جلسه دوم پنجشنبه (10-11-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
خسارت انسان در تجاوز از واقعیات قرآن
قرآن مجید چند مسئلهٔ بسیار مهم را در رابطهٔ با پروردگار در آیهٔ صدودوم سورهٔ انعام مطرح میکند که فهم این آیه قلب را چراغدان توحید میکند. البته نمیشود هر کدام از آیات قرآن را بهتنهایی نگاه کرد و گاهی یک آیه با چند آیهٔ پیش از خودش در ارتباط است؛ مثل همین آیه آیهٔ 102. خدا حقایقی را در آیات قبل بیان میکند و این آیه را نتیجهٔ آن حقایق معرفی میکند. گاهی هم آیه با آیات بعد از خودش مربوط است و مطلبی را در یک آیه بیان میکند که نتیجهگیریاش برای آیات بعد است. هر آیهٔ قرآن کریم را هم کلاً باید اینگونه نگاه کرد که نگاه درستی هم است؛ چون گاهی تک آیه ممکن است فکر انسان را منحرف کند. خود قرآن هم میفرماید که اگر کسی متجاوز از واقعیات قرآن باشد، خسارت میبیند: «وَ لاٰ یزِیدُ اَلظّٰالِمِینَ إِلاّٰ خَسٰاراً»(سورهٔ إسراء، آیهٔ 82). «ظالم» در اینجا یعنی آنکسی که از حدود عبور میکند. «ظالم» در این آیه بهمعنی ستم بر مردم نیست و آن برای خودش آیات دیگری دارد؛ مثلاً ما در سورهٔ زمر یک آیه داریم که اغلب این آیه را تکوتنها نگاه میکنند، در حالی که تکمیل این آیه با آیات بعد از خودش است. آیهٔ شریفه این است: «قُلْ یٰا عِبٰادِی اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً»(سورهٔ زمر، آیهٔ 53)، اما چگونه؟ یعنی به همین راحتی، «یغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً» هر کس از راه برسد و به پروردگار بگوید من اندازهٔ کوههای عالم معصیت دارم، خدا هم بگوید کل آن را در یک چشم بههمزدن بخشیدم. شما همین امروز بعد از جلسه، همین آیه را در سورهٔ مبارکهٔ زمر نگاه کنید و چهار پنجتا آیهٔ بعدش را هم نگاه کنید، کاملاً درمییابید که آیات بعد با این آیه پیوند دارد؛ یعنی باید شش آیه را یکجا نگاه کرد و نمیشود یک آیه را دید و داوری کرد.
داستان حق و کل موجودات در قرآن
-موجی از توحید در آیۀ 102 سورۀ انعام
این آیهٔ صدودوم سورهٔ انعام که من انتخاب کردم برایتان آیه را توضیح بدهم، چه آیهای هم هست! یعنی توحید اقیانوسوار در آیه موج میزند و اگر کسی دل بدهد، با همین یک آیه که نتیجهٔ چندتا آیهٔ قبلش است، واقعاً دلبسته و دلدادهٔ به خدا میشود و پیوندی ناگسستنی بین او و پروردگار عالم ایجاد میشود. البته آیه باید توضیح داده شود؛ مخصوصاً توضیح دقیقِ عرفانی، نه توضیح لفظی. عمق آیه را باید دید که داستان در این آیه از چه قرار است؟! داستان حق و کل موجودات، یعنی ماسویالله از چه قرار است؟! بهنظر میرسد آیه خیلی آیهٔ فوقالعاده و خاصی باشد! من اول متن را برایتان قرائت میکنم که مجلس با آیهٔ شریفه نور بگیرد و بعد وارد بحثش میشوم؛ همان بحث عرفانیِ دقیق. عرفان یعنی شناخت، یعنی به عمق آیه برسیم که آیه چه میگوید! راجعبه حق، راجعبه کل آفرینش و ماسویالله.
-لغت شگفتآور «بدیع» در قرآن
قبل از این آیه، یعنی قبل از آیهٔ 102، ما چند آیه را میبینیم که پروردگار مسائل بسیار مهمی را در آن آیات، اولاً از روبنای جهان میگوید و بعد از آن آیه که مسائلی از روبنای جهان بیان میکند، لغتی را بهکار میگیرد که معنی این لغت فوقالعاده شگفتآور است! آدم هزار سال هم مینشیند، نمیتواند مطلب را در خودش حل کند؛ ولی بیان فرموده و آن لغت این است: «بدیع»؛ «ب، دال، ی، عین». بعد از اینکه بخشی از روبنای جهان را در آیهٔ قبل از این آیه میگوید، بعد میگوید: «بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 117). حالا معنی بدیع را بگوید، اگر بعضی از اهل دل با فهم اینگونه آیات سر به بیابان زدند یا تعدادی که من تاریخ آنها را میدانم، بیاختیار و بدون اینکه بدانند، خودشان را از بالای بلندی پرت کردهاند و از دنیا رفتهاند! بدون اینکه بدانند چهکار میکنند؛ یعنی کاری کردند که در قیامت هم گیر ندارند! چون نمیدیدند و نمیدانستند. تمام رشتهٔ افکار پاره شد و اگر خیلی قدرت روحی داشتند، با فهم این واقعیات درجا از دنیا میرفتند.
