جلسه دوم سه شنبه (31-4-1399)
(قم مسجد اعظم)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- ارادهٔ خداوند، حاکم بر انتخاب نبی و امام
- -انتخابی بدون لحاظ کمیّت عمر
- -اهل انصاف، تسلیم امر نبی و امام
- -جستوجوی حقیقت، عبادتی بزرگ و امر واجب
- -گوش قبول اهل انصاف
- -کلام امام، کلام نور
- -پذیرش آسان حق از سوی اهل انصاف
- خداوند، فوق همهٔ قوانین
- -نظر خلافواقع یهودیان در خصوص ارادهٔ خداوند
- درسی از دعای حضرت جواد(ع)
- -نفرت خداوند از تکروی و بخل در کارها
- -نیت خالصانه در انجام عمل
- حکایتی شنیدنی از خلوص در عمل دو تاجر بزرگ
- کلام آخر؛ این بیابان جای خواب ناز نیست!
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
ارادهٔ خداوند، حاکم بر انتخاب نبی و امام
-انتخابی بدون لحاظ کمیّت عمر
سن در مسئلهٔ نبوت و امامت مطرح نبوده و این ارادهٔ پروردگار مهربان عالم بود که پیغمبری را بدون لحاظ سن به مقام نبوت و امامی را بدون لحاظ کمیّت عمر به مقام عظیم امامت انتخاب کند. در هر سنی که یک شخص الهی را به نبوت یا امامت انتخاب میکرد، از علم و دانش خود به او افاضه میکرد و او را اقیانوس بیکرانی از دانش، بینش و بصیرت قرار میداد.
-اهل انصاف، تسلیم امر نبی و امام
اهل انصاف، اخلاق، فروتنی و خاکساری در هر دورهای، به آن پیغمبر یا امام تسلیم میشد و به او اقتدا میکرد، سخنان حکیمانهاش را با گوش جان میپذیرفت و عمل میکرد. با همین حالت عالی، فروتنی و خاکساری، چراغ سعادت دنیا و آخرت خودش را روشن میکرد و به پیغمبر یا امام نه نمیگفت؛ حتی ردههای بالای اخلاقی معجزه هم نمیخواستند. سلمان یک زرتشتی بود که از ایران بهدنبال یافتن حقیقت راه افتاد، در منطقهٔ بُصرای شام قدیم به کشیشی برخورد کرد و مسیحی شد. آنوقتی که زرتشتی بود، حس میکرد آرامش ندارد و از مکتب زرتشتی سیراب نیست؛ آنوقتی هم که در منطقهٔ بصری مسیحی شد، باز بعد از مدتی حس کرد آرامش ندارد و از این مدرسهٔ تحریفشده سیراب نیست. عقل هنوز در حال جستوجو است و اندیشهٔ پاک به او میگوید که این دو راه، راه حقیقت نیست! کشیش باانصاف به ایشان گفت: این خبر از گذشتگانمان به ما رسیده که کسی در منطقهٔ حجاز به رسالت مبعوث میشود؛ اما من خبر ندارم که بهدنیا آمده یا نیامده، خبر ندارم که به پیغمبری مبعوث شده یا نشده است. برو و بهدنبالش بگرد.
-جستوجوی حقیقت، عبادتی بزرگ و امر واجب
این جستوجو، سؤالها و پرسشها برای یافتن حقیقت، عبادت بزرگی است. وقتی قرآن نازل شد، به امت امر واجب کرد: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ کنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 43) از آنهایی بپرسید که به حقایق آگاه هستند و جاهل، تاریک و بیحقیقت نمانید. وقتی حس میکنید که نمیدانید، بپرسید! سلمان هم گشت و پیغمبر(ص) را در مدینه زیارت کرد. در همان اولین جلسهٔ گفتوگوی با پیغمبر(ص) و شنیدن از پیغمبر(ص)، حقیقت را یافت.
-گوش قبول اهل انصاف
گوشی که او داشت، گوش قبول بود؛ نه این گوش غضروفی چسبیدهٔ به دو طرف صورت که تمام حیوانات شیردهنده و نر هم این دوتا گوش را دارند، بلکه گوشی که درِ سعادت دنیا و آخرت را به روی انسان باز میکند. او گوش قبول داشت و گوش قبول هم برای کسی است که تکبر و منیّت ندارد. «من یک کسی هستم، او هم یک کسی»؛ «من یک طرف، او هم یک طرف»، «من خودم بلدم» یا «من خودم میدانم» را ندارد. او گوش قبول دارد و مقداری که پیغمبر(ص) با آن زبان الهی و قلب ملکوتیشان سخن گفتند، سلمان بهخاطر همان خاکساریاش حس میکرد که از این زبان نور طلوع میکند.
