لطفا منتظر باشید

جلسه چهارم شنبه (12-11-1398)

(تهران حسینیه همدانی‌ها)
جمادی الثانی1441 ه.ق - بهمن1398 ه.ش
18.07 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

کسب معرفت صحیح از طریق آیات و روایات

شریف‌ترین علم، برترین و سودمندترین دانش، معرفت به پروردگار است. درست و صحیح این معرفت هم از طریق آیات کتاب خدا و فقط روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) قابل به‌دست‌آوردن است. کتاب دربارهٔ خدا زیاد نوشته شده و نظر دربارهٔ خدا زیاد داده شده است. از حدود شش‌هزار سال قبل از میلاد مسیح که تا امروز هشت‌هزار سال می‌شود، گروهی به نام حکما و فلاسفه، جدای از انبیا، دربارهٔ وجود مقدس او سخن گفتند و سخن نوشتند؛ اما قرآن مجید علناً حرف‌های آنها را کامل و جامع نمی‌داند و فقط حرف یک طایفه را قبول دارد که آن‌هم به تعبیر خود پروردگار، عِباد مخلَصین هستند، نه مخلِصین. در آیهٔ شریفه می‌فرماید: هرچه دربارهٔ خدا نظر داده شود، کامل و جامع نیست؛ الا اینکه نظر از عباد مخلَصین باشد. 

 

-عباد مخلَص در قرآن

عِباد مخلَص انبیای الهی هستند که گاهی اسم یکی از آنها را در قرآن می‌برد؛ مثلاً یوسف(ع) در همان ایام جوانی‌اش، آن‌وقتی که در دربار پادشاه مصر بود و آن زن با داشتن شوهر، اصرار داشت که یوسف خواستهٔ او را پاسخ بدهد. شما در سورهٔ یوسف، همان آیه‌ای که درگیری آن زن را با یوسف بیان می‌کند، می‌بینید آخر آیه می‌فرماید: «إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُخْلَصِینَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 24). در چهارده‌پانزده‌سالگی اوست! اینها تربیت‌شدهٔ پروردگار و مورد توجه حق بودند. خدا آنها را برای این تربیت‌ می‌کرد که در درجهٔ اول، مردم را با معرفت به حق آشنا کنند. در همان سوره می‌بینید که در حال درگیری با آن زن که البته او به‌دنبال یوسف بود و فشارش هم شدید بود، در جواب آن زن می‌فرمود: «مَعٰاذَ اَللّٰهِ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 23). البته این جمله به زبان آن روز بوده، ولی ترجمه‌اش در قرآن مجید همین «معاذ الله» است؛ یعنی محور حرف در دربار عزیز مصر، «الله» بود. 

 

-الله، محور سخنان یوسف(ع) در زندان

یوسف(ع) به زندان می‌افتد؛ آدمی که در زندان است، با او حرف می‌زنند و او با زندانی‌ها حرف می‌زند. آیات مربوط به زندانش را هم که می‌بینید، محور حرفش «الله» است و به زندانی‌ها می‌گوید؛ زندانیان مشرک، زندانی‌هایی که اعتقادشان این بود: خدا به‌تنهایی قدرت کارگردانی ندارد. قدرت دارد، اما نه کامل! نیروها و قدرت‌هایی مرئی و نامرئی در این عالم برای کارگردانی با خدا همکاری دارند که این دروغی قطعی بوده و دروغی قطعی هست. در هر دو رکعت نماز هم به ما القا می‌شود، البته اگر توجه داشته باشیم! در هر دو رکعتی یک‌بار، اگر نیت‌، فکر و توجه‌مان سر جایش باشد و نماز را غافل نخوانیم. ما را یک‌بار در صبح، دوبار ظهر، دوبار عصر، دوبار مغرب و دوبار عشا(نه بار) به‌صورت واجب وادار کرده‌اند که خودمان به خودمان القا کنیم: «اشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له». این درس واجبی است که به ما گفته‌اند روزی نه‌بار بخوانیم. 

