جلسه چهارم شنبه (12-11-1398)
(تهران حسینیه شهدا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- دعوت قرآن و انبیای الهی به خودشناسی
- انسان، نایبمناب خداوند در زمین
- -خبر خداوند به ملائکه از خلقت انسان
- -اوج عمظت انسان در کربلا
- -تحقق هدف خداوند از آفرینش انسان
- نظام دقیق خلقت انسان
- -خلقت آسمانها و زمین، قبل از آفرینش خلیفه
- -انسان، مرکب از جسم و روح
- -اهمیت ادای حقوق والدین
- -قرآن، منبع باعظمتی از علم خداوند
- -آفرینش یکجا و بیزمان خداوند
- روح خداوند در وجود انسان
- -حقیقت معنایی روح خدا
- -امر پروردگار به سجدۀ بر انسان
- راه خودشناسی، شناخت خود از نظر جسمی و حیات
- -معصومین(علیهمالسلام)، روانکاوان حقیقی روح
- دو حکایت شنیدنی از روانکاوی اسلامی در پرورش انسان
- -بلال حبشی و شخص بتپرست
- -فرزند متوکل عباسی در شمار شیعیان
- ارزش و قیمت انسان در کلام امیرالمؤمنین(ع)
- کلام آخر؛ گفتگوی زینالعابدین(ع) و پیرمرد شامی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
دعوت قرآن و انبیای الهی به خودشناسی
در جلسهٔ قبل عرض کردم که دوهزار سال قبل از میلاد مسیح، معبدی را در یونان برای عبادت مردم ساختند و تابلوی بالای سر معبد، قطعه سنگی بود که با خط درشت به زبان همان روز، بهگونهای که تابلو روبهروی دید مردم، باشد نوشته بود: «خود را بشناس».
این مطلبی است که تمام انبیای الهی مطرح کردهاند و بخشی از آیات قرآن هم دعوت از انسان برای شناختن خود است. البته بحث خودشناسی بحث بسیار گستردهای است. ما ترکیبی از دو واقعیت هستیم که برای دانشمندان ردهٔ اول جهان ثابت شده است. روزگار کوتاهی بعد از شروع قرن هجدهم، مطلبی دربارهٔ انسان مطرح شد که کل وجود انسان، عبارت است از سلسله مسائل فیزیکی و شیمیایی؛ ولی بعداً که کمی تب جنایات کلیسا بر دنیای علم خوابید و آرامشی برای اندیشمندان پیدا شد، دومرتبه به همان اعتقاد صحیح گذشتهشان برگشتند. اعتقادی که ریشهٔ اصلیاش مذهبی و مربوط به کتب آسمانی و سخنان انبیا بود؛ یعنی انسان ترکیبی از جسم و از روح است.
انسان، نایبمناب خداوند در زمین
-خبر خداوند به ملائکه از خلقت انسان
شما حتماً از آیات سیام به بعد سورهٔ بقره در حدی خبر دارید که پروردگار در آنجا میفرماید: «وَ إِذْ قٰالَ رَبُّک لِلْمَلاٰئِکةِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 30) ببینید تاریخ این جسم و روح به چه وقتی برمیگردد! هنوز نه جسمی آفریده شده بود و نه روحی، خدا به فرشتگان خبر میدهد: «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً» من میخواهم نایبمنابی برای خودم در زمین قرار بدهم. این نایبمناب یعنی چه؟ یعنی موجودی که قدرت برتر باشد و بتواند کارهای محیرالعقول بکند. خداوند این خبر را به ملائکه میدهد، بعد ملائکه مطلبی را با خدا درمیان میگذارند، البته حق آنها بود این مطلب را بگویند؛ چون خداوند اسم زمین را برد، ملائکه ماده را در حال رشد و فساد میدانستند. میبینید که در هر روزگاری، مسائلی در عالم طبیعت بهوجود میآید، بعد فاسد میشود و به جای آن، دوباره چیز نو میآید. با این اطلاعی که داشتند، به پروردگار عرض کردند: «أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یفْسِدُ فیها وَ یسْفِک اَلدِّمٰاءَ» پروردگارا! طبع مادیگری این است که اگر موجودی را در زمین قرار بدهی، غیر از این موجوداتی که هستند، هم وارد فساد و هم وارد خونریزی میشوند. پروردگار به آنها جواب داد: «إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ» حقایقی که من از این موجودی میدانم که میخواهم خلق کنم، شما نمیدانید. این جواب خدا بود، برای فرشتگان توضیح هم نداد این حقایق چیست که من از این موجود میدانم و شما نمیدانید! هیچ توضیحی هم در قرآن نیست.