-کلام امام، کلام نور
ما در زیارت جامعه میخوانیم: «کَلَامُکُمْ نُورٌ»، نه «کَلَامُکُم کَالنُّور»؛ اگر «کَالنُّور» بود که حضرت هادی(ع) برای ما میفرمودند «کَالنُّور». «کَلَامُکُمْ نُورٌ» یعنی سخن شما امامان، خود نور است؛ چنانکه قرآن مجید خود نور است و در قرآن میخوانیم: «أَنْزَلْنٰا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 174). پیغمبر(ص) کراراً هم تا دو سه ساعت مانده به درگذشتشان، فرمودند: اصلاً امکان جدایی بین اهلبیت من و قرآن نیست؛ چون قرآن، کتاب علم است و ائمهٔ طاهرین هم انسان علم هستند، نه عالم. انسان علم، نه انسان عالم! وقتی بین این دو منبع عرشی جدایی نیست، «کَلَامُکُم نُورٌ» حقیقت است.
-پذیرش آسان حق از سوی اهل انصاف
وقتی حرفها در چهارپنج دقیقه تمام شد؛ چون پیغمبر(ص) زیادهگو نبودند و حرفهایشان خیلی مختصر و چند کلمه، ولی جهانی از دانش بود. سلمان هیچ معجزهای نخواست و گفت: آقا مرا به شَرَف اسلام مشرّف کنید. آنهایی که در ردهٔ بالای خاکساری و تواضع هستند، حق را خیلی آسان قبول میکنند، چونوچرا هم نمیکنند و خیلی آسان از دنیا میروند، خیلی هم آسان وارد قیامت و بهشت میشوند. اینها کارخانهٔ تولید مشکل نبودند که مشکل فکری، خانوادگی، اجتماعی و اقتصادی برای مردم ایجاد کنند و پروردگار عالم در هیچ کجا به آنها سخت نمیگیرد و نخواهد گرفت.
خداوند، فوق همهٔ قوانین
بنابراین سن در نبوت و امامت مطرح نیست و تنها پروردگار اراده میکند که یحیی(ع) در حال کودکی و صباوت پیغمبر شود: «آتَینٰاهُ اَلْحُکمَ صَبِیا»(سورهٔ مریم، آیهٔ 12)؛ پروردگار اراده میکند که مسیح(ع) در گهواره پیغمبر باشد(هر دو در قرآن است)؛ خداوند اراده میکند که کودکی هفتساله بعد از شهادت حضرت رضا(ع)، امامی کامل، جامع، عالم همهٔ علوم و واقف به تمام حقایق بشود؛ آنهم در یک آن، نه بیشتر، شاید هم کمتر از یک آن باشد. تقسیم زمانیاش برای ما خیلی سخت است. «إِذٰا أَرٰادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ»(سورهٔ یس، آیهٔ 82) وقتی ارادهاش باشد که تدریجی در کار نباشد.
-نظر خلافواقع یهودیان در خصوص ارادهٔ خداوند
یهودیها پروردگار عالم را در قوانینش حبس میدانند و میگویند که غیر از او نمیتواند کاری کند و ارادهاش در چهارچوب همان قوانینی جریان دارد که خودش حاکم کرده است؛ لذا مجبور شدند که شوهری بهنام یوسف نجار برای مریم کبری(س) عَلَم کنند! حالا این خیلی مهم نیست و نصف جنایت است، نصف جنایتشان هم این بود که مریم(س) همینطوری زندگی را با این یوسف نجار شروع کرد و زن و شوهر شدند. من دیگر وارد توضیحش نشوم، چون منبر خیلی احترام دارد. قرآن مجید میگوید: «بَلْ یدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ»(سورهٔ مائده، آیهٔ 64) خدا فوق تمام قوانینش است و هر ارادهای داشته باشد، تحقق پیدا میکند و زمان هم نمیخواهد: «إِذٰا أَرٰادَ شَیئاً أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ» زمان نمیخواهد، «ثم» نمیخواهد و آنی است.
حالا امام هشتم(ع) در حال جان دادن به پروردگار است، نه به ملکالموت، تمام علوم حضرت رضا(ع)، پدران گذشتهاش و پیغمبر در همان لحظه به این انسان هفتساله انتقال پیدا کرد و واجبالاطاعة شد. وجود مقدسی که درِ بهشت را با اطاعت از او به روی ما باز میکنند و در جهنم را بر روی ما میبندند.
