لطفا منتظر باشید

جلسه نهم پنجشنبه (17-11-1398)

(تهران حسینیه شهدا)
جمادی الاول1441 ه.ق - بهمن1398 ه.ش
11.91 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».

 

زندگی انحرافی بشر در پی پاسخ غلط فرهنگ‌های زمینی

همیشه پرسش‌هایی برای انسان مطرح بوده که از کجا آمده‌ام، به کجا آمده‌ام، برای چه آمده‌ام و به کجا می‌روم؟! هیچ فرهنگی از فرهنگ‌های زمینی، جواب صحیحی به این پرسش‌ها نداده‌اند و پاسخ‌هایی که داده‌اند، اکثراً انحرافی است و انسان‌ها هم بدون تحقیق، تعقل، تفکر و مراجعهٔ به اهلش، زندگی‌شان را براساس همان پاسخ‌های انحرافی ساخته‌اند؛ ولی در این زندگی که ساخته‌اند، فساد همه‌جانبه بود. با پاسخ‌های انحرافی‌شان، درِ سعادت را به روی مردم بستند و در تیره‌بختی را به روی آنها باز کردند. در جلسهٔ گذشته، پاسخ یک فرد معروف اتریشی را به‌عنوان روان‌کاو برایتان عرض کردم که پاسخی پَست، دروغ و فسادآور است. 

 

ایمان و عمل صالح، دو حقیقت سازندۀ سعادت انسان

اما انبیای الهی به تمام این پرسش‌ها پاسخ عقلی و وحیانی دادند که پاسخ‌هایشان هم پرسش‌کنندگان را قانع کرد و براساس همان پاسخ‌ها زندگی کردند. به فرمودهٔ قرآن مجید، از نظر درونی وابستهٔ به پروردگار شدند و از نظر بیرونی هم اهل عمل صالح شدند. شما اگر در آیات قرآن دقت کنید، البته تلویحاً می‌شود این دو حقیقت را از سورهٔ حمد هم، در بخش «اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ»(سورهٔ فاتحه، آیهٔ 2) استفاده کرد. اینکه همهٔ ستایش‌ها ویژهٔ مربی و تربیت‌کنندهٔ جهانیان است، خودش اعتقاد به حق است؛ «مٰالِک یوْمِ اَلدِّینِ»(سورهٔ فاتحه، آیهٔ 4) اعتقاد به آخرت است؛ «اِهْدِنَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِیمَ »(سورهٔ فاتحه، آیهٔ 6) مسئلهٔ ایمان و عمل صالح است. 

ولی به‌طور صریح، ما این ایمان و عمل صالح را از سورهٔ بقره تا جزء آخر قرآن در آیات می‌بینیم. در سورهٔ بقره می‌فرماید: «إِنَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 277)، در سورهٔ عصر هم که یکی دو صفحه به آخر قرآن مانده، می‌فرماید‌: «إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(سورهٔ عصر، آیهٔ 3). 

این دو حقیقت به زبان خیلی ساده، یعنی پاکی باطن و ظاهر؛ ایمان چطور پاکی باطن است؟ آن‌کسی که خدا را باور کرده، مثل شما، از طریق مطالعه یا درس یا منبرهای به‌دردبخور خدا را باور کرده است. باور کردن خدا کار مشکلی نیست؛ یعنی به یک دقیقه هم نمی‌کشد که آدم خدا را به منکر خدا بباوراند. واقعاً یک دقیقه نمی‌کشد!

 

انسان، بالاترین دلیل بر وجود خدا

یکی پیش حضرت صادق(ع) آمد(خیلی روایت ظریفی است) و گفت: یابن‌رسول‌الله! بالاترین دلیل بر وجود خدا چیست تا منِ بی‌دین که خدا را قبول ندارم، خدا را با آن بالاترین دلیل قبول کنم و قانع هم بشوم؟ امام صادق(ع) فرمودند: بالاترین دلیل بر وجود خدا که عالم خدا دارد، من هستم. من بالاترین دلیل هستم؛ نه اینکه چون امام صادقم! حضرت برای او توضیح دادند و فرمودند: من یا خودم خودم را به‌وجود آورده‌ام که این معنی ندارد! اگر بودم، دیگر به‌وجودآوردنی نمی‌خواهد. به پاسخ امام دقت کنید! یا من خودم سبب به‌وجودآمدن خودم شده‌ام که اگر بودم، دیگر سبب به‌وجودآمدن خودم معنی ندارد؛ یا نبوده‌ام، این «نبودم» مرا به‌وجود آورده است. مگر «نبود» چیزی است که چیزی را به‌وجود بیاورد؟! «نبود» یعنی عدم، عدم که باعث هستی نیست، عدم همیشه عدم است و اصلاً زمان ندارد. خودم هم اگر قبلاً بوده‌ام و خودم خودم را به‌وجود آورده‌ام که می‌گویم بوده‌ام، دیگر به‌وجودآوردن نمی‌خواهد. 

