جلسه پنجم سه شنبه (8-11-1398)
(تهران حسینیه سیدالشهداء)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- نعمت خاص پروردگار به مردم الهیمسلک
- -سؤالات باارزش و دریافت پاسخ از اهل آن
- -مسجد، مکانی آزاد برای طرح سؤالات
- -برپایی جلسات گفتوگوی آزاد در مسجدالحرام
- -پاسخهای مستدل علامهٔ طباطبایی به پروفسور فرانسوی
- طبع پرسشگری انسان
- -پیامد پرسیدن در سرنوشت انسان
- -سؤالات دانشمند مسیحی از آیتالله بروجردی
- روحیهٔ پرسشگری ابوریحان تا آخرین لحظهٔ عمر
- -رد نظریهٔ ربع مسکون از سوی ابوریحان
- -استناد قرآنی ابوریحان برای کروی بودن زمین
- -علمآموزی ابوریحان در حال احتضار
- «اصول کافی»، کتابی ارزشمند در فهم دانش ائمه
- پاسخ زیبا و قابلتأمل ابیعبدالله(ع) به یک احوالپرسی
- -نقشۀ قیامت در پاسخ حضرت
- -دو دسته انسان در جهنم
- -کفر شیطان در معنای ناسپاسی
- -تهیدستی انسان در پیشگاه خداوند
- نظر دین اسلام در خصوص پرسش و پاسخ
- کلام آخر؛ سختترین شب عمر امیرالمؤمنین(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
نعمت خاص پروردگار به مردم الهیمسلک
-سؤالات باارزش و دریافت پاسخ از اهل آن
مردم الهیمَسلَک همیشه سؤالات بسیار مهمی در باطنشان طلوع میکند که این سؤالات، یقیناً نعمت خاص پروردگار عالم به آنهاست؛ چون قرآن مجید طلوع پرسش را اعلام کرده و بعد هم راهنمایی فرموده است که این سؤالات و پرسشها را حبس نکنید، چون همهاش جوابهای حکیمانه و پاسخهای با دلیل و برهان دارد. قرآن امر واجب هم میکند که این پرسشها را به اهلش ارائه بدهید، آنها به شما جواب میدهند و ائمهٔ ما سکوت را دراینزمینه حرام دانستهاند. مردم یک سلسله پرسشهای باارزش که شعاع همان الهیمسلکیشان است، در باطنشان ظهور میکند و آنهایی که اهلش هستند، باید پاسخ بدهند و اگر سکوت کنند، حرام است. حتی در روایاتمان داریم که امام صادق(ع) به امثال زرارةبناعین، حسنبنفَضال و مؤمنالطاق میفرمودند: شما اگر لب فرو ببندید، روزها بر شما حرام است! وقتهایی در مسجدالنبی بیایید که مردم بتوانند شما را بهراحتی ببینند و با شما تماس بگیرند، سؤالاتشان را مطرح کنند و شما جواب بدهید.
-مسجد، مکانی آزاد برای طرح سؤالات
من خبر ندارم از چه وقتی در مساجد ایران رسم شد که یهودی، مسیحی، زرتشتی و بیدین را راه نمیدادند؛ درحالیکه پیغمبراکرم(ص) کمی از وقتشان را در مسجد خودشان برای مراجعهٔ همین گروهها گذاشته بودند. یهودی، مسیحی، بیدین و صائبی به مسجد میآمده و روبهروی پیغمبر(ص) مینشسته، حرفش را میزده و سؤالش را مطرح میکرده، حضرت هم جواب میدادند. مرحوم طبرسی که اهل ایران و از همین منطقهٔ طبرستانِ قدیم(گرگان تا ساری) بود، تمام این مطالب را در کتابش جمع کرده و اسم کتابش را هم «احتجاج» گذاشته که بهمعنی گفتوگوی منطقی و با دلیل است.