درسی از دعای حضرت جواد(ع)
یک روایت سهجملهای از وجود مقدس حضرت جواد(ع) برایتان بخوانم که جنبهٔ دعایی هم دارد و سه درخواست از پیشگاه مبارک حضرت ربالعالمین داشتهاند. البته وقتی آدم به این سه درخواست دقت میکند، میبیند که حضرت در این سه درخواست به همهٔ ما مرد و زن، پیر و جوان و عالم و غیرعالم درس میدهد و واقعاً هم این سه جمله که بهصورت دعاست، جنبهٔ درسی دارد. خودشان که امام کامل، جامع، خلیفةالله، تجلی هدایت و علمالله بودند و نیازی به درس نداشتند. ایشان همانی بودند که حضرت هادی(ع) در جامعهٔ کبیره بیان کردهاند. دعای امام با تضرع و زاری است؛ هیچ امام و پیغمبری دعای خوش نداشته و دعای آنها غرق حال و اخلاص، با اشک چشم و سوز دل بوده است.
جالب است که حضرت مسئله را جمع بستهاند و میفرمایند: «اَللهُمَّ اجعَلنا مِمَّن نَوَى فَعَمِلَ» خدایا همهٔ ما، یعنی همهٔ امت، چه مردان و چه زنان امت را از کسانی قرار بده که با نیت خالص عمل میکنند. همهٔ انبیا این درس را به بشر داشتهاند؛ اگر دعاهای انبیا را در قرآن بخوانید، آنها برای همهٔ میخواستند. دعاهایی که از ابراهیم(ع) بعد از ساختن کعبه در سورهٔ بقره نقل شده، همه با ضمیر «نا» نقل شده است: «رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 127)؛ «رَبَّنٰا وَ اِجْعَلْنٰا مُسْلِمَینِ لَک وَ مِنْ ذُرِّیتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَک وَ أَرِنٰا مَنٰاسِکنٰا وَ تُبْ عَلَینٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 128)؛ یعنی وقتی سر سفره نشستی، خودت تنها نخور و بخیل و بسته نباش.
-نفرت خداوند از تکروی و بخل در کارها
من یکبار از یکی از شهرهای دورافتادهٔ جنوبی استان خراسان عبور میکردم، نزدیک ظهر بود و گفتم بایستم، نماز بخوانم و بعد بروم. بهنظرم آمد که بپرسم عالم این منطقه چه کسی است؟ نام عالم را گفتند، آدرس گرفتم و به خانهاش رفتم. او مرا شناخت و این مطلب را به من یاد داد و من تا آنوقت به ذهنم نرسیده بود. این عالم گفت: من هر وقت به مشهد میروم، با اینکه مقدار زیادی از جاده هم خاکی بود، عاشق و مشتاق میروم و وقتی میخواهم وارد حرم بشوم، بعد از اذن دخول میگویم(ما هم این کار را از امشب در زیارت دختر موسیبنجعفر داشته باشیم): خدایا! من به نیابت از همهٔ فرشتگان و همهٔ جن، همهٔ زندهها و همهٔ مردهها از اولین و آخرین وارد این حرم میشوم و زیارت میکنم، تمام عالمیان را از این زیارت بهرهمند کن. به من ربطی ندارد که حالا خدا میخواهد بهرهٔ این زیارت را در این میلیاردها نفر به چه کسی بدهد! وظیفهٔ من است که تنها تنها نخورم، تنها به بهشت نروم و تنها خودم را از جهنم حفظ نکنم. خدا میفرماید: «قُوا أَنْفُسَکمْ وَ أَهْلِیکم»(سورهٔ تحریم، آیهٔ 6) کاری کنید که خودتان به جهنم نروید، زن و بچهتان و خانوادهتان هم نروند. این تکروی مورد نفرت خداست و جمع بودن مورد محبت خداست. حتماً خواستهٔ زینالعابدین(ع) را در دعای ابوحمزهٔ ثمالی به یاد دارید: «اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ الْأَحْياءِ مِنْهُمْ وَالْأَمْواتِ وَتابِعْ بَيْنَنا وَبَيْنَهُمْ بِالْخَيْراتِ؛ اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِحَيِّنا وَمَيِّتِنا، وَشاهِدِنا وَغائِبِنا، ذَكَرِنا وَأُنْثانا، صَغِيرِنا وَكَبِيرِنا، حُرِّنا وَمَمْلُوكِنا».
