لطفا منتظر باشید

جلسه پنجم یکشنبه (13-11-1398)

(تهران حسینیه شهدا)
جمادی الاول1441 ه.ق - بهمن1398 ه.ش
16.8 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

خداوند، عاشق ارزش‌ها

آیات و روایاتی که انسان را به خودش می‌شناساند و آدمی را شدیداً تشویق می‌کند که جایگاهش را از نظر مقام و مرتبهٔ انسانی بشناسد، برای این است که جلوی ارزان‌فروشی را بگیرد؛ یعنی اگر انسان جاهل به خودش باشد، به‌طور یقین خودش را به امور پَست خواهد فروخت. حضرت حسین(ع) این امور پست را در روایتی از پیغمبر(ص) نقل می‌کنند. امام حسین(ع) هفت سال دوران پیغمبر(ص) را دید و وقتی پیغمبر(ص) درگذشت، هفت ساله بودند؛ اما روایات خیلی نابی را از پیغمبر(ص) نقل کرده‌اند. این روایتی که پیغمبر(ص) امور پست را فرموده‌اند، ابی‌عبدالله(ع) با این تعبیر نقل می‌کنند: «کانَ یَقُولُ»؛ زبان عربی زبان خیلی دقیق و کامل‌ترین زبان جهان است. «کانَ؛ بود» از نظر صرف و نحو، فعل ماضی است؛ اگر بخواهیم مستقلاً معنی کنیم، «بود» یک معنی «کانَ» است. فعل مضارع هم بر آینده دلالت دارد؛ «یَقولُ» یعنی بعداً می‌فرماید یا الآن شروع به گفتن می‌کند. وقتی فعل ماضی با مضارع ترکیب می‌شود، مثل همین که سیدالشهدا(ع) ترکیب کرده است، یعنی «کانَ یَقُولُ»، معنی‌اش این است که پیغمبر(ص)، نه یک‌بار، نه دوبار، نه ده‌بار، بلکه کراراً در مواقع مختلف می‌فرمودند: «اِنَّ اللَهَ یُحِبُّ مَعالَ‌الاُمُورِ». امام حسین(ع) می‌فرمایند که پیغمبر(ص) همواره می‌فرمودند: خدا عاشق ارزش‌هاست، حالا هرچه که ذاتاً ارزش است.

 

-ارزش‌ها ذاتاً ارزش هستند!

این هم برایتان عرض کنم؛ نکتهٔ مهمی است که ارزش‌ها ذاتاً ارزش هستند، نه اینکه چون خدا فرموده نماز بخوان، نماز با فرمایش خدا ارزش پیدا کرده است. عبودیت، صدق و خدمت به مردم، ارزش است. شاید این روایت را شنیده باشید که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «خَیرُ النَاسِ اَنفَعَهُم لِلنَّاسِ»؛ رسول خدا(ص) به ما یاد می‌دهد که خدمتت فقط به مردم مؤمن و شیعه نباشد، بلکه هر انسانی که نیازمند به خدمت است، هر کس می‌خواهد باشد، به او خدمت کن!

 

قرآن، معیاری برای شناخت روایت

جلد دوم «اصول کافی» که می‌دانید از معتبرترین کتاب‌های شیعه است، ولی شیعه اهل انصاف و حق است. هیچ‌وقت مثل غیرشیعه شش‌تا کتاب را معرفی نکرده که بگوید این شش‌تا صِحاح سِتّه است و هرچه در اینهاست، درست است. در حالی که علمای ما انحرافات، اشتباهات، غلط‌ها و یاوه‌های این شش‌ کتاب را که به آن صحاح می‌گویند، درآورده‌اند و گفته‌اند برای چه بی‌انصافی کردید؟ کجای اینها صحاح است؟ شیعه تا الآن، یک کتابش را صحاح نگفته، بلکه گفته است: شناخت روایت میزان و معیاری دارد و معیار اصلی، قرآن است. متخصص باید ببیند که اگر این «قَال رَسول اللّه(ص)» با قرآن وفق دارد، بگوید قبول است و اگر با قرآن وفق ندارد، باید بگوید این روایت را از بیرون ساخته‌اند و به کتاب اضافه کرده‌اند، ما قبول نمی‌کنیم. 