-برپایی جلسات گفتوگوی آزاد در مسجدالحرام
امام صادق(ع) هم در هر سفری که به مکه آمدند، در مسجدالحرام یا نزدیک مقام ابراهیم(ع) یا حجر اسماعیل(ع) مینشستند، بیدینهای مکه یا مسیحیها و یهودیهایی که برای سفر تجارتی میآمدند و خبر داشتند که عالم اهلبیت(علیهمالسلام) در مسجدالحرام است، به مقام ابراهیم(ع) میآمدند و امام صادق(ع) هم آنها را منع نمیکردند که اینجا مقام ابراهیم(ع) است و شما نجس، مشرک و بیدین هستید. امام صادق(ع) یک جلسهٔ بحث و گفتوگوی آزاد داشتند و چه انسانهایی که در این مکانها پاسخ پرسشهای خودشان را گرفتند و مؤمن واقعی شدند! اینهم یک راه برای مؤمن شدن یهود، مسیحیت، صائبی یا افراد بیدین است.
-پاسخهای مستدل علامهٔ طباطبایی به پروفسور فرانسوی
آنوقت که من طلبهٔ قم بودم، مرحوم علامهٔ طباطبایی سالی یکبار، فکر کنم برای یکماه به تهران میآمدند. پروفسوری فرانسوی بهنام «کُربُن» بود که سؤالات بسیار مهم منطقی، عقلی، قلبی و مذهبی از علامهٔ طباطبایی کرده و ایشان هم با روی باز، وقت اضافهٔ زیاد و بدون اظهار کسالت پاسخ دادهاند. در همان زمان، سؤالات این پروفسور فرانسوی و پاسخهای علامه را در کتاب کاملی به نام «مکتب تشیع» چاپ کردهاند و احتمال قوی میدهم(حالا آنوقت که من لیاقت رفتن در خدمت علامه را نداشتم و طلبهٔ اول کار بودم) و اینطور که در ذهنم است، کُربُن وقتی پاسخهایش را گرفت و دید این پاسخها هم علمی، هم محکم و مستدل و برهانی است، شیعه شد.
طبع پرسشگری انسان
-پیامد پرسیدن در سرنوشت انسان
چقدر این آیه زیباست! خداوند میفرماید: «فَسْئألُوا» بپرسید، چرا لازم است بپرسید؟ چون طبع شما بهگونهای آفریده شده است که برای شما زیاد پرسش میآید؛ اگر نپرسید، جهل میماند و اگر بپرسید، علم به شما انتقال پیدا میکند و در حد خودتان عالم میشوید. بعد هم که حق را در سؤالات خودتان پیدا کردید، چون اهل آن شدهاید، به حق پایبند شده و به عنایات و فیوضات پروردگار عالم متصل میشوید.
-سؤالات دانشمند مسیحی از آیتالله بروجردی
زمانی به مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی عرض کردند که دانشمندی از سازمان ملل به ایران آمده و مسیحی هم هست، سؤالاتی راجعبه شرابخواری از شما دارد؛ آیا شما اجازه میدهید که به قم و خانهٔ شما بیاید؟ فرمود: خدا برای چه کمی علم به ما داده است؟ آیا این علم را داده تا ما آن را در شهر قم حبس کنیم؟! به او بگویید بیاید. آن دانشمند مسیحی آمد، بعداً که از اتاق بیرون آمد، گفت: من برای سؤالاتم خیلی از بزرگان علمی، دانشگاهی و کلیسایی جهان را دیدهام، نه مثل این مرد را تا حالا با این معنویت دیدهام و نه پاسخی قویتر از ایشان از کسی شنیدهام. این طبع انسان است که میخواهد بداند و بپرسد، هزارجور سؤال هم تا آخر عمر برای او پیش میآید.
روحیهٔ پرسشگری ابوریحان تا آخرین لحظهٔ عمر
همین چندروز پیش میخواندم؛ ابوریحان بیرونی خیلی آدم دانشمندی بوده است. من در فنلاند به منبر میرفتم، روزی کتاب قطوری در یکی از کتابخانههای فنلاند دیدم که خوشبختانه عربی بود، به زبان فنلاندی نبود و میتوانستم بخوانم، کتاب را برداشتم و از اول آن شروع به ورق زدن کردم. اینطور که در ذهنم هست، ابوریحان برای قرن چهارم است و کتابهای خیلی مهمی دارد. یک کتاب او «التنجیم» است که من در فنلاند دیدم.
