لطفا منتظر باشید

جلسه دوم پنجشنبه (10-11-1398)

(تهران حسینیه شهدا)
جمادی الاول1441 ه.ق - بهمن1398 ه.ش
18.65 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

سفر معنوی انسان با مرکب عمل صالح

از قدیمی‌ترین روزگار، چند پرسش در باطن مردم مطرح بوده که از کجا آمده‌ایم، به کجا آمده‌ایم، برای چه آمده‌ایم و نهایت کار، به کجا خواهیم رفت. هیچ مکتب و فرهنگی مانند دین خدا، جواب این پرسش‌ها را نداده است. وقتی جواب این پرسش‌ها را از قرآن، روایات یا فرمایشات انبیای الهی می‌بینیم، به این نتیجه می‌رسیم که ما در این جهانِ خلقت، موجود برتر هستیم؛ یعنی با پاسخ این سؤالات پی می‌بریم که ما در بین تمام موجودات جهان، از نظر شخصیتی برتر هستیم. با یافتن پاسخ این سؤالات، نه‌تنها سعی می‌کنیم شخصیت خودمان را با امور پَست معامله نکنیم، بلکه می‌کوشیم با سلسله مقامات الهی گره بخوریم و در حد خودمان، سفر معنوی بسیار باارزشی را به فرمودهٔ خداوند در سورهٔ فاطر، با مَرکَب عمل صالح طی کنیم. آیه را برایتان بخوانم، آیهٔ فوق‌العاده‌ای است: «مَنْ کٰانَ یرِیدُ اَلْعِزَّةَ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 10). کلماتی که در آیه به‌کار گرفته شده، کلمات خیلی فوق‌العاده‌ای است! البته اگر گویندگان عمق کلمات آیات را به مردم انتقال بدهند، هم خیلی مطالب گیر مردم می‌آید و هم نسبت به قرآن دل‌بستگی شدید ایجاد می‌شود. این کلام‌الله است: «مَنْ کٰانَ یرِیدُ اَلْعِزَّةَ» هر کس خواهان قدرت شکست‌ناپذیر است. معلوم است پروردگار در آیهٔ شریفه، شاه شدن، رئیس‌جمهور شدن و بزرگ شدن در امور مادی را نمی‌گوید؛ چون جملات بعد از این جمله نشان می‌دهد که مراد از توانمندیِ شکست‌ناپذیر، در جهت معنویت است.

 

-امیرالمؤمنین(ع)، شخصیت توانای شکست‌ناپذیر

شما برایتان روشن است که شخصیت امیرالمؤمنین(ع) شخصیت توانای شکست‌ناپذیر است. ابن ابی‌الحدید از دانشمندان مطرح غیرشیعه است، آدم باسوادی بوده و چند کار علمی دارد که یکی از آنها شرح نهج‌البلاغهٔ امیرالمؤمنین (ع) در بیست جلد است. خیلی خوب و عالمانه کار کرده است که البته ایرادهایی هم در این کتاب هست؛ ولی منهای ایرادات کار، خیلی کار فوق‌العاده‌ای است. ایشان می‌گوید: علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) شگفت‌انگیز است! دشمنان او صدها سال کوشیدند که از صفحهٔ تاریخ و زمان حذف شود، پول سنگینی هم مخصوصاً در زمان معاویه خرج کردند، اما نشد. این یک ورق از حیات امیرالمؤمنین(ع) است که دشمنان تمام کوشش خود را به‌کار گرفتند تا ایشان از صفحهٔ تاریخ پاک بشود و اسم ایشان نباشد. دوستان و عاشقان او صدها سال فضایلش را از ترس کشته شدن پنهان کردند و می‌ترسیدند حرف او را بزنند و ارزش‌های او را برای مردم بیان کنند؛ چون آنها را می‌کشتند!

