبانم قرآنی بشود.
د) نور باطن و چشم دل با قرآن
«وَ نَوِّر بِالقُرآنِ بَصَری» خدایا! آن باطن و چشم دل مرا با قرآن مجید نور بده که من همهچیز را درست ببینم «و أعِنِّی عَلَیهِ مَا ابقَیتَنِی».
کلام آخر؛ عیادت زنان مدینه از حضرت زهرا(س)
این دو سه روز اخیر که میآید یا دو سه روزی که گذشته است، نوشتهاند: چندتَن از زنان مدینه به عیادت حضرتزهرا(س) آمدند. اینها وقتی آمدند که زهرای مرضیه(س) دیگر توان حرکت کردنش از بستر خیلی کم شده بود، همهاش ناله میکرد و اشک میریخت! امام صادق(ع) میفرمایند: از آن بدن پرقدرتی که نمونهٔ هیکل و جسم پیغمبر(ص) بود، چیزی غیر از پوست و استخوان باقی نمانده بود! روبهروی بسترش نشستند و عرض کردند: خانم، ما امروز به این قصد برای دیدن شما آمدیم که هر کاری در منزل دارید، به ما بگویید تا انجام بدهیم. حضرت فرمودند: من کاری ندارم! خودم بلند شدم و در این یکی دو روزه خمیر کردهام، برای چند روز نان پختهام و لباسهای علی و بچههایم را هم شستهام که چندروزی بعد از مرگ من کاری نداشته باشند. من هیچ کاری ندارم، اما چون شما درخواست کردید کاری انجام بدهید، من چند روز است که نتوانستهام سر مزار پدرم بروم، به من کمک بدهید و مرا تا کنار مزار پیغمبر(ص) ببرید. زیر بغل حضرت را گرفتند و حرکت کردند. همیشه وقتی حضرت از خانهاش که بیرون میآمدند و به حرم میرفتند، چون درِ خانه را به روی مسجد بسته بودند، حدوداً چهارده پانزده قدم بیشتر نبود؛ اما امروز وقتی نصف این راه اندک را آمدند، فرمودند: خانمها بگذارید بنشینم، دیگر نمیتوانم حرکت کنم. اندکی نشستند، دوباره زیر بغلشان را گرفتند و رفتند. وارد حرم شد، چشم ایشان که به مزار پیغمبر(ص) افتاد، خودشان را روی مزار انداختند و فرمودند: «اَبَتَا رُفِعَت قُوَّتِی وَ شَمَتَ بِی عَدُوِّی وَ الکَمَدُ قَاتِلِی». دوباره زیر بغل حضرت را گرفتند و برگرداندند.
دختر پیغمبر(ص)! شما مزار پدر را دیدید، خودتان را روی مزار انداختید و طاقت نیاوردید، آن دختر سیزدهسالهای که بدن قطعهقطعهٔ بابا را میان گودال دید، چه کرد؟ خودش را روی بدن انداخت و بلند نمیشد، دشمن اعلام کرد که قافله آمادهٔ رفتن است، بلند شو! اما وقتی دیدند بلند نمیشود، «وَاجتَمَعَت عِدَّةٌ مِنَ الاَعرابِ فَجَرُّوحَا عَن جَسَدِ اَبیهَا».
تهران/ حسینیهٔ سیدالشهدا(ع)/ جمادیالثانی/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی دوم