جلسه سوم- یکشنبه (2-6-1399)
(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- معرفت، نخستین نعمت پروردگار به خلیفه در زمین
- -جهل، سختترین و مخربترین تهیدستی
- -عطای معرفتی ویژه به انسان
- -تفاوت معنایی علم و فضل
- -بینصیبی فرشتگان از معرفت ویژهٔ پروردگار
- -رفعت الهی و درجات بینهایت، مخصوص اهل ایمان
- -علم خداوند از علت خلقت انسان
- امام حسین(ع)، علم و نور محض
- -علم امام به تمام حقایق هستی
- -تابش نور امام بر همهٔ مردم
- پاداشدهی در قیامت براساس معرفت به حقایق
- روایتی شنیدنی از سنجش عمل با ترازوی معرفت
- -حل مشکلات، تنها در دستان اهلبیت(علیهمالسلام)
- -ماجرای مرد تهیدست و مشکلگشایی امام حسین(ع)
- -انجام کار خوب به قدر معرفت مردم
- یاران امام حسین(ع)، معدن معرفت و دینشناسی
- عشق بینظیر جُناده و خانوادهاش به امام حسین(ع)
- -فرزند جناده، نمونهٔ بینظیر معرفت
- -عکسالعمل همسر جناده در شهادت فرزند
- -وجوب اطاعت از امام، درسی از همسر جناده
- کلام آخر؛ درددلهای دختر سهساله با سر پدر
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
معرفت، نخستین نعمت پروردگار به خلیفه در زمین
کاروان کربلا کاروان معرفت، عبادت، هجرت، سرعت و سبقت بود که این پنج عنوان، در قرآن مجید و روایات دیده میشود. روزی که وجود مقدس حق اعلام کرد: «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 30) فرشتگان از این خلیفه و کیفیت جعل کاملاً بیخبر بودند و فقط از پروردگار شنیدند «إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً». وقتی این خلیفه آفریده شد، اولین نعمتی که پروردگار پس از نعمت وجود به این خلیفه عنایت کرد، معرفت بود؛ پیش از آنکه او را به «جنت مَعهودی» راهنمایی کند که در آیه بیان شده است: «وَ قُلْنٰا یٰا آدَمُ اُسْکنْ أَنْتَ وَ زَوْجُک اَلْجَنَّةَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 35). بهشت بیمعرفت به چه دردی میخورد و چه لذتی دارد؟!
-جهل، سختترین و مخربترین تهیدستی
بهشت جای جاهل نیست و خدا ظرف آلودهٔ نادانی را در بهشت قرار نمیدهد، قرار هم نداده و نخواهد داد. پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «لَا فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ الْجَهْلِ» هیچ تهیدستیای سختتر، بدتر، کوبندهتر و تخریبکنندهتر از نفهمی نیست؛ خدا باید ظرف آدم را از معرفت پر میکرد تا لایق همنشینی با ملکوتیان، قرب وجود مقدس حضرت حق و قرار گرفتن در آن بهشت میشد که امام باقر(ع) میفرمایند چه بهشتی بوده و غیر از بهشت آخرت است.
-عطای معرفتی ویژه به انسان
اینها بدون معرفت به دست آدم نمیرسید، لذا در قرآن مجید میفرماید: «وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کلَّهٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 31) من معرفت کامل به حقایق را به آدم عطا کردم. این اسما، یعنی حقایق زنده؛ نه اینکه پروردگار عالم اسم فرش، آب، خورشید، ماه و نعمتها را به آدم یاد بدهد، بلکه این معرفت، معرفتی ویژه، معرفت به حقایق ذیشعور و ذیحیات بود.
-تفاوت معنایی علم و فضل
این علم، علم است؛ اما علم به اَسما و روابط اشیا که الآن در دنیا جاری است و هزاران دانشگاه دارد، امام صادق(ع) میفرمایند: این فضل است، اسم آن را علم نگذارید. هر کس از این امور مادی آگاهی داشته باشد، ارزش ویژهای دارد؛ اما علم بهمعنای معرفت به حقایق و واقعیات ذیشعور و ذیحیات عالم است. این ارزش معرفت بود.