 

کشتن مردم به‌خاطر حبّ امیرالمؤمنین(ع)

-سعیدبن‌جبیر

خیلی از چهره‌های معتبر هم در این زمینه به شهادت رسیدند؛ مانند سعیدبن‌جبیر که انسان والایی بود. وی حافظ کل قرآن، عاشق امیرالمؤمنین(ع) و از یاران حضرت زین‌العابدین(ع) بود. وقتی دستگاه بنی‌امیه فهمید که این مرد طرفدار امیرالمؤمنین(ع) است مأموری به‌دنبالش فرستاد، شهر به شهر دنبال او بودند، نهایتاً او را گرفتند و پیش استاندار عراق، حجاج‌بن‌یوسف ثقفی آوردند و به جرم محبت امیرالمؤمنین(ع) محکوم شد که او را بنشانند و سرش را از بدنش در حال نشسته جدا کنند. وقتی مردم شهرها و مناطق مختلف دیدند که بنی‌امیه افراد را به‌خاطر ایمان و عشق به علی(ع) می‌کشد، سکوت می‌کردند. حتی در کتاب‌ها آمده است که می‌ترسیدند اسم بچه‌هایشان را علی بگذارند، چون کل خانواده را می‌گرفتند و می‌کشتند.

 

-کمیل‌بن‌زیاد

یکی دیگر از چهره‌های خیلی معتبری که به‌خاطر ایمان، عشق و محبت به علی(ع) گرفتار شد و او را کشتند، کمیل‌بن‌زیاد نخعی بود. سنش در زمان شهادت نزدیک به نود سال بود. مردم وقتی می‌دیدند شخصی مانند کمیل، به عشق و به‌خاطر علی(ع) از نظر دستگاه بنی‌امیه مجرم شناخته شده است و او را کشتند، می‌ترسیدند از علی(ع) حرف بزنند.

-میثم تمار

یکی از کسانی که در این زمینه به شهادت رسید، میثم تمار است. میثم ایرانی بود و در برخوردی طبیعی و عادی با امیرالمؤمنین(ع) آشنا شد. علی(ع) را واقعاً در حد خودش درک کرد. این شخصِ ایرانی وقتی دید بنی‌امیه می‌کوشند که این خورشید را غروب بدهند و پنهان کنند، ارزش‌های امیرالمؤمنین(ع) را بدون ترس بیان می‌کرد و بعد هم با زجر شهید شد؛ یعنی دو پا، دو دست و زبانش را قطع کردند و یک نیزه به شکمش زدند تا جان داد.

 

-دعا و گریهٔ نیمه‌شب رسول خدا(ص) برای میثم

جالب این است که من در چند کتاب دیدم؛ میثم یکی دو ماه قبل از حادثهٔ کربلا شهید شد. به حج آمده بود، اما ایام حج را نایستاد؛ چون نمی‌توانست بایستد، عمره به‌جا آورد. شنیده بود که ابی‌عبدالله(ع) هم به مکه آمده است، آدرس گرفت که امام کجا جا گرفته و به آنجا رفت. در زد، ام‌سلمه، همسر پیغمبر اکرم‌(ص) پشت در آمد(واقعاً خانم شایسته، درست و پاکی بود) و گفت: کیست؟ میثم گفت: من برای دیدن حضرت حسین(ع) آمده‌ام، اسمم هم میثم است. ام‌سلمه گفت: میثم! امام حسین(ع) بیرون از شهر رفته است، میثم گفت: من عجله دارم و باید بروم. گفت: من فکر نمی‌کنم که بتوانی حسین(ع) را زیارت بکنی، میثم گفت: مانعی ندارد، سلام مرا به ابی‌عبدالله(ع) برسان، من به‌طرف کوفه می‌روم. ام‌سلمه به او گفت: میثم تو چه کسی هستی! من بعضی از شب‌ها (پیغمبر اکرم(ص) سال دهم هجری از دنیا رفتند و حادثهٔ کربلا در سال 61 به وقوع پیوست، اصلاً آن زمان میثم به‌دنیا نیامده بود) شاهد بودم که پیغمبر اکرم(ص) در نماز، دعا و گریهٔ نیمهٔ شبش با اسم برای تو دعا می‌کرد. در آن زمان هم به‌دنیا نیامده بود. چقدر زیباست که انسان این‌گونه بشود.