-شکل دیگری از حیات با دلدادگی به خداوند
حاجی سبزواری در جلسهٔ درس در سبزوار(من این را میدانستم، ولی نبیرهٔ دختری ایشان هم برای خود من گفت) داشت برای هشتاد نودتا طلبه در مدرسه درس میداد و درسش هم الهیات به «معنیالاعم» بود. حالا این اصطلاح که برای قم و مشهد و نجف است. همینطوری عنایت کنید. سرحال، با شوق و ذوق و سالم بود و در درس دادن هم قرار نداشت؛ یعنی گاهی که بالای مَدرَس درس میداد، از بس حرکت شوقی داشت، بیاختیار در وسطهای درس، یکدفعه آخر مجلس بود و طلبهها مجبور بودند برگردند تا روی آنها به روی استاد باشد. یکدفعه به طلبهها گفت: من این بحث را قطع میکنم و وارد الهیات به «معنیالاخص» میشوم؛ یعنی امروز فقط خدا را میگویم و هیچچیز دیگری نمیگویم! شروع کرد به خدا گفتن؛ خدا گفتنی که او داشت، ما که تا حالا به آن نرسیدهایم و هرچه منبر رفتهایم، لفظ و ترجمه بوده، عمق نبوده است. نبیرهاش از قول پدر مادرش میگفت: در آن خدا گفتنش، کتاب را بست، دو سه نالهٔ شدید زد و از دنیا رفت.
وقتی آدم دلدادهٔ او بشود، زندگی به شکل دیگری میشود و آدم دنیا را طور دیگری میبیند، مردم را طور دیگری میبیند و حاضر نیست برای هیچچیز با کسی دعوا کند، فریاد بزند، از کوره در برود و گذشت عجیبی پیدا میکند. گذشت میآید، نه اینکه فکر کنید حالا این گذشت در همهجا کاربردی میشود! در احوالات مجتهدِ فقیه، صاحب رساله، ملاآقای دربندی دارد که ده روز عاشورا در حرم ابیعبدالله(ع) با یک پیراهن، بدون عبا و عمامه، هشت صبح(همه هم میدانستند و کسی جای ایشان را نمیگرفت) میآمد و کنار ضریح تا نزدیک اذان ظهر مینشست. مردم میگفتند اشکش بند نمیآمد و از دلدادگی و عاشقی خسته نمیشد. آخر سر هم که میخواست اذان شروع بشود، شبکههای ضریح را با دو دستش میگرفت، بعد از چهار ساعت زیارت و گریه، با گریه میگفت: من یک درخواست بیشتر از تو ندارم و درخواستم این است که در روز قیامت از شمر نگذری. آدم در عالم توحید چنین گذشتی پیدا میکند؛ نه اینکه حالا انجام بگیرد. گذشت هست، حالا انجام نمیگیرد؛ ولی این گذشت را پیدا میکند و حال معنوی عجیبی پیدا میکند! زیر و بم امور مادی اصلاً برای او مهم نیست و وضع دیگری دارد.
-حقیقت معنایی «بدیع»
حالا به سراغ ترجمه کردن لغت بدیع برویم که فشار عجیبی روی فکر میآورد و آخرش هم آدم به جایی نمیرسد. بدیع یعنی چه؟ «بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»؛ الآن ما در این خانهٔ خدا نشستهایم و چیزهایی را میبینیم. هرچه در اینجا بهکار رفته، مسبوق به سابقه است؛ یعنی کاشیها خاک در معدن بوده، آجرها خاک در کورهپزخانه بوده، آهنها در معدن بوده، گچ در معدن بوده، سنگ در معدن بوده و نمیشود چیزی در کلِ این ساختمان پیدا کرد که مسبوق به سابقه نباشد؛ یعنی بگوییم که هیچ عنصر و مادهای نداشته و بدون عنصر و ماده بهوجود آمده است. ما میگوییم نه و این را قبول نمیکنیم؛ تمام اشیای ساختمان مسبوق به چیزی بوده، خودش هم مسبوق به نقشه است و همینطوری ساخته نشده است. مهندس یا معمار روی کاغذ آوردهاند، بالا و پایین، پسوپیش کردهاند تا پذیرفتهاند این نقشه بشود.
