جلسه دوم- شنبه (1-6-1399)
(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حادثۀ کربلا، حادثهای فوق جهاد اصغر و اکبر
- -اصحاب امام حسین(ع) در نظر امیرالمؤمنین(ع)
- -جهاد «فِی اللّهِ» یاران امام حسین(ع)
- -ایمان کامل و نگاه نافذ یاران امام به سرانجام جهاد
- -اتفاقنظر یاران امام در یک کلام
- -ثمرۀ جهاد فیاللهِ امام حسین(ع) و یارانش
- یاران امام حسین(ع)، بینظیرترین یاران
- جلوۀ کامل معرفت در یاران امام حسین(ع)
- -دورنمایی از گفتار ابیعبدالله(ع) در گودال
- -نشانههای معرفت امام و یارانش در دعای عرفه
- عیار بالای خلوص در عبادت یاران امام حسین(ع)
- کلام آخر؛ «یَا مُحَمَّدَاهْ! هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ»
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
حادثۀ کربلا، حادثهای فوق جهاد اصغر و اکبر
حادثهٔ بینظیر کربلا حادثهای الهی، ملکوتی، مخلصانه و فوق جهاد اصغر بود؛ چون در جهاد اصغر، اغلب حفظ آب و خاک وطن و کشور مطرح است. همچنین فوق جهاد اکبر بود؛ چون در جهاد اکبر، رسول خدا(ص) فرمودهاند: «رَجَعْنٰا مِنَ الْجَهٰادِ الْأصْغَر وَ بَقِیَ عَلَیْنا الْجَهادُ الْأکْبَر» مؤمن وارد مبارزهٔ با خواستههای نامعقول درون خودش، آرزوهای باطل و امور نامشروع میشود.
-اصحاب امام حسین(ع) در نظر امیرالمؤمنین(ع)
این 72 نفر هوای نفس، آرزوهای بیجا و خواستههای نامعقول و نامشروع نداشتند و قبل از ورود به این حادثه، در کمال اخلاص، پاکی و ارزشها بودند؛ لذا معصوم از آنها به اولیاءالله و اصفیاءالله تعبیر کرده است. امیرالمؤمنین(ع) دربارهٔ این 72 نفر فرمودهاند: در روز قیامت حساب و دادگاهی ندارند، اینان از گروهیاند که پروردگار در قرآن دربارهٔ آنها فرموده «بِغَيْرِ حِسابٍ» هستند. پیغمبر اکرم(ص) هم فرمودهاند: شهیدان در رأس تمام مردم عالم هستند، در رأس همهٔ شهیدان هم، این 72 نفر کربلا هستند و در رأس این 72 نفر، حضرت اباعبداللهالحسین(ع) است.
-جهاد «فِی اللّهِ» یاران امام حسین(ع)
پس اینان وارد جهاد اکبر هم نشدهاند، بلکه جهادشان به تعبیر قرآن، جهاد «فِی اللّه» بود، نه جهاد «فِی سَبِیلِ اللّه»؛ یعنی محور جهاد و کوشش آنها، شخص پروردگار مهربان عالم بود. جهاد اینان بر فراز همهٔ دلایل، براهین و مجموعهٔ معادلات است. هیچکسی در جنگهای نظامی دنیا دلیلی نمیبیند و ندارد که جمعیت 72نفره با سیهزار نفر وارد جنگ بشوند! اگر چنین اتفاقی برای ارتشهای جهان پیش بیاید، یا سازش میکنند یا صلح میکنند یا تسلیم میشوند یا عقبنشینی میکنند. جنگ این 72 نفر که تعدادی از آنها هم دهساله، سیزدهساله و هجدهساله بودند، با هیچ برهان، دلیل و عقلی نمیسازد.