 

امام زمان(عج)، دعاگوی پرقدرت ما

ما الآن هم دعاگوی پرقدرتی داریم که پرونده‌های ما به محضر ایشان عرضه می‌شود و طبق روایات و حتی آیات، ایشان از وضع ما کاملاً آگاه است. این دعاگو، وجود مبارک امام عصر(عج) است که دعایش هم مستجاب است. چقدر زیباست من خودم را در معرض دعای او قرار بدهم و نام من در عِلم ایشان، در گروه دعاشوندگان قرار بگیرد. این برنامه هم کار سختی نیست! من وقتی با کمک قرآن، روایات و منبرهای درست و حسابی، از اهل ایمان، اخلاق و عمل صالح باشم، یقیناً در معرض دعای ایشان قرار می‌گیرم؛ اما اگر خدای‌ناکرده عیبی داشته باشم، یا در حقم ساکت است یا متأثر می‌شود.

 

حکایتی شنیدنی از عالمی برجسته و معروف

در روزگار خودمان، عالم خیلی معروفی داریم که بزرگ است و نزدیک هفتادهشتاد جلد کتاب پرمایه دارد. الآن دیگر گوشهٔ خانه افتاده است و دیگر قم نیست؛ اما آن‌وقت که قم بود و سرپا، من به خدمت‌ ایشان در قم می‌رفتم. شخصیت معنوی بسیار بالایی است. ایشان می‌فرمودند: در قم، درس‌ها در تابستان تعطیل بود و من با خانواده‌ام به شهر خودمان رفتم، با خودم گفتم این سه ماه تعطیلی تابستان را آنجا هستم، قوم‌وخویش‌ها را می‌بینم و صلهٔ رحمی می‌کنم؛ بعد که تعطیلات تمام شد، به قم برمی‌گردم و درسم را شروع می‌کنم.

 

-صدای بلند، از نشانه‌های عذاب الهی

من خیلی صحبت از ایشان شنیده بودم، اما این صحبتش را خیلی با هیجان روحی، نه هیجان زبانی، بیان کردند. اصلاً ایشان صدای بلندی ندارد و قرآن مجید خواندن با صدای بلند را هم منع می‌کند. من این را به خیلی از گویندگان و برادران مداح گفته‌ام؛ مخصوصاً در سورهٔ لقمان، نهی خدا از صدای بلند خیلی شدید است! کسی با داد و فریاد با مردم حرف بزند، کار غلط و نادرستی است. اصلاً صدای بلند در قرآن و در بعضی از آیات، از نشانه‌های عذاب الهی معرفی شده است. یکی از آیات، این است: «إِنْ کٰانَتْ إِلاّٰ صَیحَةً وٰاحِدَةً فَإِذٰا هُمْ خٰامِدُونَ»(سورهٔ یس، آیهٔ 29) من بعضی از ملت‌های کافر را نه با زلزله، نه با سیل، نه با صاعقه، نه با طوفان، بلکه فقط با یک صدای بلند از بین بردم و اگر کسی جنازه‌هایشان را می‌دید، به شکل نخل خشکیده می‌دید. این‌قدر صدا خطرزا و اثرگذار است!

 

-اثرگذاری بهتر صدای آرام در منابر

اتفاقاً مردم با صدای آرام و به قول قرآن، «لَیِّن»، خیلی بهتر به منبر و مداحی گوش می‌دهند، خیلی بهتر هم گریه می‌کنند و اثر برمی‌دارند. اما صدای بلند، کوبیدنِ اعصاب و مشاعر مردم است و نباید عباد خدا را کوبید. خدا دستور دارد که با بندگان من به‌نرمی، عاطفی و آرام حرف بزنید و در سورهٔ لقمان می‌فرماید: «وَ اُغْضُضْ مِنْ صَوْتِک»(سورهٔ لقمان، آیهٔ 19) صدایت را پایین بیاور. خیلی عجیب است! آن‌قدر صدای بلند بد است که خداوند در کوه طور در همان لحظات اولی که موسی(ع) را مبعوث به رسالت کرد، به او گفت: با برادرت هارون پیش فرعون می‌روی که دشمن من است، «فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَیناً»(سورهٔ طه، آیهٔ 44) خیلی نرم با او حرف بزن، سر او داد نکش و فریاد نکن.

