جلسه هشتم سخنرانی شنبه (14-4-1399)
(قم حرم حضرت فاطمه معصومه(س))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- شیاطین و گناهان، موانع بین انسان و خداوند
- ارزیابی درست کتابهای روایی با قرآن و مکتب اهلبیت
- -مطالب باطل و بیهوده در صحاح سته
- -نظر شیعیان در خصوص کتب روایی شیعه
- ایمان، موتور محرک و راهبر انسان
- گسترهٔ معنایی کلمهٔ ظلم در کلام امیرالمؤمنین(ع)
- دو مانع بزرگ در رسیدن انسان به رضایت خداوند
- الف) عشق به خوردن حرام
- ب) وجود بتها درون خانههای شما
- ایمان، گشایندۀ راه انسان بهسوی خداوند
- ارزش مؤمن حقیقی در روایات معصومین(علیهمالسلام)
- -احترام انبیا و اولیای الهی در روز محشر به مؤمن
- -احترام مؤمن نزد خداوند، بالاتر از کعبه
- کلام آخر؛ آخرین روزهای حیات حضرت زهرا(س)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
شیاطین و گناهان، موانع بین انسان و خداوند
ویژگی اولی که خداوند بزرگ در سورهٔ مبارکهٔ یونس برای اولیائش بیان میکند، ایمان است. ایمان یک واقعیت عظیم و پرارزش است که اگر چراغش با کمک قرآن، روایات و زبان پاکان در قلب روشن بشود، تمام موانع بین انسان و پروردگار، بین انسان و رضایتالله، بین انسان و جنتالله را برطرف میکند و جادهٔ پاک و صافی را برای انسان ایجاد میکند که انسان این راه را به قول قدیمیها، با خیال راحت و به قول خود قرآن، با آرامش بهطرف خدا، رضایت خدا و جنت خدا سلوک میکند. چرا؟ بهعلت اینکه ایمان واقعی، دفعکنندهٔ شیاطین، چه جنی و چه انسی است؛ به انسان کمک و قدرت میدهد که وارد گناه نشود. شیاطین بین انسان و خدا، رضای خدا و جنت خدا مانع هستند؛ گناهان هم، مخصوصاً گناهان کبیره، همینطور است.
ارزیابی درست کتابهای روایی با قرآن و مکتب اهلبیت
-مطالب باطل و بیهوده در صحاح سته
کتابی دارم که آن را در ایام طلبگیام خریدم. من این کتاب را نمیشناختم و بزرگواری که اهل دل و اهل حال بود، به من معرفی کرد. این کتاب در یک جلد، چاپ قدیمی، بزرگ و ضخیم است که خوشبختانه یکی از دوستان تهرانیام این کتاب را در سه جلد عالی و با تحقیق چاپ کرده است. البته شما میدانید که غیر از قرآن، نهجالبلاغه و صحیفهٔ سجادیه، بقیهٔ کتابها هرچه باشد و نوشتهٔ هر کسی باشد، قابلنظر است. ما مثل دیگران خشک و متعصب نیستیم که شش کتاب را انتخاب کردهاند؛ اگر این شش کتاب را با قرآن و مکتب اهلبیت(علیهمالسلام) ارزیابی بکنیم، کم حرفهای بیهوده و مطالب باطل ندارد! در عین حال که مطالب باطل، بیهوده و مسائل خلاف قرآن و مدرسهٔ اهلبیت(علیهمالسلام) دارد، اسمش را «صحاح سته» گذاشتهاند؛ یعنی شش کتابی که از خط اول تا آخرش صحیح و درست است! در حالی که اینطور نیست و این داوری و قضاوت، یک داوری خلاف و نادرستی است.
