جلسه هشتم چهار شنبه (16-11-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- درمان شرک، نخستین کار انبیای الهی
- -طهارت همهجانبه، شرط فهم عمقی آیات قرآن
- بحث علمای بزرگ درخصوص معانی متعدد یک کلمه
- -داشتن دلیل، شرط قبولی مطلب در حوزه و منبر
- -حقیقت معنایی الفاظ متعدد از منظر آیتالله حکیم
- حکایتی شنیدنی از آیتالله حکیم
- فروتنی و تواضع، نکتهٔ نهفته در حکایت آیتالله حکیم
- جهانی از معانی در یک آیهٔ قرآن
- خداوند، تنها خالق جهان هستی و موجودات عالم
- -خلقت انسان، با اراده و نقشهٔ پروردگار
- -حبس نبودن خداوند در قوانین حاکم بر عالم
- انبیا، معرّف توحید الهی
- کلام آخر؛ زادهٔ لیلا مرا محزون مکن!
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
درمان شرک، نخستین کار انبیای الهی
شنیدید اولین کاری که انبیای الهی در امتها انجام دادند، کار طاقتفرسایی بود، امتها مشکلات زیادی برای انبیای ایجاد کردند و کار هم بین صددرصد مردم انجام نگرفت، درمان و علاج شرک بود. خداوند متعال شریکی ندارد، نداشته و نخواهد داشت. همهٔ کارگردانی نسبت به آفرینش و موجوداتش وقف خود اوست. هرچه در عالم هست، کانال تحقق دادن ارادهٔ اوست، نه اینکه شریک اوست. همهٔ اینها اسباب و ابزار هستند. البته اگر وجود مقدس او بخواهد کار بدون ابزار و اسباب انجام بدهد، این قدرت را دارد: «إِنَّ اَللّٰهَ عَلیٰ کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 20). در دعای کمیل هم میخوانیم: «فإنک فعال لما تشاء» تو در اوجِ برنامه، کنندهٔ کاری هستی که بخواهی و هیچ ابزاری را هم بهکار نگیر. مگر در قرآن مجید نیست که مسیح بدون اینکه مادرش ازدواج کند، بهدنیا آمد. همهٔ دنیا هم میدانستند و میدانند که بچه بدون پدر و مادر بهدنیا نمیآید! یعنی طفل دو طرف(مرد و زن) را میخواهد؛ اما اینجا پروردگار عالم کارش را یکطرفه انجام داد و به اسباب و وسایل و ابزار نیازی ندارد.
-طهارت همهجانبه، شرط فهم عمقی آیات قرآن
البته خدا اراده کرده که خواستههایش را از طریق ابزار و وسایل تحقق بدهد و وقتی نخواهد، از طریق ابزار و وسایل تحقق نمیدهد. درک این آیاتی که من میخوانم، خیلی مشکل است و خود من هم درست نمیفهمم؛ چون فهم قرآن به قول خود پروردگار، برای اینکه آدم عمق آیات را بفهمد، طهارت همهجانبهای میخواهد: «لاٰ یمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 79). این «مُطَهَّرُون» هم پیغمبر اکرم(ص)، ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، صدیقهٔ کبری(س) و اولیای الهی هستند.