 

-رنجش همسر از فریاد کشیدن عالم برجسته

این عالم بزرگ هم خیلی به من محبت داشتند. حالا آن‌وقت که هم درس داشتند و هم سرحال بودند، الآن چهار پنج سال است افتاده‌اند. ایشان گفتند: زن و بچه را به شهر خودمان بردم. یک روز خیلی خسته بودم و شهرمان هم گرم بود، بعد از ناهار خوابیدم. بچه‌های خودم در این اتاق‌ها دنبال هم می‌کردند، می‌خندیدند، بازی می‌کردند و بالا و پایین می‌پریدند، من هم خوابم نمی‌برد و دلم می‌خواست یک ساعت بخوابم، چون بعد از آن کار کتاب و نوشته داشتم. ناراحت بودم، سر زنم داد کشیدم(حالا ایشان نوع دادش را نگفت) گفتم: من این‌همه خسته‌ام، این‌همه کار کردم و باید این‌همه کار کنم، جلوی این بچه‌ها را بگیر، این چه زندگی و بساطی است؟ این داد را کشیدم و بعد توجه کردم به اینکه قرآن اجازهٔ داد کشیدن سر بندگان خدا، سر زنان و مردان مؤمن را نداده است.

 

از رختخواب بلند شدم، هوا خیلی هم گرم بود، به خانمم گفتم: من می‌روم و برمی‌گردم، دیگر نگفتم به کجا می‌روم. سوار اتوبوس شدم و از شهر خودمان به تهران آمدم، در تهران هم به شمس‌العماره آمدم. آقایانی که کمی مسن‌تر هستند، یادشان است، آنجا گاراژی بود که به همه جای ایران اتوبوس می‌رفت. از شهر خودمان سه ساعت تا تهران در آن تابستان داغ آمدم، به دفتر اتوبوس‌رانی رفتم و یک بلیت برای تبریز گرفتم. آن‌وقت هم خیلی از جاده‌ها خاکی بود، فکر کنم از تهران تا تبریز، نُه ساعت یا ده ساعت یا بیشتر می‌شد. من اولین سفری که به خراسان رفتم، جاده خاکی بود و ماشین‌ها هم خیلی قوی نبود، پنج بعدازظهر سوار شدم و فردا شب ساعت هشت شب به مشهد رسیدم. غیر از یک ناهار و به‌نظرم یک شام هم هیچ‌جا نایستاد. ایشان گفت: صبح به تبریز رسیدم. قبلاً استادی به نام «الهی» در قم داشتم (واقعاً این استادم الهی بود) که از قم رفته و در تبریز مانده بود. آفتاب تازه زده بود، در زدم، دیدم خود استاد آمد. استادم در را باز کرد، ولی به من تعارف نکرد که چون تو از تهران و از شهر خودتان آمده‌ای، داخل بفرمایید؛ در چهارچوب در به من گفت: رسول خدا(ص) از دست شما ناراحت است، چون سر خانمت داد کشیدی، شما داخل نیا! لطفاً به گاراژ برو، سوار اتوبوس بشو و به تهران برو، از تهران هم به شهرتان برو و از همسرت عذرخواهی کن.

این عکس‌العملِ داد کشیدن در پشت پرده است. برادران و خواهران، روی‌هم‌رفته به ما اجازه نداده‌اند که کسی را بدون علتِ شرعی و اخلاقی از خودمان برنجانیم. این رنج‌ها در حرکت ما به‌سوی پروردگار مانع ایجاد می‌کند و نمی‌گذارد برویم. آدم نمی‌تواند از داخل سنگلاخ‌های شدید برود و به مقصد برسد. جاده باید صاف، پاک و راحت باشد.