-ایمان کامل و نگاه نافذ یاران امام به سرانجام جهاد
عجیب این است که از روز دوم محرم تا روز عاشورا، یک نفر از این 72 نفر به ابیعبدالله(ع) نگفت که جنگ ما جنگ نابرابر است! یک نفر به ابیعبدالله(ع) نگفت دلیل اینکه 72 نفر با سیهزار نفر وارد جنگ بشوند، چیست؟! معلوم میشود که این مسئله فقط بر پایهٔ یک ایمان کامل و نگاه نافذ به عاقبت کار اتفاق افتاده است؛ چون در جنگهای نابرابر، ایراد زیادی گرفته میشود و زیاد سؤال میشود. ما در هیچ کتابی نمیبینیم که یک نفر از اینها در این هشت روز ایراد گرفته یا از مقام مقدس امام سؤال کرده باشد. حتی شب عاشورا هم، وقتی حضرت این 72 نفر را جمع کردند، سخنرانی کرده و فرمودند: یقین بدانید که این دشمن با شخص من کار دارد و به شما کاری ندارد. من بیعتم، یعنی ضمانت شما را از عهدهٔ شما برداشتم و شما میتوانید به شهرهایتان -مدینه، کوفه و بصره- برگردید.
-اتفاقنظر یاران امام در یک کلام
بله تکتک اینها بلند شدند و با اجازهٔ ابیعبدالله(ع) حرف زدند، حرفهایشان هم با همدیگر متفاوت است؛ اما شاید نشنیده باشید که هر 71 نفر، جمعاً و متفقاً یک مطلب به ابیعبدالله(ع) گفتند؛ آن مطلب هم این بود: «فَإذا نَحْنُ قُتِلْنا وَفَّيْنا» ما وقتی قطعهقطعه بشویم، به تو وفا کردهایم. این چگونه قابلتحلیل است؟! چه کسی میتواند این را بفهمد که وقتی کشته شدیم و خون ما ریخت، بعد از آن، ما وفادار به تو هستیم؟! پس این جنگ و جهاد، فوق دلیل، برهان، عقل و تمام معادلات ریاضی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی است. هیچچیزی نمیشود دربارهاش گفت، مگر اینکه گفته شود که کاری الهی بوده است. این جهاد، نه جهاد اصغر بود، نه جهاد اوسط و نه جهاد اکبر بود، بلکه جهاد فیالله بود.
-ثمرۀ جهاد فیاللهِ امام حسین(ع) و یارانش
ثمرهٔ این جهاد فیالله چه بوده است؟ وصول به حق بود که این هم برای ما قابلتحلیل نیست! اینها به حق رسیدند، نمیدانیم یعنی چه! نتیجهاش شهود کامل قلبی نسبت به پروردگار بوده است؛ یعنی اینها خودشان را در عالم معنا در پیشگاه مقدس حضرت محبوب حاضر کردند و طوری هم حاضر کردند که هیچ پرده و حجابی بین آنها و خدا نماند. خودشان را تا اینجا رساندند که با شهود قلبی و رسیدن به وصال حق، چشم از همهچیز برداشتند و فقط به جمال معشوق دوختند. حتی به کارشان، مزد و پاداش هم دیگر نگاه و نظر نداشتند. این جهاد، یک جهاد بینظیر و بینمونه است.
یاران امام حسین(ع)، بینظیرترین یاران
حضرت حسین(ع) قبل از اینکه به کربلا بیایند، سخنرانیهای متعددی داشتند؛ در یکی از سخنرانیهایشان به همراهانشان فرمودند: «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ، فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا» هر کس که میخواهد خونش را بذل کند، نه اینکه خونش را صدقه و زکات بدهد و عطا کند، بلکه خونش را بذل کند؛ یعنی در مقابل دادن خونش به هیچ پاداشی چشمداشت نداشته باشد. این وصول به حق، شهود قلبی حق، رسیدن به پروردگار، ندیدن خود و اعمال خود، ندیدن پاداش و مزد است. لذا امام فرمودند: من بهتر از یارانم را در گذشته و آینده خبر ندارم و اینها نمونه ندارند.