 

-رده‌بندی دقیق شیعیان از روایات 

شیعه روایاتش را خیلی زیبا رده‌بندی کرده است؛ البته اگر من یادم باشد و همه‌اش را بگویم. این درس ما در قم بود که اخبارِ رسیده به ما یا خبرِ واحد یا خبر متواتر یا خبر حسن یا خبر صحیح یا خبر موثق یا خبر مجهول یا خبر ضعیف یا خبر مطلق یا خبر مقیّد یا خبر عام یا خبر خاص یا خبرْ عامی یا خاصی است. این اصطلاحات خبر در شیعه است. من گاهی که می‌خواستم یک خبر را روی منبر بخوانم، چهار پنج کتاب رجالی را زیر و رو می‌کردم؛ سند روایت را بررسی می‌کردم تا ببینم این پنج نفری که روایت را پشت هم نقل کرده‌اند، چه کسانی هستند! باید طبق نوشته‌های بزرگان اطمینان پیدا می‌کردم که اینها آدم‌های راست‌گو و درستی بودند. وقتی سند تمام می‌شد و درست بود، حالا به‌سراغ متن می‌آمدم و می‌گفتم آیا این متن با قرآن میزان است؟ با روایات دیگر میزان است؟ در آخر، با عقل سلیم میزان است؟ یک روحانی باید روایت را حلاجی‌شده روی منبر ببرد که خدای‌ناکرده، دروغی به‌نام دین به مردم نرسد و مردم به این دروغ عمل کنند.

 

بهترین مردم، سودمندترین به مردم

-عهدنامۀ مالک‌اشتر، معجزۀ فکری امیرالمؤمنین(ع)

اکنون به مدار و جادهٔ اصلی برگردیم. بهترین مردم، کسی است که به مردم سودمندتر باشد؛ نه فقط به مؤمن و شیعه، بلکه همهٔ مردم. آخر کتاب اصول کافی، در باب العشرة، یعنی باب زندگی با مردم، این روایت خوانده می‌شود: امیرالمؤمنین(ع) در روزگار حکومتش تک‌وتنها از کوفه برای کاری بیرون رفته بودند که چند کیلومتر با کوفه فاصله داشت. کارشان را انجام دادند، حالا تک‌وتنها برمی‌گردند، می‌بیند بار یک نفر که پنجاه‌شصت کیلوست، از روی مَرکب افتاده و بندهٔ خدا در راه ایستاده، منتظر است یکی برسد و کمکش کند تا بار را روی مرکب بگذارد. امیرالمؤمنین(ع) دیدند که این شخص مسیحی است. خیلی جالب است که روایات شیعه و آیات می‌گویند: دین مردم را در خدمت کردن به مردم لحاظ نکنید؛ ببین الآن مشکلش چیست، آن را حل کن! این عهدنامهٔ مالک‌اشتر، معجزهٔ فکری امیرالمؤمنین(ع) است.

 

-تشیع، بتون‌آرمۀ اعتقادی

من با همین لباس در آلمان بودم، جوانی را در پارکی دیدم که کنار من روی نیمکت نشست. از قیافه‌اش هم معلوم بود اروپایی است؛ موی خرمایی، چشم رنگی، پوست سفید و روی پوست هم پر از لک. آنجا چون آفتاب کم دارند، پوست‌ها لک دارد. کنار من نشست و من در ذهنم است که اینجا آلمان است، اینجا هم پارک است و این بزرگوار هم که کنار من نشست، مسیحی است. حالا من سلام آلمانی هم بلد نبودم، با خودم گفتم به عربی سلام می‌کنیم، بالاخره عرب‌ها زیاد به آلمان رفت‌وآمد می‌کنند! گفتم: سلام علیکم، با لبخند گفت: سلام. یکی از دوستانم هم که زبان آلمانی‌اش کامل بود، همراه من بود. این شخص به دوست من گفت: به این آقا بگو که من به قیافه‌ات و شکل لباست علاقه‌مندم. اول خیالم را راحت کرد که مثل بعضی از رفقای بزرگوار ما در ایران‌ با آخوند مخالف نیست، بعد گفت: به این آقا بگو من دانشگاه رفته‌ام و دربارهٔ ادیان مشهور جهان مطالعه کرده‌ام، هیچ دینی را قوی‌تر و استوارتر از دین اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و پیغمبر(ص) ندیده‌ام؛ تشیع بتون‌آرمه است! بعد گفت: به این رفیقت بگو که من عهدنامهٔ مالک‌اشتر را به آلمانی ترجمه کرده‌ام.