-رد نظریهٔ ربع مسکون از سوی ابوریحان
خیلی برایم جالب بود که کریستف کلمب سیصد سال پیش به نیمکرهٔ جنوبی رسید؛ میگویند او آمریکا را کشف کرده است. من در این کتاب «التنجیم» ابوریحان خواندم که نوشته بود: من «رُبع مَسکون» را قبول ندارم! تمام دانشمندان روزگار ابوریحان و قبل از ابوریحان میگفتند که کرهٔ زمین، یکچهارم خاک، یعنی همین چند قارهٔ آسیا، آفریقا و اروپاست، سه قسمت دیگر هم آب است. ابوریحان علنی نوشته بود و میگفت: من این را قبول ندارم، این زمین کروی و در حرکت است. درحالیکه در زمان ابوریحان میگفتند: زمین ساکن است،خورشید و ستارگان به دور زمین میچرخند. ابوریحان این مطلب را هم قبول نداشت! از کجا فهمیده بود که زمین کروی است و وسط عالم نیست، سیارات و خورشید به دور آن میگردد؟
-استناد قرآنی ابوریحان برای کروی بودن زمین
ابوریحان از چند آیهٔ قرآن فهمیده بود، آنجایی که پروردگار میفرماید: «کلٌّ فِی فَلَک یسْبَحُونَ»(سورهٔ انبیاء، آیهٔ 33)؛ آنجایی که میگوید: «لاَ اَلشَّمْسُ ینْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِک اَلْقَمَرَ وَ لاَ اَللَّیلُ سٰابِقُ اَلنَّهٰارِ»(سورهٔ یس، آیهٔ 40)؛ آنجایی که قرآن میگفت: «أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ مِهٰاداً»(سورهٔ نبأ، آیهٔ 6)؛ مخصوصاً آنجایی که قرآن فرموده بود: «أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ کفٰاتاً»(سورهٔ مرسلات، آیهٔ 25)؛ «کفات» از «کَفَتَ» میآید و نه از «کَفَیَ». ای کاش بعضی از افرادی که تخصص ندارند، بهسراغ ترجمهٔ قرآن و روایات نمیرفتند. من ترجمهٔ آقایی را دیدم که زیر آیهٔ «أَ لَمْ نَجْعَلِ اَلْأَرْضَ کفٰاتاً» نوشته بود: «آیا زمین را برای شما یک محل کفایتکننده قرار ندادم». اصلاً این لغت «کَفَیَ» نیست، بلکه «کَفَتَ» است؛ بین «کَفَیَ» و «کَفَتَ» خیلی تفاوت است و اصلاً بههم نمیخورند. معنی «کَفات» در کتابهای مهم لغت عرب این است: پرندهٔ پرقدرتی که بهاندازهٔ وزن خودش، میتواند از روی زمین وزن بلند کند و با خودش بپرد. شما ببینید اینهمه کوه، تپه و چند اقیانوس روی گُردهاش است که کسی تُناژش را نمیداند؛ ولی شبانهروز در این فضا میگردد و دور خودش هم میچرخد. در اصل دو کار میکند: یکی به دور خودش میچرخد تا شب و روز پیدا شود، یکی هم مسیر طولانیای را میرود و هر 365 شبانهروز، یکبار به دور خورشید دور میزند که چهار فصل پیدا شود.
ابوریحان خیلی از حرفهای دانشمندان زمان خودش را قبول نداشت و به آنها میخندید؛ چون با قواعد و آیات قرآن آشنا بود. او میگوید: من رُبع مسکون را قبول ندارم که یکچهارم خشکی و سهچهارم آب باشد. کرهٔ زمین هرچه در بالای خودش، یعنی نیمکرهٔ شمالی دارد، همان را در نیمکرهٔ جنوبی هم دارد. او اولین کسی بود که گفت آنطرف زمین هم محلّ زندگی است و آنجا هم آدمهایی هستند. ابوریحان راست هم میگفت؛ آنوقت که آنجا کشف نشده بود، سرخپوستان زندگی میکردند و در نیمکرهٔ جنوبی پخش بودند.