هنوز جنگ بدر شروع نشده بود که به پیغمبر(ص) گفتند: جنگ نابرابر است؛ ما 313 نفر هستیم و دشمن هزار نفر است، ما دوتا اسب داریم و آنها صدتا اسب دارند، آنها شترهای فراوان، لباس جنگ و آشپزخانهٔ آبادی دارند و ما نداریم؛ یعنی میگویی بجنگیم اینها دیگر بهترین مؤمنین زمان پیغمبر(ص) بودند! پیغمبر(ص) با دیدن اینها رو به پروردگار کردند و گفتند: اگر رقم کشته شدن همهٔ ما را نوشتهای، ما تسلیم هستیم و اگر ننوشتهای، کمک میخواهیم. پروردگار هم به او وعدهٔ کمک داد، حادثهای پیش آمد که آن هزار نفر زمینگیر شدند و این 313 نفر بر اثر آن حادثه که برای دشمن پیش آمد، پیروز شدند.
اما این 72 نفر از ابتدای مدینه، بصره، کوفه و مکه، تسلیم محض پروردگار بودند و با دلیل و راهنمایی که کاروان داشت، یعنی حضرت سیدالشهدا(ص)، این مجموعه پنج قدم برداشتند: معرفت، عبادت، هجرت، سبقت و سرعت که هر پنجتای آن در قرآن مجید مطرح است و اینها مصداق اتم این پنج حقیقت هستند.
جلوۀ کامل معرفت در یاران امام حسین(ع)
معرفت اصحاب را که از لابهلای سخن شنیدهاید؛ اینقدر معرفتشان اوج داشت که فقط با امام همراهی کردند تا شهید شدند! سؤال نکردند، نپرسیدند، معادله نگفتند و برای ابیعبدالله(ع) دلیل و برهان نیاوردند. چند روز قبل از اینکه من به کربلا مشرّف بشوم، یکی از مراجع که مرجع قابلتوجهی است، عالم است و درس مهمی دارد، به من گفت: مسئلهٔ ابیعبدالله(ع) و این 72 نفر، نه مسئلهٔ عقل است، نه مسئلهٔ فطرت و نه مسئلهٔ برهان و دلیل، بلکه فقط و فقط مسئلهٔ عشق است. من درک و فهم دیگری از این حادثه ندارم! 72 نفر عاشق که در معشوق ازل و ابد فنا شده بودند؛ یعنی چیزی از خودشان باقی نماند و آنچه برای آنها بود، فقط معشوق بود؛ نه خودشان، نه دنیا، نه آخرت، نه پاداش، نه اجر، نه اسم و رسم، نه پیروزی و نه شکست.
-دورنمایی از گفتار ابیعبدالله(ع) در گودال
این دورنمایی از گفتار ابیعبدالله(ع) است که من نمیفهمم و فقط بلد هستم که بگویم.
بِاللّه اگر تشنهام، آبم تویی ×××××××× بحر من و موج و حبابم تویی
تشنه به معراج شهود آمدم ××××××××× بر لب دریای وجود آمدم
ای سر من در طلب روی تو ××××××××× بر سر مِی رَهسپر کوی تو
آینه بشکست و رخ یار ماند ×××××××× ای عجب، این دل شد و دلدار ماند
«آینه بشکست»، یعنی تیر و نیزه و خنجر، بدن را خرد کردند.
نقش همه جلوهٔ نقاش شد ×××××××× سرّ هو الله ز من فاش شد
داستان این است؛ یعنی نه صورتی از من باقی مانده، نه سینهای و نه جای سالمی باقی مانده است. اینها یعنی چه؟! اگر کسی بلد است، برای من بنویسد و به من آگاهی بدهد که این بیت یعنی چه!
نقش همه جلوهٔ نقاش شد ×××××××× سرّ هو اللّه ز من فاش شد
-نشانههای معرفت امام و یارانش در دعای عرفه
یعنی به گودال میآیی، نقشی وجود ندارد و خدا را میبینی؛ اگر میخواهی معرفت ابیعبدالله(ع) و یارانش را ببینی، باید دعای عرفه را کامل بفهمیم. این معرفت ابیعبدالله(ع) است و چه اسم زیبایی هم دعایش دارد! این معرفت که در خودش تجلی کامل داشت، در یارانش و اهلبیتش هم هر کدام به تناسب سعهٔ وجودیشان، جلوهٔ کامل داشت؛ معرفت به الله، قیامت، انبیا، کتابهای الهی، قرآن، معرفت تام به توحید و حقیقت.
