لطفا منتظر باشید

جلسه سوم جمعه (11-11-1398)

(تهران حسینیه شهدا)
جمادی الاول1441 ه.ق - بهمن1398 ه.ش
20.7 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

حدود هشتاد سال پیش، شخص دانشمندی که اهل خراسان بود و سال‌ها در تهران زندگی می‌کرد، یک جلد کتاب به‌نام «حکمت عملی» نوشت. من همان‌وقت که این کتاب چاپ شد، به راهنمایی یکی از دوستانم خریدم. از بس که این کتاب خیلی با بنیان است، شاید من این کتاب را ده‌بار مرور کرده‌ام. دو داستان در این کتاب است که یک داستان آن، منظور من برای ادامهٔ بحث جلسات قبل است، ولی هر دوی آنها مفید است و برایتان عرض می‌کنم.

 

حکایت مسیح(ع) و زن بدکاره

اما داستان اول که به بحث ما ربطی ندارد، این است: در بین همهٔ انبیا، حضرت مسیح(ع) تنها زندگی می‌کرد، همسر نداشت و ازدواج نکرد. علتش را هم من نمی‌دانم. سی‌وسه سال داشت که پروردگار عالم برای محافظت از شرّ یهود(می‌خواستند او را بکشند)، به‌سوی خودش برد: «بَلْ رَفَعَهُ اَللّٰهُ إِلَیهِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 158﴾ که این «رَفَعَهُ اَللّٰهُ إِلَیهِ» هم داستانی است و پیچیدگی هم دارد. 

 

-سوءظن به بندگان خداوند، ممنوع!

ایشان ازدواج نکرده بود و از نظر خلقت ظاهری هم خلقت نیکویی داشت، روزی از خانهٔ زن بدکاره‌ای بیرون آمد. حالا شما حساب کنید؛ انسان بزرگی که همه می‌دانند همسر ندارد و اندام نیکویی هم دارد، از خانهٔ زن بدکاره‌ای بیرون بیاید، فکر بیننده کجا می‌رود؟ نه پروردگار، نه انبیا(علیهم‌السلام)، نه پیغمبر اکرم(ص) و نه ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) در این‌گونه موارد، اجازه ندادند که فکر انسان انحرافی عمل کند؛ ولی همه نمی‌دانند که نظر پروردگار در این موارد چیست، همه هم پای منبرها نمی‌روند، منبر گوش نمی‌دهند و روایت نمی‌خوانند. خداوند اجازهٔ سوء‌ظن نداده است که نسبت به بنده‌اش خطا و خلاف فکر کنم؛ حتی در این موارد واضح و روشن که من ببینم آدم محترم و جوانی از خانهٔ یک زن بدکاره بیرون بیاید. انبیا و ائمه(علیهم‌السلام) هم اجازه نداده‌اند. چرا؟ 

چه عیبی دارد من چنین جریان روشنی را ببینم، حالا به هیچ‌کس هم نگویم و درون خودم داوری کنم که این آدم جوان در خانه‌ای رفته و بیرون آمده که یک زن هم بیشتر در آن خانه نیست، حتماً برنامه‌ای داشته است. چرا من این فکر را نکنم؟ چون پروردگار عالم برای آبروی بندگانش خیلی ارزش قائل است و من حق ندارم درون خودم هم آبروی بنده‌اش را با فکر انحرافی بریزم که از چشم من بیفتد. شخصی چهل یا پنجاه سال پیش من آبرو دارد و محترم است، من به چه اجازه‌ای، ولو به هیچ‌کس هم نگویم، آبروی او را در باطن خودم لگدمال کنم و پیش خودم غصه بخورم که حیف! ما نمی‌دانستیم این شخص با این ظاهر و صلاحیت، اهل زنا هم هست!