-علمآموزی ابوریحان در حال احتضار
این آدمِ قوی و عالِم به چند زبان، مخصوصاً زبان سانسکریت، در حال احتضار بود؛ یعنی وقتش تمام میشد و میمُرد. همسایهای داشت که عالِم بود، وقتی این همسایه شنید ابوریحان در حال احتضار است، طبق اخلاق اسلامی، سریع به دیدنش آمد. زمانی که کنار بستر ابوریحان نشست، ابوریحان گفت: پاسخ این مسئله چیست؟ این عالِم هم خیلی تعجب کرد و به او گفت: ابوریحان، تو چند نفس دیگر از عمرت بیشتر نمانده است، پاسخ این مسئله را برای چه میخواهی؟ جواب را ببینید، این جواب طلای 24 عیار است! به او گفت: من عالم به این مسئله وارد جهان بعد بشوم، بهتر است یا جاهل به این مسئله؟ اصلاً من جاهل بمیرم، خوب است؟ گفت: نه! ابوریحان گفت: بگو.
ایشان میگوید من جواب مسئله را دادم و آخرین کلمه را گفتم، وقتی بلند شدم و از در اتاق بیرون آمدم، صدای گریهٔ اهلبیت ابوریحان بلند شد و فهمیدم از دنیا رفت. ائمه(علیهمالسلام)، انبیا و عالمان ربانی شیعه، همیشه به انتظار مردم بودند که بیایند و بپرسند. گاهی فقط یک سؤال از عالم شیعهای شده و همین سؤال و جواب هم چه موجی در این دنیا ایجاد کرده است.
«اصول کافی»، کتابی ارزشمند در فهم دانش ائمه
اصول کافی مرحوم کلینی بسیار فوقالعاده است و واقعاً هر شیعهای برای فهم دانش ائمه(علیهمالسلام) باید این کتاب را بخواند. عرض کردم که چون حوزهٔ علمیه پیشنهاد دادند و من در پنج جلد ترجمهٔ دقیق و عالمانه کردهام؛ چند ترجمه به من دادند تا روش آنها را ببینم که بعضی از ترجمهها نزدیک چهارهزار غلط آشکار داشت. وجود مبارک مرحوم کلینی در مقدمهٔ اصولش مینویسد: روزی شیعهای(اسم هم نمیبرد و نمیدانیم چه کسی بوده است) پیش من آمد و گفت: ما برای یافتن جواب مسائل دینی، باید چهکار کنیم؟ میشود شما چیزی بنویسی که ما در دین خودمان به آن نوشته مراجعه کنیم و جواب سؤالاتمان را از نوشتهٔ شما دربیاوریم؟ گفتم: بله میشود.
پاسخِ یک پرسش آن مرد، بیست سال طول کشید و هنوز هم آن سؤالکننده زنده بود که این کتاب باعظمت ده جلدی را نوشت: دو جلد اصول، هفت جلد فروع، یک جلد هم روضه؛ البته ذکر مصیبت نیست، روضه به فارسی یعنی گلستان. وی شانزدههزار روایت از اهلبیت(علیهمالسلام) در این کتاب جمع کرده است و در مقدمه مینویسد: من این کتاب را برای شیعیان و مردم نوشتهام که اگر پرسشی دارند، به این کتاب مراجعه کنند. همچنین مینویسد: من به این کتاب امید دارم که روز قیامت بهعنوان ذخیرهٔ قیامتم قرار بگیرد و راه نجاتی داشته باشم.
گاهی یک سؤال را در پنجهزار صفحه جواب دادهاند! اصول کافیِ عربی پنجهزار صفحه است، حالا اگر همهاش را به فارسی ترجمه کنند، بیستهزار صفحه میشود. واقعاً انسان هرچه وسوسه، سؤال، شک و تردید نسبت به حقایق عالم دارد، اول قرآن و بعد هم، روایات اهلبیت(علیهمالسلام) جواب میدهد.