-بینصیبی فرشتگان از معرفت ویژهٔ پروردگار
این معرفت، معرفت به حق است، بهدست آوردنش مشکل نیست و این معرفت را میشود با مطالعهٔ بیست آیه، نظیر آیهٔ 164 سورهٔ بقره و بیست روایت در بخش توحید «اصول کافی» به تناسب ظرفیت خود تحصیل کرد. این معرفت به انسان مقام میدهد و معرفتی بود که طبق آیات سورهٔ بقره، از آیهٔ سی به بعد، فرشتگان از آن معرفت ویژه بینصیب بودند. فرشتگانْ خدا را میشناختند، اما نه بهاندازهٔ این معرفتی که خدا به آدم عنایت کرد؛ لذا به ملائکه فرمود: از اسمائی به من خبر بدهید که به آدم یاد دادم؛ به من بگویید که این علم و معرفت چیست؟! ملائکه به پروردگار گفتند: «لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا»(سورهٔ بقره، آیهٔ 32) ما آن مقداری را میدانیم که به ما یاد دادهای و ما علم دیگری نداریم. خدا به آدم فرمود: آنچه از حقایق به تو یاد دادم که بر ملائکه پوشیده بود، به فرشتگان بگو تا بدانند که من چهچیزی به تو یاد دادهام.
-رفعت الهی و درجات بینهایت، مخصوص اهل ایمان
بعد در قرآن مجید میبینیم که پروردگار عالم میفرماید:«یرْفَعِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ»(سورهٔ مجادله، آیهٔ 11) من در میان جمیع بشر، رفعت و بلندی مقام را به اهل ایمان دادم. منهای اهل ایمان، بقیهٔ جهانیان: «کالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(سورهٔ فرقان، آیهٔ 44). اگر کسی هم در این زمینه ایراد دارد، باید به قرآن ایراد بگیرد تا کافر بشود. مقام، رفعت و بلندی معنوی برای اهل ایمان است: «یرْفَعِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ»؛ و طبق قرآن مجید، بقیه فاسق، فاجر، کافر، منافق، لاشعور، مجرم و دوزخی هستند. فقط این طایفه در عالم که شما هم جزء آنها هستید، دارای رفعت الهی هستند.
حالا دنبالهٔ آیه را ببینید: «وَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ»(سورهٔ مجادله، آیهٔ 11) من برای اهل معرفت در میان مردم مؤمن درجاتی قرار دادهام. «دَرَجٰات» جمع، مفرد آن «دَرَجه» است؛ جمع در زبان عرب از سه نفر به بالاست و اینجا معلوم نیست که چه درجاتی و چه تعداد درجات برای اهل معرفت قرار داده است.
-علم خداوند از علت خلقت انسان
خدا به ملائکه فرمود: اینکه با من بحث میکنید چرا آدم را خلق میکنم و این معرفت کامل را به او انتقال میدهم، «إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 30) آنچه من میدانم که چهکار میکنم و چه معرفتی را به این موجود انتقال میدهم، شما نمیدانید. آنوقت در کتابهای ما(نه کتابهای معمولیمان، بلکه کتابهای دست بالایمان) آمده که وقتی امام روز عاشورا در گودال مشغول مناجات بودند، خدا به کل ملائکه فرمود: زمین را نگاه کنید و آدرس داد که کجا را نگاه کنید؛ تمام فرشتگان گودال را به هدایت خداوند نگاه کردند، پروردگار فرمود: زمانی که آدم را خلق کردم، گفتم «إِنِّی أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ»، حالا ببینید چه خلق کردهام! به شما گفتم آنچه من میدانم، شما نمیدانید؛ آن علم من، حسین است.