-نظر شیعیان در خصوص کتب روایی شیعه
حالا وارد این مقوله نشوم؛ نظر ما شیعیان، مثل نظری نیست که آنها به هر کتابی دارند. ممکن است جاهایی از کتابی که به شما معرفی میکنم، مانند دیگر کتابها، البته خیلی کم قابلنقد باشد؛ ولی مجموعاً کتابی کاربردی، اخلاقی، دینی، عملی و عرفانی برابر با عرفان اهلبیت(علیهمالسلام) است که در سه جلد چاپ شده و تمام آن هم قابلیت به منبر کشیدن دارد. حالا آدم بعضی از کتابها را میخواند، فقط پنجاه صفحه از دویست صفحهاش را میتوان در منبر آورد؛ ولی نود درصد این کتاب، قابلیت به منبر کشیدن را داشته و خیلی هم مطالب بالا، والا، بلند و باارزشی دارد. اسم کتاب، «بحرالمعارف» است و نویسندهٔ آن، عالم بزرگ شیعه، عالم اخلاقی و باحال، عالم اهل دل، ملاعبدالصمد همدانی است. نقل میکنند: در تجاوز و هجومی که وهابیت انگلیسی در آن زمان به کربلا کرد، حرم را غارت کرد و گروه زیادی را هم کُشت، یکی از آنهایی که در این حمله به شهادت رسید، ملاعبدالصمد همدانی است.
ایمان، موتور محرک و راهبر انسان
این کتاب، یعنی «بحرالمعارف»، روایتی را نقل میکند و به دو مانع بین انسان و خدا اشاره میکند که اگر چراغ ایمان در قلب انسانی پرفروغ و پرنور باشد، این دو مانع در راه او قَدعَلَم نمیکند و جلویش را نمیگیرد؛ یعنی آدم با آن ایمان بهراحتی میتواند بهطرف لقاءالله، رضایتالله و جنتالله حرکت کند. همچنین در دنیا هم میتواند بهراحتی بهطرف عبادتالله و خدمت به خلقالله حرکت کند؛ نه خسته، نه کسل، نه سست و نه پشیمان میشود. اینها از عوارض ایمان نیست! ایمان، نشاط، قدرت، توانمندی، موتور حرکت، محرک و راهبر است؛ اما امور شیطانی، زمینگیرکننده است.
روایت کتاب، قدسی و خطاب به چهارمین پیغمبر اولوالعزم پروردگار است. روایت خیلی والا و باارزشی است! علت اینکه من گاهی از روایات تعریف میکنم، این است که حدود پنجاه سال با روایات سروکار دارم و حداقل ده جلدِ ایمان و کفرِ «بحارالأنوار» را دیدهام؛ «اصول کافی»، «خصال» شیخ صدوق و کتاب باعظمتی مانند «کاملالزیارات» را که در عظمت هم کمنظیر است، ترجمه کردهام. من نمیگویم به روایات عالِم هستم، ولی با روایات زندگی کردهام؛ البته علماً زندگی کردهام، نه عملاً! وقتی با روایات زندگی کردم، تقریباً تقریباً میزان به دستم آمده که چه روایتی و کدام روایت در اوج و عظمت است؛ کدام روایت هم خودش نشان میدهد که من صادر شدهام و ساختگی نیستم.
گسترهٔ معنایی کلمهٔ ظلم در کلام امیرالمؤمنین(ع)
خدا به مسیح(ع) میفرماید: «لِظَلَمَةِ بَنِي إِسْرَائِيلَ» عیسی به ستمکاران بنیاسرائیل بگو؛ منظور چه نوع ستمی است؟ خود روایت بیان میکند. وقتی ما ستمکار میگوییم، نظر انسان نباید بهسراغ فرعون، نمرود، شداد، معاویه، یزید، ابولهب، مأمون، هارون، ترامپ و اوباما برود.