-اوج عمظت انسان در کربلا
روزی که خداوند به ملائکه توضیح داد، من نمیگویم مسئلهٔ شگفتآوری است. ممکن است عدهای تعجب کنند، اما اگر در مسئله دقت بشود که به ارزش انسان مربوط است، تعجبی ندارد و آن این است خداوند برای ملائکه توضیح نداد. هزاران سال گذشت تا امام صادق(ع) به آن اشاره کردند. در کتاب باعظمت «کاملالزیارات» که واقعاً از معتبرترین کتب شیعه و کتاب نابی است، آمده که امام صادق(ع) میفرمایند: عصر عاشورا وقتی حضرت ابیعبدالله(ع) با بدن زخمی و فَوَرانِ خون و با توجه به اینکه 71 بدن قطعهقطعه روبهروی ایشان بود، کنار گودال زانو زدند، صدای نالهٔ زن و بچه هم از خیمه به گوش میرسید و این اوج عظمت انسان است که امام بین این بدنها و گریهها، صورتشان را روی خاک گذاشتند و به پروردگار عرض کردند: «اِلهِی رِضَاً بِرِضَائِک صَبرَاً عَلَی بَلَائِک تَسلِیمَاً لِاَمرِک». آنوقت خدا ابیعبدالله(ع) را به ملکوتیان و فرشتگان نشان داد و فرمود: آن وقت که به شما گفتم «إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»، این در علم من بود.
-تحقق هدف خداوند از آفرینش انسان
حالا کنار این انسانهای بزرگ، تعدادی کافر، مشرک، منافق، بیدین و ظالم هم در این زمین رشد کردهاند، این به عالم هستی برنمیخورد، به خدا هم برنمیخورد. تعدادی خودشان را در این کرهٔ زمین به دست خودشان لایق دوزخ کردهاند و از گردونهٔ آدمیّت و انسانیّت خارج هستند؛ اما واقعاً میارزید که میلیاردها مرد و زن را خلق کند و یکی در این مخلوقش، مثل ابیعبدالله(ع) رشد کند و هدف خدا را از آفرینش انسان تحقّق بدهد؟ حالا انسانهای خوب که خیلی بهوجود آمدند؛ 124هزار پیغمبر و دوازده امام. البته گروههایی هم در قرآن مطرح شده که در شمار خوباناند؛ مثلاً در سورهٔ یونس: «أَلاٰ إِنَّ أَوْلِیٰاءَ اَللّٰهِ»(سورهٔ یونس، آیهٔ 62) «وَاللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 146)، «إِنَّ اَللّٰهَ یحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 195)، «إِنَّ اَللّٰهَ یحِبُّ اَلْمُتَوَکلِینَ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 159). اینها هم یک طایفه هستند. بالاخره خدا در هر دورهای کسانی را داشته که محبوبش بودند. این «إِنَّ اَللّٰهَ یحِبُّ» ده جای قرآن بیان شده و کنارش آن هم، اسم یک طایفهٔ ویژه برده شده است.
البته من کاری به این مقدمه ندارم، فقط میخواستم بدانید که چون ملائکه دانش فراگیر نداشتند، پروردگار فرمود: «اِنِّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ».
نظام دقیق خلقت انسان
-خلقت آسمانها و زمین، قبل از آفرینش خلیفه
حالا خلقت میخواهد شروع شود؛ یعنی خدا خبر آفرینش خلیفه را داد، ولی هنوز خلیفهای ساخته نشده است. حرف برای چه وقتی است؟ من آخرین مسئلهای که در مجلات علمی خارجی دربارهٔ انسان دیدم، این بود: بنابر ارزیابی علمیِ اسکلت انسان، نه ارزیابی روحی انسان، جمجمههایی را در مناطقی از هند پیدا کردهاند و در مهمترین آزمایشگاهها بردهاند که میتواند عمر را بیان بکند. اینها پس از آزمایشات نوشتهاند که از عمر انسان در کرهٔ زمین، حدود پانزدهمیلیون سال گذشته است. اینطور که روایات هم دارد، ما دیگر گروه آخر هستیم که بعد از آمدن امام عصر(عج) و پایان حکومت ایشان، قیامت برپا میشود و ما تقریباً جمع آخر هستیم که در قرآن هم آمده است: «ثُلَّةٌ مِنَ اَلْأَوَّلِینَ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 13﴾، «وَ ثُلَّةٌ مِنَ اَلْآخِرِینَ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 40) ما جزء آخرین هستیم.