امام حسین(ع)، علم و نور محض
-علم امام به تمام حقایق هستی
پای عقل من لَنگ است و نمیتوانم این مقام را درک کنم، اما بزرگترین عالمان ما(همین دیروز در کتابهایشان نگاه میکردم) با دلیل، نه ادعا، نوشتهاند که حسین(ع) عالِم نیست، بلکه خود علم است؛ خود علم یعنی حقیقتی که جهل با آن نیست. علم یعنی دانایی و معرفت محض. پیشوای این کاروان به تمام حقایق هستی، چه گذشتهٔ جهان، چه آیندهٔ جهان و چه تمام جریانات هستی آگاه بود. علم یعنی حقیقتی که جهل کنارش نیست. امیرالمؤمنین(ع) وقتی این صنف از انسانها را در «نهجالبلاغه» تعریف میکنند، میفرمایند: «هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ» اینها حیات علم هستند «وَ مَوْتُ الْجَهْلِ» و نادانی در کنار اینها مرده است؛ یعنی اینها به هیچ شئ و حقیقتی نادان نیستند و به تمام حقایق علم دارند. این یک مسئله است.
-تابش نور امام بر همهٔ مردم
همین بزرگان ما براساس روایاتی که مخصوصاً در جلد اول عربی «اصول کافی» با سند درست از امام باقر(ع) روایت شده است، به این نتیجه رسیدهاند که ابیعبدالله(ع) نور محض است. نور یعنی چه؟ نور یعنی حقیقتی که با ظلمت جمع نمیشود؛ نور یعنی «ظَاهِرٌ لِنَفْسِهِ مُظْهِرٌ لِغَيْرِهِ» روشنایی محض که ذاتاً برای خودش روشن است و برای غیرش هم روشنایی میتابد.
پاداشدهی در قیامت براساس معرفت به حقایق
بعد در روایات ما آمده که پاداش مستحقانِ پاداش در قیامت بهاندازهٔ معرفتشان به حقایق است، نه معرفت مادی. معارف مادی پاداشی در قیامت ندارد. این درسهایی که الآن در دنیا رسم است، برای امور مادی کاربرد دارد، نه برای امور معنوی؛ لذا این درسها را در روز قیامت وارد نمیکنند و دانشمندانِ این درسها را با این درسها ارزیابی کنند. معرفت به حقایق با انسان وارد قیامت میشود؛ اما قرآن هم این رشتهها را قبول کرده و میگوید هست: «یعْلَمُونَ ظٰاهِراً مِنَ اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا»(سورهٔ روم، آیهٔ 7) تمام اسرار امور مادی را کشف میکنند، «وَ هُمْ عَنِ اَلْآخِرَةِ هُمْ غٰافِلُونَ» اما از معارف الهیه بیخبر و در خواب هستند و در روز قیامت ارزیابیشان نمیکنند. «فَلاٰ نُقِیمُ لَهُمْ یوْمَ اَلْقِیٰامَةِ وَزْناً»(سورهٔ کهف، آیهٔ 105) من در قیامت برای اینها ترازوی سنجش برپا نمیکنم، ولی برای این معرفت ملکوتی، این علم و نور ترازو برپا میکنم.