بحث علمای بزرگ درخصوص معانی متعدد یک کلمه
البته این «مطهرون» منحصر به آنها هم نیست. مرحوم آیتاللهالعظمای حکیم یک کتاب دو جلدی دارد که بعضیهایتان زمان ایشان را یادتان است. آیتالله العظمی بروجردی، از مراجع ردهٔ اول شیعه بود و کار بسیار مهم علمی هم کرد. ایشان کتابی در سیزده جلد هفتصد صفحهای نوشت که کار زندهای است. الآن که ما در تهران هستیم، درسهای ردهٔ بالا که این ساعت در قم شروع میشود، یک تکیهگاه درسها همین کتاب است. آدم فوقالعاده ملایی بود و غیر از این سیزده جلد، دو جلد به نام «حقایقالاصول» دارد که خیلی کتاب فوقالعاده، علمی و مهمی است. در جلد اول حقایقالاصول، بحثی بین علمای بزرگ اصول، مثل صاحب فصول، صاحب قوانین و صاحب کفایه دارد. زبان عرب، یک لفظ دارای ده، یازده، دوازده و بعضی کلمات عرب، دارای بیست معناست؛ مثلاً لغت «عین» که چند معنا دارد. وقتی ببینی کلمهٔ «عین» در چه جملهای آمده، آدم میفهمد که «عین» در این لغت چه معنایی دارد؛ مثلاً یک معنیاش طلاست، یک معنیاش چشمهٔ آب است؛ یک معنیاش چشم است. عین معانی مختلفی دارد. علمای بزرگ میگویند این لغت عرب که ده، دوازده یا بیستتا معنی دارد، در همهٔ معانی حقیقت است یا اینکه در یک معنا حقیقت و در بقیهٔ معانی مجاز است؟ کسی که لغت را ساخته، اراده کرده که یک معنا اصلی و بقیه فرعی است یا همهٔ معانی اصلی است؟
این مسئله در حوزههای علمیه مورد بحث است و عدهٔ زیادی میگویند: در یک معنا حقیقت و در بقیهٔ معانی مجاز است، یعنی حقیقی نیست. آیتاللهالعظمی حکیم وقتی به این بحث رسیدند، این قول را قبول کردند و پذیرفتند که بهنظر میآید قول ایشان درست باشد. بهنظر میآید! حالا من که صاحبنظر نیستم و چند سال است از حوزه هم جدای هستم، نظری ندارم. نظر ایشان این است: یک لفظ در چند معنا حقیقت است، نه اینکه در یک معنا حقیقت و در بقیهٔ معانی مجاز باشد، یعنی معنی سایهای داشته باشد. ایشان این قول را قبول کرده که یک لفظ در دهپانزدهتا معنا حقیقی است و معنیاش مجازی نیست. حالا دلیل آن چیست؟
-داشتن دلیل، شرط قبولی مطلب در حوزه و منبر
آخر در حوزهها اصلاً حرف بیدلیل از ما قبول نمیکنند؛ مثلاً وقتی مرجع بزرگی مطلبی را مطرح میکند، همهٔ طلبهها میدانند که باید دلیلش را هم بیاورد و اگر رد بشود، یکدفعه از چهار گوشهٔ کلاس صدا درمیآید: آقا دلیلتان چیست؟ اینجا باید یک دلیل قرآنی، یک دلیل روایتی، یک دلیل عقلی، یک دلیل اجماعی بیاورد و طلبه حرفی را چوببینداز قبول نمیکند؛ حالا استاد هر کس که میخواهد باشد. زمانی که محور درس در نجف، آخوند خراسانی بود که درسش بیسابقه هم بود! هفتصد مجتهد یا قریبالاجتهاد پای درس آخوند بودند. حالا ببینید ایشان چه استاد بزرگی بوده است!
اولین روزی که مرحوم آقای بروجردی در 25-26 سالگی وارد درس آخوند در نجف میشود؛ آخوند خیلی پهلوان بود! در بحثی که آخوند داشت، اشکالی به نظر آقای بروجردی آمد؛ یعنی اینکه استاد میگوید، ساختمان درستی ندارد. روز اول بود و طلبه هم خیلی جوان بود، همهٔ آنهایی که در درس بودند، برای خودشان در شهرهایشان در ایران شخصیت علمی بودند. ایشان خیلی ادب داشت و اشکال را روی کاغذ تمیزی نوشت، وقتی درس تمام شد و آخوند از مسجد بیرون آمد، رفت و خیلی محترمانه کاغذ را به ایشان داد. آخوند هم کاغذ را در حال راه رفتن خواند، اولین بار است ایشان را میبیند، به آقای بروجردی خیلی احترام کرد و گفت: حرف شما وارد است، فردا که سر درس میآیم، اشکال شما را برای همهٔ طلبهها بیان میکنم و بحث میکنیم تا به نتیجه برسیم؛ هم استاد و هم شاگرد در حوزه باید دنیای ادب باشند؛ هم استاد نباید از ایراد گرفتن به خودش ناراحت شود و هم شاگرد اگر ایراد دارد، باید ایرادش را بگوید.