پاسخ زیبا و قابلتأمل ابیعبدالله(ع) به یک احوالپرسی
این خیلی جالب است؛ من هم دربارهٔ حضرت سیدالشهدا(ع) و هم دربارهٔ حضرت زینالعابدین(ع) دیدهام. شخصی داخل کوچه به ابیعبدالله(ع) رسید، به حضرت سلام کرد و گفت: حالتان چطور است؟ یک سؤال بوده دیگر، حالتان چطور است؟! این شخص دلش میخواست ببیند که ابیعبدالله(ع) در چه حال است. وقتی این سؤال ایجاد میشود و نباید آن را حبس کرد. امام نزدیک ده جواب به این سؤال داده که حالِ من این است؛ هم مرحوم مجلسی و هم مرحوم حسنبنشعبهٔ حرّانی در هزار سال پیش نقل کردهاند. پاسخهای این سؤال بهقدری زیباست که اگر آدم واقعاً بخواهد عمل کند، از اولیای خاص پروردگار میشود.
-نقشۀ قیامت در پاسخ حضرت
یکی از جوابهای حضرت که جواب هم قرآنی بود، این بود: میخواهی حال من چطور باشد، وقتی جهنم پیش روی من قرار دارد؟! حضرت نقشهٔ قیامت را در این جواب فرمودهاند و نقشهٔ قرآن این است: تمام اموات زنده میشوند و «إِلَىٰ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 38) همه را در سرزمین محشر جمع میکنند. روبهروی آنها دوزخ و بعد از دوزخ، محلی است که قرآن مجید اسم میبرد: «عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهیٰ»(سورهٔ نجم، آیهٔ 14) سیارهای در قیامت هست که بهشت در این سیاره است. حالا سطح این سیاره چقدر بزرگ است؟ سطح این سیاره از پهنای تمام آسمانها و زمین بزرگتر است که بهشت آنجاست. خدا در سورهٔ نجم میگوید: پیغمبر در شب معراج بهشت را دید. بهشت کجا بود؟ «عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهیٰ». همهٔ مردم را در محشر جمع کردهاند که روبهروی آنها دوزخ و بهشت بعد از دوزخ است؛ معنیاش این است که جهانیان برای رفتن به بهشت، باید از داخل جهنم رد بشوند؛ آیهاش هم این است: «وَ إِنْ مِنْکمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا کٰانَ عَلیٰ رَبِّک حَتْماً مَقْضِیا × ثُمَّ نُنَجِّی اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِینَ فیها جِثِیا»(سورهٔ مریم، آیات 71-72).
-دو دسته انسان در جهنم
حضرت فرمودند: میخواهی حال من چطور باشد که دوزخ پیش روی من است و اگر بنا باشد من به بهشت بروم، باید از طریق جهنم رد بشوم! تمام مردم قیامت هم در جهنم دو دسته میشوند: یک دسته که اصلاً کار و ارتباطی با خدا نداشتهاند؛ یا خدا را قبول نداشتهاند یا قبول داشتهاند، ولی مثل ابلیس حرفش را گوش نمیدادند. هیچکس نمیتواند مارک کفر در معنای اصطلاحیاش به ابلیس بزند که خدا را قبول نداشت! ابلیس خدا را قبول داشت، حتی بعد از رَجم شدن هم خدا را قبول داشت و بعد از رَجم و لعنت شدن، به پروردگار گفت: «رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یوْمِ یبْعَثُونَ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 36)؛ «رَبِّ» یعنی مالک و همهکارهٔ من! تا قیامت به من مهلت بده و عزرائیل را بهدنبال من نفرست.
پروردگار هم به او جواب داد که اینجا نکتهای دارد؛ زینالعابدین(ع) به پروردگار میفرماید: ای خدایی که دعای ابلیس را مستجاب کردی، دعای مرا هم مستجاب کن. او ابلیس بود، دعایش را رد نکردی. او درخواست کرد که تا قیامت به من مهلت بده و تو هم گفتی تا قیامت از مهلتیافتگان هستی. خدا در این آیه نشان میدهد که ابلیس بعد از ملعون و مطرود شدن هم، خدا و قیامت را قبول داشت.
-کفر شیطان در معنای ناسپاسی
بعد به پروردگار عرض کرد: «فَبِعِزَّتِک لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 82) قسم به خیال نخورده و قبول داشته است! «إِلاّٰ عِبٰادَک مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 83) اصلاً عباد مُخلَصی در آن زمان وجود نداشته است و فقط حضرت آدم(ع) و همسرش بودند. او خبر داشت که خداوند بعداً از نسل آدم و حوا(علیهماالسلام)، عِباد مخلصین، یعنی انبیا و ائمه(علیهمالسلام) را بهوجود میآورد و با خودش گفت: زور من به اینها نمیرسد! پس اینکه در سورهٔ بقره میفرماید: «کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 34) این یعنی چه؟ یعنی خیلی موجود ناسپاسی بود؛ کفر پنج معنی دارد که انکار یک معنیاش است. شیطان منکر نبود، ناسپاس بود.