 

-سوءظن، از افکار مخرّب و خطرناک

این خیلی فکر خطرناک و بدی است! حالا اگر به کسی بگویم، در حالی که این اتفاق هم نیفتاده است؛ این یک پرونده است که اتفاق نیفتاده و من پیش خودم دو دوتا چهارتا می‌کنم، ظاهر مسئله را می‌بینم و به شخص دیگری می‌گویم. پروردگار پیغامش را ائمهٔ ما(علیهم‌السلام) برای ما بیان کرده است: اگر کسی آبروی بندهٔ مرا ببرد، کل آبرویش را در قیامت می‌برم. به ما هم دستور داده‌اند که اگر لغزشی هم دیدی، دنبال نکن؛ یعنی اصلاً به‌‌ رخ طرف مقابل که لغزش داشته، نکش و نگو! مردم معصوم نیستند! آن مقداری که ما خبر داریم و با کتاب‌ها و قرآن سر و کار داریم، معصوم 124هزار پیغمبر، دوازده امام، حضرت مریم مادر مسیح(ع)، فاطمهٔ زهرا(س)، زینب کبری(س)، قمربنی‌هاشم(ع) و علی‌اکبر(ع) است. آنها لغزش ندارند؛ یعنی پایی ندارند که به‌طرف لغزش بروند یا به قول قرآن، نیرویی ندارند که به‌طرف لغزش بروند. هرچه نیرو دارند، اینها را به‌طرف درستی‌ها می‌برد؛ اما بقیه لغزش دارند. 

 

اهمیت اعتبار و آبروی افراد در اسلام

هیچ وقت هم اصالت، خانواده و لباس، عامل حفظ انسان از لغزش نیست. آیا شما شنیده‌اید آدم بزرگی گفته باشد و یا یک‌جا نوشته باشند که لباس، عامل مصونیت است؟! نه، احتمال لغزش ما هم مثل بقیهٔ مردم هست؛ لغزش مالی، بدنی، غریزه‌ای و.... حالا این لغزش را به‌صورت پنهان انجام دادم و یک نفر خبر شد، این شخص حق دارد به مردم یا دادگستری و قاضی بگوید؟ نه، چنین حقی ندارد! قرآن به قاضی دستور داده است که اگر کسی پیش تو آمد و گفت: من خودم با دو چشم خودم دیدم که فلانی زنا کرده است، خبرآور را بخوابان و شلاقش بزن؛ یعنی کسی که خواسته دیگری را بی‌آبرو کند، بگذار آبروی خودش برود، چون حق نداشت این کار را بکند.

 

-نپذیرفتن اقرار گنهکاران از سوی معصومین(علیهم‌السلام)

خیلی از گنهکاران، خودشان بر اثرِ عذاب وجدان که چرا این گناه را مرتکب شده‌ام، پیش پیغمبر(ص) یا امیرالمؤمنین (ع) آمده‌اند(روایاتش در مهم‌ترین کتاب‌هایمان است) و اقرار کرده‌اند تا پیغمبر(ص) یا امیرالمؤمنین(ع) به آنها حد جاری کنند و پاک شوند و دیگر در قیامت گیر نباشند؛ نه پیغمبر(ص) و نه امیرالمؤمنین(ع) اجازۀ اقرار نداده و فرموده‌اند: اشتباه می‌کنی، خیال می‌کنی! اقرار خود گنهکار را قبول نمی‌کردند.

 

-وسیله‌ای نوظهور برای بردن آبروی مردم

الآن هم که زبان‌ها در کشور ما خیلی بلند شده است! اول زبان‌ها تا داخل دهان و تا روی دوتا لب بود، اما الآن یک تلفن همراه به زبان مردم هم وصل است. آن زبان جدای از بدن است. این زبان، زبان وصل به بدن است که با این زبان روی یک تلفن همراه، ریختن آبروی یکی را می‌نویسند، پنج دقیقهٔ بعد، نه‌تنها فقط تهران، بلکه از سمت شمال تا بندر انزلی، از سمت جنوب بندرعباس، از سمت شرق تا سرخس و از سمت غرب هم تا مهران می‌فهمند و در پنج دقیقه، آبروی یک مرد و زن می‌رود.

قبلاً من روایتی را می‌دیدم که نمی‌دانستم چگونه آن را باور کنم، ولی می‌دانستم روایت از پیغمبر اسلام(ص) است و کتابی هم که آن را نقل کرده، مهم و روایت هم درست است. وقتی بعضی‌ها را در روز قیامت به محشر می‌آورند، زبانشان از دهانشان درآمده و این‌قدر این زبان دراز است که مردم محشر از روی این زبان راه می‌روند. حالا می‌فهمم پیغمبر(ص) چه گفته‌اند! الآن زبان مردم با موبایل خیلی دراز است؛ یعنی به پهنای یک کشور، دو کشور یا کرهٔ زمین است! 