اتفاقاً در منبر هم رسم همین بوده است. خود گویندگان قدیم ما که خیلیهایشان مجتهد بودند، وقتی میخواستند منبر یکساعته یا سهربع برای مردم بروند، منبر هم پرمایه و علمی بوده است؛ اینها قبل از اینکه به منبر بیایند، به فکرشان میرسید که اگر ما این بحث را مطرح کنیم، این ایرادها به ذهن مردم میرسد. خودشان ایراد را پیدا میکردند، بعد که منبر را شروع میکردند، میفرمودند اگر کسی این ایراد را به این مطلب بگیرد، جوابش این است؛ یعنی نمیگذاشتند در ذهن مردم اشکال بماند. بهنظر میرسد که این منبرها بهترین و سازندهترین منبر بوده و مسائل الهی در مردم با یقین القا میشده است.
-حقیقت معنایی الفاظ متعدد از منظر آیتالله حکیم
مرحوم آقای حکیم همین بحث را که آیا لفظ در یک معنا حقیقت و در بقیهٔ معانی مجاز است، یعنی معنی سایهای است؟ اگر ما لغتی را در کتب لغت عرب دیدیم، حالا از این لغتها هم در قرآن زیاد است. یک لغت در قرآن است که دهتا معنا دارد و آنکسی که در قرآن دقت میکند، میفهمد این لغت در این آیه کدام معنا را منظور دارد که این یک کار تخصصی است. ایشان میفرمایند: یک لفظ در چهار، پنج، ده یا بیست معنا حقیقت است؛ حالا دلیل ایشان چیست؟ دلیل آیتاللهالعظمی حکیم خیلی دلیل جانانه و پرمایهای است و در «حقایقالاصول»، جلد اول، باب الفاظ آمده است. حالا خود من اینها را در این کتاب دیدهام و در ایامی که درس خارج میخواندم، این کتاب با من بود؛ چون به فهم لطایف علم اصول خیلی کمک میکرد.
حکایتی شنیدنی از آیتالله حکیم
ایشان نوشتهاند: من روزی از مرحوم آیتاللهالعظمی سید اسماعیل صدر که آنوقت مرجع بزرگی بود(مرحوم آقای حکیم جوان بود)، شنیدم که میفرمودند: ما شش نفر در سامره، زمان میرزای شیرازی بودیم که تقریباً همهمان مجتهد بودیم و پای درس میرزای شیرازی میرفتیم. میرزا پهلوان بزرگی در علم و شاگرد شیخ انصاری و آدم فوقالعادهای بوده است. نکتهای در این داستان هست؛ نه اینکه آقای حکیم فرموده باشند این نکته را هم یادتان باشد. من این نکته را در این داستان عرض میکنم. میگوید ما ششتا مجتهد بودیم؛ حالا فرض کنید اینطور نیست و یک نفر به ششتا مجتهد بگوید کسی نهجالبلاغه درس میدهد، شما هم پای آن درس بیایید و استفاده کنید. اصلاً هیچکس نمیتواند به ششتا مجتهد بگوید کسی نهجالبلاغه میگوید! جوابش را میدهند و میگویند: برو آقا پیِ کارت! ما مجتهد هستیم و عقل ما نهجالبلاغه را خورده است، حالا برویم و درس بگیریم!