دین است دیگر، آدم هم عقل دارد و درس هم خوانده است، وقتی با ادیان دیگر مقایسه می‌کند، می‌بیند آنها جواب‌گو نیستند و چیزی ندارند، ولی قرآن و اهل‌بیت جواب‌گو هستند.

 

-سفارش خداوند به حضرت مسیح(ع)

یک روایت برایتان بگویم که خیلی هم جالب است! روایت از اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است که فرموده‌اند: خدا به عیسی‌بن‌مریم(ع) فرمود: مسیح! صبح‌ها که از خانه بیرون می‌روی تا وقتی برگردی، نسبت به تمام مردم مانند خورشید باش. بعد خدا توضیح می‌دهد و به او می‌گوید: مسیح! وقتی خورشید طلوع می‌کند، آیا فقط به خانه‌های متدین‌ها و خوبان طلوع می‌کند؟ نه، خورشید سخاوتمندانه طلوع می‌کند؛ یعنی کاری ندارد که این خانه برای یهودی، ارمنی، زرتشتی، بی‌دین یا دیندار است و بر همه طلوع می‌کند. تو هم مثل خورشید باش و خیرت به همه برسد.

 

-شیعه‌شدن خانم مسیحی پای منبر اهل‌بیت(علیهم‌السلام)

آدرس دخترخانمی را به من دادند و گفتند: باسواد است، ولی مشکل اقتصادی دارد. من به آن دوستم گفتم: حالا نیاز ندارد که من ایشان را ببینم، به تو پول می‌دهم، ببین مشکلش با چقدر حل می‌شود. وقتی آمد، گفت: با این‌قدر حل می‌شود، من هم گفتم: پول را ببرید. این خانم به این واسطه گفته بود: پول را چه کسی داده است؟ دوستم به زبان خودش گفته بود: یک کشیش در دین ما که به فارسی هم می‌گوییم آخوند، گفته بود: آیا می‌شود من این آخوند را ببینم؟ من از کشیش‌های خودمان خیری ندیده‌ام، دوستم گفته بود: بله ایشان در شهر ما به منبر می‌رود، اگر می‌خواهی، غروب به‌دنبالت بیایم و تو را به مسجد ببرم، آن خانم هم قبول کرده بود. بعد به من گفت که می‌خواهم این خانم مسیحی را شب به مسجد بیاورم، در قسمت زنانه برود؟ گفتم: حتماً، حتماً برود.

 

شنیده‌اید که امام صادق(ع) هر سال به مکه می‌آمدند و در مقام ابراهیم(ع) می‌نشستند؛ حضرت اعلام کرده بودند که هر کس می‌خواهد با من بحث کند، بیاید. حالا به زبان امروزی، چهار نفر کمونیست(منکر خدا) و دانشمند، مثل عبدالله‌بن‌مقفع، ابن ابی‌العوجاء، ابوشاکر دیصانی و عبدالملک بصری که هم خیلی باسواد و هم خیلی بی‌دین بودند، به حضرت صادق(ع) پیغام دادند: ما می‌خواهیم با شما صحبت کنیم، امام فرمودند: به آنها بگویید بیایند، من روزها در مقام ابراهیم(ع) هستم.

این دخترخانم را پای منبر آورد، بعد هم او را به خانه‌اش رساند. فردای آن روز، دوستم پیش من آمد و گفت: این دختر اصرار دارد که من می‌خواهم شیعه بشوم، گفتم: این کار را بکن. گفت: او می‌خواهد پیش خود شما شیعه بشود، گفتم: او را بیاور. بعد پرسیدم: باحجاب است؟ گفت: از دیشب تا حالا باحجاب شده است. او را آورد، وقتی شهادتین را به او تلقین کردم، نالهٔ عجیبی کشید و بدحال شد! خانم‌هایی که در آن خانه بودند، آمدند و او را از آن بدحالی درآوردند، بعد من پرسیدم: چرا وقتی این دو کلمهٔ عربیِ «اَشهَدُ اَن لَا اِلَهَ اَلَّا اللهُ» و «اَشهَدُ اَن محمداً رسول الله» را گفتی، حالت بد شد؟ گفت: در حال گفتن این کلمات، نور شدیدی به من هجوم کرد و من بی‌طاقت شدم.

