شب دوم احیا _پنجشنبه (25-2-1399)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- سرپیچی از وصیت رسول خدا(ص)، بالاترین گناه
- دو حقیقت گرانبها، امانت رسول اکرم(ص) میان مردم
- -نخستین سخن پیامبر خدا(ص) در روز قیامت
- -آتش جهنم، پیامد ترک عمل به قرآن و دستورات معصومین
- چهار دستور خداوند به بندگان
- 1. تقوای الهی
- 2. برطرف کردن کدورتها و اختلافات
- 3. اطاعت از پروردگار
- 4. اطاعت از رسول خدا
- نشانههای مؤمنین حقیقی
- 1. ترس مؤمنین با شنیدن ذکر و گفتار خداوند
- 2. افزوده شدن بر ایمان با خواندن آیات قرآن
- 3. توکل بر خداوند در کارها
- 4. برپاداشتن نماز تا آخرین لحظه
- 5. انفاق در راه خدا
- الگوگیری از خصایل ارزشمند انبیای الهی
- -جوانمردی امیرالمؤمنین(ع) در جنگ با عمربنعبدود
- خوشحالی مضاعف خداوند از توبهٔ بندهٔ خطاکار
- درددل با خداوند به سبک امام سجاد(ع)
- -مهلت خداوند به بندهٔ خطاکار و گستاخی بنده
- -خداوند، ناجی بندگان از عذاب
- -شکایت بنده از خدا به اهل جهنم
- کلام آخر؛ روضهٔ جانسوز زینب(ص) کنار پیکر برادر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
سرپیچی از وصیت رسول خدا(ص)، بالاترین گناه
یک نوع گناه، همین گناهان رایج و مشهوری است که در بین همهٔ امتها بوده است؛ گناهان مالی، گناهان اعضا و جوارح، گناهان نفسی، گناهان غریزهای و آزار دادن به افراد بیعلت شرعی و سوزاندن دل مردم. امام چهارم میفرمایند: لحظات آخری که حضرت سیدالشهدا میخواستند بروند، مرا به سینه گرفتند و فرمودند: پسرم! بترس از ظلم کردن به کسی که یاری جز خدا ندارد؛ اگر بنا باشد که آه او کاربرد داشته باشد، خیلی گره به زندگی میاندازد.
اما گناهی که بالاتر از همهٔ گناهان است، پشت کردن به وصیت پیغمبر عظیمالشأن اسلام(ص) است که دوسه ساعت مانده به ازدنیارفتن ایشان، این وصیت را به امت، نه فقط به مردم زمان خودشان داشتند. در بستر بودند و دیگر قدرت حرکت نداشتند، به امیرالمؤمنین(ع) و فضلبنعباس فرمودند: زیر بغل مرا بگیرید و به مسجد ببرید. درِ مسجد داخل خانهٔ پیغمبر باز میشد، اما همین پنجشش قدمی که از بستر تا کنار منبر آمدند، پاهایشان را میکشیدند و دیگر نمیتوانستند راه بروند. همیشه هم برای سخنرانی، از دو پلهٔ منبر ا بالا میرفتند و روی پلهٔ سوم مینشستند؛ ولی آن روز نمیتوانستند بالا بروند و پلهٔ اول نشستند.
دو حقیقت گرانبها، امانت رسول اکرم(ص) میان مردم
حضرت فرمودند: «إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ» مردم! من دو چیز پرقیمت در بین شما قرار میدهم و میروم: «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی» یکی قرآن و یکی هم اهلبیتم است. «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدی» اگر شما متمسک و متوسل به این دو شیء گرانبها باشید که این توسل عبارت است از باور داشتن و عمل کردن براساس این دو حقیقت؛ همانا بعد از من گمراهی را نخواهید دید. «وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ» این دو شئ گرانبها هم از همدیگر جدا نمیشوند تا هر دوی آنها در روز قیامت به من برگردند. امت من! من اولین کسی هستم که در قیامت بر خدا وارد میشوم و بعد از من، همهٔ اولین و آخرین را زنده و وارد محشر میکند. اولین کسی که اجازهٔ حرف زدن دارد، من هستم: «یوْمَ یأْتِ لاٰ تَکلَّمُ نَفْسٌ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ»(سورهٔ هود، آیهٔ 105) یک نفر نمیتواند در قیامت حرف بزند، مگر او اجازه بدهد و او به پیغمبر اجازه میدهد.