 

-نیت در عمل، مهم‌ترین رکن

البته در خواندن باید دلم هم بخواند و مثل آن آدمی نباشم که مرحوم حاج شیخ علی‌اکبر نهاوندی(صاحب سی‌چهل‌ کتاب خوب) نقل می‌کند. ایشان می‌گوید: آقایی خورجینش را گم کرده بود، هرچه فکر می‌کرد، پیدا نمی‌کرد و به هر کس از آشناها یا به آنهایی می‌گفت که مربوط بود، آنها هم خبری نداشتند. یکی به او گفت: برای چه این‌قدر به خودت فشار می‌آوری؟ صبر کن تا ظهر یا مغرب بشود، به نماز برو، بین نماز پیدا می‌کنی؛ یعنی نماز خورجینی نباشد که گم‌شده‌ام را بین نماز پیدا کنم یا طرح کار امروزم را بین نماز بریزم یا بین نماز فکر کنم که امروز به جلسه می‌روم، چه بگویم و کدام آیه یا روایت را بخوانم، کدام کلمهٔ حکمت‌آمیز را برای مردم بگویم. این نماز نشد، این ساخت منبر شد که همین را هم پای من می‌نویسند. این دستگاه خیلی دقیق است.

 

در روایات‌ ما آمده است که هر کس در جنگی شهید می‌شد، به پیغمبر(ص) می‌گفتند؛ اسم یکی را بردند، حضرت فرمودند: نه او کشته شدن او شهادت نوشته نشد؛ برای اینکه قبل از حمله و درگیری، بین دشمن چشمش به الاغ سرحالی افتاد و گفت: حمله شروع بشود، سراغ این الاغ بروم و مثلاً دشمن را در آن محوطه شکست بدهم، آنها را به عقب برانم، الاغ را بردارم و به این طرف بیاورم؛ اما نشد و خودش کشته شد. پیغمبر(ص) فرمودند: کشته شدن او را پای گیر آوردن الاغ نوشته‌اند؛ یعنی خیلی حواستان را جمع کنید که نیت شما در عبادت‌، کار، زندگی‌ و معاشرت چیست و به‌دنبال چه چیزی هستید. 

 

-خداوند، آگاه به عمق قلب بندگان

می‌گویند: یک پولدار بغدادی در زمان هارون مسجد خیلی خوبی ساخت؛ حالا آن‌وقت کاشی‌کاری نبود و روی پیشانی مسجد نوشتند مسجد حاج محمدناصر، تابلوی خوبی هم ساخت و گذاشت. روزی بهلول دید کسی اطراف مسجد نیست، تیشه‌ای برداشت، نردبانی گذاشت و بالا رفت، تابلو را خرد کرد و پایین ریخت، به جایش نوشت: مسجد بهلول. صاحب مسجد آمد، دید تابلو عوض شده، اسم هم عوض شده است! پیش بهلول آمد و گفت: چرا این کار را کردی؟ بهلول گفت: ناراحتی؟ گفت: بله. بهلول گفت: پس تو مسجد را برای خدا نساخته‌ای و برای اسمت ساخته‌ای، توقع هم داری که خدا برای این مسجد پاداش به تو بدهد؟! از برداشتن اسم خودت و گذاشتن اسم من ناراحت شده‌ای. همه‌چیز ضبط است، «إِنَّ اَللّٰهَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 119)، من به آنچه در عمق قلب‌ شما می‌گذرد، آگاه هستم؛ آنها هم ثبت و ضبط است.