-نیت خالصانه در انجام عمل
سفرهای پهن کن که همهٔ عالم سر آن بنشینند؛ تو میتوانی، این هم راهنماییاش است: «اَللهُمَّ اجعَلنا مِمَّن نَوَى فَعَمِلَ». این گفتار حضرت جوادالائمه(ع) است که میفرمایند: خدایا همهٔ ما را از کسانی قرار بده که وقتی نیت ورود به کار مثبت، عبادی، خدمتی، درست و صحیح میکنند، این نیت را به عمل تبدیل کنند و فقط در دلشان نماند. وقتی من دلم میخواهد که مثلاً دویست کمک مؤمنانه در این اوضاع سخت مردم بدهم، این «دلم میخواهد» که کار را تمام نمیکند و باید آن را انجام بدهی. من وضع مالی خوبی دارم و دلم میخواهد در محل تولدم که یک منطقه از بخش است، درمانگاه کاملی بسازم؛ خب برو و بساز. من تا الآن حق خدا را در مالم حساب نکردهام و حالا دلم میخواهد بروم و حق خدا را بدهم؛ خب برو و بده. چقدر روایات زیبایی در کنار این نیت داریم که نیتت را خالص کن؛ یعنی اگر میخواهی کاری بکنی، عملهٔ خدا باش و به عشق کسی کار نکن، به عشق بارکالله کار نکن، به عشق کف زدن برای تو کار نکن، به عشق اینکه چهرهات را در تلویزیون نشانت بدهند، کار نکن!
حکایتی شنیدنی از خلوص در عمل دو تاجر بزرگ
این داستان را شاید نشنیده باشید و اگر هم کسی این داستان را در این جلسه بداند، یک نفر یا دو نفر هستند. شخصی که میگویم، من او را کاملاً دیده بودم و فرزندانش هم علاقه داشتند که من برای مراسم ختم پدرشان به منبر بروم. من هم با اینکه واقعاً سخنرانی در مراسم ختم بلد نیستم، به این مراسم رفتم. منبر ختم منبر هنری است، بعد هم در آخر منبر، آدم باید دو خط از میّتی تعریف کند که نمیشناسد؛ البته من او را میشناختم. ایشان حاجآقا رضا شاهپوری بودند که قبرش هم در آن یکی صحن است. مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی(اعلیاللهمقامهالشریف) ایشان را که تاجری امین، بزرگوار و مؤمن بود، از تهران دعوت کردند و تمام امور مالی ساخت مسجد را از ابتدای اولین آجر مسجد به ایشان سپردند. من ایشان را کاملاً میشناختم، بچههایش هم را میشناختم. آنوقت من هنوز طلبه نبودم، حاجآقا رضا نقل کردهاند؛ البته من از خودشان نشنیدهام و واسطهای بین من و ایشان بود که یک امتیاز بزرگ این واسطه، گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) بود. من هر وقت در جلسهٔ روضهای مینشستم و گریهٔ او را میدیدم، حس میکردم گریهٔ این مرد به آخر نمیرسد و میمیرد. گریهکن عجیب و دیوانهٔ ابیعبدالله(ع) بود!
ایشان برای من نقل کرد: روزی دو نفر با لباس کارگری به دفتر مسجد اعظم(همین دست چپ بود) میآیند و به حاجآقا رضا میگویند که اسم ما را هم بنویس تا ما هم در اینجا عملگی کنیم. تازه دیوارهای مسجد بالا آمده بود. به دل حاجآقا رضا نشست و گفت: چشم! من به این دو کارگر گفتم که ما مزد کارگرها را هفتهبههفته عصر پنجشنبه میدهیم، آنها هم گفتند مانعی ندارد.
عصر پنجشنبه نیامدند که مزد یک هفته کارشان را بگیرند و رفتند؛ هفتهٔ دوم کار کردند، اما پنجشنبه مزد نگرفتند و رفتند؛ هفتهٔ سوم گفتم: نمیخواهم پول شما پیش من بماند، پول را بگیرید! آنها گفتند: نه تو برای ما از بانک بهتر هستی؛ ما هم زن و بچه داریم، حقوق ما را آخر کار ذخیره کن، وقتی دیگر نتوانستیم بمانیم و خواستیم به شهرمان برویم، پول ما را بده.