 

کتاب‌های اندیشمندان غیرشیعه در خصوص شخصیت امیرالمؤمنین(ع)

-شرح نهج‌البلاغهٔ ابن‌‌ابی‌الحدید

آیه را بخوانم، در سورهٔ فاطر آمده است: «مَنْ کٰانَ یرِیدُ اَلْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ» کسی که توانمندیِ شکست‌ناپذیر می‌خواهد تا او را در دنیا و آخرت نشکنند و نشکند، مانند امیرالمؤمنین(ع) که ابن ابی‌الحدید می‌گوید: دشمنانت تمام کوشش خود را کردند تا تو از صفحهٔ تاریخ محو بشوی و دوستانت از ترس کشته شدن، اسمت را نمی‌بردند و ارزش‌هایت را نمی‌گفتند؛ ولی هیچ‌کس در این کرهٔ زمین، معروف‌تر از تو نشد و همهٔ ملت‌ها تو را می‌شناسند.

 

-کتاب «امام علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)»، نوشتهٔ عبدالفتاح مقصود

ابن ابی‌الحدید این حرف را در قرن چهارم می‌زند، اما شما اگر الآن به کتاب‌هایی مراجعه کنید که دربارهٔ امیرالمؤمنین(ع) در کشورهای مختلف نوشته‌اند، حرف ابی‌الحدید حرف صددرصد درستی است که می‌گوید: دشمنان زدند تا اسمت هم نباشد و دوستان تو هم از ترس، اسمت را نمی‌بردند و فضایلت را نمی‌گفتند. من الآن تعداد کتاب‌ها را نمی‌دانم، ولی کتاب‌های زیادی دربارهٔ امیرالمؤمنین (ع) دیده‌ام که کتاب‌های بسیار عالی هستند و غیرشیعه نوشته‌اند؛ مثلاً ناصر، رئیس‌جمهور سی‌چهل سال پیش مصر، رئیس دفتری به‌نام عبدالفتاح مقصود داشت که آدم باسوادی بود و ناصر هم به او احترام می‌کرد. عبدالفتاح آدم سیاسی، کارمند حکومت و رئیس دفتر شخص ناصر بود. آدمی که رئیس دفتر رئیس‌جمهور است و سرش خیلی شلوغ است، نمی‌دانم چه زمان فرصت کرده و نُه جلد کتابِ ناب به‌نام «امام علی‌بن‌ابی‌طالب(ع)» نوشته است. نُه جلد که هر جلد آن، چهارصد صفحه است و نزدیک پنج هزار صفحه می‌شود. او در کتابش کوشیده تا معرفی کند که علی(ع) کیست. این یک کتاب که این شخص کت‌وشلواری و سُنّی نوشته بود.

 

-کتاب «صدای عدالت انسانی»

کتابی هم یک مسیحی در لبنان نوشت و مسیحی هم مُرد؛ نه اینکه حالا با نوشتن این کتاب، شیعه بشود. عاشق علی(ع)، ولی متعصب در دین کلیسایی بود. کتاب این مسیحی پنج جلد است که حدود دو 2500 صفحه است. ببینید چه اسم زیبایی برای این کتاب برداشته است: «صوت عدالة الانسانیة؛ صدای عدالت انسانی». آن‌وقت امیرالمؤمنین‌(ع) را با بزرگ‌ترین چهره‌های علمی غرب و شرق مقایسه می‌کند، بعد می‌گوید: خودتان داوری کنید که چه کسی نمونهٔ علی(ع) در تمام دانشمندان شرق و غرب است؟ هیچ‌کس به پای علی‌(ع) نمی‌رسد!

این هم یک نمونه از کتاب‌ها که نوشته شده است. حالا کتاب‌هایی را نمی‌گویم که اروپایی‌ها نوشته‌اند و کتاب‌های جالبی هم هستند. بعضی از اروپایی‌ها بخشی از نهج‌البلاغه را تفسیر کرده‌اند و چقدر عالی تفسیر کرده‌اند!