-نخستین سخن پیامبر خدا(ص) در روز قیامت
روایت در کتاب اصول کافی است؛ امام صادق(ع) از قول پیغمبر(ص) میفرمایند: با یک دستم قرآن را برمیدارم و با دست دیگرم هم دست اهلبیتم را میگیرم؛ اولین حرف من در قیامت، این است: خدایا! از امت من بپرس که بعد از من با این دوتا چهکار کردند! آیا به این کتاب عمل کردند و از اهلبیت من اطاعت کردند؟ ترک عمل به قرآن و برنامههای الهی اهلبیت(علیهمالسلام)، خودش دوتا گناه بزرگ است که این ترک عمل به قرآن و دستورات اهلبیت(علیهمالسلام) خلأ ایجاد میکند.
-آتش جهنم، پیامد ترک عمل به قرآن و دستورات معصومین
البته الآن فرصت نیست من برایتان ده آیهٔ قرآن بخوانم که اگر این خلأ بماند و انسان با این خلأ از دنیا برود، طبق آن آیات شریفهٔ قرآن(دهتایش الآن در نظرم است) این خلأ را جز آتش جهنم پر نمیکند و هیچچیز دیگری نمیتواند این خلأ را در قیامت علاج کند؛ ولی تا وقتی انسان نمرده است، میتواند این خلأ را در دنیا با توبه جبران کند و به قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) برگردد. برگشت او هم این است که به حلال و حرام قرآن، پیغمبر و اهلبیت(علیهمالسلام) عمل کرده و خودش را تصفیه کند. خلأ را اینگونه با قرآن و اهلبیت پر کند.
چهار دستور خداوند به بندگان
دو سهتا آیه از قرآن برایتان در همین زمینه بخوانم؛ اگر کسی خلأ داشته باشد و این خلأ را با خودش به قیامت ببرد، عذاب میتواند جای خالی را پر کند. در آیهٔ اول، خدا چهارتا دستور دارد:
1. تقوای الهی
«فَاتَّقُوا اَللّٰهَ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 1) از گناهان ظاهری و باطنی بپرهیزید. حالا اگر پیشامدی شد و پرهیز نکردید، نگذارید این گناه بماند و جبران کنید. توبه کنید و جای خالیاش را پر کنید.
2. برطرف کردن کدورتها و اختلافات
خیلی عجیب است که بعد از مسئلهٔ تقوا، با اینکه در قسمت بعد میخواهد راجعبه خودش و پیغمبر حرف بزند؛ قبل از اینکه راجعبه خودش و پیغمبر و وظیفهٔ ما نسبت به این دوتا حرف بزند، بلافاصله میفرماید: «وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَینِکمْ» دلگیریهای بین همدیگر را برطرف کنید، اختلافات و دشمنی و کینه را فیصله بدهید و تمام کنید. من به قلب بدون کینه و دل پاک محبت دارم. دل پاک آینهٔ منعکسکنندهٔ صفات پروردگار و تجلیات وجود مقدس حضرت حق است.
3. اطاعت از پروردگار
«وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ» واجب است از من اطاعت کنید؛ چون من سعادت دنیا و آخرت شما را به اطاعت از خودم گره زدهام.
4. اطاعت از رسول خدا
«وَ رَسُولَهُ» از پیغمبرم هم اطاعت کنید.
نشانههای مؤمنین حقیقی
تفاسیر مهم ما میگویند که مصداق اتم این دوسه آیهٔ بعد، اول امیرالمؤمنین(ع) و بعد یاران خاص ایشان است؛ مثل سلمان، ابوذر، مقداد، میثم، کمیل و اویس قرن است. در آیهٔ اول که خواندیم، نگذاریم که درون ما از تقوا، محبت و لطف و مِهر به همدیگر خالی باشد که این خیلی مهم است! از اطاعت خدا و پیغمبر هم خالی نباشد.