ایشان میفرمودند: این دو یک سال تمام با جان و دل هر طور کاری در این مسجد کردند؛ ماسه و سیمان کشیدند، سنگ کشیدند، آجر کول گرفتند. یک سال تمام گذشت، من در دفترم نبودم، وقتی آمدم، دیدم روی میز یک نامه است که این دو نوشته بودند: «بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحیم؛ امین مسجد! ما دو نفر در شهر خودمان جزء تاجران رده اول آن شهر هستیم و وضع مالیمان هم خیلی خوب است، ناشناس هم پول حسابی به مسجد دادهایم؛ اما دلمان میخواست یک سال هم بدنمان را در این مسجد قاتی کنیم. منتظر ما هم نباش، آدرس هم به تو نمیدهیم و اسم خودمان را هم نمیبریم».
این همانی است که حضرت جواد(ع) میفرمایند: «اَللهُمَّ اجعَلنا مِمَّن نَوَى» آنهم یک نیت الهی! «فَعَمِلَ» وقتی نیت کرد، حالا عمل کند. وای که با خدا ساختن چقدر عالی است! وای که با خدا زندگی کردن چقدر عشق، نشاط، لطف و نور دارد. از کتابها و دیوان اشعار فیض کاشانی که سه جلد است و بالای 1500 صفحه شعر دارد، استفاده میشود که عاشقانه با خدا زندگی میکرد و عاشقانه با خدا سخن میگفت. چند خط آن را برایتان بخوانم:
یار را روی دل بهسوی من است ×××××××××× منبع لطف روبهروی من است
نظر لطف هر کجا فکند ×××××××××××× گوشهٔ چشم او بهسوی من است
وصل او منتهای مقصد من ×××××××××× جلوهٔ حُسنش آرزوی من است
سخنم گفتوگوی اوست مدام ××××××××× سخنش نیز گفتوگوی من است
کار من جستوجوی او دائم ××××××××× کار او نیز جستوجوی من است
کلام آخر؛ این بیابان جای خواب ناز نیست!
یابنرسولالله! بعد از اینکه در 25سالگی شهید شدید، بدن مقدس شما را تشییع کردند و کنار جد بزرگوارتان، موسیبنجعفر(ع) با احترام دفن کردند. فقط به شما زهر دادند و شهید شدید، بدن شما کجا، بدن آن جوانی که ابیعبدالله(ع) دیدند امکان حرکت دادنش وجود ندارد!
پس بیامد شاه معشوق الست ×××××××××× بر سر نعش علیاکبر نشست
سر نهادش بر سرِ زانوی ناز ×××××××××××× گفت کهای بالید سروِ سرفراز
ای ز طرف دیده خالی جای تو ×××××××××××× خیز تا بینم قد و بالای تو
این بیابان جای خواب ناز نیست ×××××××××× ایمن از صیاد تیرانداز نیست
خیز تا بیرون از این صحرا رویم ×××××××××× نک بهسوی خیمهٔ لیلا رویم
بیش از این بابا دلم را خون مکن ××××××××××× زادهٔ لیلا مرا محزون مکن
همهٔ شما شنیدهاید و در مقتلهاست: «فَقَطَعُوهُ بسُیوفَهُم اِرباً اِرباً» من به عمر منبرم، این «اِرباً اِرباً» معنی نکردهام و نمیتوانم هم معنی کنم! ابیعبدالله(ع) دیدند اگر بخواهند این بدن را از وسط میدان کنار ببرند، هیچ راهی ندارند مگر اینکه عبایشان را آرامآرام زیر بدن بکشند؛ چون اگر میخواستند هر کجای بدن را حرکت بدهند، یک طرف دیگر بدن قطع میشد و روی زمین میماند. دیگر تمامقد هم بلند نشدند و سر زانو بلند شدند؛ بعد از اینکه عبا را زیر بدن کشیدند، رو به خیمهها کردند و فرمودند: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلى الْفُسْطاطِ» قدیمیهای ما چقدر درست گفتهاند!
خدا داند که من طاقت ندارم ××××××××× علی را بر در خیمه رسانم
-دعای پایانی
خدایا! به سوز دل ابیعبدالله(ع) کنار بدن جوانش، محرّم را از ما نگیر.
خدایا! به گریههای شب یازدهم زینب کبری(س)، گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) را در این مملکت تعطیل نکن.
خدایا! این مجالس را برای ما باقی بگذار، گناهان ما را ببخش و دنیا و آخرت ما را دنیا و آخرت محمد و آلمحمد قرار بده.
خدایا! امام زمان(عج) را در این لحظه دعاگوی ما و زن و بچهها و نسل ما قرار بده.
قم/ صحن مسجد اعظم/ شهادت امام جواد(ع)/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی دوم