حالا خلقت میخواهد شروع شود؛ عالم آفریده شده، آسمانها سرپا شده، دریاها پا گرفته و تقریباً جهان حالت طبیعی پیدا کرده است. حالا ببینید اگر این شماره درست باشد که پانزدهمیلیون سال از عمر آمدن ما به این کرهٔ زمین گذشته باشد، اگر حرف دانشمندان درست باشد که عمر زمین چهارمیلیارد و پانصدمیلیون سال است؛ من حدود سی سال پیش در مجلات علمی دیدم که عمر زمین را اعلام کردهاند. من در این سی ساله هم خیلی مجلهٔ علمی خریدهام، انباری از مجلات دارم که تعدادی هم مربوط به آفرینش زمین است. البته غیر از مجله، کتابهای مهمی هم نوشته شده است که یکی «سرگذشت زمین» و یکی «پیدایش و مرگ خورشید» است) من تا بهحال ندیدهام که به این عدد اضافه شده باشد. البته سن زمین از خورشید کمتر است؛ میگویند عمر خورشید ششمیلیارد سال و پدیدهٔ منظومهٔ شمسی، به تدریج همین میلیاردمیلیارد است. واقعاً شگفتانگیز است!
چهارمیلیارد و پانصدمیلیون سال، آن هم در فضای باز، نه اینکه روی ستون است و زمین را با زنجیر به جایی نبستهاند! این زمین از زمانی که آفریده شده، طبق صریح قرآن و روایات ما، هر 24 ساعت یکبار به دور خودش و هر یک سال هم به دور خورشید میچرخد. ببینید خدا با این مخلوق چهکار کرده که چهارمیلیارد و پانصدمیلیون سال بهسرعت، هم به دور خودش برای پیدا شدن شب و روز و هم به دور خورشید میچرخد! چطور تکهتکه و پارهپاره نمیشود؟ یک قطعهاش در این فضای باز جدا نمیشود؟ چطور فاصلهاش در این چهارمیلیارد و پانصدمیلیون سال، با خورشید 150میلیون کیلومتر است و نه کم میشود، نه زیاد؟ این خیلی عجیب است! کرهٔ به این فوقالعادگی، فاصلهاش نه کم میشود و نه زیاد؛ چون اگر چندکیلومتر نزدیک شود، همهچیز میسوزد و اگر چندکیلومتر دور شود، همهچیز منجمد میشود. اما اینکه کرهٔ زمین را چهارمیلیارد و پانصدمیلیون سال در هوا و در حال دو حرکت وضعی و انتقالی نگه داشته که نه فاصلهاش کم میشود و نه زیاد، معلوم میشود آفرینش او از موتور ساعتهای میلیونی سوئیسی منظمتر کار میکند!
الآن تقویم 1399 درآمده است؛ شما صفحهٔ اول تقویم را باز کنید، مثلاً میگوید: تحویل سال در ساعت 2:11:23 است، یعنی ثانیهٔ این نظام هم حساب است. در آیهٔ پنجم سورهٔ الرحمن هم خواندهاید: «اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ» همهچیز براساس حساب دقیق است.
ما یک خانهٔ بتونآرمه میسازیم، پانزده سال بعد به شهرداری میرویم و میگوییم: اینجا کهنه شده است، جواز بده تا خراب کنیم. خیلی حرف است که خدا زمین را چهارمیلیارد و پانصدمیلیون سال تعمیر نکرده و همیشه آباد است؛ همیشه درخت از آن روییده میشود، حبوبات میدهد، آبوهوای مناسب دارد و کوهها و جنگلها استوار است. واقعاً چه دستی پشت سر خلقت است که هم بسیار منظم و هم پرمنفعت است؟ این خیلی عجیب است!
-انسان، مرکب از جسم و روح
اگر عمر ما درست باشد، پانزدهمیلیون سال است که ما و اجدادمان آمدهایم؛ حالا لحظهٔ اولی که میخواهد انسان را خلق کند، میگوید: «إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ»(سورهٔ ص، آیهٔ 71) من میخواهم موجودی به نام بشر را از خاک خلق کنم. درست؟ انسان مرکّب از جسم و روح است. خداوند به فرشتگان میگوید: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 29) وقتی بدن آراسته و متعادلی درست کردم؛ یعنی از این خاک، آدمِ اول را درست کردم که پدر و مادر نداشت. مخلوق اول، منهای نر و ماده بود.