آن فرد، آدم عاقل و فهمیده‌ای بود، خیلی آرام وجود پروردگار را پذیرفت و خوشحال از کنار امام صادق(ع) رفت. ببینید یک دقیقه هم نشد! عالم خدا دارد؟ یقیناً؛ به چه دلیل خدا دارد؟ به دلیل خودت؛ خودت خالق خودت بوده‌ای؟ اگر خالق بودی که بودی و دیگر ساختن نمی‌خواست؛ اگر نبودی و «عدم» باعث به‌وجودآمدن تو شده، عدم که سبب و علت نیست، «عدم» عدم و هیچ است. 

 

منابع شناختی پروردگار 

حالا کسی که خدا از هر راهی -راه دلیل، راه عقل، راه مقاله، راه علم یا راه شنیدن- برای او یقینی شد که خیلی راحت هم یقینی می‌شود؛ بعد وقتی یقینی شد، آدم نمی‌تواند آرام باشد و می‌گوید: من خدا را باور کردم، حالا ببینم پروردگار عالم چه کسی است؟ خود همین سؤال، آدم را وادار می‌کند که به‌دنبال سؤال «خدا کیست» برود. حالا کجا باید به‌دنبال آن برود؟ 

الف) آدم اول باید به وحی مراجعه بکند؛ آنجایی که خدا خودش را شناسانده است، یعنی قرآن. در چند آیه می‌گوید خدا کیست؟ در بیش از دوهزار آیه که ده‌تای آن‌هم برای ما بس است تا بدانیم خدا خالق، رازق، رحیم، رحمان، قدیر، محیط، غفور، ودود، محسن و غنی است. آدم اینها را در این دوهزار آیه دریاوار می‌بیند. 

ب) یکی هم در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) است؛ حالا خدا را باور کرده‌ام و می‌دانم هست، خدا چگونه است و کیست؟ امیرالمؤمنین(ع) خدا را دریاوار در نهج‌البلاغه معرفی کرده است. اگر به سراغ نهج‌البلاغه نروم، همین که علی(ع) خدا می‌گوید و این خدا خدای قرآن و خدای صفات جمال و جلال است، فکر می‌کنم برای من بس باشد. با امیرالمؤمنین که نمی‌شود کَل‌کَل کرد! امیرالمؤمنین(ع) علم، نور، دانش و حقیقت است؛ تنها ما شیعه‌ها این را نمی‌گوییم، غیرشیعه(مسلمان‌های دیگر) هم می‌گویند؛ فقط هم آنها نمی‌گویند، بلکه دانشمندان بزرگ جهان هم می‌گویند. خیلی از دانشمندان جهان -یهودی، مسیحی، زرتشتی، بی‌دین و کمونیست- راجع‌به امیرالمؤمنین(ع) کتاب یا مقاله دارند. علی(ع) برای باور من بس است که پروردگار عالم دارای این اوصاف است. 

 

اوصاف پروردگار عالم برای شناخت بهتر

الف) غنی، یعنی مالک کل ظاهر و باطن هستی

یکی از اوصاف خداوند، غنی است؛ یعنی مالک کل ظاهر و باطن هستی است، من را هم او آفریده و توان کارگردانی مرا هم کم یا زیاد دارد. حالا یا من «میثم» می‌شوم که زندگی‌ام را با خرمافروشی اداره می‌کنم یا «ابوطلحهٔ انصاری» می‌شوم که زندگی‌ام را با باغی آباد در مدینه اداره می‌کنم و درآمد باغ از زندگی‌ام بیشتر است یا حبیب‌بن‌مظاهر، مغازه‌دار کوفی می‌شوم که زندگی‌ام را با خرید و فروش اداره می‌کنم یا ابوحنیفهٔ سائب (غیر از ابوحنیفهٔ معروف از اصحاب امام صادق است) می‌شوم که حمله‌دار است و خوب هم پول درمی‌آورد. پروردگار عالم، نه زندگی محدود یک‌دست به کل داده، نه زندگی پرِ بسیطِ پر ثروت یک‌دست به همه داده است. ما در زندگی مادی با هم تفاوت داریم. چرا خدا تفاوت گذاشته است؟ 