گر کیمیا دهندت، بی معرفتْ گدایی ××××××××× ور معرفت دهندت، بفروش کیمیا را
گفتار خودشان است: «إِنّ اللّهَ جَلّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلاّ لِيَعْرِفُوهُ» خدا انسانها را با این هدف آفرید که به او معرفت پیدا کنند. کسی که به خدا معرفت ندارد، انسان نیست، کنار انبیا و ائمه و اولیا نیست.
عیار بالای خلوص در عبادت یاران امام حسین(ع)
نفسبهنفس و لحظهبهلحظهٔ این 72 نفر عبادتالله با عیار خلوص بالا و بینظیر بوده است.
دیگر تا جهان هست، بزمی چنین ××××××××× نبیند به خود، آسمان و زمین
برادران و خواهران! این چه عبدی و چه عبادتی است که بزرگترین دانشمندان، عالمان و متفکران از فهم آن عاجز هستند. یک نفر در برابر چشمش 72 بدن قطعهقطعه در بیابان و روی خاک ریخته، سرها جدا و لباسها غارتشده، اینها را با چشمش میبیند و با گوشش هم صدای نالهٔ 84 زن و بچه و دختر را از گودال میشنود. این چشم و گوش اوست، در کمال تشنگی و گرسنگی هم است، چنین آدم داغدیدهای که موارد داغ و مصیبت را با چشم میبیند و با گوش میشنود، تشنگی و گرسنگی و زخمهای بدن در اوج است، این عبادت چطوری قابلفهم است؟! سجده بالاترین مرحلهٔ عبادت است که چنین کسی صورتش را روی خاک بگذارد و عبادت کند، به خدا بگوید: «إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ». این دیگر اوج عشق و ارتباط است!
در این سفر چندروز قبل که به کربلا رفتم، نمیدانم به چه علت و به چه لیاقتی، مرا به سرداب بردند. خاکهای اضافی گودال را برداشته بودند و به کف رسیده بودند، مقداری از اسلحهها زیر خاک مانده بود که آنها را درآوردند و به من گفتند: امام اینجا افتاده بود. آنجا چه سجدهای کرد! نفسم بند میآمد! بعد مرا به نیممتری خود قبری بردند که زینالعابدین(ع) آماده کرده بود، دو ساعت آنجا بودم، هیچچیز را نمیدیدم. کنار قبر بودم، یکمرتبه عصر عاشورا را دیدم که خانمها و دخترها در این منطقه با چه حالی میدویدند و ناله میزدند! میخواستم بیرون بیایم، نگذاشتند و گفتند: صندلی گذاشتهایم، نماز مغرب و عشا را کنار قبر بخوان. در دلم گفتم: حسین جان، تو هم روی صندلی نماز خواندی؟ تو هم که طاقت نماز ایستاده نداشتی!
این معرفت و عبادت امام بود، سه بخش دیگر، یعنی هجرت، سرعت و سبقت میماند؛ اینها چون با آیاتی در قرآن همراه است، در جلسهٔ بعد برایتان میگویم که اینها خبرهای واقعی، الهی و ملکوتی کربلا هستند.
کلام آخر؛ «یَا مُحَمَّدَاهْ! هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ»
امروز هزار نفر مسلّح محاصرهشان کردند، امام فرمودند: شما هجدههزار نامه به من نوشتید و مرا به مهمانی دعوت کردید؛ این بچههای کوچک هیجانزده بودند که ما را به مهمانی دعوت کردهاند، پس چرا با شمشیر و تیر و نیزه به استقبال ما آمدهاند و جلوی ما را گرفتهاند؟! امام فرمودند: من به مکه برمیگردم، گفتند: نمیشود! به این «اتمام حجت» میگویند که کفر بر کافران ثابت بشود. دوباره امام فرمودند: به مدینه میروم، گفتند: نمیشود! فرمودند: به جاهایی میروم که دوستانم هستند(جای ما خالی)، گفتند: نمیشود! فرمودند: چادرها را بزنید و همه را پیاده کنید.