 

-هر عملی، عکس‌العملی دارد!

برادران و خواهران! اگر با مواظبت و مراقبت زندگی نکنیم، خیلی ضرر می‌کنیم و خسارت می‌بینیم؛ برای زبان، چشم و دستمان مراقب باشیم. دست ما هم گناهانی دارد؛ لمس نامحرم یا خدای‌ناکرده، این اتفاق هم زیاد افتاده و زیاد هم می‌افتد، من کمی مقامم بلندتر است و با فرد پایین‌تر از خودم در اداره درگیر می‌شوم، حق هم با اوست، ولی قدرت دارم و چیزی علیه او تنظیم می‌کنم که یا بیرونش می‌کنند یا حقوقش را قطع یا کم می‌کنند و یا او را از تهران به میناب می‌فرستند. این کارها هم زیاد شده است و دست چیزی می‌نویسد که زندگی یک خانواده را به‌هم می‌ریزد. این قلم به‌خاطر بلایی که سر این مَرد آورده، قلب یک زن با دو بچه‌اش را به آتش می‌کشد. بعد هم خدا بنای جهان را به‌گونه‌ای ساخته که بی‌برو برگرد، هر عملی در همین جهان عکس‌العمل دارد.

 

-پناه به خداوند از شرّ حاسدان

چند روز پیش، آیه‌ای از قرآن را می‌خواندم(این آیات تحلیل‌های خیلی جالبی دارد؛ یا علمای بزرگ شیعه یا روایت یا تاریخ، آنها را تحلیل کرده‌اند)، آیه این است: «اِن اَحسَنتُم اَحسَنتُم لِاَنفُسِکُم»(سورهٔ اسراء، آیهٔ 7) این یک قانون جهانی و قانون عالم هستی است که هرچه خوبی کنید، خوبی به خودتان برمی‌گردد، جای دیگری نمی‌رود و شما را هم گم نمی‌کند. «وَ اِن اَسَأتُم فَلَهَا» اگر بدی کنید، آن بدی هم به خودتان برمی‌گردد. آن‌وقت کنار این آیه در تفاسیر قرآن دیدم که نوشته‌اند: یک خانم یهودی‌ همسایهٔ مرد مسلمانی بود و به این مسلمان حسادت داشت که حسودی‌اش هم شدید بود. خدا در قرآن دربارهٔ حسادت می‌فرماید: «وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ»(سورهٔ فلق، آیهٔ 5) اگر حسود بخواهد شر بریزد، به منِ خدا پناه ببرید؛ چون ضربه‌اش سخت و سنگین است. خدا یک سؤال هم در قرآن از حسودها می‌کند: «أَمْ یحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ»(سورهٔ نساء، آیهٔ 54) اگر من به یک بنده‌ام احسان کردم؛ حالا قیافهٔ خوب، علم، مقام، قلم، ثروت یا خانهٔ خوبی به او دادم، همه زیر لغت فضل است؛ وقتی حسادت می‌کنید، در حقیقت، در دلتان از من رنجیده‌اید، نه از آن فرد؛ یعنی ایراد شما به من است که خدایا! برای چه به او قیافه، ارزش، اعتبار و آبرو، خانه و بچهٔ خوب داده‌ای؟!

 

ریشۀ کفر در کلام امام مجتبی(ع)

الف) حرص

این ایراد به من با کفر مساوی است، چرا؟ چون حضرت مجتبی(ع)، بنا به جلد دوم عربی کتاب اصول کافی می‌فرمایند: «اُصُولُ الکُفرِ ثَلَاثَهٌ» ریشهٔ کفر سه چیز است: کبر، حرص و حسد. اینها ریشه‌های کفر هستند، امام حسن‌مجتبی(ع) توضیح جالبی می‌دهند و می‌گویند: حرص، یعنی وقتی به تو گفتند کل این باغ، حالا نمی‌دانیم چندهزار متر بوده، اما یقیناً بهشتِ قیامت نبوده! چون بهشتِ قیامت، باغی است که هر کس داخل آن برود، «خَالِدینَ فی‌ها» دیگر از آنجا درنمی‌آید، او را بیرون نمی‌کنند و نعمت‌ها را قطع و منع نمی‌کنند: «لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 33).