اگر همهٔ ما مشکل‌دار بودیم، آیا زندگی در کرهٔ زمین می‌چرخید؟ اگر کل ما ثروتمند بودیم، فرض کنید همهٔ این هشت‌میلیارد نفر صد‌میلیارد تومان ثروت داشتند، چه کسی خانهٔ شما را بنایی می‌کرد؟ چه کسی در صحرا آفتاب می‌خورد و سیاه می‌شد تا گندم بکارد؟ چه کسی برای خیاطی به مغازه می‌آمد؟ چه کسی پشت تریلی می‌نشست که از بندرعباس برای تهران بار بیاورد و در فروشگاه‌ها توزیع کنند؟ اگر کل مردم ثروتمند بودند، یک نفر راننده نمی‌شد، یک نفر کارگر نمی‌شد، یک نفر به کارخانه نمی‌رفت؛ نه اینکه خدا در سرشان زده باشد! آن‌کسی که کارگر است و مؤمن، پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «أفْضَل مِن مَلَک الْمُقَرّب»، ولی کارگر است و خانهٔ صد متری یا 150 متری دارد؛ رسول خدا(ص) به فرمودهٔ حضرت رضا(ع) می‌گویند که این شخص از فرشتهٔ مقرب برتر است. 

 

ابوذر از گرسنگی و تشنگی مُرد؛ درست است؟ ولی «أفْضَل مِنْ مَلَک الْمُقَرّب» است. این تعداد از صحابه که غیر از قوم‌و‌خویش‌های ابی‌عبدالله(ع) در کربلا بودند، هیچ‌کدام تهی‌دست نبودند؛ فکر نکنید به‌دنبال پول به کربلا آمدند تا غنیمتی جمع کنند. آنها خانه‌، مغازه و کشاورزی داشتند. برای خودشان زندگی خوبی داشتند و افراد برجسته‌ای بودند. در کنار پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) به اقتضای زمان، یک‌مشت مؤمن هم بودند که به قول شما، دستشان به دهانشان نمی‌رسید و زندگی‌شان سخت می‌گذشت؛ اما «أفْضَل مِنْ مَلَک الْمُقَرّب» بودند یعنی و ارزش داشتند. امیرالمؤمنین(ع) یک جمله دارند؛ من این جمله را برایتان از نهج‌البلاغه بخوانم. بسیار مهم است و به‌نظر من جملهٔ به‌شدت آرام‌بخشی است! جمله این است: «إنّ الله تعالی لم یرضها ثواباً لأولیائه»، حرف امیرالمؤمنین(ع) «إنّ» دارد؛ «إنّ» یعنی یقیناً. این نگاه امیرالمؤمنین(ع) است؛ نگاهی که خدا در سیصد آیهٔ قرآن امضا کرده که این سیصد آیه هم اهل‌سنت از قرآن جدا کرده‌اند، کتاب مستقل نوشته‌اند و روی جلدش هم نوشته‌اند: «الآیات نازلة فی علی؛ آیاتی که فقط دربارهٔ امیرالمؤمنین نازل شده است». ما هم این کتاب را ننوشته‌ایم! سیصد آیه برای یک نفر کم نیست! سیصد آیه برای تأیید ایمان و اخلاق و عمل و کارهای یک نفر کم نیست! خیلی بار معنوی دارد! 

 

-پاداش و عذاب بندگان در مادیات نیست

حضرت می‌فرمایند: خدا هیچ‌چیز از کل مادیات این جهان -هرچه معدن، روی معدن، در دریاها و صحراها و سنگ و فلز قیمتی است- را پاداش بندهٔ مؤمنش قرار نداده است؛ خیال نکنید مرد یا زنی که خیلی آدم‌های خوبی هستند، خدا به آنها می‌گوید به‌خاطر خوبی‌‌هایت یک سوله از کف تا سقف، طلا برای تو چیده‌ام. خداوند، ثروت، پول، طلا، نقره و مادیات را به‌عنوان پاداش مؤمن نپسندیده است. 

