لطفا منتظر باشید

جلسه دوازدهم شنبه (11-5-1399)

(قم مسجد اعظم)
ذی الحجه1441 ه.ق - مرداد1399 ه.ش
16.7 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

دعاهای متضرعانه و خالصانۀ ابراهیم(ع)

-معرفی ابراهیم(ع) در قرآن به‌عنوان سرمشق

یکی از دعاکنندگان عالم که دعاهای با تضرع، با حال و گریه، مخصوصاً بااخلاص داشت، وجود مبارک حضرت ابراهیم(ع) و فرزند بزرگوارش، حضرت اسماعیل(ع) بود. قرآن مجید ابراهیم(ع) را در سوره‌های آخر قرآن به‌عنوان سرمشق برای مردم معرفی می‌کند. وقتی خداوند او را سرمشق می‌داند، یک کار این سرمشق، دعا و گدایی از پروردگار بود، پس به ما نمی‌رسد که دعا نکنیم یا عرفان‌بازی دربیاوریم و بگوییم: خدا خبر دارد که ما چه می‌خواهیم، به ما بدهد! 

 

-دعا، یکی از شئون اقتدا به ابراهیم(ع)

اگر بخواهیم فرمایش پروردگار عالم را عمل کنیم، باید به ابراهیم(ع) در همهٔ شئونش اقتدا کنیم که یکی از شئونش، دعاست. ابراهیم و اسماعیل(علیهما‌السلام) با همهٔ وجودشان دانا، آگاه و عالم بودند که چه‌چیزی از پروردگار مهربان عالم بخواهند. با توجه به خلوصی که در این پدر و پسر بود، هرچه خواستند، مستجاب شد. 

 

-اهمیت خلوص در دعا

فراموش نکنیم که خلوص در دعا، مانند روح برای جسم است و کار می‌کند. نعوذ بالله! اگر خلوص به ریا تبدیل بشود، ریا در باطن آتشی است که عمل واجب، یعنی اعمال تعبدی را باطل می‌کند و درخت اعمال توسلی را هم ارّه و ریشه‌کن می‌کند. کلید بهشت هم دست انسان‌ها نیست که حالا ما در عبادت یا کار مثبت خودمان برای خوشامد آنها کاری بکنیم که آن کلید را به‌دست بیاوریم. همه عبد، حقیر، ذلیل و میت هستند؛ چنان‌که امیرالمؤمنین(ع) در مناجات مسجد کوفه بیان کرده‌اند. من چرا باید برای خوشامد کسی روزه بگیرم، نماز بخوانم و در راه خدا پول بدهم؟!

 

چند حکایت شنیدنی در خصوص اثرگذاری معارف الهی

-دگرگونی حال آیت‌الله بروجردی با شنیدن یک حدیث

عالمانی در محضر نورانی مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی نشسته بودند و هر کدام گوشه‌ای از خدمات این مرد بزرگ را به علم، فقه، مردم، دنیای اسلام و مکتب اهل‌بیت بیان کردند، ایشان هم گوش می‌دادند و عکس‌العملی نشان نمی‌دادند. مرد بزرگواری که در آن مجلس بود، نوشته است: عالمی هم به دیدن ایشان آمده بود، به ایشان فرمود که شما هم چیزی برای گفتن داری؟ مثل اینکه منتظر بود بگوید، عرض کرد: بله چیزی دارم که بگویم. 

آیت‌الله‌العظمی بروجردی با آن عاطفه، مهربانی و اخلاق کریمانه‌اش فرمود: مطلبتان را بفرمایید. پیرمرد عالم با حال خاصی گفت: «خَلِّصِ الْعَمَلَ فَاِنَّ النَّاقِدَ بَصِيرٌ بَصِیر» عمل باید خالص باشد! آن زرگری که می‌خواهد عمل را ارزیابی کند، بصیر است بصیر است. بینای به شخص، عملش، نیتش و عمق عمل اوست؛ آن مرد این را گفت و سکوت کرد و به پهنای صورت آیت‌الله‌العظمی بروجردی اشک سرازیر شد. همهٔ ما هم در حد ظرفیت خودمان، باید این حال را داشته باشیم که وقتی یک آیه، مخصوصاً آیات عذاب قرآن یا روایت یا حقیقتی را شنیدیم، حالمان تغییر کند و بی‌تفاوت نمانیم.