 

-امیرالمؤمنین(ع) و کمک به مرد مسیحی

امیرالمؤمنین(ع) هم دیدند که این بندهٔ خدا معطل بار است، بارش را بلند کردند و تنهایی روی مرکب گذاشتند. مرد به امیرالمؤمنین(ع) گفت: آقا شما چه کسی هستید؟ فرمودند: من عبد خدا هستم، مرد پرسید: به کجا می‌روی؟ امام فرمودند: به کوفه می‌روم. سر دو راهی‌ که رسیدند، این مسیحی می‌خواست به ده خودشان برود و امیرالمؤمنین(ع) هم باید به کوفه می‌رفتند؛ اما مسیحی دید که امیرالمؤمنین(ع) به‌دنبالش می‌آید، گفت: آقا مگر نفرمودی به کوفه می‌روم؟ امام فرمودند: چرا می‌روم، مرد گفت: پس چرا به‌دنبال من می‌آیی؟ این طرف ده ماست! امام فرمودند: پیغمبر ما سفارش کرده است که اگر با شخصی سلام و علیک کردی، در وقت جدا شدن، او را چند قدم بدرقه بکن. این هم سفارش پیغمبر (ص) است. 

مرد مسیحی به امیرالمؤمنین(ع) گفت: از من خداحافظی نکن، مرا مسلمان بکن، بعد به کوفه برو. مسلمان شد و بعد به امیرالمؤمنین(ع) گفت: من اگر به کوفه آمدم، تو را در کجا ببینم؟ فرمودند: می‌توانی مرا در مسجد ببینی. مرد پرسید: تو چه کسی هستی؟ فرمود: من علی‌بن‌ابی‌طالب هستم. مرد از تعجب جان می‌داد که رئیس‌جمهور مملکت به این پهناوری، بار افتادهٔ مرا به‌تنهایی بلند کرده و روی مَرکب گذاشته است! این خیلی مهم است.

 

ارزش واقعی انسان در آیات و روایات

باز به اول حرف برگردم؛ آیات و روایات، ارزش واقعی انسان را نشان می‌دهد و مرد یا زن بودن فرقی نمی‌کند. برای چه این‌قدر اصرار دارد به انسان بفهماند؟ برای اینکه انسان قیمت عظیمی دارد، آن قیمت را بشناسد و خودش را مُفت نفروشد. تمام بدبختی‌های کرهٔ زمین -گناهان، ظلم‌ها، غارتگری‌ها، آدم‌کشی‌ها، دزدی‌ها، رشوه، دروغ، غیبت و تهمت- ارزان‌فروشی است. خودت را بشناس؛ یعنی بفهم که چه کسی هستی و ارزان‌فروشی نکنی.

 

-نکته‌ای جالب از مفسّر غیرشیعه در خصوص سورۀ واقعه

من این جمله را در یک تفسیر قرآن دیدم که برای قرن یازدهم است. کتاب در ترکیه نوشته شده و در شهر استانبول است، ده جلد دارد و تفسیر باحالی است. البته چون نویسنده‌اش غیرشیعه است، هر هشت ده صفحه‌اش هم یک اشتباه بزرگ دارد؛ ولی آدم خوب و باانصافی بوده و از ائمهٔ ما در این تفسیر، روایت نقل کرده است.

نکتهٔ خیلی جالبی هم دارد که به ذهن هیچ‌کس نرسیده و به ذهن او رسیده که این نکته خیلی باارزش است. در تفسیر سورهٔ انسان، وقتی آیهٔ «هَلْ أَتیٰ عَلَی اَلْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ»(سورهٔ انسان، آیهٔ 1) را تفسیر می‌کند؛ بارک‌الله! علم است دیگر؛ علم در یک‌جا و پیش یک نفر نیست، بلکه پخش است و من باید به‌دنبال علمای بزرگ جهان بدوم تا آنچه من ندارم و در پخش کردن به یکی دیگر رسیده، از او بگیرم. در آخر سورهٔ انسان می‌گوید: مهم‌ترین نعمت‌های بهشت در این سوره بیان شده است. درست هم می‌گوید و اصول نعمت‌های بهشت در این سوره آمده است. بعد می‌گوید: چرا خدا یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌های بهشتش را که «حورالعین» است در این سوره نیاورده و در سورهٔ واقعه آورده است؟ «وَ حُورٌ عِینٌ × کأَمْثٰالِ اَللُّؤْلُؤِ اَلْمَکنُونِ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 23). بعد می‌گوید: نباید در این سوره می‌آورد؛ چون چند آیهٔ این سوره در ارتباط با اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است و صدیقهٔ کبری(س) جزء اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است، خدا نام حورالعین را به احترام زهرا(س) در اینجا نیاورده است.