من اصلاً آرام‌بخش‌تر از این دو جمله در نهج‌البلاغه ندیده‌ام! من نهج‌البلاغه را ترجمه کردم و کلمه‌به‌کلمه‌اش را دیده‌ام؛ اما امیرالمؤمنین(ع) این‌قدر زیبا و عالی خیال مردم خوب و بد را راحت کرده و فکر مردم را آسوده کرده است. به تمام مؤمنین می‌گویند: مواد، عناصر و اشیای قیمتی کل جهان به‌عنوان پاداش شما از طرف خدا انتخاب نشده است. خیال نکن حالا خیلی آدم خوبی هستی، چون تقریباً با زحمت زندگی می‌کنی، چون پول به تو نداده است، خدا به تو نظر ندارد. حضرت در جملهٔ دوم می‌فرمایند: «و لا عِقابا لأِعدائهِ» پروردگار عالم، فقر، مشکلات و بدهی‌ها را برای عذاب دشمنانش قرار نداده است. خیال نکنی حالا آدم بی‌دینی در سختی می‌گذراند، خدا او را عذاب می‌کند. خدا کسی را با پول عذاب نمی‌کند، با پول هم به کسی پاداش نمی‌دهد. خدا اگر به کسی پول می‌دهد، می‌خواهد در بهشت را با پول به روی او باز کند: «إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 111) پول را به تو دادم، راه هزینه کردن آن را هم به تو یاد دادم که اگر از این راه هزینه کنی، به بهشت می‌رسی؛ اما پول پاداش و جریمه نیست. 

 

-سختی‌ها و خوشی‌ها در گردش روزگار

پس اگر یک‌خرده از نظر درآمد به من سخت می‌گذرد که دائمی هم نیست، این سختی‌ها و خوشی‌ها در گردش است، پروردگار می‌فرماید: «تِلْک اَلْأَیٰامُ نُدٰاوِلُهٰا بَینَ اَلنّٰاسِ»(سورهٔ آل‌عمران، آیهٔ 140) یک روز سفرهٔ نان پیش توست و فردا پیش یک‌نفر دیگر. این بنای دنیاست و همیشه می‌چرخد؛ اما اگر یک‌خرده فشار اقتصادی به تو می‌آید، فکر نکن عذابت می‌کنم یا اگر یک‌خرده خوشی بود، فکر نکن پاداش خوبی‌هایت را داده‌ام! اصلاً جای پاداش خوبی باطن و خوبی‌های ظاهر تو اینجا نیست. 

 

-عبادتی بالاتر از عبادت جن و انس

همهٔ شما شنیده‌اید و می‌دانید، اهل‌سنت هم در خیلی از کتاب‌هایشان نوشته‌اند و من در کتاب‌هایشان دیده‌ام. امیرالمؤمنین(ع) در روز جنگ خندق بیشتر از یک ضربت نزده‌اند، یعنی دستشان بالا رفته و پایین آمده، با یک ضربت عمربن‌عبدود کشته شد. دو ضربه هم نزد، یک ضریه زد و جنگ هم تمام شد؛ نه کسی شمشیر زد، نه کسی نیزه زد و نه کسی کشته شد. یک نفر یک شمشیر زد که با آن یک شمشیر هم یک نفر کشته شد و جنگ هم خاتمه پیدا کرد، مکه‌ای‌ها میدان را خالی کرده و فرار کردند. آن روزی که امیرالمؤمنین(ع) آن یک ضربت را زد، 23 ساله بود؛ پیغمبرِ متصل به وحی، همان‌جا فرمودند: «ضَربَةُ عَلِی یَومَ الخَندَقِ اَفضَلُ مِن عِبادَةِ الثّقلین» قیمت این یک ضربت در 23 سالگی او از عبادت تمام جن و انس عالم بیشتر است. حالا خدا بخواهد مزد و قیمت این ضربت را بدهد، باید کجا بریزد؟ در کدام خانه یا کدام انبار بریزد؟! حضرت می‌گویند: بالاتر از عبادت جن و انس است؛ می‌دانید چقدر مزد آن می‌شود؟ این دنیای دیگری می‌خواهد که گنجایش آن را داشته باشد.