ظلم برنامهٔ گستردهای است؛ مثلاً از فرمایشات امیرالمؤمنین(ع) در نهجالبلاغه صریحاً درمیآید که اگر کسی ببیند مورچهای پوست جویی را به دهان گرفته و این پوست جو را بهطرف لانهاش میبرد، آنگاه پوست جو را از دهان مورچه بکشد و او از نصیب آن محروم بشود، بهنظر حضرت مولیالموحدین، ظلم است؛ لذا خودشان اینجا قسم میخورند و از جاهایی است که امیرالمؤمنین(ع) به خداوند قسم خورده و میفرمایند: والله! اگر تمام هفت آسمان را با آنچه زیر هر آسمانی است؛ این قابلارزیابی نیست و کسی نه حدود آسمانها را میداند، نه کسی تعداد ستارگان و کهکشانها و سحابیهای عوالم بالا را میداند، نه کسی تعداد موجودات ذرهبینی و لطیفی را میداند که در این عالم پراکنده است. اگر هفت آسمان را با آنچه زیر هر کدامش است، به من بدهند و بگویند که علی، چنین مملکتی برای تو؛ مملکتی که حدودش هفت آسمان و سرمایهٔ این مملکت هم هرچه زیر هر آسمانی است. این را به من بدهند و بگویند حالا پوست جویی را که مورچه بهطرف لانهاش میبرد، از دهانش بیرون بکش، والله زیر بار این دادوستد و این ظلم نمیروم.
وقتی ستمکار میگویم، باید خودم را ببینم که من هم ستمهایی در دورهٔ عمرم به پدرم، مادرم، همسرم، بچهام، رفیقم، مشتریام و همشهریام داشتهام و ذهن من در مسئلهٔ ستم، فقط بهسراغ ستمگرانِ معروفِ خبیثِ گذشته و الآن نرود. خودم را هم با همین کلمهٔ ستم بسنجم و ببینم من هم جزء ستمکاران هستم یا نه! امام صادق(ع) میگویند: اگر کم داری، تا نمردهای، این کمبودت را جبران کن و اگر کم نداری، خدا را شکر کن.
دو مانع بزرگ در رسیدن انسان به رضایت خداوند
عزیزانم، برادرانم و خواهرانم! این سخن پروردگار است که میفرماید: به ستمکاران و ستمگران بنیاسرائیل بگو: «لاَ تَدْعُونِي» دستهایتان را برای دعا به پیشگاه من بلند نکنید، من دعاهایتان را مستجاب نمیکنم و ارزشی برای دعاهای شما قائل نیستم. چرا؟
الف) عشق به خوردن حرام
«وَ اَلسُّحْتُ تَحتَ أحْضانِکُم» در حالی که حرام در آغوش شماست. خیلی جملهٔ عجیبی است! خدا میفرماید که به ستمگران بنیاسرائیل بگو: شما عاشق رشوه، غصب، خوردن مال مردم، غارت کردن زمین و ملک و مال دیگران هستید و این گناهان در آغوش شماست.
ب) وجود بتها درون خانههای شما
«وَ اَلْأَصْنَامُ فِي بُيُوتِكُمْ» و بتها در خانههای شما هستند و خانهتان بتخانه است. حالا منظور از این «بُیُوت» چیست؟
-دو وجه معنایی بیت
منظور، یا همین خانههاست که مردم در آن زندگی میکنند؛ یا بهقول حضرت امام(ره)، بیت نَفْس انسان است. ایشان میفرماید: معنی «بیت» گاهی همین چهاردیواریِ گِلی خِشتی، آجری، سنگی و بتونآرمه است؛ گاهی هم به درون انسان تأویل میشود. این نظر ایشان است. حالا هر کدام را که خودتان میخواهید، بپسندید؛ یا منظور از بیوت در کلامالله، همین خانههاست یا بیوت درون شماست.