-اهمیت ادای حقوق والدین
زمانی داخل ماشین آقایی نشسته بودم و بهطرف مقصدی میرفتم، رادیو را روشن کرد، دیدم آخوند خیلی باسواد خوشمزهای که برای اطراف تهران بود و پنجاه سال از مدرّسان ردهٔ اول قم بود، راجعبه حق پدر و مادر صحبت میکرد و با اینکه هشتادساله بود، خیلی هم قشنگ حرف میزد. برای روستایی بود که لهجهٔ روستاییاش هم اصلاً عوض نشده بود. من چهارپنج سفر هم با او در مکه بودم، او با آن سنّ بالا، خیلی از سختترین اعمال را انجام میداد. به مردم سفارش میکرد: حق پدر و حق مادر را ادا کنید، چون پدر و مادر جایگزین ندارند؛ طوری با پدر و مادرتان زندگی کنید که ذرهای هم از شما نرنجند. هر نصیحتی که میکرد، یک آیه یا روایت هم میخواند. به آیات و روایات خیلی مسلط بود؛ چون چهل جلد کتاب در توضیح فقه شیعه نوشته بود. آدم خیلی ملایی بود! ایشان گفت: من از طریق قرآن و روایات سفارش میکنم که حق پدر و مادر را کاملاً رعایت کنید؛ دو سه آیه هم خواند که اگر پدر یا مادرتان عصبانی شد و از کوره در رفت، جز بهخوبی با آنها برخورد نکنید. بعد گفت که ادا کردن حقوق پدر و مادر بر کل انسانها واجب است و فقط بر یک نفر واجب نبود، آنهم حضرت آدم(ع) بود که پدر و مادر نداشتند.
-قرآن، منبع باعظمتی از علم خداوند
این اولین انسان است که خدا خلق میکند: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 29) وقتی بدنش را متعادل و نیکو آراستم و آراسته شد. حالا این بدن هیچ تکانی هم نمیخورد؛ نه نفس دارد، نه چشم دیدن و نه قدرت حرکت دارد. گاهی کاری به این نوشتههای غربیها نداشته باشید! خودتان منبع به این باعظمتی دارید، علم قرآن را باور کنید. جوانها! خدایناکرده یکوقت کتابی را از یک خارجی نخوانید، بعد بگویید این درست است و قرآن قدیمی است، برای قرآن درست نیست! قرآن زمان ندارد، مگر قرآن علم خدا نیست؟ خدا زمان دارد؟ خدا نه گذشته، نه حال و نه آینده دارد. زمان امری اعتباری است و حقیقی نیست؛ چون زمان برای خدا مطرح نیست، لذا در سورهٔ یس میفرماید: «وَ إِنْ کلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَینٰا مُحْضَرُونَ»(سورهٔ یس، ایهٔ 32) کل موجودات و هستی پیش من بدون زمان حاضر است. برای خدا نه زمانِ گذشته، نه زمان حال و نه زمان آیند دارد؛ اصلاً کل پیش او موجود است. این ما هستیم که زمان داریم.
-آفرینش یکجا و بیزمان خداوند
من مثالی بزنم؛ شما کنار پنجرهٔ کوچکی نشستهاید که وسعت دیدتان محدود است، روبهروی پنجره را میبینید و سمتهای دیگر را اصلاً نمیبینید. اگر قطاری از شتر از جلوی این روزنهٔ کوچک رد بشود، شما اولی را میبینید و دومی را نمیبینید؛ چون محل دیدتان محدود به آن پنجره است. وقتی شتر دوم میآید، اولی و سومی را هم نمیبینید و شتر سومی که میآید، چهارمی و دومی را نمیبینید.