 

-حکایتی شنیدنی از خلوص در نیت و عمل

خدا صاحب کتاب شب‌های پیش‌آور، مرحوم سلطان‌الواعظین را رحمت کند. ایامی که سرپا و سرحال بود، در این محله هم خیلی منبر می‌رفت. من تازه طلبه شده بودم، شاید پنج‌شش ماه بود که لباس پوشیده بودم. پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها که درس در قم تعطیل بود، من برای دیدن پدر و مادرم می‌آمدم. ایشان دیگر روی تخت بیماری بود، یک تا دو ساعت خدمتشان می‌رفتم. با او آشنا شدم، او هم با من آشنا شد. اولین کسی هم که مرا به منبر دعوت کرد، ایشان بود. گفتند: دههٔ عاشورا طرف‌های منطقهٔ عباسی، خارج از میدان گمرک، مجلس خوبی است و جمعیت خوبی دارد، من به منبر می‌روم. با اینکه در بستر افتاده‌ام و بیمار هستم، به آنها قول داده‌ام. از شما هم دعوت می‌کنم که شما هم آنجا قبل از من ده شب به منبر بروی. من هم منبر بلد نبودم، اما خجالت کشیدم به ایشان بگویم. من منبر بلد نبودم، اما نفس و دعوت ایشان انگار مرا ملزم کرد که بروم. گفتم: چشم. گفت: من به آنها خبر می‌دهم، شما شب اول محرّم برو، من هم بعداً می‌آیم و به منبر می‌روم. 

 

بالاخره با زحمت مطالبی را در خانه به همدیگر گره می‌زدم که بتوانم آن منبر را بروم. این زیارت پنجشنبه چهار پنج سال طول کشید و در این چهار پنج سال، ایشان مطالب خیلی عالی‌ای برای من می‌گفت که یادداشت می‌کردم؛ از جمله(این مربوط به خودشان بود) ایشان گوینده‌ای را اسم برد که آن زمان که تعریفش را می‌کرد، از دنیا رفته بود و به من هم گفت خانه‌اش در همین محله در کدام خیابان بود. خیلی هم مورد توجه مردم بود و دهگی در خانه‌ها زیاد دعوتش می‌کردند. خیلی سرش شلوغ بود! ایشان می‌فرمود: وقتی از دنیا رفت، تشییع خیلی خوبی هم شد و جای خوبی هم دفن شد. چون با یک حالی می‌گفتند، فرمود: من خودم یک شب بدون اینکه در فکرش باشم، در عالم رؤیا دیدم که از میدان مولوی در پیاده‌رو می‌آید و خیلی لاغر شده است؛ یعنی از این میدان قیام که به‌طرف مولوی می‌رویم، دست راست خیابان. فرمود: من می‌دانستم از دنیا رفته است؛ چون با من و پدرم رابطه و رفت‌وآمد داشت. من وقتی حالش و لاغر بودنش را دیدم، خیلی ناراحت شدم! جلو رفتم و سلام کردم، ایستاد، گفتم: شما آن طرف هستید؟ گفت: بله. گفتم: این چه حالی است؟ گفت: عبور از سَکَرات مرگ و ورود به برزخ مقداری رنج دارد. حالا برای شیعه رنج کامل ندارد. به او گفتم: آنجا پاداش منبرهای شصت‌ساله‌ات(چون نودساله بود) را خوب دادند؟ گفت: نه! گفتم: درخواست نکردی؟ گفت: چرا درخواست کردم، اما جواب دادند: هر منبری که دعوتت کردند، نیت تو این بود(چون معروف هم بودم) که پول خوبی به تو بدهند. وقتی گفتم منبرهایم چه شد، گفتند: پاداش کل منبرهایت را از بانی گرفته‌ای، چه طلبی داری؟! 

 

در جلد اول کتاب وسائل‌الشیعه بابی به نام «باب النیة» است که خیلی باب فوق‌العاده‌ و لطیفی است. آنجا دارد که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «إنما الأعمال بالنیات» تمام اعمالتان روی نیت‌ شماست. چه نیتی داشتی این کار را بکنی، به همان می‌رسی. نیتت پول بوده، به پول رسیدی؛ نیتت شهرت بود، به شهرت رسیدی؛ نیتت این بود که مردم خیلی به تو اقبال کنند، مردم اقبال کردند؛ حالا از ما چه طلبی داری؟ برای ما چه‌کار کرده‌ای؟ 

 