 

-خداوند، نزدیک‌تر از رگ گردن به انسان

پیدا کردن خدا نیم‌دقیقه است که امشب برایتان گفتم؛ اگر آدم بخواهد خدا را به یک بی‌دین بقبولاند، نیم‌دقیقه طول می‌کشد و خیلی ساده است! واقعاً درست است که دوست نزدیک‌تر از من به من است و دور نیست: «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ»(سورهٔ ق، آیهٔ 16). اولین‌بار که من تحت تأثیر آیه‌ای قرار گرفتم که می‌خواهم بخوانم، سال 1350ه‍.ش. بود. یک‌نفر به من گفت: می‌آیی تا با هم به مکهٔ واجب برویم. گفتم: بله، چقدر باید بیاورم؟ گفت: 3000-3500 تومان؛ یعنی کل یک‌ماه مکه، همین حدود خرجش می‌شد و می‌توانستی دوتا چمدان هم سوغات بیاوری. 

شبی که برای اولین‌بار وارد مسجدالحرام شدم، باید طواف واجب بکنیم؛ ما رفتیم و طواف کردیم. وقتی کارهایمان را کردیم، من آمدم و روبه‌روی حجر اسماعیل روی زمین نشستم. آن‌وقت هم بیشتر مسجدالحرام با ریگ پوشانده شده بود و فقط به‌طرف بیت، خیابان‌های دو سه متری آن سنگ‌فرش بود. من روی یکی از این سنگ‌فرش‌ها نشستم و کعبه را نگاه می‌کردم؛ چون در تهران که بودم، بهره‌های عمل حج را در روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) دیده بودم که یکی این بود: نگاه کردن به کعبه صدهزار حسنه دارد، صدهزار سیئه را از پرونده پاک می‌کند و آدم را صدهزار درجه بالا می‌برد. تجارت به این راحتی؛ بنشین و نگاه کن. 

 

این آیه را بالای حجر اسماعیل بر روی پرده دیدم که خیلی روی من اثر گذاشت. شاید تا یک‌ماه بعد از تمام شدن حج، من هر وقت به یاد آن آیات می‌افتادم، نمی‌توانستم از گریه خودداری کنم؛ مثل اینکه مرا برق گرفته بود. آیه این است: «نَبِّئْ عِبٰادِی أَنِّی أَنَا اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 49)، «نَبِّئْ» یعنی آگاهی بده؛ به بندگان و پیغمبر من آگاهی بده که من غفور رحیم هستم. آیهٔ بعد می‌فرماید: «وَ إِذٰا سَأَلَک عِبٰادِی عَنِّی»(سورهٔ بقره، آیهٔ 186) حبیب من، اگر بندگانم دربارهٔ من از تو پرسیدند، این جواب را به آنها بده: «فَإِنِّی قَرِیبٌ» من به شما نزدیک هستم و از شما دور نیستم. 

 

ب) صمد، یعنی خالی‌نشدن دست پرقدرت خداوند

یکی که با نیم‌دقیقه خدا را باور می‌کند، بعد هم در دو سه روز با کمک قرآن، نهج‌البلاغه، روایات، مطالعه، علم و مقاله، صفات خدا را می‌شناسد که یک صفت او غنی و یک صفتش صمد است؛ یعنی دست قدرتش پر است و هیچ وقت هم خالی نمی‌شود. این آدمی که قلبش با باور کردن و نگاه به صفاتش، به خدا گره خورده است، باطن پاکی پیدا می‌کند و نمی‌تواند حسود بشود. چطوری آدم حسود بشود؛ یعنی نتواند زیبایی دیگری، مالش و آبرویش را تحمل کند؟ مگر آنهایی که او دارد، برای خودش است؟! آنها را که خدا به او داده، کم‌و‌بیش به من هم داده است، من برای چه حسادت کنم؟ 

 

-حقیقت حسادت به بندگان دیگر خدا

معنی حسادت کردن این است: خدایا! من کار تو را نسبت به این بنده‌ات قبول ندارم و به تو ایراد دارم! چرا به این شخص، زیبایی و پول و آبرو و علم و ماشین و خانه داده‌ای؟ این چه حرفی است! ببینید خیلی عجیب است! شما در دعای کمیل، همین امشب می‌خوانید، یک جمله‌اش این است: «يَا حَبِيبَ قُلُوبِ الصَّادِقِينَ». «حبیب» در اینجا یعنی محبوب؛ آیا می‌شود خدا معشوق و محبوب آدم باشد، بعد با خدا درگیر بشود؟ عاشق که با معشوق درگیر نمی‌شود، عاشق به معشوق می‌گوید: هر کاری می‌کنی، هر حرکتی داری و هر حرفی می‌زنی، قبول دارم و هضم هم می‌کنم. آیا می‌شود آدمی که دلش به خدا گره دارد، تکبر داشته باشد؟ 