اما این ده شتر پیش خدا حاضر و موجود است؛ در حقیقت، قطار آفرینش یکجا پیش خداست و زمان ندارد؛ این مطلب که میگویم، اولینبار در عمرم میگویم. من در هیچ منبری این مسئله را نگفتهام و چون اینجا بحث انسانشناسی دارم، برای شما میگویم. قرآن تجلی علمالله است، درست؟ علم الله علم خداست؛ نه گذشته، نه حال و نه آینده دارد؛ یعنی آفرینش یکجا و بیزمان پیش خدا حاضر است. قرآن علم مستقیم اوست و این علم زمان ندارد؛ یعنی نمیشود گفت که قرآن برای چهارده قرن پیش، برای الآن یا برای آینده است؛ قدیمی یا جدید است. این اوصاف برای قرآن نیست؛ قرآن بیزمان و علم الله است؛ حرفهای دانشمندان راجعبه انسان را میشود با قرآن مقایسه کرد و بگوییم اینها خیلی بهتر گفتهاند؟ نه! چون یک اسم قرآن، حق است و یک معنی حق این است: «ثابت و بدون تغییر».
روح خداوند در وجود انسان
-حقیقت معنایی روح خدا
حالا حرف خدا را بشنوید که از اولین انسان به ملائکه میگوید: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 29)، «إستوا» یعنی متعادل و نیکواندام. وقتی من این انسان را نیکواندام و معتدل آفریدم، شما آماده باشید؛ «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» زمانی که از جانب خودم حیات در او دمیدم. این روح بهمعنی حیات است و به این معنی نیست که یک تکه از خودم را جدا کردم و در این قالب فرو کردم. «فَإِذٰا نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» زمانی که از روح خودم، یعنی از جانب خودم، در این کالبد حیات دمیدم، «فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ» عظمت این آفریده با آن حیات ویژه از کل شما بالاتر میرود، همهٔ شما باید به او سجده کنید.
-امر پروردگار به سجدۀ بر انسان
این ارزش انسان در قرآن است؛ یعنی وقتی بدن خالی است، لیاقت سجده و احترام ندارد و همهٔ ارزش این بدن به آن حیات ویژه است که در او میدمند و دَم هم هست؛ دم اسم این نفسی که ما بیرون میدهیم. حیات ویژه را از جانب خود میدمم، یعنی روح و حیات ما با حیات حیوانات و نباتات فرق میکند. ما یک حیات ویژه داریم که خدا دربارهٔ هیچ حیوانی نگفته است: من از جانب خودم در گروه الاغ، شتر و گاو حیات ویژه دمیدم. این حرف فقط برای ما انسانهاست؛ خدا میگوید: بهمحض اینکه من حیات ویژه را از جانب خودم (نه جای دیگر) در او دمیدم، همه سجده کنید.
راه خودشناسی، شناخت خود از نظر جسمی و حیات
حالا اینکه روی آن سنگ معبد نوشته بودند «خود را بشناس»، همین حرف را انبیا زدهاند: «خودت را بشناس». این یک راه شناخت است که تو از نظر حیات، موجود ویژهای هستی و از نظر بدن هم، «احسن تقویم» هستی؛ یعنی قوام بدنی تو نیکوترین قوام در این عالم است. این در سورهٔ تین آمده است. درست است؟ اگر میخواهید ساختمان بدن، منهای روح را بهخوبی بشناسید که چیست، دو کتاب معرفی میکنم. این به درد جوانها میخورد، مخصوصاً آنهایی که در ردههای بالای دانشگاه هستند؛ چون خودم هر دو را خواندهام و ارزش کتاب را میدانم، به شما میگویم این کتاب تا ردههای دانشگاهی پاسخگوست، هر دو کتاب فقط دربارهٔ بدن است و به سراغ روح نرفته است.
-معصومین(علیهمالسلام)، روانکاوان حقیقی روح
سراغ روح رفتن و روانکاوی واقعی کار انبیا و ائمه(علیهمالسلام) است. این مطلب را به شما برادران و خواهران بگویم که ائمهٔ ما انسان را در پنج هزار صفحه(البته عربی و همهاش هم روایت است) روانکاوی کردهاند؛ اما متأسفانه در دانشگاههای دنیا و حتی ایران، نویسندگان کتابهایی که در روانشناسی و روانکاوی درس میدهند، یهودیهای صهیونیستی، مثل فروید، دورکیم و ماین هستند که از قویترین یهودیان اروپا بودند. صهیونیستها پولهای فراوانی دادند تا کتابهای اینها را تا سطح دانشگاههای دنیا کشاندند.
روانکاوی فروید انسان را اینگونه میشناساند: پستترین موجود کرهٔ زمین! ادب منبر اجازه نمیدهد که من خلاصهٔ حرف فروید، دورکیم یا کارل مارکس را برای شما بگویم که همه از یهودیان و نوکر دلار صهیونیستها بودند. اینها آدمهای خیلی خطرناکی بودند! همینها در سر انسان زدند(اول در اروپا، بعد آمریکا) و زن با عِلم اینها، کالای شهوت مردان شد و مردان هم لجنزار شهوات حرام شدند.