 

-گریه‌های مرد عالم با خواندن آیات قیامت

من بچه‌مدرسه‌ای بودم و فکر می‌کنم کلاس ششم ابتدایی بودم، یک هم‌کلاسی داشتم که پدر این هم‌کلاسی من، عضو یکی از هیئت‌های معروف و شلوغ آن زمان بود و این جلسه هم طول سال در روزهای جمعه برقرار بود. من را تشویق کرد که من ساعت شش‌هفت صبح به‌دنبال تو می‌آیم تا تو را به آنجا ببرم. واعظ آن جلسه، مرحوم حاج‌میرزا حسن لواسانی بود که تحصیل‌کردهٔ نجف و مصحّح بار اول چاپ کتاب شریف «تفسیر صافی» فیض کاشانی است. زحمت تصحیح و پاورقی این کتاب در آن زمان ده برابر این زمان بود؛ این کامپیوترها، سی‌دی‌ها و وسایل الکترونیکی نبود که با یک انگشت زدن، ده‌تا روایت جلوی چشم بیاید. برای یک پاورقی نیازمند مراجعهٔ به کتاب لغت، کتاب بیان و تفسیرهای دیگر و روایات بود. 

 

حالا کاری به علم ایشان ندارم، بیشتر منبرش به چهار جزء آخر قرآن مربوط بود که اکثر آیات قیامت در آن چهار جزء است. انگار من الآن پای منبر نشسته‌ام و او را می‌بینم؛ وقتی یک‌ربع یا بیست‌دقیقه از منبرش رد می‌شد، با خواندن آیات مربوط به قیامت(خدایا می‌دانی که من روی منبر پیغمبر و در خانهٔ تو راست می‌گویم و افراط در سخن ندارم)، مثلاً سورهٔ واقعه: «وَ أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ اَلشِّمٰالِ × فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ × وَ ظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ»(سورهٔ واقعه، آیات 41-43) تا آخر سوره از صورت و محاسنش روی قبا و پیراهنش ابروار اشک می‌ریخت. قرآن را باور کرده بود و وقتی آیات را می‌خواند، به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌گرفت. 

حالا این منبری با مستمع، جوان‌های پای منبر و ما بچه‌ها چه می‌کرد، خدا می‌داند! منبر ایشان چه تصفیه‌خانه‌ای بود! البته تنها منبر ایشان نبود و منبری‌های دیگر هم بودند که همان زمان مدرسه‌ای من در تهران، گریه روی منبر به آنها مهلت‌ نمی‌داد. من بیشتر پای منبر ایشان بودم. خیلی غصه هست که چرا عمر آن منبرها با آن کیفیت‌هایی که داشت، تمام شد و این کبوترهای ملکوتی پریدند؛ حالا آنها منبر را به دست افرادی مثل من داده‌اند که قرآن یا روایت می‌خوانم، هیچ دلم اثر نمی‌گیرد. به من چه شده است! نباید به خودم برسم؟!

 

-توبۀ مرد دزد با شنیدن آیاتی از کلام خدا

شما آن داستان معروف را که سه چهار کتاب نقل کرده‌اند، حتی کتابی دیدم که در اروپا نوشته ترجمه شده، آن‌هم از کتاب‌های اسلامی نقل کرده است: یک آیهٔ قرآن از سورهٔ مبارکهٔ حدید، یک دزد گردن‌کلفت را در نیمهٔ شب به زانو درآورد و همین‌طور که برای دزدی و کار دیگر روی پشت‌بام آمده بود، زانویش سست شد و افتاد، به پروردگار گفت: با من هست؟ البته یک مرد الهی بوده که سورهٔ حدید را سحر در خانه‌اش می‌خوانده، این دزد از روی پشت‌بام شنید و گفت: با من هستی؟ اگر با من هستی، من حرفت را قبول کردم. بعد هم این دزد به‌دنبال فهم معارف رفت، از عرفای بزرگ شد و سی سال هم مردم را تربیت کرد، یعنی مؤمن و دانا بار آورد. 