-قدرت خداوند بر تغییر بدی‌ها به خوبی

دیر هم نیست! حالا یک‌وقت فکر نکنید ساختمان همهٔ گذشته‌مان ریخت. «کرمش نامتناهی، نِعَمَش بی‌پایان» است؛ هم بلد است و قدرت دارد که به نیت ما کمک بدهد. از این به بعد، لله کار کنید؛ هم بلد است با تغییر پیدا کردن ما گذشته‌مان را تغییر بدهد که آنها را هم پای خودش بنویسد. این در قرآن، سورهٔ فرقان است که وقتی انسان اصلاح شد، «یبَدِّلُ اَللّٰهُ سَیئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 70)، گذشته را عوض می‌کند. گذشته که دیگر دست ما نیست؛ مثلاً من چهل سال کار خیر کرده‌ام و به یتیم، فقیر، آبرودار و قوم‌وخویش کمک کرده‌ام، همیشه هم عشقم این بوده که بگویند خیلی آدم خوبی است، عجب توفیقی دارد! پروردگار همین را قدرت دارد که با اصلاح نیت من، از پای مردم به پای خودش برگردد و این هم آیه‌اش است. 

 

علاج ریا به روشی ساده

اما حالا آدم این‌طوری زندگی نکند، بهتر است که نکند یک‌وقت به این تغییر برنخورد. گاهی جوان‌ها سؤال می‌کنند و می‌گویند: آقا ما چطوری ریا را از خودمان معالجه کنیم؟ من خدمتشان عرض می‌کنم: علاج ریا کار ساده‌ای است. آیا شما بهشت و جهنمی که خدا خبر قطعی‌اش را در آیات داده است، قبول داری؟ قبول دارند دیگر! جوان‌ها زود قبول می‌کنند؛ یک‌خرده بارشان و لغزش‌هایشان کمتر و آمادگی‌شان بیشتر است. اینجا جملهٔ جالبی از امام چهارم برایتان بگویم که خیلی جالب و ارزیابی خیلی دقیقی است. امام چهارم می‌فرمایند: همه را از خودت بهتر بدان؛ کسی که از تو کوچک‌تر است، یک روز کوچک‌تر است. فکر کن یک «لا اله الا الله» از تو بیشتر دارد، پس از تو بهتر است. آن‌کسی که از تو بزرگ‌تر است، فکر کن که یک کار خوب از تو بیشتر دارد، چون بزرگ‌تر است و وقت داشته، او را هم از خودت بهتر بدان؛ پس تو میان بهتر از خودت قرار داری که عمرشان کمتر از تو و بهتر از خودت که عمرشان بیشتر از توست، به خودت مغرور نشو و هیچ وقت مارک «من بهترم» را به خودت نزن! حتی نگو خدا را شکر، الحمدلله، من در قوم‌وخویش‌ها و رفیق‌هایم از همه بهترم. این حرف را نگو، چون در همین مردمی که کوچک‌تر از ما و بزرگ‌تر از ما هستند، افرادی تک‌وتوک هستند که کارهای بسیار باارزش دارند، ولی پنهان.

 

من در شهری به منبر می‌رفتم که آخوند خیلی آبروداری در آن شهر هست و فکر کنم هنوز هم آنجا باشد. اهل آن شهر نبود، ولی وقتی من آنجا به منبر می‌رفتم، ده سال آنجا بود. ایشان برایم تعریف کرد و گفت: مردان و زنان سالمند این شهر خیلی به زحمت بودند و بچه‌هایشان هم شوقی به نگهداشتن اینها نداشتند. من گفتم خدایا کمک بده تا یک جای خیلی مناسب، تمیز و خوب که دلگیر نباشد، حیاط بزرگ با باغچه، درخت و آب برای اینها بسازم. به‌نظرم آمد با یکی از کاسب‌های آنجا مشورت کنم، پیغام دادم و آمد(این داستان خیلی جالب است! شاید این جریانی که من می‌گویم، برای بیست سال پیش باشد). مشورت کردم، گفت: آقا خیلی کار خیلی خوبی است. من همین اول کار صدمیلیون می‌دهم. کسی هم الآن در اتاق غیر از من و تو نیست و شاهدمان خداست، تا آخر عمرت اگر در این شهر بودی، از این صدمیلیون من به احدی خبر نده؛ چون من این پول را دست تو نمی‌دهم و دست خدا می‌دهم. من هم گفتم چشم. 