این مسئله برای مرحوم شهید مطهری پیش آمده بود. ایشان میفرمایند: من سه ماه تابستان به اصفهان، خانهٔ همدرسیام رفته بودم. با یکی در قم هممباحثه بودم که او هم در علم واقعاً آدم فوق العادهای بود، من هم پیش او درس خارج و اصول خوانده بودم. یک روز این صاحبخانه و مهماندار من به من گفت: آقا شیخ مرتضی، آقایی به نام حاج میرزاعلی در مدرسهٔ صدر هست(آنوقت آقای مطهری با ایشان از شاگردان ردهٔ اول مرحوم آقای بروجردی و مرحوم امام و در تحصیلات بالا بودند) که اهل شیراز است. او در مدرسهٔ صدر(بازار اصفهان) درس نهجالبلاغه میدهد، من به همدرسیام گفتم: نهجالبلاغه هم درس دارد؟! ما دوتا الآن مجتهد هستیم و وقتی نهجالبلاغه را باز میکنیم، مثل آب خوردن میفهمیم و درس نمیخواهد. به من گفت: حالا یک جلسه برو و امتحان کن، ببین فهمیدن نهجالبلاغه در آنجا عین آب خوردن است یا استاد میخواهد؟ با اینکه فیلسوف و مجتهد هستی، حالا برو، عیبی ندارد. مرحوم مطهری میفرماید: من روز اولی که به درس رفتم(این را نوشتهاند و من نوشتهاش را در منزل دارم)، دیدم نهجالبلاغهای که این شیخ میگوید، گلوی امیرالمؤمنین(ع) در گلویش است و گویی علی(ع) درس میدهد. چیزهایی که میگوید، اصلاً ما از این خطبهها نمیفهمیم! مرحوم مطهری گفت درس را ادامه دادم و رفتم. بعد هم ایشان کتابی در تهران به نام «سیری در نهجالبلاغه» نوشت که خیلی خواندنی است و فراوان هم هست. حالا خودتان این کتاب را برای بچههایتان، دخترها و پسرهایتان بخرید. آدم تقریباً آشنایی مختصری با نهجالبلاغه پیدا میکند.
فروتنی و تواضع، نکتهٔ نهفته در حکایت آیتالله حکیم
حالا نکته این است که من عرض میکنم و کاری به آقای حکیم نداریم. ششتا مجتهد میدانستند که آخوند ملافتحعلی سلطانآبادی(همین اراک پایین قم را قبلاً سلطانآباد میگفتند و بعد اسمش اراک شد) در تفسیر قرآن آدم پهلوانی است و با همدیگر تصمیم گرفتند که به او بگویند یک درس تفسیر به آنها بدهد. چه کسی؟! ششتا مجتهد! نکته این است که آقا، وقتی در دانشگاه یا حوزه به هر مقامی از علم رسیدی، باز هم کسانی هستند که تو گدای علم آنها هستی؛ پس باد نکن، سینهات را جلو نده و نگو من همهچیز را میدانم! نگو سبک منبر همین است که من دارم! تو به هر جا که برسی، باز هم گدای کسانی هستی که در دورهٔ خودت، خدا آنها را بالاتر از تو قرار داده است. فروتن، خاکسار و متواضع باش، بزرگی نکن و بزرگی نفروش، ما و من نکن!