 

-عاقبت حرص آدم و حوا 

در داستان آدم و حوا هم معلوم است؛ جنتی که خدا در سورهٔ بقره، طه و سوره‌های دیگر می‌گوید، باغ بسیار آبادی در این دنیا، حدودهای ساحل مدیترانه بود. به آدم و حوا گفتند: «کلاً مِنْهٰا رَغَداً حَیثُ شِئْتُمٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 35) شما آزاد هستید که از همهٔ درختان میوهٔ این باغ بخورید. حالا جالب است که خدا به آنها گفته «رَغَداً»، یعنی برایتان گوارا هم باشد و نوش جانتان. «وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ» اما به این یک درخت کاری نداشته باشید. بیست‌هزار درخت با انواع میوه‌ها برای شماست، شکم شما به این یک درخت نیازی ندارد.

امام مجتبی(ع) می‌فرمایند: حرصْ آدم و حوا را وادار کرد که به سراغ آن درختی رفتند که خدا منع کرده بود و باعث شد آنها از بهشت بیرون بیایند. حالا چه کسی آنها را بیرون کرد؟ نباید گفت خدا؛ اگر کسی بگوید خدا دو نفر آنها را بیرون کرد، تهمت به پروردگار است. انسان اول باید داستان انبیا را در قرآن ببیند؛ خدا می‌فرماید: «فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیطٰانُ عَنْهٰا فَأَخْرَجَهُمٰا مِمّٰا کٰانٰا فِیهِ»(سورهٔ بقر، آیهٔ 36). حالا بعضی از منبری‌های قدیم می‌گفتند زنش باعث شد! من نمی‌دانم برای چه این‌قدر زن‌ها را در زمان قدیم می‌کوبیدند! دلیلی هم نداشتند! یک منبری هم حاضر نبود به آیه دقت کند که خداوند تقصیر بیرون افتادن آدم از بهشت را به گردن حوا نینداخته است. به پیر و به پیغمبر، مادرِ اولِ ما، حضرت حوّا، خیلی آدم خوب، درست و اهل خدا بود. قرآن می‌گوید: «فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیطٰانُ»، «هُما؛ دو نفر» ضمیر مؤنث است و «لَهُما» یعنی برای دو نفر؛ قرآن می‌گوید: «فَأَزَلَّهُمَا اَلشَّیطٰانُ» شیطان هر دو -زن و شوهر- را لغزاند. حالا چه شد که لغزش پیدا کردند؟ 

 

-معانی گوناگون کفر در قرآن کریم

ما باید آیات سورهٔ طه را تحلیل کنیم، خدا در آنجا خیلی جالب بیان کرده است. این حرص باعث شد که آدم و همسرش به‌وسیلهٔ ابلیس از بهشت رانده شوند. حرص ریشهٔ کفر است و کفر در اینجا نسبت به حضرت آدم، یعنی ناسپاسی کامل، نه انکار خدا. چون کفر در قرآن پنج مورد دارد و همه‌جا به‌معنی انکار خدا نیست؛ مثلاً پروردگار در آیهٔ حج می‌فرماید: «لِلّٰهِ عَلَی اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَیتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَیهِ سَبِیلاً»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 97) این حکم الهی است که هر کس استطاعتِ پولی و بدنی دارد، در کل دورهٔ عمرش، یک‌بار به حج واجب برود. بعد می‌فرماید: «وَ مَنْ کفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِی عَنِ اَلْعٰالَمِینَ» اگر کسی کفر ورزید و نرفت، بداند خدا بی‌نیاز از جهان است. این کفر یعنی چه؟ یعنی کسی که خدا را قبول ندارد؟ نه! به‌معنی کسی است که پشت به مکه کند و نرود.

خیلی باید در اینها دقت کرد که اگر ما به قرآن وارد نباشیم، یک آیه را در غیر مورد خودش عَلَم نکنیم و در سر مردم بکوبیم! این موردشناسی در قرآن خیلی مهم است. کاری که من در ترجمهٔ قرآنم(شاید چهار سال روی آن کار می‌کردم) کردم، این موردشناسی بود که کفر در همهٔ آیات، به‌معنی انکار خدا و نبوت نیست.