-تهیدستی انسان در پیشگاه خداوند
امام چند مطلب دیگر هم در برابر یک پرسش فرمودند که یکی این بود(در حقیقت، امام میخواهد آنکسی را که سؤال کرده، با پاسخهایش بیدار بکند): میخواهی حال من چگونه باشد؟! چهکار کند کسی که جهنم پیش روی اوست؟ چهکار کند کسی که دائماً مرگ چهارچشمی او را میپاید تا به او خبر بدهند گریبان این آدم زنده را بگیر؟ چهکار کند کسی که مأموری دارد و هر عمل او را ثبت میکند؟
آخر این روایت هم خیلی عجیب است و آدم دردش میآید؛ یعنی یک مقدار تحمل این را ندارد که ابیعبدالله(ع) اینطوری حرف بزنند. امام است، چهکار باید کرد! روایت را هم بزرگترین بزرگان ما نقل کردهاند که حضرت به پرسشکننده فرمودند: «وَ أَنَا أَفْقَرُ الْفُقَرَاءِ إِلَیک» مرا میبینی؟ من از همهٔ تهیدستان در پیشگاه خدا تهیدستتر هستم. حسین جان! جا برای ما نگذاشتهای؛ ما در حق خودمان چه بگوییم؟! همچنین کسی در کوچه به زینالعابدین(ع) رسید و احوالپرسی کرد: «کیفَ أَصْبَح» آقا حالتان چطور است؟ امام برای این سؤال آن شخص که برای خودش سؤال نکرد و فقط میخواست حال زینالعابدین(ع) را بفهمد، هشت جواب به او دادند.
نظر دین اسلام در خصوص پرسش و پاسخ
اسلام میگوید: پرسش را حبس نکنید، عالِم را غریب نگذارید و بگذارید علمش هزینه و مصرف شود؛ اگر عالِم واجد شرایط را تنها بگذارید، بهسراغش نروید و سؤالات اعتقادی، اخلاقی، فقهی و عملی از او نداشته باشید، اگر در قیامت از اهل محل یا اهل شهر شکایت کند، خدا به شکایتش جواب میدهد.
این چهرهٔ باعظمت اسلام است. از اهل ذکر بپرس تا جهلت برطرف شود و وقتی جهل برطرف شد، در حد خودت عالِم میشوی. هرگاه عالم شدی، درهای فیوضات الهی به روی تو باز میشود. این دین ما دین عجیبی است! پیغمبر(ص) میفرماید: اگر کسی چهل مسئله راجعبه خدا، دین، حلال و حرام، امامت، نبوت و دنیا بلد باشد، در روز قیامت «فقیهاً» مبعوث میشود؛ یعنی بهعنوان دانا و عالم از قبر بیرون میآید.
این یک مقدمه بود؛ من این را عرض کردم که الهیون بهخاطر آن شعاع توحیدی حضرت حق، صدجور سؤال مثبت در درونشان طلوع میکند و گفتهاند این سؤالات را نگه ندار و بپرس. امشب میخواستم مطلبی را در نه قسمت بگویم که دیگر فرصتی نمانده است . فقط سؤال را میگویم. این مسئله در باطن الهیون مطرح میشود که با بودن قیامت، اوضاع قیامت برای انسانها، بیدینها، مؤمنان و برای من چگونه خواهد بود؟ قرآن به بخشی از این سؤال نه جواب داده که جوابها خیلی هم عالی است! اگر کسی به این نهتا اعتماد کند، قدمش بهطرف گناه کبیره که هیچ، بهطرف گناهان صغیره هم حرکت نمیکند. اصلاً اگر آدم این نهتا را از طریق قرآن بلد باشد، زانویش شل میشود و نمیتواند بهطرف گناه صغیره هم برود.