 

جلسه گرفتم و سران شهر -پولدار و تاجر و آدم‌های خوب- را دعوت کردم، آنها هم چیزی نوشتند که می‌دهیم. بعد یکی که کنار دست من بود، آهسته اسم همان آقایی را که صدمیلیون داده بود، در گوشم گفت و گفت: ای کاش او را هم دعوت می‌کردی؛ اگرچه امیدی به او نیست! او یک قِران در راه خدا نمی‌دهد و آدم بخیل و عوضی‌ای است. به او نگفتم او صدمیلیون تومان داده، گفتم: این حرفت را پیش پروردگار در قیامت راحت جواب می‌دهی؟ اصلاً چرا اول کار جلسه را تاریک می‌کنی؟ حالا بر فرض، یکی هم اینجا خیلی وضعش خوب است، اما دلش نمی‌خواهد برای این کار کمک بدهد، به من و تو چه؟! ما که نباید به مردم زور بگیریم! بعد هم این کمک مثل نماز واجب نیست که اگر هم واجب باشد، واجب کفایی است و عینی نیست که بر همه واجب باشد پول بدهند. همین شما پول بدهید، اینجا ساخته می‌شود و کفایت می‌کند. گفتم: مواظب این دهان باش که خدا در قیامت برای این دهان خیلی دهان‌بند آتشی درست کرده است.

 

-کلید بهشت و جهنم در دست خداوند

من به این جوان‌ها می‌گویم: بهشت را که قبول دارید؟ می‌گویند(آیات قرآن است): بله انکار بهشت کفر است. می‌گویم: جهنم را قبول دارید؟ می‌گویند: بله. می‌گویم: امام صادق(ع) می‌فرمایند که بهشت و جهنم الآن موجود است و دلیل هم دارد. می‌گویند: بله قبول داریم. می‌گویند: چه کار کنم ریا نکنم؟ بعد به این جوان‌ها می‌گویم: جمعیت روی زمین چقدر است؟ می‌گویند: هفت‌هشت میلیارد. به آنها می‌گویم: کلید بهشت و جهنم دست کدام مرد و زن از این هشت میلیارد است؟ می‌گویند: دست هیچ‌کس نیست. می‌گویم: این دوتا کلید دست چه کسی است که آدم را به بهشت راه بدهد، چون او «فعال لما یشاء» است یا در جهنم بیندازد؟! می‌گویند: دست خداست. می‌گویم: کلید بهشت دست یک‌نفر است، وقتی می‌خواهی نماز بخوانی، قرآن بخوانی یا کار خیر بکنی، با او وا ببند، نه با مردم؛ چون اگر بخواهی در نیتت با مردم واببندی، عمل باطل می‌شود و باد هوا می‌رود. بیشتر از این هم برای علاج ریا حرف نمی‌خواهد، هیچ‌چیز نمی‌خواهد!

 

خداوند، تنها محور بندگی 

به زندان یوسف(ع) برگردیم؛ یوسف(ع) در کاخ، در آن چهارده پانزده‌سالگی‌اش که جوان کپسول شهوت است، به آن زن در هفت سال درگیری گفت: معاذ الله! یعنی محور من یک‌نفر است و او هم به زنا کردن راضی نیست، من هم جوابت را نمی‌دهم. وقتی به زندان آمد، زندانی‌ها با او حرف می‌زدند و ایشان هم جواب می‌داد. این چند سالی که در زندان بود، چون آنها مشرک و قائل به بت(بت زنده) بودند، همیشه این سؤال را مطرح می‌کرد و به زندانی‌ها می‌گفت: «أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 39). یوسف(ع) واحد را در کنار کلمهٔ الله گذاشت و این خیلی نکته است! یعنی اینهایی که تو به آنها معتقدی، شما زندانی‌ها به ده‌تا بت معتقدید، به این فرعون مصر معتقدید، اینها هیچ‌کاره هستند و کارگردان عالم نیستند، کلید دست اینها نیست و معطل هستند. «أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیرٌ أَمِ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 39).