در تفاسیر قرآن دارد؛ خدا در سورهٔ نمل میفرماید: حضرت سلیمان در بیابان لمیزرعی با ارتشش حرکت میکرد(این متن قرآن است)، یکمرتبه شنید که یک مورچه به تمام مورچهها میگوید: «یٰا أَیهَا اَلنَّمْلُ»(سورهٔ نمل، آیهٔ 18). خود این آیه از آیاتی است که ثابت میکند موجودات، هم شعور و هم نطق دارند. موجودات میگویند:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم ×××××××××××× با شما نامحرمان ما خامُوشیم
اگر مَحرم بشوی، هم فهم ما و هم نطق ما را میفهمی؛ حالا که نیستی! «یٰا أَیهَا اَلنَّمْلُ اُدْخُلُوا مَسٰاکنَکمْ» ای مورچهها، داخل لانههایتان بروید، «لاٰ یحْطِمَنَّکمْ سُلَیمٰانُ وَ جُنُودُهُ» تا زیر دست و پای سلیمان و ارتشش خرد نشوید. سلیمان آن مورچه را خواست و گفت: میدانی من پیغمبر هستم؟ گفت: بله میدانم. سلیمان گفت:میدانی انبیا ظلم نمیکنند و کسی را له نمیکنند؟! گفت: بله میدانم. سلیمان گفت: پس چرا به مورچهها گفتی به داخل لانه برید تا مبادا سلیمان و لشکرش شما را له کنند؟! گفت: من منظور دیگری داشتم از اینکه گفتم همه داخل لانههایتان بروید. من میدانستم تو مقام عصمت داری، ظالم نیستی و مورچه را له نمیکنی؛ ولی من منظور دیگری داشتم! منظورم این بود که تمام این مورچهها اهل تسبیح خدا هستند، «یسَبِّحُ لِلّٰهِ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی اَلْأَرْضِ»(سورهٔ جمعه، آیهٔ 1)، اصلاً موجود بدون تسبیح وجود ندارد. مورچه گفت: من این مورچهها را میشناسم؛ اینها همه تسبیحگوی حق هستند. برای این گفتم به داخل لانههایشان بروند که چشم آنها به جمال و جلال و جبروت تو و لشکرت نیفتد و از یاد خدا نمانند؛ چون ممکن بود در تماشای عظمت تو خدا را فراموش کنند. بعد به سلیمان گفت: اینکه بساط حکومتت، حالا چند نفر روی آن جا میگرفت، نمیدانم و ننوشتهاند. بساطی عین فرودگاه مهرآباد داشت که هواپیمای غولپیکری چهارصدتا مسافر را با بار بلند میکند و میرود، این بساط سلیمان را هم باد بلند میکرد و میبرد. قرآن میگوید: جادهای که یک ماه طول میکشید تا مردم به شهر بعدی برسند، این بساط سلیمان یک صبح تا غروب آن جاده را میرفت. برای زمان خودش هواپیما بوده است، حالا ما از آن بساط خبر نداریم. این آمریکاییها سینهسپر میکنند که هواپیما اختراع ماست، قرآن از یک مرکب هوایی در سورهٔ نمل صحبت میکند که اصلاً هزار کیلومتر راه را در سه چهار ساعت میرفت. مورچه به سلیمان گفت: معنی اینکه خدا شما را روی باد راه میبرد، چیست؟ سلیمان گفت: من نمیدانم! یعنی اگر سلیمان هم باشی، «فَوْقَ کلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 76)، باز یکی جلوتر از تو هست که بیشتر از تو بلد است؛ پس تکبر نکن! حالا در هر شأنی که هستی، پیش بالاتر و بهتر از خودت برو، چیزی گیر تو میآید، خیلی هم چیز گیرت میآید!
جهانی از معانی در یک آیهٔ قرآن
آقای حکیم از قول آقا سید اسماعیل نقل میکند: ما ششتا با اینکه مجتهد بودیم، روزی خدمت آخوند ملافتحعلی سلطانآبادی رفتیم و گفتیم: آقا یک تفسیر قرآن برای ما میگویی؟ گفت: من فقط بعد از نماز مغرب و عشا وقت دارم، میتوانید بیایید؟ گفتیم: بله. همگی رفتیم؛ حالا شب اول است، از کجای قرآن شروع کرد؟ آقای حکیم از قول آقا سید اسماعیل میگوید؛ از سورهٔ حجرات شروع کرد. کدام آیه در شب اول؟ این آیه: «حَبَّبَ إِلَیکمُ اَلْإِیمٰانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِکمْ وَ کرَّهَ إِلَیکمُ اَلْکفْرَ وَ اَلْفُسُوقَ وَ اَلْعِصْیٰانَ أُولٰئِک هُمُ اَلرّٰاشِدُونَ»(سورهٔ حجرات، آیهٔ 7)، دو مطلب در نیمهٔ اول آیه و سه مطلب در نیمهٔ دوم آیه هست. این هم کار قرآن است که جهانی از مطلب را در یک آیه میریزد؛ این کار انبیا و ائمه است که جهانی از مطلب را در یک روایت نصفه خط میریزند؛ این کار کس دیگری در این عالم نیست. «حَبَّبَ إِلَیکمُ اَلْإِیمٰانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِکمْ» این دوتا مطلب در نصفهٔ اول آیه، «وَ کرَّهَ إِلَیکمُ اَلْکفْرَ وَ اَلْفُسُوقَ وَ اَلْعِصْیٰانَ» این هم سهتا مطلب در قسمت دوم آیه و نتیجه هم: «أُولٰئِک هُمُ اَلرّٰاشِدُونَ». آخوند سلطانآبادی این آیه را انتخاب کرد و یک ساعت چنان این آیه را برای ما تفسیر کرد که ما بهتزده بودیم. درس که تمام شد، بیرون آمدیم و گفتیم: فردا شب میخواهد کدام آیه را بگوید؟ غوغا کرد! هرچه در این آیه بود، گفت و هیچ چیز دیگری نمانده است. فردا شب آمدیم و نشستیم، «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت و شروع کرد: «حَبَّبَ إِلَیکمُ اَلْإِیمٰانَ وَ زَینَهُ فِی قُلُوبِکمْ». در شب دوم جوری این آیه را تفسیر کرد که اصلاً هیچ چیزی از آن به ذهن ما نرسیده بود و با دیشبش خیلی تفاوت داشت. من ادامه ندهم؛ آقای حکیم هم از ایشان نقل میکند: چهل شب، هر شب، یک ساعت این آیه را برای ما تفسیر کرد که هر شب نو بود و با شب قبلش فرق میکرد. این را خدا میگوید: «لاٰ یمَسُّهُ إِلاَّ اَلْمُطَهَّرُونَ»(سورهٔ واقعه، آیهٔ 79)، غیر از کسانی که فکر و قلبشان را همه نوع طهارت معنوی پر کرده، حقایق قرآن را نمیفهمند.
خداوند، تنها خالق جهان هستی و موجودات عالم
-خلقت انسان، با اراده و نقشهٔ پروردگار
حالا به اول حرف برمیگردم؛ کل جهان و موجوداتش یکپارچه خلقُ الله است و کسی در آفریدن شریک با او نبوده است: «أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 54)، فرمانروا در عالَم یکی است و آفرینش هم در عالَم کار یکی است. حالا اگر وجود مقدس او بخواهد چیزی را با کانال اسباب خلق کند، خلق میکند؛ الآن هم با کانال اسباب خلق میکند. وقتی میخواهد انسانی را خلق کند، میگوید با اراده و نقشهام است. یکطرف این آدم، زن و یکطرف هم مرد است که آن دوتا ازدواج کنند تا من از طریق ازدواج و از طریق نطفهٔ مرد و زن انسان بسازم. این امر طبیعی خلقت است. حالا اگر خواستم کسی را خلق کنم که یکطرف را نداشته باشد، مثلاً پدر نداشته باشد، میتوانم. خدا مسیح را خلق کرد. حالا اگر بخواهم بیافرینم که اصلاً نه پدری در کار باشد و نه مادری؛ از گِل(نه خاک) که هم آب و هم خاک میخواهد، هیکلی درست میکنم. الله اکبر از خلقت! کلّه، اسکلت، روده، معده، چشم و گوش و زبان به آن میدهم، آنجاهایی که باید این گل بههم چسبیده باشد، همهچیزش چسبیده است و آنجایی که باید جدای از هم باشد، مثل انگشتها، برایش فاصله میگذارم و گل را به یک هیکل تبدیل میکنم، بعد به ملائکه میگویم: «فَإِذٰا سَوَّیتُهُ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 29﴾. من وقتی این گل را به شکلی آراسته کردم، یعنی هیکل کاملی درست شد و از جانب خودم در او حیات دمیدم، شما به او سجده کنید. اسم این آدم است که خدا بدون پدر و مادر خلق کرده است. این قدرت بینهایت حق است که محدود به قوانین نیست.