البته نه تکبر بدنی، نه اینکه شما از کنار من رد شده‌ای و من خیلی یخ جواب سلامت را داده‌ام. این کار بدی است و نوعی تکبر است؛ اما این تکبر، آدم را رفوزه نمی‌کند و به جهنم نمی‌برد. تکبر در مقابل خداست که آدم را رفوزه می‌کند؛ یعنی او در قرآن 110 بار دربارهٔ نماز آیه دارد، من شانه بالا بیندازم و بگویم: این نمازی که دستور داده‌ای، من نمی‌خوانم و خوشم هم نمی‌آید که بخوانم. 

 

آرامش کامل بندگان مؤمن خداوند

هیچ محبوبی با حبیبش این کار را نمی‌کند؛ اصلاً نمی‌شود! عاشق تجلی معشوق است و خودش استقلالی ندارد، لذا عاشق را دلباخته می‌گویند. دلباخته یعنی آدمی که به‌طرف مقابلش «نه» نمی‌گوید. وقتی خدا محبوب است، مگر می‌شود من در کنار محبوبم تکبر کنم؟! اصلاً نمی‌شود کنار محبوبم که غنی و رزاق است، حرص بزنم و قانع به حلال خودم نباشم، به سراغ حرام بروم. باطن پاک، یعنی این باور و گره خوردن به خدا، پاکی عجیبی به باطن می‌دهد و آدم با این پاکی باطن خیلی آرامش دارد؛ چون حسود، حریص، متکبر و بخیل آرامش ندارند. 

«الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»(سورهٔ رعد، آیهٔ 29) آن‌کسی که باطن مؤمن‌وار و عمل صالح دارد، در آرامش کامل است. من وقتی حسود، حریص، بخیل، منافق و متکبر نباشم، برای چه ناآرام باشم؟ دلیلی بر ناآرامی من وجود ندارد! وقتی ظاهرم هم «عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ»، یعنی پاک باشد، چه دغدغه‌ای از مُردن و قیامت و برزخم دارم؟ من که چشمم را پاک نگه داشته‌ام، حالا بنشینم که چشمم را در قیامت به‌خاطر نگاه کردن به نامحرمان، پر از آتش می‌کنند! من که چشمم پاک است، برای چه پر از آتش کنند؟ من که محبوبم «أرحم الرّاحمین» است، خودش در قرآن می‌گوید: اگر چهارتا خطا و لرزش هم داشته باشی، گذشت می‌کنم و کف دستت نمی‌گذارم، برای چه در ظاهرم آرامش نداشته باشم؟ همیشه هیجان و رنج و ناراحتی باشد! 

 

-سرانجام نیکوی مؤمنین به خدا

قرآن چقدر زیباست! برادران و خواهران، همه‌چیز در قرآن است: «لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کتٰابٍ مُبِینٍ»(سورهٔ أنعام، آیهٔ 59) و پاسخ همهٔ پرسش‌ها هم در قرآن است. کتاب خیلی عجیبی است! آدم اگر دویست‌ آیه از قرآن را در همهٔ امور بلد باشد، خیلی راحت زندگی می‌کند. آیه را بخوانم تا حفظ‌ شوید: «الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» آن‌کسی که باطنش با من پاک است، آن‌کسی که ظاهرش با انجام برنامه‌های من پاک است، آرامش حق اوست و سرانجام آنها «طُوبیٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ» است. قرآن مجید خیلی کلمات زیبایی دارد! 

 

برزخ، باغی از بهشت و چاله‌ای از جهنم

دو سه‌تا از سؤالات مهم ماند که البته پاسخ آنها خیلی طولانی است؛ برای چه به اینجا آمده‌ایم؟ البته پاسخ دوم هم ماند: به کجا آمده‌ایم؟ شما می‌گویی به این دنیا آمده‌ایم، حالا دنیا کجاست؟ امیرالمؤمنین(ع) نزدیک ده مسئله برای دنیا بیان می‌کنند که وقتی آدم این ده مسئلهٔ امیرالمؤمنین(ع) را می‌خواند، جداً باورش می‌شود که در بهشت است. حالا من نمی‌رسم که آن ده مسئله را برایتان بگویم، اما خیلی زیباست!