 

ب) تکبر

امام مجتبی(ع) دربارهٔ حرص می‌گویند: آدم و حوا را از بهشت بیرون کرد. چه کسی بیرون کرد؟ قرآن می‌گوید: شیطان. کبر از ریشه‌های کفر است، اینجا هم به‌معنای انکار خدا نیست؛ چون امام مجتبی(ع) می‌گویند: این کبر باعث شد که ابلیس از همهٔ مقاماتش سلب شود، «وَ کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ»(سورهٔ ص، آیهٔ 74) نسبت به شش‌هزار سال عبادتش ناسپاسی و اشتباه کرد.

 

ج) حسادت

یک ریشهٔ کفر هم حسد است که امام می‌گویند: قابیل هابیل را به‌خاطر حسد کشت. خدا کشته شدن هابیل را در پنج‌شش آیه از سورهٔ مائده بیان می‌کند. حسود، یعنی ایرادگیر به خدا و چون‌وچراکنندهٔ با پروردگار. خیلی باید مواظبت کرد!

 

دستور خداوند به پرهیز از قضاوت بیجا

حالا من خانه‌ای را می‌شناسم که زن بدکاره‌ای در آن زندگی می‌کند، دارم رد می‌شوم که یک‌دفعه با چشم خودم دیدم حاج محمدعلی از آن خانه بیرون آمد. با خودم می‌گویم: این اینجا چه‌کار دارد؟ این که مسجدی، هیئتی و سینه‌زن است! خدا، پیغمبر(ص) و ائمه(علیهم‌السلام) اجازهٔ این داوری را نداده‌اند.

وقتی عیسی(ع) از خانهٔ این بدکاره بیرون آمد، یکی او را دید؛ معلوم است دیگر! الآن آن شخص به بازار، خیابان و بیت‌المقدس می‌رود، هرکس را می‌بیند، می‌گوید: دیدید این می‌گفت من پیغمبر اولوالعزم هستم! من زاهد، عابد و شب‌بیدارم! من با چشم خودم دیدم از خانهٔ فلان زن بیرون آمد که در منطقه معروف است زنا می‌کند و پول می‌گیرد؛ اما حضرت مسیح(ع) او را صدا کرد. واجب هم بود صدایش کند؛ چون اگر او را رها می‌کرد و می‌رفت، کلی آبروریزی می‌کرد.

 

زبان و اهمیت مراقبت از آن 

-گناه زبان، بیشتر از دیگر اعضای بدن

پیغمبر(ص) خیلی از زبان‌های رها رنج می‌کشیدند و ما بیشترین بارِ مواظبت خودمان را باید روی زبان بگذاریم. چشم با این عظمتش، فقط یک گناه دارد که آن‌هم نگاه کردن به نامحرم است و دیگر بیشتر از این گناه ندارد. وجود مبارک فیض کاشانی که یک بخش مستقل پُر صفحه برای گناهان زبان دارد، برای گناهان دست ندارد؛ چون دست یکی دوتا گناه دارد: یکی لمس و یکی نوشتن است. انحراف‌های پا یکی است که ما را در مجالس معصیت ببرد. شکم یک گناه دارد که حرام‌خواری است. شهوت هم نهایتاً سه گناه دارد که یکی زناست، یکی بالاتر و یکی میان زنا و بالاتر. وقتی آدم این نوشتهٔ فیض را می‌بیند که زبان را چقدر زیبا از طریق آیات و روایات مورد بحث قرار داده است. برای این زبان که حرف زدن هم برای نوک آن است، برای همه‌اش نیست؛ یعنی اگر این یک تکه‌گوشت تکلم‌کننده را بِبُرند، آدم دیگر نمی‌تواند حرف بزند. فیض می‌گوید: زبان دارای بیست گناه است، گناهان را هم شمرده و آیه و روایت آورده است. یک روایتش را برایتان بخوانم که مجلس به آیات قرآن و روایات نورانی بشود. این‌هایی که زبانشان رهاست، هرچه دلشان می‌خواهد، برای مال، جان و آبروی مردم می‌گویند.