 

خداوند، کلیددار دنیا و آخرت در عالم هستی

به اول منبر برگردم؛ شریف‌ترین، بالاترین و سودمندترین علم، معرفت الله است. این را باید از کجا به‌دست بیاورم؟ از قرآن و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام). حالا ممکن است مقالات علمی(نه دربارهٔ خدا) دربارهٔ جهان نوشته باشند که به معرفت من کمک بدهد، آنها را هم می‌خوانم و عیبی ندارد؛ اما خود شخص خدا را نه فلاسفه و نه دانشمندان می‌توانند به من معرفی کنند، فقط می‌توانند آثارش را برای من بگویند. خودش چه کسی است؟ قرآن، نهج‌البلاغه، صحیفهٔ سجادیه و روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) به من می‌گویند که خودش چه کسی است. 

 

-دعای جوشن کبیر، بیانگر صفات حق

آیات که در دسترس‌ شما هست، اما روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام)؛ یکی از زیباترین متن‌هایی که خدا را به حقیقت و درستی به ما معرفی می‌کند، دعای جوشن کبیر است که اگر آدم در کلمه‌به‌کلمه‌اش دقت کند(هزارتا اسم است)، بیانگر صفات حق است. هیچ‌وقت هم قرآن، تورات، انجیل، زبور، صحف ابراهیم و زبان انبیا از ذات خدا حرف نزده‌اند. به ذات چه کار داری؟ به چیستی ذات چه کار داری؟ این غیبی است که برای پیغمبران هم آشکار نشده، ولی صفات و اسم‌هایش که دارای مفاهیم الهی است، اگر آدم به آنها دقت کند، قلبش چراغ‌دان تجلی توحید می‌شود. اینجا آدم راحتِ راحت می‌شود که یک‌نفر کلیددار دنیا و آخرت در این عالم است. مخلوقات چه‌کاره هستند؟ مخلوقات ابزار هستند. دوا برای مریض چه کاره است؟ ابزار الهی است که اگر اجازه بدهد، دوا اثر می‌کند و اگر اجازه ندهد، خداحافظ شما و به بهشت زهرا می‌رویم. کار دست دارو نیست و دارو ابزار درمان است، ولی به اذن‌الله!

 

حرفم را با این روایت تمام کنم که به ما دستور داده است: وارد هر کاری می‌شوی، الآن منبر تمام می‌شود و سر سفرهٔ اهل‌بیت(علیهم‌السلام) می‌نشینی، وقتی دستت را دراز می‌کنی که لقمهٔ اول را برداری یا استکان چای را بخوری، بگو «بسم الله الرحمن الرحیم»؛ یعنی چای، نان، پنیر، کره هیچ‌کاره هستید و اگر او اجازه بدهد، برای بدن من مفید هستید. حالا تمام می‌شود و من به خانه، سر کارم برای نوشتن می‌روم و شما به اداره، مغازه یا پشت ماشین می‌روید، «بسم الله الرحمن الرحیم» یعنی خدایا کار فقط دست توست. من بچه بودم، این راننده‌ها شعرهای خوبی پشت کامیون‌ها می‌نوشتند؛ یعنی به نقاش ماشین می‌دادند تا بنویسد. شما هم دیده بودید، الآن نمی‌دانم هست یا نیست، ولی در قدیم خیلی بود. یک خط این بود که پشت تریلی، کامیون، سه‌تن‌ها و خاورها بود و خیلی قشنگ بود. 

در حقیقت مالک اصلی خداست ×××××××××‌این امانت بهر روزی پیش ماست

یعنی خود ماشین هیچ‌کاره و ابزار است.