اما راجعبه خلقت؛ اگر شما پنج کتاب دربارهٔ آفرینش جهان را قبل از آیهٔ صدودوم سورهٔ انعام میدیدید، آیه خیلی بهتر معنی میشد. حالا دورنمای آفرینش، هفت آسمان و هر آسمانی میلیاردها کهکشان، هر کهکشانی میلیاردها ستاره، خورشید، منظومه، حجم و گنجایش و وزن آسمانها، آیه میگوید: وقتی پروردگار میخواست عالم را بهوجود بیاورد، هیچ مصالحی کنار دستش نبود، هیچ نقشهای هم کنارش نبود، هیچ ابزاری هم مثل خطکش و مسائل دیگر هندسی کنارش نبود! وقتی میخواست آسمانها و زمین را بهوجود بیاورد، با ارادهٔ خودش بهوجود آورد و ارادهاش هم ارادهٔ مادی نبود. اراده که مادی نمیشود، ما هم اراده داریم که مادی هم نیست. خدا فقط اراده کرد: «إِذٰا أَرٰادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ»(سورهٔ یس، آیهٔ 82﴾ فقط در علمش اراده کرد که آسمانها و زمین شکل بگیرید، جهان به این شکل صورت گرفت؛ نه کنار دستش آجر و گچ و خاک بود، نه خطکش و چیزهای دیگر و نه نقشه بود. این معنی «بدیع» نوآوری است. بدیع یعنی نو، یعنی قبل از خودش هیچچیز نداشته و نو بهوجود آمده، مصالح کنار دستش نبوده است. آیهٔ قبل از این آیه که بدیع در آن است، مقداری روبنای جهان را گفته و بعد میگوید: «بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»، بعد وارد طلوع توحید در قلب بندگانش میشود؛ یعنی اگر قرآن غیر از این یک آیه را در مسائل اعتقادی الهی نداشت، برای اهلش بس بود.
-انسان، مربوب و مملوک
آن مقدار روبنا را که میگوید، بعد «بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ» را میگوید و وارد آیهٔ صدودوم میشود: «ذٰلِکمُ اَللّٰهُ رَبُّکمْ»(سورهٔ أنعام، آیهٔ 102) ای مردم، بخشی از روبنای جهان را دیدید و فهمیدید که این آفرینش را بینقشه، بیمصالح و بیابزار، نو بهوجود آورده، «ذٰلِکمُ اَللّٰهُ رَبُّکمْ» این است الله؛ این است وجود مقدسی که مستجمع جمیع صفات کمال است. این معنی «الله» است. «رَبُّکمْ» آنکه مالک کل روبنای جهان و آسمانها و زمین است، همان «رَبُّکمْ» مالک شماست و شما مملوک هستید. هیچ کدام شما در این خلقت دخالتی نداشتهاید و کار من بوده، شما انسانها هم یکی از کارهای من هستید؛ پس شما مربوب و مملوک هستید و کارهای نیستید.
-خداوند، نظامدهندۀ کل هستی
این رب شما، «خٰالِقُ کلِّ شَیءٍ» هرچه در این آفرینش است، نظامدهندهاش اوست. آیا میتوانید چیزی را به قدرت دیگری نسبت بدهید؟ آن قدرت را پیدا نمیکنید، چون نیست که بگویید این کار کارِ این قدرت است. «خٰالِقُ کلِّ شَیءٍ» یک نکته دارد؛ «خٰالِقُ کلِّ شَیءٍ» یعنی مالک ذاتی در این عالم وجود ندارد، موجودات به خودشان تکیه ندارند و در بهوجودآوردن خودشان و ادامهٔ زندگیشان هیچکاره هستند. وقتی آن مسائل روبنایی، یعنی «بَدیعُ السّماوات» را به رخ میکشد و بعد در آیهٔ صدودو میگوید این «الله» است که رب شما و «خالق کل شیء» است، «فَاعْبُدُوهُ» پس فقط این یک نفر را بندگی کنید؛ چون هیچچیز در این عالم کارهای نیست و شما باید روی بندگی در مقابل او به خاک بگذارید. همه مملوک هستند، یکوقت گول نخورید! قدرتها قدرت نیستند، خودشان را طوری ساختهاند که به مردم القا کنند ما قدرت هستیم، ولی هیچ قدرتی وجود ندارد. با همین جمله هم به ما یاد میدهد: «لاحول و لا قوة الّا بالله» اصلاً قدرتی وجود ندارد و اینها همه نمایش قدرت است. به قول حکمای الهی، ما یک بودی داریم، یک نَمودی داریم و یک نبودی داریم.