 

-بردن آبروی مؤمن به قیمت تصاحب صندلی وکالت

یک شیعهٔ خیلی خوب که البته شیعه نبود و تابع مکتب دیگری بود. او با نوارهای همین مجالس شما و مجالس دههٔ عاشورا و احیاهای ماه رمضان شیعه شد. باسواد، دکتر و مورد اعتمادِ منطقهٔ خودشان است. ایشان چند شب پیش که من در جایی به منبر می‌رفتم، با دوستانش به آنجا آمد. دوستانش هم شیعه نبودند، اما الآن شیعهٔ ناب هستند و من حسرت ناب بودن آنها را می‌خورم. امسال اربعین هم یکی از همین‌ها چهل نفر را مجانی به کربلا برد.

از اول صفر تا آخر صفر به من می‌گفت: مرا همهٔ مردم شهر می‌شناسند، اینها هم من را تأیید می‌کنند، خود شما هم که از من خبر دارید؛ گاهی از شهرم برای جلسهٔ صبح دههٔ عاشورا می‌آیم، من هم گفتم: من می‌توانم برای منطقهٔ خودم خدمت بکنم. راست می‌گوید، توانایی بالایی دارد. گفت: من هم همه‌چیز را از شما یاد گرفتم که درست کار کنم. من هم کاندیدا شده‌ام، اما آن‌کسی که قبلاً وکیل بوده، چنان برای من زده که هم عوامل شورای نگهبان استانم و شهرم، بعد هم تهران، فقط مُهر کفر به پروردگار و دین را به من نزده‌اند! مگر وکالت بت است که برای رسیدن به آن، باید آبروداری را نابود کنی؟ حالا آن‌هم کاندید بشود، شاید نیاورد و تو بیاوری. حالا تو نیاوردی، چه کسی گفته که تو تا آخر عمرت روی این صندلی بنشین؟!

 

-شدیدترین عذاب‌الهی برای زبان

حالا این روایت را برایتان بگویم؛ الله اکبر! پیغمبر(ص) این روایت را از قول خدا نقل می‌کند: پروردگار در قیامت به زبان می‌گوید: به عزتم قسم! تو را در این محشر به عذابی عذاب کنم «لَا یُعَذِّب عَذابَهُ اَحَد» که کسی در اولین و آخرین، چنین عذابی را نچشد! حالا ممکن است شما بگویید که آدم وقتی به جهنم می‌رود، زبان هم با بقیه یک‌جور می‌سوزد؛ نه آنجا با اینکه همهٔ اعضا برای یک بدن است، اما هر کدام عذاب مخصوص خودشان را دارند و غیر از دنیاست. بعد خدا دلیل می‌آورد و می‌گوید: حرفی از تو درآمد و مال محترمی را به باد داد، حرفی از تو درآمد و جانی را به باد داد، حرفی از تو درآمد و آبروی بندهٔ من را به باد داد. عزیزانم! خیلی مواظب این یک عضو باشید.

 

-مراقبت مؤمنین از گناهان زبان

من رفیقی داشتم که بی‌سواد بود، اما من به‌اندازه‌ای که قم درس خواندم، از او چیز یاد گرفتم؛ چون از اولیای خدا بود و فیوضات الهی به او وصل بود. من آن‌وقت هجده‌نوزده ساله بودم و از وجود انسان بزرگواری با ایشان آشنا شدم؛ تا وقتی از دنیا رفت، با او بودم، چندبار هم او را با خودم به سفر مشهد و قم بردم.

آن وقت من جلسهٔ دعای عرفه داشتم، کلاً دوازده نفر بودیم که یکی هم ایشان بود. بعد این دعای عرفهٔ ما رو شد و اولین‌بار در مشهد از من خواستند که دعای عرفه بخوانم و عرفه دیگر کل کشور را گرفت. آن‌وقت‌ها اصلاً دعای عرفه نبود! من در تهران با ده دوازده نفر می‌خواندم؛ یک شیخی هم که اهل تربت بود، با سه نفر در بیابان روی تپه می‌خواند و آن دو نفر هم کنارش می‌نشستند که در هنگام دعا دیوانه نشود و خودش را از بلندی پایین پرت کند و از بین برود. اصلاً طاقت نداشت، برای همین مواظبش بودند.