1. ترس مؤمنین با شنیدن ذکر و گفتار خداوند
حالا آنهایی که پر هستند، نشانههایشان چیست؟ دنبالهٔ همان آیهٔ اول است و میفرماید: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 2) مؤمنین واقعی آنهایی هستند که وقتی خدا در کنار آنها یاد میشود یا قول خدا را برایشان میخوانند، دلشان به تپش میافتد، آرامش دل از دست میرود و ترسی همراه با اضطراب پس از شنیدن ذکر و گفتار خدا برایشان پیش میآید. این اضطراب هم بهخاطر این است که نکند ما در گذشته به وظایفمان بهدرستی عمل نکرده باشیم، سر تا پا مدیون خدا باشیم و این دِین را ادا نکرده باشیم. این معنی «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» است.
2. افزوده شدن بر ایمان با خواندن آیات قرآن
«وَ إِذٰا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیٰاتُهُ زٰادَتْهُمْ إِیمٰاناً» وقتی قرآن برایشان میخوانند، چون گوش دقیق و عقلی میدهند، ایمانشان با خواندن آیات قرآن مجید اضافه میشود؛ چون میفهمند خدا چه میگوید، درجات ایمان بالا میرود.
3. توکل بر خداوند در کارها
«وَ عَلیٰ رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ» فقط به خدا تکیه میکنند و میگویند همهٔ کلید هستی در دست یک نفر است. اگر ما بخواهیم مشکلاتمان را حل کرده و خلأهایمان را جبران کنیم، باید به او تکیه کنیم؛ چون او غنی به ذات است، او فقیر و ناتوان نیست، او رحمان و رحیم است، غفور و ودود و رزاق است. از زمانی که ما در رحم مادر بودهایم تا حالا، ما را در آغوش رحمتش نگه داشته و به ما رزق داده، ما را بزرگ کرده و مشکلاتمان را حل کرده است. چرا دستمان را پیش این و آن دراز کنیم؟! پیش مردم نمیرویم و به خدا میگوییم: اگر بناست کار ما را حل کنی، با وسیلهٔ خودت دلها را بهطرف ما نرم کن که ما گدای کسی نباشیم و فقط از خودت گدایی کنیم.
این آیات اگر در وجود ما جلوه نداشته باشد، ما خلأ داریم و این خلأ با توبه، روی آوردن به قرآن و اهلبیت(علیهمالسلام) جبران میشود.
4. برپاداشتن نماز تا آخرین لحظه
«اَلَّذِینَ یقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 3) مؤمنان واقعی نمازشان تا لحظهٔ مرگشان ادامه دارد و در هیچ شرایطی از نماز چشم نمیپوشند. «یقِیمُونَ» فعل مضارع است و دلالت بر تداوم دارد.
5. انفاق در راه خدا
«وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ ینْفِقُونَ» اگر پول، علم، آبرو و قدرت به آنها دادم، در راه من انفاق میکنند و با زبان، آبرو، قدم و قلم خودشان انفاق میکنند؛ یعنی همهٔ وجودشان به قول امیرالمؤمنین(ع)، «صٰارَ مِنْ مَفٰاتیح أبْواب الْهُدی» کلید میشود و هر قفلی را از زندگی مردم، بخصوص زندگی معنویشان باز میکنند.
الگوگیری از خصایل ارزشمند انبیای الهی
در جلد سوم کتاب شریف اصول کافی، صفحهٔ 503 با ترجمهٔ خود من(این آدرسی که میدهم، در آن ترجمه است)، از امام صادق(ع) نقل شده است: «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَصَّ رُسُلَهُ بِمَكَارِمِ اَلْأَخْلاَقِ» خدا همهٔ انبیا را به ارزشهای اخلاقی آراسته کرده است. حضرت مقداری از این ارزشها را میشمارند و میفرمایند: «فَامْتَحِنُوا أَنْفُسَكُمْ فَإِنْ كَانَتْ فِيكُمْ فَاحْمَدُوا اَللَّهَ» با شنیدن این مطالب، خودتان را امتحان کنید و ببینید اگر اینها در شما هست، خدا را شکر کنید. «وَ اِعْلَمُوا أَنَّ ذَلِكَ مِنْ خَيْرٍ» اگر این خوبیها در شما هست، برای خیری است که خدا به شما داده؛ «وَ إِنْ لاَ تَكُنْ فِيكُمْ فَاسْأَلُوا اَللَّهَ وَ اِرْغَبُوا إِلَيْهِ فِيهَا» اما اگر ندارید، از خدا بخواهید که به شما توفیق بدهد تا به این حقایق آراسته بشوید و مشتاقانه بهطرف این ارزشها بروید. بعد حضرت دهتا از این خصلتها را شمردهاند:
«اَلْيَقِينَ وَ اَلْقَنَاعَةَ» یقین و قناعت به حلال داشته باش؛ البته نه اینکه نپوشم و نخورم و به مهمانی و سفر نروم! قناعت یعنی قناعت به حلال؛ حالا اگر کم است، حوصله کن؛ اگر زیاد است، مقدار لازم زندگیات را بردار و بقیهاش را با مردم تقسیم کن.