 

-تفاوت مفهومی لغت انسان و آدم در قرآن

ایشان برای قرن یازدهم و در استانبول بود، این روایت را از پیغمبر(ص) در تفسیرش نوشته که خیلی جالب است: «اَلاِنسانُ» توجه داشته باشید که «اَلاِنسانُ» فقط گوشت و پوست و خون و رگ و استخوان نیست و اسم این گوشت و پوست و خون، بشر است. لذا شما در قرآن مجید می‌بینید بعضی از آیات کلمهٔ «آدم» را ذکر کرده که مقصود آنها یک نفر، یعنی اسم حضرت آدم(ع) است. در مسئلهٔ آفرینشِ جسم، کلمهٔ بشر را در تمام آیات آورده است: «إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ»(سورهٔ ص، آیهٔ 71) من می‌خواهم بشری از خاک خلق کنم؛ اما به ارزش‌های انسان نوبت می‌رسد، لغت انسان را می‌آورد، چقدر عالی است! خداوند می‌گوید: «یٰا أَیهَا اَلْإِنْسٰانُ إِنَّک کٰادِحٌ إِلیٰ رَبِّک کدْحاً»(سورهٔ انشقاق، آیهٔ 6)، «هَلْ أَتیٰ عَلَی اَلْإِنْسٰانِ»(سورهٔ انسان، آیه 1﴾، «لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ»(سورهٔ تین، آیهٔ 4)؛ چون داستان ارزش‌ها در این آیات است.

 

-انسان، ساختمان ویژۀ الهی

پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «اَلاِنسانُ بُنیَانَ اللهِ» انسان ساختمان ویژهٔ الهیه است، ساختمان جسم ما ویژه نیست؛ چون این پوستی که ما داریم، حیوانات هم دارند، حالا پوست آنها به تناسب حیوان بودنشان کلفت‌تر است و دیر زخم می‌شود. کرگدن، اسب، گاو، شتر، خرس یا شیر به تناسب وجودشان پوست دارند و ما هم به تناسب خودمان پوست داریم. آنها هم اسکلت استخوانی دارند، ما هم داریم. آنها خون دارند، ما هم خون داریم. این روایت به پوست، گوشت، استخوان و خون کاری ندارد، بلکه می‌گوید: «اَلاِنسانُ بُنیَانَ اللهِ» انسان ساختمان ویژهٔ خداست. کاری که خداوند در او کرده، در هیچ موجود زنده‌ای نکرده است.

 

-لعنت خداوند بر نابودگران بنیان الهی

آن وقت جملهٔ بعدش که خیلی آدم باید مواظب باشد! «مَلعُونٌ مَن هَدِمِ بَنیانَهُ» مورد لعن خداست کسی که آن بنیان ویژه را تخریب بکند و بعد از این تخریب، دیگر خدا او را انسان نبیند و بگوید: «أُولٰئِک کالْأَنْعٰامِ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 179)، دیگر او را انسان نبیند و بگوید: «مَثَلُ اَلَّذِینَ حُمِّلُوا اَلتَّوْرٰاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهٰا کمَثَلِ اَلْحِمٰارِ»(سورهٔ جمعة، آیهٔ 5).