کلام آخر؛ سختترین شب عمر امیرالمؤمنین(ع)
امشب سختترین شب امیرالمؤمنین(ع) در دورهٔ عمرشان بود. امروز بعدازظهر حضرت مجتبی(ع) و ابیعبدالله(ع) از بیرون وارد خانه شدند و به خانمی که در خانه بود، گفتند: مادر ما کجاست؟ گفت: در اتاق خوابیده است، داخل اتاق نروید! گفتند: ما باید برویم. آرام در را باز کردند، خواهرها هم بهدنبال آنها وارد اتاق شدند و دیدند مادر در بستر است، پارچهای هم روی او کشیده شده است. خدا میداند که بچهها چه شدند! من متن روایت را برایتان بگویم؛ اگرچه بیانش برایم خیلی سخت است.
بچهها سلام کردند، دیدند مادر جواب نمیدهد؛ صدایش کردند، دیدند جواب نمیدهد! امام مجتبی(ع) که هفتساله بود، بالای سر مادر نشست، ابیعبدالله(ع) هم پایین پای مادر آمد، صورتش را کف پای مادر گذاشت و مدام میگفت مادر؛ اما مادر جواب نمیداد! زینب(س) و امکلثوم(س) هم در دو طرف بدن بودند و صورتها را روی سینهٔ مادر گذاشتهاند، اما دیدند مادر هیچجوری جواب نمیدهد. ابیعبدالله(ع) بلند شد و گفت: برادر، خواهرها! من الآن میروم و بابا را خبر میکنم.
پابرهنه به مسجد آمد و گفت: بابا بیا، فکر نمیکنم که دیگر مادرمان را زنده ببینی! میگویند: امیرالمؤمنین(ع) از جا بلند شدند، عبایشان افتاد، ولی برنداشتند؛ کفشی به پا نکردند و بهطرف خانه دویدند.
به خانه رسیدند، در اتاق را باز کردند و بالای سر صدیقهٔ کبری(س) آمدند، سر زهرا(س) را در دامن گذاشتند و گفتند: «یا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه»، اما جواب نداد؛ فرمودند: «یا بِنْتَ خَیر خَلقَ الله»، اما جواب ندادند؛ فرمودند: «يَا بِنْتَ مَنْ حَمَلَ الزَّكَاةَ فِي طَرَفِ رِدَائِهِ»، اما جواب نداد؛ نوشتهاند: امیرالمؤمنین(ع) چنان گریه کردند که اشک حضرت روی صورت زهرا(س) ریخت و درحالیکه اشک میریخت، میگفتند: دختر پیغمبر(ص)، علی صدایت میکند! حضرت زهرا(س) چشمشان را باز کردند و با آن دست آزردهاش شروع به پاک کردن اشک چشم علی کرده و فرمودند: علی جان! مرا شب غسل بده و کفن کن، هیچکس را هم خبر نکن.
شب شد و بنا به وصیت، هیچکس را خبر نکردند. بدن را به داخل حیاط آورد، این چهارتا بچه هم دور بدن ایستادهاند، امیرالمؤمنین(ع) به امام مجتبی(ع) و ابیعبدالله(ع) گفتند: شما آب بیاورید تا من بدن مادرتان را غسل بدهم. وصیت کرده بود که بدن من را از زیر لباس غسل بده! حضرت نمیخواستند علی و بچههایش کبودیهای بدنشان و جای غلاف شمشیر را ببینند.
امام بدن را کفن کردند، بعد صدا زدند: بچههای من! این آخرینبار است که مادر را میبینید. بچهها آمدند و روی بدن مادر ریختند، امیرالمؤمنین(ع) بیطاقت شدند و خواستند بچهها را بردارند؛ حسن(ع) را برمیداشتند و کنار میبرد، تا میآمدند که حسین(ع) را بردارند، دوباره امام حسن(ع) میدوید.
این بچهها را چقدر با محبت جدا کردی؛ اما علی جان، دختر سیزدهسالهٔ ابیعبدالله(ع) بدن را در گودال بغل گرفته بود، دیدند که بلند نمیشود، «فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ» هفتهشت نفر با تازیانه به گودال ریختند...
تهران/ حسینیهٔ سیدالشهدا(ع)/ جمادیالثانی/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی پنجم