از نمونههای تربیتشدهٔ این روانکاوی اروپاییها، ترامپ (آمریکا)، هیتلر (آلمان) و موسولینی (ایتالیا) هستند. هیتلر با صهیونیست ارتباط شدید داشته و مدارکش چاپ شده است؛ در یازده سال ریاستجمهوری و صدراعظمیاش، حداقل هجدهمیلیون انسان را کشت که هیچکدام هم گناهی نداشتند. همچنین کتاب خیلی عجیب هست که رئیس دفتر استالین نوشته، حدود هفتصد صفحه است و اسم کتاب هم «مرگ استالین» است. تا وقتی استالین زنده بود، ایشان رئیس دفترش بود و همهٔ اسرار پیش او بود. این فرد بعد از مرگ استالین، این کتاب را نوشته است و اگر در زمان خودش بود، تکهتکهاش میکرد! آماری که از کشتههای شوروی، نه در جنگ، بلکه در آرامش و فقط از آنهایی که کمترین مخالفتی با استالین کرده بودند، حدود بیستمیلیون نفر در در زمان صدر هیئت شوروی بودنش کشت!
دو حکایت شنیدنی از روانکاوی اسلامی در پرورش انسان
-بلال حبشی و شخص بتپرست
حالا چقدر پرورش انسان در روانکاوی اسلامی ملکوتی است! شخصی در مکه بود که بلال حبشی را خیلی شکنجه کرد. بلال حبشی غلام بود، او را خریدند و آزاد شد. در یکی از جنگهای پیغمبر(ص) با دشمنان، آن آزاردهندهاش را دید و گفت: این نهتنها مرا خیلی آزار داد، بلکه دیگران را هم آزار داد و آدم بتپرستی است، من شر او را از سر مسلمانها کم کنم. در حملهٔ به این دشمن، درگیر بدنی شدند، او را به زمین انداخت و زانویش را روی سینهٔ این دشمن گذاشت، دستش را به خنجر کمر برد تا بِکِشد و او را بُکُشد. یکمرتبه زمانی که هنوز خنجر را درمیآورد، جارچی پیغمبر(ص) فریاد زد که پیغمبر(ص) آتشبس داده است، دیگر به جنگ ادامه ندهید! بلال از روی سینهٔ دشمن بلند شد، مرد به او گفت: کجا میروی؟ بلال در جواب گفت: دیگر شرعی نیست که من تو را بکشم؛ چون پیغمبر اکرم(ص) گفته جنگ را ادامه ندهید و اگر من تو را بکشم، قاتل میشوم! آنوقتی که زانو روی سینهات گذاشتم، جهادکننده بودم، نه قاتل. این تربیت انبیا و ائمه(علیهمالسلام) است.
-فرزند متوکل عباسی در شمار شیعیان
متوکل عباسی آدم خیلی خطرناکی بود؛ پست، کافر و منافق. پسر باتربیتی داشت که این بچه با رفیقهای شیعه قاتی شده و شیعه شده بود. این را خوب عنایت کنید! یک روز پیش حضرت هادی(ع) آمد و به حضرت هادی(ع) گفت: یابنرسولالله! جریمهٔ توهین زشت به صدیقهکبری(س) چیست؟ حضرت هادی(ع) فرمودند: قتل است. گفت: یابن رسولالله! پدر من به حضرت زهرا(س) توهین کرده است، اجازه میدهید خودم او را بکشم؟ فرمودند: اگر او را بُکشی، عمرت کم میشود و به ششماه نمیکشد که میمیری. خدا اجازه نمیدهد که تو به روی پدرت اسلحه بکشی. این روانکاوی و تربیت اسلام است.
ارزش و قیمت انسان در کلام امیرالمؤمنین(ع)
ما ترکیبی از بدن و روح هستیم؛ این دو کتاب برای شناخت بدن خیلی خوب است: یکی «انسان، موجود ناشناخته». اگرچه از نوشتن این کتاب، شاید شصتهفتاد سال گذشته است. کتاب برای «کارل» فرانسوی است که دوبار برندهٔ جایزهٔ نوبل شد. آنوقت جایزهٔ نوبل سیاسی نشده بود، اما حالا جایزه زیر نظر صهیونیستهاست. یکی هم «فیزیولوژی انسان» که پنج شش دانشمند با هم نوشتهاند و خیلی کتاب باارزشی است. برای شناخت روح و روان انسان هم باید کتب اخلاقی شیعه را ببینید که پر از آثار اهلبیت(علیهمالسلام) است و قیمت روح را گفتهاند.