 

شکست‌ناپذیریِ اهل خدا

این معنی جملهٔ اول آیه که من مثال آن را به امیرالمؤمنین (ع) زدم: «مَنْ کٰانَ یرِیدُ اَلْعِزَّةَ فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ» کسی که توان شکست‌ناپذیر می‌خواهد، قدرت شکست‌ناپذیری برای خداست. بیا به خدا وصل بشو! حالا لازم نیست اسمی در جهان در کنی؛ ولی اگر به خدا وصل بشوی، شکست‌ناپذیر می‌شوی و اگر دومیلیون شیطان هم به دور تو پرسه بزنند، نمی‌توانند تو را بشکنند. خدا این حرف را کجا می‌گوید؟ در آخر سورهٔ اعراف، آیه‌اش هم این است: «إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 201) آنهایی که اهل خدا و تقوا و دل‌بستهٔ به پروردگار هستند، «إِذٰا مَسَّهُمْ طٰائِفٌ مِنَ اَلشَّیطٰانِ تَذَکرُوا فَإِذٰا هُمْ مُبْصِرُونَ» هرچه شیطان، پانصد یا هزار شیطان مانند ماهواره به اینها هجوم کنند، نمی‌توانند کاری کنند و اینها سالم می‌مانند. برای اینها بیداری و بینایی حاصل می‌شود.

 

-ترس ابلیس از انسان آگاه

فکر کنم پنجاه سال پیش در کتابی خواندم که چشم‌داری، یعنی کسانی که چشم باطن دارند، خواست به داخل مسجدی برود، وقت اذان نبود، اما می‌خواست دو رکعت نماز بخواند و برود، ابلیس را دید که به داخل مسجد می‌رود و از آنجا بیرون می‌دود، بعد دوباره این‌کار را تکرار می‌کند. به او گفت: اینجا چه‌کار داری؟ مگر مسجد جای توست؟! برای چه کنار خانهٔ خدا پرسه می‌زنی؟! ابلیس به این آدم چشم‌دار گفت: دو نفر در مسجد هستند که می‌خواهم به‌سراغ یکی از آنها بروم و او را گول بزنم، وسوسه‌اش کنم و خناس‌گری سر او دربیاورم، اما می‌ترسم! مرد گفت: از چه کسی می‌ترسی؟ گفت: از آن یکی شخص می‌ترسم. گفت: مگر آن یکی کیست؟ ابلیس گفت: آن یکی، آدم آگاهی است و ترفندهای شیطان را هم خوب می‌داند. او الآن خواب است، اما من از این آدمِ خوابِ آگاه می‌ترسم. بله، ابلیس از بندگان واقعی الهی، حتی آن‌وقت هم که در خواب هستند، می‌ترسد. یکی دیگر را می‌خواهد گول بزند، ولی از این می‌ترسد. گفت: می‌ترسم بیدار شود و دست من را بخواند و او را از بند من نجات بدهد.

 

-عمل صالح، مرکب رسانندهٔ کَلِم به خدا

این عزت است؛ عزت برای تخت نیست! این تخت‌ها خیلی‌ها را در عالم ذلیل کرده است. عزت برای پول نیست! این پول خیلی‌ها را به قارون تبدیل کرده است. عزت برای مقام نیست! مقام خیلی‌ها را به هامان تبدیل کرده است. این عزت، عزت الهی است: «فَلِلّٰهِ اَلْعِزَّةُ جَمِیعاً»، حالا دنبالهٔ آیه خیلی جالب است: «إِلَیهِ یصْعَدُ اَلْکلِمُ اَلطَّیبُ» اعتقاد واقعی، میلِ شدید به‌طرف خدا دارد. مَرکب رسانندهٔ این کَلِم به خدا چیست؟ می‌فرماید: «وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ یرْفَعُهُ» عمل صالح، شما را بالا می‌برد؛ نه اینکه شما از روی زمین بلند کند! اگر آدم از اولیای الهی شود، تا زمانی که نمرده است، یک سانتی‌متر هم از زمین بالا نمی‌رود؛ این بالا رفتن، بالا رفتن معنوی است.