«وَ اَلصَّبْرَ» صبر در مقابل مشکلات داشته باش و از کوره در نرو، به جهان هستی و پروردگار عالم ایراد نگیر. بعضی مسائل هست که آدم باید خیلی به آن توجه داشته باشد. امام هشتم میفرمایند: یوسف چند سالی در زندان ماند، یک شب به پروردگار گفت: آیا حق من است که اینقدر در زندان بمانم؟ پروردگار فرمود: من تو را به زندان نینداختم(در قرآن هم هست)، وقتی با آن زن درگیر شدی، آن خانم گفت: تو را به زندان میاندازم، خودت گفتی: «رَبِّ اَلسِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمّٰا یدْعُونَنِی إِلَیهِ»(سورهٔ یوسف،آیهٔ 33). خودت زندان را خواستی؛ حالا اگر دیگر نمیخواهی، تمامش میکنم و تو را بیرون میفرستم تا عزیز مملکت مصر بشوی.
«وَ اَلشُّكْرَ» انبیا نعمتهای خدا را شکر میکردند؛ یعنی نعمت را بجا مصرف میکردند.
«وَ اَلْحِلْمَ وَ حُسْنَ اَلْخُلُقِ وَ اَلسَّخَاءَ وَ اَلْغَيْرَةَ وَ اَلشَّجَاعَةَ وَ اَلْمُرُوءَةَ»» بردبار بودند، خیلی خوشاخلاق و شیرین و شیرینبرخورد بودند، دستبهجیب بودند، آدمهای غیور و شجاعی بودند، نترس وجوانمرد بودند.
-جوانمردی امیرالمؤمنین(ع) در جنگ با عمربنعبدود
وقتی عمربنعبدود کشته شد، لباسهایش خیلی قیمتی بود. پهلوان عرب بود و هماوردی هم نداشت؛ یعنی اگر امیرالمؤمنین(ع) لباسهایش را میبردند، شاید چند سال زندگی قانعانهٔ امیرالمؤمنین(ع) را اداره میکرد. وقتی از پا درآمد، حضرت سرشان را پایین انداختند و رفتند. وقتی خواهر عمربنعبدود بالای جنازهٔ برادرش آمد، گفت: گریه نمیکنم، چون قاتلت جوانمرد بود؛ اینکه به هیچ کدام از لباسهای تو دست نزده، معلوم است قاتلت خیلی مرد بوده و اهل پول و دنیا نبوده است. من چیزی نگفتم که گریه کردید! یاد نامردهای کربلا افتادید؟ این نتیجهٔ خلأ داشتن از قرآن است!
خوشحالی مضاعف خداوند از توبهٔ بندهٔ خطاکار
عمل به قرآن کار مشکلی نیست؛ مثلاً روزه یک حکم قرآن است. شما بیست روز روزه گرفتید، مشکل بوده است؟ خیلی هم خوشحال بودید! وقتی نماز میخوانید و سلام میدهید، مثل پَر یک کبوترْ سبک میشوید. این نماز مشکل است؟ نه! چند بار به کربلا رفتید، آیا به شما سخت گذشت؟ نه! سخت که نگذشت، تازه وقتی خواستید برگردید، چقدر کنار ضریح گریه کردید و گفتید این آخرین سفر ما نباشد! عمل به قرآن و مسائل اهلبیت(علیهمالسلام) سخت نیست. حالا عمل نکردیم یا اگر هم عمل کردیم، کم عمل کردیم؛ یعنی آنچه از ما توقع داشتی و اهلبیت از ما توقع داشتند، ما عمل نکردیم یا کم عمل کردیم، نه اینکه هیچ عملی نکرده باشیم، خودت هم گفتی که وقتی حس کردی کم داری یا کم گذاشتهای، توبه کن.