روایتی شنیدنی از سنجش عمل با ترازوی معرفت
روایتش با شکلهای گوناگون در روایات ما آمده که سنجش در قیامت براساس معرفت است. مرد تهیدستی پیش ابیعبدالله(ع) آمد و گفت: یابن رسولالله! من ضامن شدم که هزار دینار بپردازم و وقت ادای ضمانتم هم نزدیک است؛ اما ندارم که بدهم، چهکار کنم؟
-حل مشکلات، تنها در دستان اهلبیت(علیهمالسلام)
جالب است که بعضیها در آن روزگار میدانستند وقتی مشکلی دارند و با هیچ وسیله و ابزاری حل نمیشود، امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) حل میکنند. اینها در روایاتمان هست که وقتی مشکلی دارند، اگر با هیچ مقام و وسیلهای حل نمیشود، ابیعبدالله(ع) حل میکند. اهلسنت نوشتهاند(حالا بارکالله به آنهایی که بیانصافی و پنهانکاری نکردهاند. مردم یک سلسله مشکل داشتند که فقط ابیعبدالله میتوانستند حل کنند و کار کس دیگری نبود): زن جوان و زیباچهرهای برای مناسک حج آمده بود و بیخبر از طوافکنندگان دیگر، طواف واجب میکرد. نگاه جوان بیتربیتی در طواف، کنار بیت به این زن افتاد؛ چون زن نباید در طواف صورتش را بپوشاند و تو نباید نگاه کنی. خدا گفته زن نباید صورتش را بپوشاند و در جای دیگر قرآن هم گفته است: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ»(سورهٔ نور، آیهٔ 30) تو چشمت را فرو ببند.
-ماجرای مرد تهیدست و مشکلگشایی امام حسین(ع)
جوان کنار زن آمد. هوا گرم بود و زن در همان لباسهای معمولی نازک مُحْرِم بود؛ یعنی آن روانداز لباسش نازک بود و زیرش پوشیده بود. جوان دست دراز کرد و بازوی زن را برای لذت چشیدن گرفت، دست چسبید و هر کاری کرد، دستش از این بازو جدا نشد. حکومت بنیامیه فقهای خودش را دعوت کرد و خانم را هم با این جوان به داخل جلسه آوردند، از فقها سؤال کردند که چه باید کرد؟! فقیهان سقیفهای و اموی فتوا دادند که کارد تیز بیاورید و دست این جوان را بِبُرید، وقتی دست بریده شود، دست از بازوی زن میافتد. البته دلشان هم نمیخواست دست این جوان را بِبُرّند! اصل کاریشان سؤال کرد: آیا کس دیگری هم به مکه آمده که به مسائل معرفت داشته باشد؟ گفتند: بله حسینبنعلی(ع) پسر امیرالمؤمنین(ع) و صدیقهٔ کبری(س) آمده است. گفت: بروید و او را بیاورید. عدهای آمدند و به حضرت گفتند که چنین حادثهای پیش آمده، فرمودند: آن زن و جوان را بیاورید. هر دو را آوردند؛ امام یک نگاهی که حافظ میگوید:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند ×××××××× آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند
فقط یک نگاه به دست جوان کردند و دست بهآرامی از بازوی زن برداشته شد. این نور است که تاریکی را فراری میدهد، این معرفت کامل است که بلد است چهکار کند.
-انجام کار خوب به قدر معرفت مردم
این مرد تهیدست هم به ابیعبدالله(ع) گفت: من نمیتوانم این هزار درهم یا دینار ضمانت را ادا کنم، چهکار کنم؟ امام فرمودند: جدم پیغمبر(ص) فرمودهاند: «اَلْمَعروُف بِقَدرِ الْمَعرِفَة» هر کار خوبی که میخواهی در حق مردم بکنی، معرفت آنها را موردتوجه قرار بده و با همه یکسان عمل نکن. من سه مسئله از تو میپرسم و هر کدام را جواب دادی، یکسوم پول را به تو میدهم. گفت: یابن رسولالله! تو عالم، تو خود علم هستی و میخواهی از منِ جاهل مسئله بپرسی؟ فرمودند: میپرسم! حضرت سه مسئله پرسیدند و مرد هر سه را جواب داد، امام هزار درهم به او دادند و فرمودند: این را بابت ضمانتی که کردهای، بپرداز؛ دویست درهم هم اضافه دادند و فرمودند: با این هم مشکلات زندگیات را حل کن.