در حالی که حرام در آغوشتان است؛ معنیاش این است که عاشق خوردن حرام هستید. «در آغوش شماست»، کنایه است؛ مثل مادری که بچهاش در آغوش اوست و بچههای دیگران را اینجور در آغوش نمیگیرد، چون عاشق بچهاش است. در حالی که حرام در آغوشتان است؛ منظور هر نوع حرامی است و حرام مالی خالی هم نیست، حرام عملی هم هست. در حالی که بتها -هوا، دنیا، صندلی، هواوهوس و شهوات- درون شماست. شهوات بهمعنی تنها غریزهٔ جنسی نیست؛ شهوات یعنی خواستههای نامشروع، میلهای ابلیسی و شیطانی. با این حال، من چرا دعایتان را مستجاب کنم؟
خدا به ستمگران بنیاسرائیل میگوید: شما آلوده و ناپاک هستید، به من راه ندادید و راه بین شما و من بسته است. این راه با چهچیزهایی بسته است؟ با همین حرامها و بتها بستهاید؛ یعنی دو جور دیوار جلوی شماست و نمیتوانید رد بشوید: یکی دیوار حرامها و یکی هم دیوار بتهاست. کجا رد میشوی؟ وقتی به من نرسی، به رضایت من، جنت من هم نمیرسی، به رضایت اولیای من و همنشینی با آنها هم نمیرسی.
ایمان، گشایندۀ راه انسان بهسوی خداوند
ولی حالا آنکسی که مؤمن واقعی بهاندازهٔ ظرفیت خودش است؛ ما اجازه نداریم بگوییم که ایمان مؤمن باید هموزن سلمان باشد. چنین چیزی به ما نگفتهاند و فقط گفتهاند مؤمن باشید و ایمان داشته باشید. مؤمن باید به چهچیزی ایمان داشته باشد؟ قرآن پنج حقیقت را متعلَّق ایمان میداند که امشب نمیرسم برایتان بگویم؛ فردا شب، انشاءالله اگر زنده باشم، متعلق ایمان را از قرآن مجید برایتان میگویم. ایمان راه را باز میکند؛ اما گناهان، حرامها و بتها راه را میبندند. آنهایی که مؤمن واقعی هستند، خدا دربارهٔ آنها در آیات قرآن کریم چهکار کرده است! ائمهٔ ما و پیغمبر(ص) دربارهٔ مؤمنین واقعی چه کردهاند!
ارزش مؤمن حقیقی در روایات معصومین(علیهمالسلام)
-احترام انبیا و اولیای الهی در روز محشر به مؤمن
من یکی از روایاتش را برایتان بخوانم؛ البته الآن یادم نیست که روایت را کجا دیدهام. خیلی روایت فوقالعادهای است! وجود مبارک امام عسکری(ع) میفرمایند: اگر 124 هزار پیغمبر و ما دوازده امام در محشر در یک صف نشسته باشیم(حضرت مخصوصاً میفرمایند نشسته باشیم)، مؤمنی بیاید و از جلوی ما رد بشود، ما 124 هزار پیغمبر و دوازده امام به احترامش از جا بلند میشویم. این مؤمن است! زمان ائمهٔ ما، گاهی مؤمنی مثل عبداللهبنیعفور که شرح حال کلی، ارزشها و عظمت او در «رجال» کَشی آمده است؛ آنجا را ببینید، آدم از ارزش مؤمن بهتزده میشود! وقتی خبر مرگ عبداللهبنیعفور را اول صبح به امام صادق(ع) دادند، این کتاب نوشته است که شانههای امام صادق(ع) از گریه میلرزید. شما ببینید که امام صادق(ع) چقدر احساس ناراحتی کردند.
-احترام مؤمن نزد خداوند، بالاتر از کعبه
این روایت هم در «جامعالسعادات» مرحوم ملامهدی نراقی است و ایشان نقل میکند: پیغمبر(ص) در حال طواف بودند، دیدند که مردی حلقهٔ درِ کعبه را گرفته و میگوید: خدایا! به حرمت کعبه، مشکل مرا حل کن. پیغمبر(ص) ایستادند و طواف را ادامه ندادند، دست روی شانهٔ این حاجی گذاشتند، حاجی برگشت و دید پیغمبر اسلام(ص) است؛ حضرت فرمودند: چرا خدا را به حق کعبه قسم میدهی؟ گفت: آقا! خدا را به چه قسم بدهم؟ دقت بفرمایید؛ حضرت فرمودند: اگر مؤمن هستی، خدا را به حق خودت قسم بده؛ «فَإنّ الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ» چون احترام مؤمن پیش خدا از کعبه بالاتر است. اگر میخواهی دعایت زود مستجاب بشود، البته اگر مؤمن هستی، بگو: خدایا! به حق خودم.