روایتی در جلد پنجم کتاب شریف اصول کافی، صفحهٔ 84 آمده که به خدا این روایت خیلی تکاندهنده است، اصلاً آدم را ماتزده میکند! اولاً کتاب آن، اصول کافی است و روایت سند دارد، روایت هم از وجود مبارک حضرت باقر(ع) است که آنها از عالم غیب و باطن خبر داشتند. حضرت میفرمایند: «إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ رَجُلٍ أَضَلَّ رَاحِلَتَهُ وَ زَادَهُ فِي لَيْلَةٍ ظَلْمَاءَ فَوَجَدَهَا» خدا به توبهٔ بندهاش خوشحالتر از مردی میشود که در شب تاریک بیایان، شتر و بارش را گم کرده و به راست، چپ، شمال، شرق و غرب دویده تا شترش و زادوتوشهاش را پیدا کرده است. این مرد چقدر خوشحال میشود؟ «فَاللَّهُ أَشَدُّ فَرَحاً بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ مِنْ ذَلِكَ اَلرَّجُلِ بِرَاحِلَتِهِ حِينَ وَجَدَهَا» خدا از این آدم برای توبهٔ بندهاش خوشحالتر میشود. روایت خیلی عجیبی است!
درددل با خداوند به سبک امام سجاد(ع)
اما حالا اگر بخواهیم امشب که یکی از مهمترین دو شب(شب بیستویکم و شب بیستوسوم) است، توبهٔ باحال، قلبی، روحی، نفسی و باطنی داشته باشیم، باید با محبوب خود حرف بزنیم و حالت درددل از دست خودمان با او بگیریم؛ یعنی از دست خودمان پیش او درددل کنیم. حالا ما میتوانیم این حرف را بزنیم و من این حرف را قبول دارم، نسبت به شما هم صددرصد قبول دارم؛ به پروردگار بگوییم: عاشق فراریات برگشته است.
معشوق میخواهد با عاشق فراریِ برگشته چهکار کند؟ معشوق میخواهد بگوید: برو گمشو؟! عاشق هستم، ولی برابر معشوقم حرکت نکردهام! حالا خودش چنین شبی را گذاشته، آنهم در دل ماه رمضان و گفته بیا، حسابهایمان را با هم تصفیه میکنیم. «فَإِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 19) بندهٔ من! من خدای سختگیری نیستم.
اینطوری حرف بزنیم که به ما یاد دادهاند؛ زینالعابدین(ع) هم یادمان داده و برای همین ساعتها هم هست، برای روز نیست. این حرفها برای نصفشب به بعد زینالعابدین(ع) است.
-مهلت خداوند به بندهٔ خطاکار و گستاخی بنده
«أَنَا الَّذِی أَمْهَلْتَنِی فَمَا ارْعَوَیْتُ» تو خیلی به من مهلت دادی؛ من وقتی گناه میکردم، نه من را زدی، نه زیر پایم را خالی کردی و نه رزقم را بند آوردی، بلکه مهلت دادی و من در آن مهلت تو، باز هم همان غلطهایی را میکردم که خودم میخواستم.
«وَ سَتَرْتَ عَلَیَّ فَمَا اسْتَحْیَیْتُ» من گناه کردم و تو خودت گناه مرا پوشاندی که آبرویم نرود، اما من باز هم حیا نکردم!
«وَ عَمِلْتُ بِالْمَعَاصِی فَتَعَدَّیْتُ» با اینکه گناهم را پوشاندی و آبروی مرا پیش کسی نبردی، من هم حیا نکردم و گناه کردم، گناهم از حد گذشت؛ یک دانه، دوتا، سهتا، دهتا، صدتا!
«وَ أَسْقَطْتَنِی مِنْ عَیْنِکَ فَمَا بَالَیْتُ» نهایتاً من را از چشم خودت انداختی و با اینکه مرا از چشم خودت انداختی، من باز هم باکی نداشتم و گناه کردم.
«فَبِحِلْمِکَ أَمْهَلْتَنِی وَ بِسِتْرِکَ سَتَرْتَنِی» با بردباری که داشتی، دوباره به من مهلت دادی و با پوششت مرا پوشاندی که کسی نفهمد من چهکاره هستم.