هر وقت این مرد می‌خواست با من حرف بزند، خیلی هم کم حرف می‌زد؛ اول به من می‌گفت: حسین! من می‌خواهم دو کلمه به تو بگویم، اما قبل از اینکه این دو کلمه را بگویم، با چشم می‌بینم که دو فرشتهٔ نویسندهٔ پروردگار، هر حرفی را که می‌خواهد از دهان من دربیاید، می‌نویسند؛ پس چیزی به تو بگویم که آن نوشته‌ نور باشد و این نوشته جلوی مرا در روز قیامت نگیرد. مواظبت بر زبان خیلی خوب است.

 

اقسام بیمار و راه درمان آن

مسیح(ع) وقتی از خانهٔ آن زن بیرون آمد، یکی او را دید. مسیح(ع) هم می‌دانست که الآن فکر او انحرافی داوری می‌کند و می‌گوید: این مسیح که جوان و خوش‌تیپ هست، زن هم که ندارد، در این منزلی که زن بدکاره‌ای خودفروشی می‌کند، برای چه به آنجا رفته است؟ غیر از اینکه رفته تا لذتی ببرد! مسیح(ع) او را صدا زد و نگذاشت برود، فرمود: تو دیدی من از اینجا درآمدم؟ مرد گفت: بله، مسیح(ع) به او فرمود: مریض دو جور است: یکی مریضی است که درد می‌کشد و با پای خودش به دکتر می‌رود تا به او نسخه بدهد، دوای خود را می‌خورد و خوب می‌شود؛ یکی هم آن‌قدر بیماری‌اش سنگین است که نمی‌تواند نزد دکتر برود، برای این مریض، دکتر را باید بالای سرش بیاورند. این خانم هم از همان مریض‌هایی است که نمی‌توانست به دکتر برود، من به خانهٔ او رفتم و او را هم ندیدم. پشت در اتاق نشستم و برایش از قیامت، خدا و حلال و حرام گفتم، کلی گریه کرد و توبه کرد. می‌خواهی برو و امتحان کن، ببین راه می‌دهد یا نه! می‌خواهی بین مردم راه بیفتی و بگویی مسیح زناکار است؟ کمی خودت را نگهدار و به‌خاطر خدا دندان روی جگر بگذار، چهارتا محمل مثبت درست کن و بگو! بگو این پیغمبر رفته که این گنهکار را توبه بدهد، چرا آن‌طوری فکر می‌کنی؟ 

 

شناخت خود، بالاترین سخن عالَم

مسئلهٔ دوم که در این کتاب خیلی زیبا بود، این را گذری بگویم و به خواست خدا، فردا شب توضیح مفصّلی بدهم. در این کتاب نوشته بود: دو هزار سال قبل از میلاد مسیح(ع)، مردم یکی از شهرهای یونان، معبدی برای عبادت درست کردند. پیشانی این معبد را صاف درست نکردند، مقداری مایل به جلو درست کردند، سنگ تمیزی را هم کنده‌کاری کندند و کج به‌طرف زمین نصب کردند تا هر کس می‌خواهد وارد معبد بشود، این نوشتهٔ روی سنگ را بخواند. آنچه روی سنگ نوشته بودند، این بود: «خود را بشناس». یکی از بالاترین حرف‌های عالم است! حالا یعنی چه؟ ان‌شاءالله فردا شب می‌گویم.

 

کلام آخر؛ مظلومیت سه‌سالهٔ کربلا

شب سوم جلسه است، بالاخره ما شب‌ها و روزهای سوم در همه‌جا باید دست گدایی‌مان را به‌طرف این دختر دراز کنیم و بگوییم نظری به ما بکن. نظر ایشان همان نظر پدرش است. به این حرف‌ها هم گوش ندهیم که امام حسین(ع) دختری به‌نام رقیه(س) نداشت. ما کتابی به نام «ارشاد» از اوایل قرن سوم داریم که برای بزرگ‌ترین مرجع تقلید شیعه، شیخ مفید است. آنجا اسم این دختر و رحلتش را در خرابه دیدم. حالا هر کس هرچه گفت، زود نگو بله درست است و درست می‌گوید! داوری فوری درست نیست! من در چند کتاب دیده‌ام: کتاب‌های سید‌بن‌طاووس، کتاب آیت‌الله شیخ محمدباقر بهاری، از علمای بسیار بزرگ، به‌نام «دعوةالحسینیه» هم هست. بیشتر شماها و من هم مثل شما یا دختر داریم که حالا دیگر ازدواج کرده است یا قبلاً دختری در خانه داشتیم. یادتان است که وقتی بچه بود، چه حالی با بابا داشت و چه نازی برای بابا می‌کرد؟! در روان‌شناسی هم ثابت شده که میل باطنی دختر به‌طرف پدر بیشتر است و میل پسر به‌طرف مادر است.