حالا قیمت روح چقدر است؟ من قیمتی برایتان بگویم و حرفم تمام. این قیمتگذاری برای امیرالمؤمنین(ع) است که قیمت همهچیز را میدانستند. امیرالمؤمنین(ع) در یکی از حکمتهای نهجالبلاغه میفرمایند: ارزش تو بهشت است، خودت را با هیچ چیز دیگر معامله نکن، چون ضرر میکنی! ارزش تو بهشت است، خودت را با پول، شهوت، صندلی، مقام و... معامله نکن. همهٔ اینها را ابزار خودت قرار بده و نردبانی برای بالا رفتن بکن؛ نه اینکه زیر هوار پول بروی و خفه بشوی یا زیر هوار شهوت لجنمال بشوی. ارزش تو بهشت پروردگار است، خودت را با بهشت معامله بکن.
تا فردا شب، اگر خدا لطف کند، ادامهٔ سخن را بگویم.
کلام آخر؛ گفتگوی زینالعابدین(ع) و پیرمرد شامی
من نشسته بودم، ذکر مصیبت قبل از خودم را گوش میدادم؛ ببینید تبلیغات غلط چهکار میکند! پیرمرد کنار دروازهٔ شام مستقیم روبهروی زینالعابدین (ع) آمد. زینالعابدین(ع) را نمیشناخت. اینقدر علیه اهلبیت(علیهمالسلام) تبلیغات شده بود که آنها را نمیشناختند. وقتی روبهروی شتر ایستاد، کمی چرتوپرت گفت، کمی حرف زشت زد، بعد هم این جمله را گفت: «الحمدلله الّذی قَتَلَکُم» خدا شما را کشت! شما این جابهجایی را ببینید؛ یزیدِ شرابخوارِ بیدین، اهلبیت(علیهمالسلام) را کشته و تبلیغات به کجاست که میگوید خدا شما را کشت و شر شما را از سر مسلمانها کم کرد!
امام جواب ندادند؛ انبیا و ائمه(علیهمالسلام) خیلی باادب بودند! آنها حرف را قطع نمیکردند، میشنیدند و بعد جواب میدادند. امام با یکدنیا ادب در برابر یاوهها و ناسزاهای پیرمرد فرمودند: «هَل قَرَأتَ القُرآن؟» پیرمرد یکه خورد و گفت: تو را به قرآن چه؟! قرآن برای پیغمبر اسلام(ص) و ما مسلمانهاست، تو را به قرآن چه؟! تو اسم قرآن را از کجا بلد هستی؟ امام ادامه دادند: «هَل قَرَأتَ هذِهِ الاَیَةِ: "وَ آتِ ذِی القُربی حَقَهُ"»؛ «هَل قَرَأتَ هذِهِ الآیَةِ: "وَ اِعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ"»؛ «هَل قَرَأتَ هذِهِ الآیَةِ: "قُلْ لاٰ أَسْئَلُکمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبیٰ"»؛ «هَل قَرَأتَ هذِهِ الآیَةِ: "إِنَّمٰا یرِیدُ اَللّٰهُ لِیذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیتِ"»؛ پیرمرد گفت: جوان ادامه نده، این آیات برای اهلبیت پیغمبر(ص) ماست. زینالعابدین(ع) فرمودند: مگر پیغمبر(ص) شما غیر از ما هم اهلبیتی دارد؟ پیرمرد گفت: جوان، خاک بر دهان من! تو چه کسی هستی؟! امام فرمودند: من علیبنالحسین هستم. وقتی حضرت اسم ابیعبدالله(ع) را آوردند، پیرمرد گفت: کدام حسین؟ زینالعابدین(ع) فرمودند: پسر فاطمه، دختر پیغمبر(ص). پیرمرد گفت: آقا پدرت کجاست؟ فرمودند: سرت را بلند کن، سر بریدهاش بالای نیزه است!
تهران/ حسینیهٔ شهدا/ جمادیالثانی/ زمستان 1398 ه.ش./ سخنرانی چهارم