«حَتَّی کَأَنَّکَ أَغْفَلْتَنِی» کار را به جایی رساندی که انگار مرا از یاد بردهای و اصلاً من در دنیا نیستم. من هر کاری میخواهم، میکنم و تو هم عکسالعملی نشان نمیدهی!
«وَ مِنْ عُقُوبَاتِ الْمَعَاصِی جَنَّبْتَنِی» هیچیک از گناه مرا تا حالا کیفر ندادهای.
برادرانم و خواهرانم! این جمله خیلی برایم سنگین است. مرا از گناه پوشاندی که کسی نفهمد و جریمهام هم نکردی؛ «حَتَّی کَأَنَّکَ اسْتَحْیَیْتَنِی» مولای من! نکند تو از من حیا میکنی و خجالت میکشی.
-خداوند، ناجی بندگان از عذاب
اما مولای من، من نه دشمن تو بودم و نه مخالف تو بودم، گناهانم بر پایهٔ دشمنی و مخالفت نبوده است، بلکه «سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی وَ غَلَبَنِی هَوَایَ» من گول خوردم، شهواتم بر من پیروز شد و زور آنها به من رسید. «وَ أَعَانَنِی عَلَیْهَا شِقْوَتِی وَ غَرَّنِی سِتْرُکَ الْمُرْخَى عَلَیَّ» بدبختیام کمک کرد و من اینهمه گناه کردم. «فَالْآنَ مِنْ عَذَابِکَ مَنْ یَسْتَنْقِذُنِی» همین حالا آمدهام، نیمهٔ شب، بهترین ساعت آمدهام؛ چه کسی مرا از عذاب تو نجات میدهد؟ «وَ مِنْ أَیْدِی الْخُصَمَاءِ غَدا مَنْ یُخَلِّصُنِی» اگر چهارهزار نفر در قیامت جلوی مرا گرفتند و گفتند هزارجور حق از ما به گردنت است، تصفیه کن و برو؛ چه کسی مرا نجات میدهد؟ «وَ بِحَبْلِ مَنْ أَتَّصِلُ إِنْ أَنْتَ قَطَعْتَ حَبْلَکَ عَنِّی» اگر تو مرا از رشتهٔ وجود خودت قیچی کنی، من به رشتهٔ وجود چه کسی وصل بشوم؟!
-شکایت بنده از خدا به اهل جهنم
«إِلَهِی لَوْ قَرَنْتَنِی بِالْأَصْفَادِ» اگر همهٔ وجود مرا با قویترین زنجیرها ببندی، خودت هم ببندی، «وَ مَنَعْتَنِی سَیْبَکَ مِنْ بَیْنِ الْأَشْهَادِ» و در برابر تمام مردم به من بگویی یک هدیه، عطا یا بخشش به تو نمیدهم، برو! هیچچیزی به تو نمیدهم و زنجیرت هم میکنم؛ اگر این کار را بکنی، از آنها هم سختتر، «وَ دَلَلْتَ عَلَى فَضَائِحِی عُیُونَ الْعِبَادِ» مرا پیش کل انسانها رسوا کنی، «وَ أَمَرْتَ بِی إِلَى النَّارِ» و دستور بدهی او را به جهنم ببرید؛ اگر این کارها اتفاق بیفتد «وَ حُلْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْأَبْرَارِ» و اجازه ندهی من در قیامت پیش یک بندهٔ خوبت بروم، «مَا قَطَعْتُ رَجَائِی مِنْکَ» امیدم از تو قطع نمیشود؛ چون میدانم چه کسی هستی! «وَ لا خَرَجَ حُبُّکَ مِنْ قَلْبِی» عشقت هم از دلم بیرون نمیرود. مرا به جهنم ببر، من در جهنم راه میافتم و به جهنمیها میگویم: من عاشق خدا بودم؛ تا آنها بگویند: این درست است که با عاشقت اینطور رفتار کنی؟
کلام آخر؛ روضهٔ جانسوز زینب(ص) کنار پیکر برادر
برادرانم و خواهرانم! هر جا هستید و گوش میدهید، این را که میخواهم بخوانم، به مناسبت شب جمعه، شب زیارتی ابیعبدالله(ع)، شبی که خود امیرالمؤمنین(ع)، ما را به زیارت حسین(ع) دعوت کرده است. راوی این روایت از اهلبیت(علیهمالسلام) است؛ فقط خدایا به من کمک بده تا بتوانم بخوانم.