برای چه به اینجا آمده‌ام؟ پاسخ این هم خیلی مفصّل است. می‌خواهم به کجا بروم؟ به برزخ بروم؛ برزخ کجاست؟ پیغمبر(ص) می‌فرمایند: برزخ باغی از باغ‌های بهشت برای شماست و چاله‌ای از چاله‌های جهنم برای بی‌دین‌ها، متکبرها، بخیل‌ها، زناکارها، عرق‌خورها، دزدها و اختلاس‌‌گر‌هاست. مرا بعد از برزخ به کجا می‌برند؟ شما را به بهشت می‌برند؛ البته آن‌طرف‌ترش هم جهنم است که مشتری‌های آن‌هم معلوم است چه کسانی هستند! فعلاً رئیس کل جهنمی‌های زمان ما، این سگ هار آمریکا، یکی از رؤسای درجهٔ یک اسفل‌السافلین است. 

یکی می‌گفت: حالا ما باطن‌ و ظاهرمان خوب است، چقدر بهشت به ما می‌دهند؟ گفتم: من مهندس بهشت نیستم که چقدر برایت قرار می‌دهند؛ ولی پیغمبر(ص) فرموده‌اند: گداترین اهل بهشت که دیگر آخرترین کس است و به او گفته‌اند حالا تو را بخشیده‌اند، به بهشت برو که بعد او کس دیگری نیست، جای او به‌اندازهٔ کرهٔ زمین است. به کجا می‌روم؟ مرا به کجا می‌برند؟ هر کدام از اینها کتاب‌ها حرف دارد! 

 

کلام آخر؛ شب جمعه، شب زیارتی ابی‌عبدالله(ع) و شب خدا

امشب شب دو نفر است؛ امشب شب خدا و شب ابی‌عبدالله‌الحسین(ع) است.

«اَللّهُمَّ وَ اَسْئَلُكَ سُؤالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فاقَتُهُ وَ اَنْزَلَ بِكَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حاجَتَهُ وَ عَظُمَ فيما عِنْدَكَ رَغْبَتُهُ؛ اَللّهُمَّ عَظُمَ سُلْطانُكَ وَ عَلا مَكانُكَ وَ خَفِىَ مَكْرُكَ وَ ظَهَرَ اَمْرُكَ وَ غَلَبَ قَهْرُكَ وَ جَرَتْ قُدْرَتُكَ» خدایا! چه وقتی فرار کنم و به کجا فرار کنم؟ من که چند روز دیگر بند کفنم را می‌بندند، سرازیر میان قبر می‌کنند، لحد می‌چینند و خاک می‌ریزند، به کجا فرار کنم؟ «وَ لا يُمْكِنُ الْفِرارُ مِنْ حُكُومَتِكَ» همهٔ دلخوشی‌ام در این مسائل به توست. 

«اَللّهُمَّ لا اَجِدُ لِذُنُوبى غافِراً وَ لا لِقَبائِحى ساتِراً» خدایا! کسی را ندارم که گناهانم را بیامرزد و آبروی من را حفظ کند. «وَ لا لِشَىْءٍ مِنْ عَمَلِىَ الْقَبيحِ بِالْحَسَنِ مُبَدِّلاً غَيْرَكَ، لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ وَ بِحَمْدِكَ ظَلَمْتُ نَفْسى وَ تَجَرَّأتُ بِجَهْلى وَ سَكَنْتُ اِلى قَديمِ ذِكْرِكَ لى وَ مَنِّكَ عَلَىَّ 

آن دم بریدم من از حسین دل ××××××××× که‌آمد به مقتل شمر سیه‌دل

او می‌دوید و من می‌دویدم ××××××× او سوی مقتل، من سوی قاتل

او می‌کشید و من می‌کشیدم ×××××××× او خنجر از کین، من ناله از دل

او می‌نشست و من می‌نشستم ×××××××× او روی سینه، من در مقابل 

او می‌برید و من می‌بریدم ×××××××× او از حسین سر، من از حسین دل

زینب کبری(س) واقعاً مضطر شد، رو به مدینه کرد و گفت: «صلی علیک یا رسول الله ملیک السماء» این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست...

 

تهران/ حسینیهٔ شهدا/ جمادی‌الثانی/ زمستان1398ه‍.ش./ سخنرانی نهم

برچسب ها :