-حبس نبودن خداوند در قوانین حاکم بر عالم
بهعبارت دیگر، خداوند در قوانینی که بر عالم حاکم کرده، حبس نیست که اصلاً نشود و محال باشد انسانی را خلق کند که یکطرفش نباشد! محال باشد انسانی را خلق کند که دو طرفش نباشند! خدا مثل حضرت آدم را خلق میکند که دو طرف ندارد؛ نه پدر و نه مادر دارد. خدا مثل مسیح را خلق میکند که یکطرف ندارد. امیرالمؤمنین(ع) این را در دعای کمیل میفرمایند: «فإنک فعال لما تشاء» هر کاری بخواهی بکنی، میتوانی و حبس در قوانینت نیستی. این حرف مولاست که از قرآن هم گرفته شده است. خیلی عجیب است! چیزهایی نوشتهاند که قرآن هم ما را هدایت کرده است. بعضی از این آیات خیلی پیچیده و مبهم است! قرآن میگوید: «فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 59)، از آدمهای آگاه بپرس. خدا نمیگوید آگاه دیندار یا بیدین؛ اصلاً از آنهایی بپرس که آگاهی به اوضاع و مسائل دارند. آدم این کتابها را میخواند، در خلقت خدا شگفتآوری برای او پیش میآید. گیاهی آفریده است که در آفریقای جنوبی به من نشان دادند. این گیاه با آب و خاک سیر نمیشود! ریشه آب و غذا را به گیاه میرساند، یعنی املاح را از خاک میگیرد، به ساقههای کوچکتر و برگ میدهد، اما سیر نمیشود؛ اگر به این گیاه نرسند، از گرسنگی میمیرد. به من نشان دادند و یک شاخهاش را هم دادند که به ایران آوردم؛ اما با آب و هوای اینجا سازگار نبود. به من گفتند هم چهکار کنم، ولی نماند. خیلی عجیب است! گیاه آب و نانش، یعنی املاح خاک را خورده است، اما سیر نمیشود. این گیاه بوی بسیار عالیای دارد که شامهٔ ما آن بو را نمیگیرد و سیمکشی دماغهای ما قدرت گرفتن آن بو را ندارد، ولی سیمکشی دماغ بعضی از پرندگان کوچک آن بو را از بیست یا چهلمتری میگیرد. پرنده اینقدر از این بو خوشش میآید که میآید و روی برگ گل مینشیند، قبل از اینکه پشه یا زنبور روی گیاه بنشیند، برگ چسبی از خودش بیرون میدهد، آن حشره بهدنبال بوی خوش میآید و روی برگ مینشیند، پایش میچسبد و نمیتواند برود، برگ مثل کوزه جمع میشود و پشه را میخورد، سیر میشود و دوباره باز میشود.
انبیا، معرّف توحید الهی
خدا چطور در و تخته را بههم جور کرده است؟! آنوقت در بیش از صدتا آیه در قرآن به این امتها میگوید: من شریک دارم که بهدنبال شریکهایی میروید که ساختهاید! اینها دروغ است و نیست! شما سردمداران شرک شریک ساختهاید و به مردم قبولاندهاید که اگر بهدنبال این بتها، این دولتها و این قدرتها نباشید، خدا بهتنهایی نمیتواند کار شما را انجام دهد. حتماً باید دستبوس ترامپ باشید، حتماً باید مقابل بنیامیه تعظیم کنید و حقایق را هم انکار کنید که کار و زندگیتان بچرخد. من شریک دارم یا شما شریک را ساختهاید؟! من که شریک ندارم! آنوقتی که موجودات نبودند و من میخواستم عالم را خلق کنم، چه کسی کنار دست من بود و به من کمک میکرد؟
این توحید است؛ یعنی انبیا آمدند تا دل مردم را از شرک معالجه کنند و از طرف خدا به مردم بگویند: کلیددار، خالق و رازق یک نفر است، شما بندگان من هستید، شما خودتان را به بتهای جاندار و بیجان نفروشید! وقتی خود را به بتها فروختید، نسبت به خود مرتکب ظلم عظیم شدهاید، خودتان و بتهایتان با هم به جهنم میروید. فقط به من توجه داشته باشید و اگر با کسی هم کار دارید، او را ابزار من بدانید. البته با آدمهای خوب باشید، آدمهای بد که ابزار شیطان هستند؛ اگر میخواهی پیش یک مؤمن، عالم، مرجع، طبیب یا مؤمنی بروی و درددل کنی، اول به من بگو: خدایا دلش را به من نرم کن و اسبابش را جور بیاور تا او که ابزار توست، من را آچارکشی کند، خوب بشوم و وضع مالیام درست بشود.