 

-باطن شمر در خواب ابی‌عبدالله(ع)

عصر تاسوعا یک ساعت به غروب مانده بود، ابی‌عبدالله(ع) بیرون خیمه، خیلی خسته شده بودند، روی خاک نشستند، سرشان را روی زانویشان گذاشتند و خوابیدند. جارچی دشمن فریاد زد: به خیمه‌ها حمله کنید، مردها و بچه‌ها را بکُشید، خیمه‌ها را هم بسوزانید و اثاث‌ها را غارت کنید؛ یعنی بعد از نیم‌ساعت دیگر این کار اتفاق می‌افتاد. زینب کبری(س) پیش ابی‌عبدالله(ع) آمد تا خبر را بگوید، دید امام خواب است. بالاخره چاره‌ای نبود، می‌خواهد جنگ بشود و باید فرمانده را بیدار کرد. خیلی آرام گفت: حسین جان! بیدار شو. امام سرشان را بلند کردند و قبل از اینکه زینب‌کبری(س) بگوید جارچی برای حمله جار زده، امام فرمودند: خواهر، خواب عجیبی دیدم! گفت: آقا چه خوابی دیدید؟ امام فرمودند: خواب دیدم در یک بیابان تنها هستم، سگ خیلی درشت‌هیکلی که بیماری پوستی هم داشت، دوتا دندان‌ جلویی‌اش هم‌ردیف همهٔ دندان‌ها نبود و کمی پیش‌تر بود، برای حمله به من خیز برداشت که تو مرا صدا کردی. بعد فرمودند: خواهر، می‌دانی معنی این خواب چیست؟ گفت: نه حسین جان! امام فرمودند: فردا شمر قاتل من است؛ یعنی موجودی که از انسانیت افتاده، روحش سگ و هار شده است.

«مَلعُونٌ مَن هَدِمِ بَنیانَهُ» مورد لعنت خداست کسی که ساختمان ویژهٔ زیبای معنوی عقلیِ اندیشه‌ایِ فطری را خراب کند؛ با چه کلنگی؟ کلنگ شهوات حرام، هوای نفس حرام، اعمال حرام و اخلاق حرام.

 

خدای ارحم‌الراحمین و توبۀ بندگان

-خودکشی انسانیت به هر قیمتی

من وقتی به خودکشی انسانیت‌ برسم، اصلاً عاشق هستم که انسانیتم را با هر ابزاری بکشم! افراد را جمع می‌کنم و می‌گویم: چند روز تعطیل است، با سه‌تا ماشین به شمال برویم، مشروب خارجی و بند و بساط قمار دارم، چهار زن هم که مثل خودمان از انسانیت درآمده‌اند و خودشان را کشته‌اند، آنها را هم برداریم و برویم. هفت‌هشت‌ده میلیون هم خرج‌ ما می‌شود، خدا برکت بدهد! نمی‌فهمد چه‌کار می‌کند! خودکشی انسانی می‌کند، نه بدنی؛ این ملعون است!

 

-قبولی توبه در هر شرایطی

حالا اگر این‌گونه آدم‌ها به تور شما خوردند، دیگر سن‌ آنها کمی بالا رفته بود و کمی از نظر شهوات سست شده بودند، گاهی به ذهنشان می‌خورد که اگر قیامت راست باشد، تکلیف ما چیست؟ حافظ می‌گوید: «وای اگر از پس امروز، بود فردایی». حالا اگر شما را به‌عنوان یک متدین، مسجدی و هیئتی دیدند و گفتند: آقا ما چهل سال خرابکاری کرده‌ایم، حالا اگر بخواهیم توبه کنیم، توبهٔ ‌ما قبول است؟ شما طبق آیات قرآن بگویید: صددرصد قبول است، شک هم نکنید! اگر بدهکاری مالی یا حقوقی به مردم داری، آنها را بده. از الآن هم تصمیم بگیر نمازهایی را که نخوانده‌ای، بخوانی؛،روزه‌هایی را که نگرفته‌ای، یواش‌یواش بگیری و گناهانت را هم ترک کن، خدا تو را می‌بخشد.

 

-شب احیا، شب درمان و معالجۀ خداوند

همیشه گنهکاران را به جای رودررو کردن با جهنم، با ارحم‌الراحمینی و غفار الذنوبی خدا روبه‌رو کنید؛ چون اگر این کار را نکنید، یک مشتری از دست ‌ما رفته است. ما باید برای پروردگار مشتری جمع کنیم، نه اینکه خدا نیاز داشته باشد، بلکه گنهکار به رحمت خدا نیاز دارد. مردم را به خدا تشویق کنید. گاهی به من ایراد می‌گیرند و می‌گویند: شب‌های احیای شما عیب دارد! می‌گویم: عیبش چیست؟ می‌گویند: احیا یک ساعت بیشتر نمی‌کشد، هشت در بهشت را به روی مردم باز می‌کنی و همه را به داخل آن هُل می‌دهی، بعد هم یا الله می‌کنی و از منبر پایین می‌روی. به آنها می‌گویم: شما درس خوانده‌اید و روحانی هستید! شب احیا شب جهنم بردن مردم است؟ شب احیا شب جهنم بردن مردم نیست! شب احیا بیمارستان پروردگار است؛ شب درمان، معالجه، محبت، نرمی و اخلاق است.