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل ××××××× مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک ××××××× تو قدر خود نمیدانی چه حاصل
کلام آخر؛ آخرین روزهای حیات حضرت زهرا(س)
دختر موسیبنجعفر(ع)! شما در خانهٔ یکی از اشعریین قم در بستر افتادید و نزدیک از دنیا رفتن شما بود، خانمهای آن طایفه با اهل قم، پروانهوار دور شمع بسترتان نشستند، سوختند و گریه کردند؛ اما مادرتان زهرا(س) در مدینه عیادتکننده نداشت و فقط در آن روزهای آخر، چندتا از زنان اقوامش(نه زنان مدینه) به دیدنش آمدند و گفتند: خانم! ما هم برای دیدنتان آمدهایم و هم آمدهایم اگر در خانهتان کاری دارید، به ما بگویید تا انجام بدهیم. حضرت فرمودند: کاری ندارم؛ دیروز و پریروز با زحمت بلند شدم و برای بعد از مرگ خودم نان پختم، لباسهای علی و بچههایم را شستم تا بعد از مرگ من، علی و بچههایم کاری نداشته باشند؛ ولی چون از من درخواست کردید که اگر کاری دارم، انجام بدهید؛ من چند روز است که نتوانستهام از این رختخواب بلند شوم و دلم برای پدرم تنگ شده است. اگر میشود، زیر بغل مرا بگیرید و تا کنار قبر پدرم ببرید. اول درِ خانهاش به مسجد باز میشد، اما در را بسته بودند.
من یک شب در خلوتی نیمهشب مدینه رفتم و قدم کردم تا ببینم وقتی زهرا(س) از خانه بیرون میآمد که سر قبر پیغمبر(ص) برود، چند قدم باید میرفت؛ دیدم حدود پانزده قدم بود! زیر بغلش را گرفتند، وقتی نصف راه آوردند، صدا زد: خانمها! بگذارید کمی روی زمین بنشینم، توان حرکت ندارم.
وقتی روی زمین نشست، با صدای بلند در کوچه شروع به گریه کرد تا هر کسی که رد میشود، صدای نالهاش را بشنود و بداند چه ظلمی به اهلبیت شده است! دوباره زیر بغلش را گرفتند تا به در حرم رسید؛ چون ضریح نبود، مانعی نبود و وقتی قبر پدرش را دید، مثل کبوتری که به لانه پر بکشد، خودش را از دست خانمها آزاد کرد و روی قبر انداخت، گریه کرد و گفت: «أبَتا! رُفِعَتْ قُوَّتِی» بابا بلند شو و ببین که دیگر توانی برای من نمانده است؛ «وَ شَمَتَ بِی عَدُوِّی» بلند شو و ببین که این مردم چقدر زخم زبان به ما میزنند! وَ الْکَمَدُ قَاتِلِی یَا أَبَتَاهْ» بابا بلندشو و ببین که غصه دارد مرا میکشد!
من از طرف شما مردان و زنان بامحبت، یک سؤال از حضرت زهرا(س) داشته باشم؛ به حضرت بگویم: خانم! آنوقتی که شما خودتان را روی قبر بابا انداختید، برایتان سختتر بود یا وقتی آن دختری که خودش را روی بدن پدرش انداخت و صدا میزد: «یٰا أَبتا أُنظُر إلی عَمَّتِیَ المَضروُبَة» بابا بلند شو و ببین که عمهام را میزنند...
قم/ حرم حضرت معصومه (س)/ دههٔ کرامت/ تابستان 1399ه.ش./ سخنرانی هشتم