امروز میخواستم مطالب خیلی زیادی بگویم که ماند؛ انشاءالله فردا خواهم گفت. شبانهروز دهبار بهصورت واجب برعهدهٔ ما گذاشته که وحدانیت خدا را نه با زبانت، بلکه با دل و جانت، با سلولهایت، با رگ و پیات و با خونت اقرار کنی و در تشهد بگویی: «اشهد أن لا إله إلّا الله وحده». این تشهد هم خودش غوغایی است! دربارهٔ این تشهد پنجاهشصت سال است که میخوانید، تا حالا فکر کردهاید؟! پنج مسئله در تشهد مطرح است: توحید، نبوت، ولایت، عبادت و امنیت. تقریباً این هم به باز کردن و تحلیل نیاز دارد. خیلی دلم میخواهد یکبار دربارهٔ تشهد بحث کنم، مطالبش هم به نام تشهد آماده است که اگر چاپ بشود، بالای هفتصد صفحه میشود. تشهد هم خیلی چیز فوقالعادهای است! قرآن میگوید: بالاتر از هر عالِمی عالِم دیگری است؛ یک جا مورچه از آدم عالمتر است.
چه خوش است یک شب بکُشی هوا را ×××××××××× به خلوص خوانی ز خدا خدا را
به حضور خوانی ورقی ز قرآن ××××××××××× فکنی در آتش کتب ریا را
شود آنکه گاهی بدهند راهی ×××××××××× به حضور شاهی چو منِ گدا را
طلبم رفیقی که دهد بشارت ××××××××××× به وصال یاری دلِ مبتلا را
مگر آشنایی ز ره عنایت ×××××××××××× بخرد به خاری گل باغ ما را
کلام آخر؛ زادهٔ لیلا مرا محزون مکن!
پس بیامد شاه معشوق الست ××××××××× بر سر نعش علیاکبر نشست
سر نهادش بر سر زانوی ناز ××××××××××× گفت کهای بالیده سرو سرفراز
ای فروزاناخترِ برج شرف ××××××××× چون شدی تیر حوادث را هدف
ای ز طَرف دیده خالی جای تو ×××××××××× خیز تا بینم قد و بالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست ××××××××× ایمن از صیاد تیرانداز نیست
اینقدر بابا دلم را خون مکن ××××××××××× زادهٔ لیلا مرا محزون مکن
خیز بابا تا از این صحرا رویم ××××××××××× نک بهسوی خیمهٔ لیلا رویم
تنها شهیدی که وسط دشمن افتاده بود، علیاکبر بود. امام میخواست بدن عزیزش را از وسط دشمن کنار بیاورد، دید هر جای بدن را بگیرد، جای دیگر ممکن است روی زمین بماند. سر زانو بلند شد و گفت: جوانان بنیهاشم، بیایید و به من کمک کنید تا عزیزم را از وسط میدان بیرون ببریم. یک جمله هم از شیخ مفید برایتان بگویم؛ ایشان نوشتهاند: ابیعبدالله(ع) از خیمه با اسب آمد، ولی وقتی رسید، دید زینب(س) خودش را روی بدن انداخته است.
تهران/ حسینیهٔ همدانیها/ دههٔ دوم جمادیالثانی/ زمستان1398ه.ش./ سخنرانی هشتم