طبق روایاتمان، روز عاشورا این بچه خواب بود و ندید که بابا رفت، بعد هم که بیدار شد(من طاقت ندارم بگویم چه حوادثی را دید)، اولین حادثه، آتش گرفتن خیمه‌ها را دید که زن‌ها و دخترها پابرهنه در این بیابان فرار می‌کنند. زینب کبری(س) و زین‌العابدین(ع) مواظب این بچه بودند و تا روز یازدهم نگذاشتند این بچه گودال را ببیند. خیلی سخت بود! من در چند سفری که به کربلا رفتم، اصلاً دوستان نگذاشتند من گودال را ببینم. یک‌دفعه از دور دیدم که مردم می‌گویند آنجا گودال است، آمدم که از کنارش رد بشوم، داشتم می‌مُردم؛ یعنی مرا گرفتند و به زور از حرم بیرون بردند. 

 

حسین جان! ما طاقت دیدن گودال تو را نداشتیم، این بچه در سه‌سالگی طاقت داشت که بدن قطعه‌قطعهٔ تو را ببیند؟ مدام از کربلا تا شام از این و آن می‌پرسید؛ از رباب(س)، سکینه(س)، زین‌العابدین(ع) و زینب کبری(س) می‌پرسید که بابایم کجاست؟ چاره‌ای نداشتند جز اینکه جواب بدهند به سفر رفته است! معلوم است بابا سفر به‌سوی خدا رفته است. وقتی به خرابه رسیدند، اینها در مدینه، هم خانه و هم احترام داشتند، اما حالا اینها را در شام خرابه‌نشین کرده‌اند! شب اول یا شب دوم است، نمی‌دانم! هر وقت این بچه می‌خواست بخوابد، ابی‌عبدالله(ع) سرش را روی دامن می‌گذاشتند و او را خواب می‌کرد، حالا باید صورتش را روی خاک بگذارد و بخوابد.

اگر دست پدر بودی به دستم ××××××××× چرا اندر خرابه می‌نشستم؟

اگر دردم یکی بودی، چه بودی؟ ×××××××××× اگر غم اندکی بودی، چه بودی؟

به بالینم طبیبی یا حبیبی؟ ××××××× از این هر دو یکی بودی، چه بودی؟

به‌نظر من، دشمن سر ابی‌عبدالله (ع) را به خرابه نیاورد، بلکه این فرزند سر را به خرابه کشیده است؛ یعنی انگار ابی‌عبدالله(ع) از گریهٔ فرزندش بی‌طاقت شده و سر مجذوب خرابه شد. دختر تا چشمش به سر بریده افتاد، سر را با این دو دست کوچکش بغل گرفت و گفت: بابا! به من بگو که چه کسی من را یتیم کرد؟ رگ‌های گلویت را چه کسی برید؟ چه کسی محاسنت را به خون سرت خضاب کرد؟

 

-دعای پایانی

خدایا! شهدای دههٔ فجر را که سال 57 در خیابان‌ها به شهادت رسیدند، با شهدای دین، از زمان آدم(ع) تا الآن، غریق رحمت و خواسته‌ات بفرما.

خدایا! حاج قاسم را مورد عنایت و لطف خاصت قرار بده.

خدایا! امام غریق رحمت فرما.

خدایا! دین ما، کشور و ملت ما، رهبری، مرجعیت، منبر، محراب، ماه رمضان، محرّم و صَفر و فاطمیه را برای ما حفظ کن.

خدایا! عاقبت همهٔ ما را ختم به خیر بگردان.

 

تهران/ حسینیهٔ شهدا/ جمادی‌الثانی/ زمستان 1398ه‍.ش./ سخنرانی سوم

برچسب ها :