من چرا به‌اندازهٔ یک دزد از معارف الهی تأثیر نمی‌گیرم؟! علتش این است که در باطن تاریکی دارم؛ حرص و بخل دارم و جانم برای پول درمی‌رود! این مطلب که بزرگان فرموده‌اند: «العِلْمُ هُوَ الْحِجابُ الْاکْبَر»، گاهی دانش پردهٔ بزرگی بین انسان و پروردگار است. اگر خدا لطف کند و آدم از آن تاریکی‌ها رد بشود، از آیات قرآن و روایات تأثیر برمی‌دارد. 

 

اخلاص در دعا، مایۀ دعا

اخلاص در دعا روغن و مایهٔ دعاست؛ این مطلبی که عرض می‌کنم، شاید قبل از انقلاب در این دفترچه‌هایم یادداشت کرده‌ام. من از اولین منبری که رفته‌ام تا الآن، مطالب را یادداشت کرده‌ام. حدود دوازده‌تا دفترچهٔ دویست برگ و بیش از پنج‌هزار کاغذ آچهار، بدون قلم‌خوردگی است. آن زمان یادداشت کردم که یک اهل دل و اهل حالی به‌نام منصوربن‌عمار(فیض کاشانی هم از او در «محجة‌البیضاء» اسم می‌برد) می‌گوید: دوستی داشتم که بسیار خوب، اهل نماز، روزه و عبادت بود، هم‌نشین، جلیس و رفیق من بود، او را دوست داشتم. چند روزی پیدایش نبود، به در خانه‌اش رفتم و در زدم، دخترش پشت در آمد، گفتم: پدرت خانه است؟ گفت: بله مریض است، گفتم: می‌شود به عیادتش بیایم؟ گفت: بله، تو رفیق صمیمی پدرم هستی، چرا نمی‌شود به دیدنش بیایی. داخل بیا! 

منصوربن‌عمار می‌گوید: وقتی وارد اتاق شدم، بستر بیماری‌اش وسط اتاق بود، بالای سرش نشستم، دیدم رنگش پریده، لبش تیره و قیافه‌اش پژمرده شده است، فهمیدم که در دالان مرگ افتاده و می‌رود. به او گفتم: رفیقم، در این حال بگو «لَا إلَهَ إلّا اللّه»؛ نگاهی به من کرد و گفت: بین من و این کلمه جدایی است، نمی‌گویم! گفتم: بگو! اگر نگویی، تو را غسل نمی‌دهم، نماز هم برایت نمی‌خوانم و در تشییع و دفنت هم شرکت نمی‌کنم. گفت: منصوربن‌عمار، بین من و این کلمه فاصله و جدایی است، نمی‌گویم! به او گفتم: پس آن‌همه عبادت‌ها، روزه‌ها و نمازهایت چه شد؟ گفت: همهٔ آنها را برای خوشامد مردم انجام دادم. بیرون خیلی آدم متدین و عابدی بودم و در خلوت، آدم گنهکاری بودم. همین‌گونه هم مُرد.

 

آگاهی و شناخت ابراهیم(ع) از دعا

-ساختن خانۀ کعبه به اراده و لطف خداوند

ابراهیم(ع) می‌خواهد با فرزندش دعا کند. کجا؟ در مکهٔ مکرمه، منطقهٔ مسجدالحرام که پروردگار در اول آیه می‌فرماید؛ یا به پیغمبر می‌گوید یاد کن یا به همهٔ ما می‌گوید که یاد کنید. چه‌چیزی را یاد کنیم؟ «وَ إِذْ یرْفَعُ إِبْرٰاهِیمُ اَلْقَوٰاعِدَ مِنَ اَلْبَیتِ وَ إِسْمٰاعِیلُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 127) وقتی ابراهیم و اسماعیل خانهٔ من را برپا کردند؛ آن خانه‌ای که در چند آیهٔ قبل می‌گوید: «وَ إِذْ جَعَلْنَا اَلْبَیتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 125) اصلاً به‌وجود آوردن این خانه، اراده، لطف، احسان و رحمت من بوده و کارگر این خانه، یک پیغمبر اولوالعزم و یک پیغمبر مرسل بودند. چه انسان‌هایی، چه روحی، چه عابدانی، چه زاهدهایی و چه خالصانی! اینها این خانه را برپا کردند و دیوارهای خانه بالا آمد. 