مردی به اسم قیس‌بن‌عاصم پیش پیغمبر(ص) آمد(غیرشیعه هم نوشته‌اند) و گفت: آقا تکلیف من چیست؟ من قبل از بعثت شما پدر بودم و نُه دخترم را به دست خودم زنده‌به‌گور کردم. حالا قیامت من با کشتن آن نه نفر چه می‌شود؟ پیغمبر(ص) فرمودند: توبه کن و از خدا عذرخواهی کن، تو را می‌بخشد؛ چون روزگار جاهلیت بوده و حلال و حرام را نمی‌دانستی.

 

-رحمت خداوند شامل حال شیعیان

یک روایت هم بگویم که خیلی عالی است! جوانی پیش امام صادق(ع) آمد و گفت: آقا این شیعه‌ها دور هم می‌نشینند و زیارت عاشورا می‌خوانند(زیارت عاشورا از زمان امام باقر(ع) رسم شد و امام باقر(ع) زیارت عاشورا را یاد داده است)، آخر زیارت هم صدبار می‌گویند: «اَللهُمَّ العَن بَنی اُمَیَّةَ قَاطِبَةً». «قَاطِبَة» یعنی کل، بدون استثنای زن و مرد و بچه، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، خدایا بنی‌امیه را مورد لعنت قرار بده! بعد گفت: یابن رسول‌الله! پدر و مادر من اموی هستند و من جزء آن تیره هستم، اما خودم فهمیدم که فرهنگ شما حق است، شیعه هست‌م و نماز، روزه و حج را مطابق شما انجام می‌دهم. روزی چندصدهزارتا لعن که حالا در دههٔ عاشورا روزی چند میلیون هم می‌شود، آیا این لعنت شامل حال من هم می‌شود؟ حضرت فرمودند: «اَنتَ مِنَّا» تو جزء ما هستی؛ چون ساختمانت را خراب نکردی و سالم هستی، رحمت خدا شامل حال توست.

 

کلام آخر؛ مظلومیت حضرت علی‌اصغر(ع)

بچه در آغوش امام است؛ به‌اندازه‌ای که ته یک نعلبکی را آب بریزند و با پارچهٔ تمیز یا یک‌ذره پنبه نمدارش کنند و به لبش بکشند، برای او بس است. خراب‌کنندگان بنیان انسانیت، اگر ته استکان آب به ابی‌عبدالله (ع) می‌دادید، از فرات کم می‌آمد؟ بچهٔ شش‌ماهه که یک لیوان آب نمی‌خواهد، یک استکان آب هم نمی‌خواهد، یک نم آب می‌خواهد!

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت ×××××××××××× این گلوی تشنه ببریدن نداشت

لاله‌چینان دستتان ببریده باد ××××××××× غنچهٔ پژمرده‌ام چیدن نداشت

اینکه با من سوی میدان آمده ×××××××××× نیتی جز آب نوشیدن نداشت

با سه‌شعبه غرق خونش کرده‌اید ××××××××× آن‌که حتی تاب بوسیدن نداشت

گریه‌ام دیدید و خندیدید ×××××××× کشتن شش‌ماهه خندیدن نداشت

دست من بستید و دست‌افشان شدید ×××××××× صید کوچک پای‌کوبیدن نداشت

از چه دادیدش نشان یکدیگر ××××××× شیرخوار غرق خون دیدن نداشت

نقل شده است: قبر آماده شد، بدن شش‌ماهه را روی خاک گذاشت و آمادهٔ چیدن لحد شد، دید صدای مادر بچه می‌آید:

مچین خشت لحد تا من بیایم ××××××××× تماشای رخ اصغر نمایم...

 

تهران/ حسینیهٔ شهدا/ جمادی‌الثانی/ زمستان 1398 ه‍.ش./ سخنرانی پنجم

برچسب ها :