خدایا! ما واقعاً خواستهٔ غیرمعقولی از تو نداریم که حالا بگوییم و بعد به ما بگویی فضولی نکن! ما حرفی که بگویی فضولی نکن، نداریم و خواسته‌مان معقول است. 

خدایا! به حقیقت خودت، به حقیقت انبیائت، به حقیقت ائمه و به حقیقت زینب کبری(س)، توحید واقعی را بر قلب ما بتابان که ما در قیامت شرمندهٔ تو نشویم و به ما بگویی تو در دنیا ده‌ خدا داشتی، در حالی که نُه‌تای آن دروغ بود و یکی راست است. 

 

کلام آخر؛ ابی‌عبدالله(ع)، تسلیم امر پروردگار

صبح شنبه و ساعت اول هفته است، به خودمان بگوییم: خوش‌به‌حالت که به تو توفیق دادند که ساعت اول هفته را با علم و معرفت‌الله و با گریهٔ بر ابی‌عبدالله(ع) شروع می‌کنی. عجب هفته‌ای برایم شود! حضرت می‌خواهند از روی اسب بیفتند؛ نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت و نه سیدالشهدا(ع) طاقت سواری داشت. در حال افتادن که مرحلهٔ دوم است، یعنی مرحلهٔ دیگر سواری تمام شد، با چه حالی گفت: «بسم الله و بالله و فی سبیل الله» افتادنم به نام خدا و در راه خداست، افتادنم برای خداست، «و علی ملت رسول الله» من برای فرهنگ پیغمبر(ص) می‌افتم. 

ذوالجناح حس کرد که امام پایشان را از رکاب خالی می‌کنند؛ یعنی دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم! اینکه ما روی منبر می‌گوییم گودال، گودال؛ جنگ در گودال نبود و در همین صحن فعلی بود که آن‌وقت بیابان بود. در همین منطقهٔ قبر و زیر گنبد و صحن، جنگ خیلی شدیدی بود. چرا ما می‌گوییم گودال؟ ذوالجناح خیلی باهوش بود و دید ابی‌عبدالله(ع) پایشان را از رکاب درآوردند، آن حیوان هم پیش خودش گفت: من تنها خدمتی که می‌توانم بکنم، این است که کاری بکنم با این‌همه زخم بدن از روی زین به زمین نخورد. کوفیان بدتر از گرگ، ببینید یک حیوان با امام چگونه برخورد کرد! اسب وارد گودال شد، کنار دیوار گودال ایستاد و دو دستش را تا می‌توانست، جلو کشید و دو پایش را تا می‌توانست، عقب کشید که فاصلهٔ ابی‌عبدالله(ع) با زمین کم شود و ابی‌عبدالله(ع) بتوانند دستشان را روی زمین بگذارند، راحت پایین بیایند. در افتادنش که این دعا را خواندند: «بسم الله و بالله»؛ اما وقتی روی زمین آمدند، صورتشان را روی خاک گذاشتند و فرمودند: «الهی رضی بقضائک صبرا علی بلائک تسلیما لامرک لا معبود لی سواک».

 

-دعای پایانی

«اللهم اغفرلنا و لوالدینا اللهم اشفع مرضانا»؛ 

تقریباً همه یا بیشتر ما این دهه را یادمان است. از روز دوازدهم که امروز شروعش است، تا بیست و‌دوم بهمن، تهران و اصفهان و قم و شهرهای دیگر، خیلی از بچه‌ها مظلومانه در خیابان‌ها شهید شدند. خدایا! همهٔ آنها را با حسینت محشور کن. 

خدایا! دین ما، کشور ما، محراب و منبر ما، رمضان و محرّم و صفر ما، مرجعیت و رهبری ما را از حوادث حفظ فرما. 

خدایا! به حق زینب کبری(س)، در این لحظه امام زمان(عج) را دعاگوی ما و زن و بچه‌ها و نسل ما قرار بده.

 

تهران/ حسینیهٔ همدانی‌ها/ دههٔ جمادی‌الثانی/ زمستان1398ه‍.ش./ سخنرانی چهارم

برچسب ها :