 

-ارزش و ثواب نگاه به مسجدالحرام

ابراهیم(ع) دعا کردن را می‌داند، ابراهیم و اسماعیل(علیهما‌السلام) می‌دانند که چه‌چیزی از خدا بخواهند و همچنین می‌دانند این جایی که دعا می‌کنند، در کل زمین بی‌نظیر است. خانه چه خانه‌ای است که امام صادق(ع) می‌فرمایند: وقتی وارد مسجدالحرام می‌شوی، با هر یک نگاهی که به خانه بکنی، خداوند صدهزار حسنه در نامهٔ عملتان می‌نویسد، صدهزار سیئه محو می‌کند و صدهزار درجه هم رتبه‌تان را بالا می‌برد. ما وقتی می‌خواهیم نگاه بکنیم، پلک می‌زنیم و خیلی نگاه زیاد می‌شود؛ در یک پلک، یک نگاه. این عنایت خدا به آن خانه و بندهٔ مؤمنش است. 

 

-نخستین دعای ابراهیم(ع)، پذیرفته شدن عمل

حالا این دو انسانی که خودشان خانه را به فرمان خدا برپا کرده‌اند، می‌دانند چه دعایی کنند و می‌دانند هم در کجا دعا می‌کنند، شروع به دعا کردند. اولین دعای آنها این است: «رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 127) خدایا این کار ما را قبول کن. اگر خداوند متعال کار خیر یا عبادت کسی را قبول نکند، از یک پوست جو هم کم‌ارزش‌تر است. وقتی او قبول نکند، من می‌خواهم اعمالم را به چه کسی بقبولانم و به چه کسی بگویم که قبول کن؟! همهٔ هشت‌میلیارد جمعیت هم عمل مرا قبول کنند، ولی وقتی خدا قبول نکند، به چه دردی می‌خورد؟! ببینید چه آگاهی دقیقی به دعا دارند که از وجود مقدس حضرت رب‌‌العالمین، أرحم‌الراحمین و أکرم‌الأکرمین چه بخواهند! «رَبَّنٰا تَقَبَّلْ مِنّٰا إِنَّک أَنْتَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ» ما تو را می‌شناسیم ای خدایی که هم شنوای دعای ما و هم به عمل ما آگاه هستی. باطن عمل ما را می‌دانی و می‌دانی که ما این خانه را با چه نیتی ساخته‌ایم، صدای ما را هم می‌شنوی؛ ای شنوای دانا! عمل را از ما قبول کن.

 

-دعای حیرت‌انگیز زینب(س) در گودال

اولین‌باری که زینب کبری(س) بدن قطعه‌قطعه را روی دامنش گذاشت، به پروردگار توجه کرد و گفت: «أللّهُمّ تَقَبّل مِنّا هَذَا الْقَتیل» خدایا این کشته‌شده را از خاندان ما بپذیر؛ یعنی همهٔ عظمت عمل به این است که پذیرفته و قبول شود. 

 

-بهترین روز، ماه و عمل

شخصی پیش ابن‌عباس آمد و گفت: به من بگو که بهترین روز، بهترین ماه و بهترین عمل چیست؟ ابن‌عباس گفت: جمعه بهترین روز، ماه رمضان بهترین ماه و نماز هم بهترین عمل نماز است. بهترین ماه، ماه رمضان است؛ چون خدا اسمش را در قرآن برده، از هیچ ماهی جز ماه رمضان در قرآن اسم نبرده است. خدا می‌فرماید‌: «شَهْرُ رَمَضٰانَ اَلَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ اَلْقُرْآنُ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 185)؛ اسم روز جمعه را هم برده است: «إِذٰا نُودِی لِلصَّلاٰةِ مِنْ یوْمِ اَلْجُمُعَةِ»(سورهٔ جمعه، آیهٔ 9) و به مناسبت بنی‌اسرائیل اسم شنبه را هم برده که جنایت کردند. 