یاران امام حسین(ع)، معدن معرفت و دینشناسی
پیشوای کاروان علم محض است، نه عالِم؛ عالم وقتی یکخرده سن او بالا برود، یادش میرود. وقتی عالم مقداری بزرگتر بشود و سن او بیشتر بشود، آلزایمر مغزی میگیرد. قرآن میگوید: خیلیها به جایی از عمر میرسند که بعد از آنهمه تحصیل، دیگر هیچچیز ندارند؛ اما علم به هیچعنوان اینگونه نیست و سراسر وجود و شریان وجود امام، علم و نور بود.
حالا این امام است، اما 71 نفر چه؟! آنهم حضرت در شب عاشورا اعلام کردند: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُکَ عَلَى أَنْ أَکْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِی الدِّینِ» خدا این 72 نفرِ من را به کل قرآن آگاه کرده و همه را دینشناس قرار داده است. آنوقت در این فضای نور، آگاهی و معرفت(لطف کنید و وقت بگذارید، کتابها را بخوانید)، این یاران بامعرفتش چه حقایقی را از خودشان ظهور دادند! همهٔ اینها معدن معرفت بودند؛ آنکسی هم که معرفت داشت و عقب افتاده بود، وقتی جلوی ابیعبدالله(ع) را در روز دوم محرّم گرفت، یکذره معرفتش را نشان داد و در روز عاشورا از این عقبماندگی درآمد و جلو افتاد. پروردگار عالم هم دو فرسخ دورتر از حرم ابیعبدالله(ع) برای او حرم قرار داده که هر کس به کربلا میرود، به حرم حر برود تا بفهمد معرفت چه ارزشی به انسان میدهد.
امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: عقبماندههایی که برای ما هستند، برمیگردند و به ما میرسند. عقبمانده در عقبماندگی نمیمانند، برمیگردند و هلاک نمیشوند. در خود ما عاشوراییها هم بودهاند؛ چه تعداد داشتیم که دچار گناه و معصیت شدند، ولی در عقبماندگی نماندند و دوباره برگشتند.
عشق بینظیر جُناده و خانوادهاش به امام حسین(ع)
برادرانم، خواهران بزرگوارم! به خدا قسم، من بعد از هفتاد سال که بیش از پنجاه سال آن را با کتاب سروکار دارم، هنوز کیفیت معرفت این 71 نفر را نفهمیدهام و درک نکردهام. جُنادهٔ انصاری اهل مدینه و عاشق ابیعبدالله(ع) بود. خودش، خانمش و تکپسرش که در کتابها نوشتهاند طفل بود و هشت نه ساله بود؛ بچهدار نشده بود و خدا همین یک بچه را به او داد. به این مطلب دقت بفرمایید؛ اینها در مدینه با ابیعبدالله(ع) معیّت داشت و زندگی این زن و شوهر و بچه یکلحظه از ابیعبدالله(ع) جدا نبود. این علم نیست؟ این معرفت و عشق نیست؟ این دانایی نیست؟ در سحر بیستوهشتم رجب که ابیعبدالله(ع) با زن و بچهاش از مدینه درآمد، جناده با زن و بچهاش کنار ابیعبدالله(ع) آمدند و گفتند: ما هم میآییم.
شش ماه در مکه کنار ابیعبدالله(ع) بودند و از مکه تا کربلا هم در کنار ابیعبدالله(ع) بودند. جناده در شهادت با ابیعبدالله(ع) شهید شد، بچهاش هم شهید شد و خانمش هم کنار زینب کبری(ع) اسیر شد. این زن و شوهر و بچه یک نفس گلایهآمیز نکشیدند! اینها خانه و زندگی، باغ و کشاورزی در مدینه داشتند؛ بچه یک بار به پدرش نگفت که برای چه ما را در این بیابانها آوردهاند!