یک بود داریم که لغت بهترش، هستی است. یک نمود داریم که کل جهان است و نمایشی از هستی دارند، مستقل نیستند و مال خودشان نیستند. من که اینجا نشستهام، شما که اینجا نشستهاید، یک نمایشی از هستی دارید؛ یعنی هستیِ مطلق را نمایش میدهید و خودتان هستیِ استقلالی ندارید. یک نبود هم دارید که عدم است و هیچچیز نیست. این حرف خیلی زیبایی است: بود، نمود و نبود. شما نمود هستید، یعنی قبلاً نبودید، بعداً هم نیستید و الآن که هستید، هستیِ یکی دیگر را نمایش میدهید. نمایش میدهید که من نبودم، قدرت مطلقهای من را بهوجود آورد و حالا هم هیچچیز دست خودم نیست که جلوی مرگم را بگیرم، باید بروم و من را میبرند. بود، نمود و نبود.
«خٰالِقُ کلِّ شَیءٍ فَاعْبُدُوهُ» بندهٔ او باشید، نه بندهٔ هوا، نه بندهٔ پول، نه بندهٔ قدرت و نه بندهٔ مقام؛ چون همهٔ آنها پوچ است و هیچچیز نیست. «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ خٰالِقُ کلِّ شَیءٍ فَاعْبُدُوهُ» معبودی به جز او در این عالم وجود ندارد، «وَ هُوَ عَلیٰ کلِّ شَیءٍ وَکیلٌ» تدبیرکنندهٔ کل شیء فقط وجود مقدس اوست. دوتا «کلِّ شَیءٍ» در آیه است: یکی «خٰالِقُ کلِّ شَیءٍ» و یکی «وَ هُوَ عَلیٰ کلِّ شَیءٍ وَکیلٌ»؛ یعنی عالم هیچکاره است و من وکیل همهٔ هستی هستم. من کار میکنم، من مسائل را به جریان میاندازم، من مانع میشوم، من راه را باز میکنم. این متن آیه بود، حالا ببینیم از دل این آیه چه واقعیات عرفانی اصیل اهلبیتی درمیآید.
کلام آخر؛ کهای خفته خوش به بسترِ خون دیده باز کن
«اللّٰهُمَّ وَأَسْأَلُكَ سُؤَالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ ، وَأَنْزَلَ بِكَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حَاجَتَهُ ، وَعَظُمَ فِيَما عِنْدَكَ رَغْبَتُهُ . اللّٰهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُكَ ، وَعَلَا مَكَانُكَ ، وَخَفِىَ مَكْرُكَ ، وَظَهَرَ أَمْرُكَ ، وَغَلَبَ قَهْرُكَ ، وَجَرَتْ قُدْرَتُكَ ، وَلَا يُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ؛
اللّٰهُمَّ لَاأَجِدُ لِذُنُوبِى غَافِراً ، وَلَا لِقَبائِحِى سَاتِراً ، وَلَا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبِيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ ، لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ وَبِحَمْدِكَ ، ظَلَمْتُ نَفْسِى».
زینب چو دید پیکری اندر میان خاک ×××××××××××× از دل کشید ناله به صد آه سوزناک
کهای خفته خوش به بسترِ خون دیده باز کن ×××××××××× احوال ما ببین و سپس خواب ناز کن
طفلان خود به ورطهٔ بحر بلا نگر ××××××××××× دستی به دستگیری ایشان دراز کن
سیرم ز زندگانی دنیا یکی مرا ×××××××××× لب بر گلو رسان و ز جان بینیاز کن
ای وارث سریر امامت ز جای خیز ×××××××××××× بر کشتگان بیکفن خود نماز کن
برخیز صبح شام شد ای میر کاروان ×××××××××××××× ما را سوار بر شتر بیجهاز کن
یا دست ما بگیر و از این ورطهٔ بلا ×××××××××××× بار دیگر روانه بهسوی حجاز کن
حسین من، من از مدینه با تو و عباس و اکبر آمدم؛ حالا بلند شو و ببین همسفران من، شمر و یزید و عمرسعد هستند. ای کاش کنار بدنت میمردم!
خدایا! به حق ابیعبدالله(ع)، کل گذشتگان ما را از شهید و غیرشهید و عالم و غیرعالم، هر کس از گذشتگان ما در نظر ماست، تا زمان آدم، آنهایی که دخیل در تربیت ما بودند، همه را غریق رحمت بفرما.
بیماران ما را شفا عنایت کن، مشکل مشکلداران را به لطفت حل کن، امام زمان(عج) را در این شب جمعه دعاگوی ما، زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
دنیا و آخرت ما را از محمد و آلمحمد جدا نکن.
تهران/ حسینیهٔ همدانیها/ دههٔ اول جمادیالثانی/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی دوم