شخص دیگری پیش امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: علی جان، یک‌نفر این سه‌ سؤال را از ابن‌عباس کرد و او هم این جواب‌ها را داد. حضرت فرمودند: این آدم پیش هر عالمی از عالمان دین برود، همین سه‌ جواب را به او می‌دهند. آن شخص گفت: نظر خودتان هم همین است؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: نظر من این نیست. گفت: علی جان، نظر شما چیست؟ امام فرمودند: نماز بالاترین عمل نیست، بلکه عملی است که آدم به قبولی پروردگار بقبولاند؛ یعنی عملی انجام دهد که خدا قبول کند. بالاترین ماه، ماهی است که انسان در آن ماه ا موفق شود رابطه‌اش را با تمام گناهان قطع کرده، توبه کند و پاک شود. بالاترین روز هم روزی است که آدم مسلمان از دنیا برود، ایمانش را جا نگذارد و به آن طرف برود. این بالاترین عمل که قبول بشوی؛ ابراهیم و اسماعیل(علیهما‌السلام) به ما یاد می‌دهند عملی را انجام بدهید که پروردگار عالم قبول کند؛ اگر خدا عملی را قبول نکند، این عمل در قیامت کاری برایتان نمی‌کند. این یک دعای ابراهیم(ع) بود، بقیهٔ دعاهایش برای بعد باشد.

تا نکنی تَرک سر، پای در این ره مَنِه ××××××××× خود ره عشق است این، هر قدمش صد بلا

موجهٔ طوفان عشق، کشتی ما بشکند ×××××××××× دست ضعیفان بگیر، بهر خدا ناخدا

خضر رهی کو که ما عاجز و درمانده‌ایم ××××××××× کعبهٔ مقصود دور، خار مغیلان به پا

 

کلام آخر؛ وداع جانسوز خواهر با ابی‌عبدالله(ع)

امام سه‌ وداع کردند: یک وداع عمومی که کنار خیمه خطاب به 84 زن و بچه و دختران کردند و فرمودند: «عَلَيْكنّ مِنّي السّلام» من هم می‌روم و این آخرین نفر است که به میدان می‌رود. این 84‌تا چه دلی داشتند که می‌دانستند می‌رود و دیگر برنمی‌گردد! یک وداع فقط با دخترش سکینه کرد که آن وداع هم خیلی وداع عجیبی است و دل‌ها را آتش می‌زند. یک وداع هم دورتر از زن و بچه و سکینه، با خواهرشان داشتند. 

زینب(س) گفت: حسین من، خودت را تسلیم مرگ کرده‌ای؛ امام فرمودند: خواهرم! جدم، پدرم، مادرم و برادرم رفتند، من هم باید بروم. گفت: وقتی آنها رفتند، من دلم به تو خوش بود. نقل می‌کنند که به ابی‌عبدالله(ع) گفت: حسین جان، دعا کن زینب بمیرد تا نباشد بعد از تو ماتم بگیرد.

برادر، به قربان خلق نکویت ×××××××× اجازه بفرما ببوسم گلویت

امام خواهر را آرام کردند. تا حالا شده که بچه‌تان، دخترتان به‌دنبال‌ شما بیاید و او را با یک محبتی برگردانید که به‌خانه برود؟ دو سه‌بار عقب سر را نگاه می‌کنید تا ببینید رسید یا نه؛ وقتی حضرت چند قدم با ذوالجناح رفتند، روی زین بلند شدند و پشت سرشان را نگاه کردند، دیدند که زینب را نمی‌بینند. نباید خواهر به این زودی رسیده باشد، به عقب برگشتند، دیدند که روی خاک افتاده و غش کرده است. پیاده شدند، سر خواهر را از روی خاک برداشتند و روی دامن گذاشتند. شما همه‌تان دیدید که وقتی یکی از حال می‌رود، می‌گویند یک لیوان یا یک پارچ آب بیاور تا به صورتش بپاشیم، به هوش می‌آید؛ اما ابی‌عبدالله(ع) آب نداشتند که به صورت زینب(س) بپاشند! چنان بالای سر زینب(س) گریه کردند که اشک‌هایشان روی صورت خواهر ریخت، چشمش را باز کرد و آرام شد. برادر رفت و دیگر برادر را تا روز یازدهم ندید؛ وقتی آمد، با بدن قطعه‌قطعه‌اش روبه‌رو شد، گفت: حسین من، یک جای سالم برای بوسیدن خواهر نگذاشته‌اند...

 

قم/ صحن مسجد اعظم/ دههٔ دوم ذی‌الحجه/ تابستان1399ه‍.ش./ سخنرانی دوازدهم

برچسب ها :