«فَلَمّا نَظَرَتِ النِّسوَةُ إلى القَتلى صِحنَ وَ ضَرَبنَ وُجَوهَهُنَّ» وقتی زنها، دخترها و خانمها این کشتهها را روی خاک دیدند، بهشدت دچار سختی روحی شدند و همه داشتند جان میدادند. گوینده، یعنی همین راوی خود اهلبیت(علیهمالسلام) میفرماید: «فَوَاللّه لَا أنسىٰ زِينب بِنْت عَلي وَهِيَ تَندب الْحُسَين» من هرگز آن لحظهٔ زینب(س) از یادم نمیرود که کنار بدن حسین(ع) ایستاده بود و روضه میخواند؛ «وَتَنٰاديٰ بِصُوت حَزين وَقَلْب كَئيب» روضهای با صدای پر از اندوه و با قلبی دلتنگ و اینطور میگفت:
«یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ» به چه کسی میگوید؟ به آنکسی میگوید که بارها حسین(ع) را روی سینهاش خوابانده بود. «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ» ای محمد! فرشتگان بر تو نماز میخوانند، «هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ» بیا و ببین با حسینت چه کردهاند! خوب عنایت کنید، من اشاره میکنم؛ چشم، گوش، دست، پا، پهلو، لب و دهان، «مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ» همهٔ اعضای عزیزت را قطعهقطعه کردهاند. وای حسین من! «وَ بَناتُکَ سَبایا» دختران و زنانت را به اسارت گرفتهاند. «الیَ اللّهِ الْمُشْتَکی» فقط به خدا شکایت میکنم، «وَ إلیَ مُحَمَّدٍ المُصطَفی وَ اإلی عَلیٍّ المُرْتَضی وَ إلی فاطِمَةَ الزَهراء وَ إلی حَمْزَةَ سَیّدِ الشُّهَداءِ».
«یا مُحَمَّداه! هَذَا حُسَيْنٌ بِالْعَرَاءِ» بیا و ببین که بدن قطعهقطعهاش روی خاک افتاده است، «تَسْفِي عَلَيْهِمْ رِيحُ الصَّبَا» وقتی یکذره باد میآید، گردوخاکها را بلند میکند و روی بدن حسینت مینشاند. «وَا حُزْنَاهْ! وَا کَرْبَاهْ! الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ؛ وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا» روی زمین افتاده بود و سرش را از زیر گلو میبریدید. چرا از پشتسر؟ برای اینکه وقتی دید سینهاش سنگین شد، چشمش را باز کرد، شمر را دید و به او گفت: جدّم از وضع تو به من خبر داده است. شمر عصبانی شد، از روی سینه بلند شد و بدن را با لگد برگرداند، آنوقت سر ابیعبدالله(ع) را از پشتسر برید. «مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ» عمامه و لباسش را بردند!
«بِأَبِی مَنْ لَا غَائِبٌ فَیُرْتَجَى وَ لَا جَرِیحٌ فَیُدَاوَى» پدرم فدایت بشود! من دیگر امید برگشتن تو را ندارم؛ «بِأَبِی مَنْ نَفْسِی لَهُ الْفِدَاءُ» جان زینب فدایت بشود! «بِأَبِی الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى» پدرم فدایت شود که با دل پرغصه از دنیا رفتی؛ «بِأَبِی الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى» پدرم به فدایت شود که با لب تشنه از دنیا رفتی؛ این یک جمله را هم گوش بدهید، شما را بیشتر از این ناراحت نمیکنم! «بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ» پدرم فدایت شود که محاسنت با خون سرت رنگین شده است. سر را بریدند، نمیدانم که محاسن برای چه رنگین شده است! «قَالَ الرَّاوِي: فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِيق...» راوی میگوید: والله! دوست و دشمن با این حرفها شروع به گریه کردند.
تهران/ حسینیۀ همدانیها/ رمضان/ بهار 1399ه.ش./ سخنرانی دوم(شب احیا)