همهٔ مردها و جوانها پیاده شدند، شترها را خواباندند و خانمها هم پیاده شدند. وقتی زینب کبری(س) میخواست پیاده شود، کنار مهمل زینب(س) ریختند. علیاکبر(ع) زانو گرفت و گفت: عمه اگر میخواهی پیاده شوی، روی زانوی من بیا؛ قمربنیهاشم(ع) و ابیعبدالله(ع) بازوهایش را گرفتند و به این شکل پیادهاش کردند.
این پیاده شدن امروزش بود، اما هشت روز بعد: «فَلَمَّا نَظَرَ النِّسْوَةُ إِلَى الْقَتْلَى مِحَنّ» وقتی خانمها و دخترها این بدنهای قطعهقطعهٔ روی زمین را دیدند، «صِحنَ وَ ضَرَبنَ وُجَوهَهُنَّ» بهشدت دچار سختی روحی و اندوه شدند. فردی از خود اهلبیت میگوید: «فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ ابنه عَلِیٍّ و هی تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ (ع) وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ» زینب دختر علی را فراموش نمیکنم که شروع به روضه خواندن برای ابیعبدالله(ع) کرد، با صدایی غمناک و دلی مملو از اندوه و غصه ناله و فریاد زد: «یَا مُحَمَّدَاهْ، صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ» ای وجود مبارکی که فرشتگان آسمان به تو درود میفرستند؛ وای، من دیگر نمیتوانم بقیهاش را بخوانم، شما چه کار میکنید؟!
میدانید این حرفها را کجا زد؟ در آفتاب پنجاه درجه که بدنها روی خاک افتاده بود! «هَذَا الْحُسَیْنُ بالعراء، مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ» یعنی جای سالمی در بدن ندارد و چشم، گوش، پهلو، پا و دستش را زدهاند؛ «وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا» یا رسولالله! ناموست را اسیر میکنند. «إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَکَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَهَ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ».
«یَا مُحَمَّدَاهْ و هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ» یا محمدا! جگرگوشهات را در بیابان انداختهاند، همین آقایی که روی سینهات میخوابید. «تَسْفِی عَلَیْهِ ریح الصَّبَا» بیا و ببین باد مختصری که میوزد، گردوخاکها را میآورد و روی بدنش میریزد.
«وَا حُزْنَاهْ، وَا کَرْبَاهْ عَلَیْکَ یٰا أبا عَبْدِالله» وای از غصهام و وای از ناراحتیهایم برای تو ای اباعبدالله! «الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ» جدم امروز مُرد! خوب است که در این گرما برای آقایتان گریه میکنید، این هم یک توفیق خاص است. «یٰا رَسُولَ اللّه! وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُور الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا، مَسْلُوبُ الْعِمَامَهِ وَ الرِّدَاءِ» بلند شو و ببین، اقلاً نکردند که گلویش را از جلو بِبُرند، او را روی خاک برگرداندند و لباسهایش را غارت کردند.
بعد رو به بدن کرد و گفت: «بِأَبِی مَنْ لَا غَائِبٌ فَیُرْتَجَى» حسین من، پدرم فدایت شود! حسین جان، علی فدایت شود! تو غایبی نشدی که امید برگشتت را داشته باشم، «وَ لَا جَرِیحٌ فَیُدَاوَى» زخمی نیستی که بتوانم دوا روی بدنت بگذارم، «بِأَبِی مَنْ نَفْسِی لَهُ الْفِدَاءُ» حسین من، این جانی که خدا به خواهرت داده، فدای تو شود! «بِأَبِی الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى» پدرم فدایت شود که با دل پر غصه از دنیا رفتی! «بِأَبِی الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى» بابایم فدایت شود که تو را با لب تشنه کشتند! یک جملهٔ دیگر مانده است؛ شما وضو میگیرید، سریع با دستمال کاغذی یا حوله پاک میکنید، «بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ» پدرم فدایت شود که از محاسنت قطرهقطره خون میریزد! حسین من، با پیشانیات چه کار کردند؟!
تهران/ ورزشگاه آیتالله سعیدی/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی دوم