 

-شهادت، پاداش مقام سردار سلیمانی

شما دیدید یک معتقد واقعی و دارندهٔ عمل صالح، مانند حاج قاسم، چقدر رفعت پیدا کرد. آیا قابل‌ارزیابی است؟ چقدر بالا رفت! خارجی‌ها می‌گویند: اصلاً این کار در قرن‌های مختلف بی‌نظیر بوده است. ایشان واقعاً پاک بود! من پانزده سال با ایشان در ارتباط بودم، شب‌های احیا را با من احیا می‌گرفت، حق طبیعی‌اش بود که این‌قدر بالا برود. ایشان هفده‌هجده سال در عراق، لبنان، سوریه، بیابان‌ها و در خاکی بودند، برای من گفته‌اند که یک روز هم حقِ مأموریت قبول نکرده بود و فقط همان حقوق سپاهی خودش را می‌گرفت. حق اینهاست که بالا بروند و بالا هم رفتند.

به اول منبر برگردم؛ اگر این چند پرسش برای ما روشن بشود که از کجا آمده‌ام، به کجا آمده‌ام، برای چه آمده‌ام و می‌خواهم به کجا بروم، ارزشم را پیدا می‌کنم. وقتی ارزشم را پیدا کردم، حاضر نمی‌شوم با امور پست معامله شوم.

خوشا آنان‌که در این صحنهٔ خاک ×××××××××× چو خورشیدی درخشیدند و رفتند

خوشا آنان‌که بذر آدمیت ×××××××× در این ویرانه پاشیدند و رفتند

خوشا آنان‌که پا در وادی حق ×××××××××× نهادند و نلغزیدند و رفتند

 

کلام آخر؛ نام ماندگار یاران ابی‌عبدالله(ع) در تاریخ

فکر کردند با قطعه‌قطعه کردن 72 نفر، یاد، نام و شخصیت‌ آنها در عالم از بین می‌رود. آن سی‌هزار قاتل، پانزده قرن است که نیستند که ببینند ابی‌عبدالله (ع) با یارانش چه رفعتی در روز عاشورا پیدا کرد. روز یازدهم، زینب کبری(س) از آیندهٔ کربلا به زین‌العابدین (ع) خبر داد و فرمود: برادرزاده! چرا با جانت بازی می‌کنی؟ اینجا در آینده، شهر می‌شود، قبلهٔ دل‌ها و زیارتگاه مردم عالم می‌شود.

زینب کبری(س) در روز یازدهم چه اوضاعی دید؟ بدن قطعه‌قطعه را روی دامن گذاشت، دلش آرام نگرفت! زیر بدن دست برد و بدن را کمی بالا بیاورد تا لب‌های مبارکش به گلو برسد.

کسی چون من گل پر پر نبوسید ×××××××××× کسی گل را ز من بهتر نبوسید

کسی چون من گلش نشکفت در خون ××××××××××× کسی گل را به چشم تر نبوسید

کسی غیر از من و دل اندر این دشت ×××××××××× به‌تنهایی تن بی‌سر نبوسید

به عزم بوسه لعل لب نهادم ××××××××× به آنجایی که پیغمبر(ص) نبوسید

«صلی علیک یا رسول الله! هذا حسینک مرمل به الدماء، مقطع الاعضاء، مسلوب عمامه و الردا»؛ دختر از عمه پرسید: «عمتی، هذا نعش من؟»، این بدن کیست که این‌قدر شما را تحت تأثیر قرار داده است؟ ایشان فرمود: سکینه جان، «هذا نعش ابیک الحسین».

کلمات کلیدی: انسان آگاه، موجود برتر، جهان خلقت، عمل صالح، امیرالمؤمنین(ع)، امام زمان(عج)، دعاگوی پرقدرت، حکایت شنیدنی، صدای بلند، عذاب الهی، ابن‌ ابی‌الحدید، نهج‌البلاغه، اهل خدا، ترس ابلیس، سردار سلیمانی، شهادت.

 

تهران/ حسینیهٔ شهدا/ جمادی‌الثانی/ زمستان 1398ه‍.ش./ سخنرانی دوم

 

برچسب ها :