-فرزند جناده، نمونهٔ بینظیر معرفت
وای که اینها بچههایشان هم معرفت کامل بودهاند؛ جوانان عزیز، قیامت شرمندهٔ اینها نشویم! خدا این بچهٔ هشتنه ساله را عَلَم نکند و به شما بگوید: این بچهها را ببین، خودت را هم ببین؛ اعمال این بچه را هم ببین، اعمال خودت را هم ببین؛ فکر این بچه را ببین، فکر خودت را هم ببین؛ مراقب باشید که شما را در قیامت با این بچه محکوم نکنند! شما مردان بپایید که ما را در قیامت کنار جنادهٔ انصاری محکوم نکنند! شما خانمها و دخترها بپایید که شما را در قیامت کنار همسر جناده و مادر این بچه، نسبت به دینداری، حجاب، محرم و نامحرمی محکوم نکنند! خدا خیلی دلیل برای محکوم کردن دارد.
در جنگ اول صبح که حدود پنجاه نفر شهید شدند، جناده هم شهید شد؛ بعد جنگ تنبهتن شروع شد. امام کنار خیمه بودند، دیدند که این پسربچهٔ هشتنه ساله شمشمیر به دست اوست، جلو آمد و گفت(خدایا! به خودت قسم، همهٔ ما مردان و زنان و جوانان، این لحظه را در این مجلس راست میگوییم: «أمیری حُسَین وَ نِعْمَ الْأمیر»): مولای من! به من اجازه میدهید که به میدان بروم؟ امام فرمودند: نه اجازه نمیدهم. بچه گفت: حسین جان، به چه دلیل اجازه نمیدهید؟ فرمودند: برای اینکه پدرت صبح شهید شد و برای خانوادهتان بس است، تو دیگر نمیخواهد بروی! پدرت شهید شده، اما مادرت الآن در خیمه هست و جنگ، آنهم با سن تو به اجازهٔ مادر لازم دارد. نماز، روزه و حج اجازهٔ مادر نمیخواهد؛ اما عزیزدلم، تو پدرت شهید شده و داغ پدرت برای مادرت بس است. من با بودن مادرت، به تو اجازه نمیدهم.
ابیعبدالله(ع) عجب احترامی به مادر گذاشتهاند و میگویند من اجازه نمیدهم؛ بچه گفت: حسین جان، من به خیمه برنمیگردم که اجازه بگیرم؛ چون مادرم مرا فرستاده و به من گفته: عزیزدلم! نه من و نه تو، نباید طاقت غربت حسین(ع) را داشته باشیم. امام فرمودند: اگر مادرت اجازه داده، راه باز است، برو!
-عکسالعمل همسر جناده در شهادت فرزند
این بچه رفت و حمله کرد؛ این چه روحی، چه معرفتی و چه عقلی است که بچهٔ هشتنه ساله به سیهزار نفر حمله میکند و نمیترسد؟! من طاقت ندارم که بگویم چطوری او را کشتند؛ اما همینقدر نوشتهاند: دشمن سر کوچولوی این بچهٔ هشتنه ساله را بهطرف خیمهها پرت کرد، مادر آمد، سر بریده را برداشت و بغل گرفت(چند سر بریدهٔ دیگر هم هست که بغل گرفته است)، سر بچهاش را بوسید و بویید، با هرچه قدرت در بازوانش بود، سر را به میدان برگرداند و گفت: من هرچه در راه خدا دادهام، پس نمیگیرم.
-وجوب اطاعت از امام، درسی از همسر جناده
بعد داخل خیمه آمد، یکی از چوبهای خیمه را کشید و بهطرف میدان حرکت کرد، ابیعبدالله(ع) به او گفتند: خانم، به کجا میروی؟! گفت: میروم تا تو را یاری کنم؛ من هزینهٔ کمی دادهام و تنها شوهر و بچهام بوده، میخواهم بروم و جانم را فدایت کنم! امام بهدنبالش آمدند و فرمودند: خانم، برگرد! این معرفت است، گفت: حسین جان، اطاعت از شما واجب است. به خیمه بازگشت.
احساسات باید کنار برود و اطاعت باشد. این خانم عصر اسارت به زینب کبری(س) گفت: شما را به هر جا ببرند، من هم میآیم. تا شام رفت، اربعین به کربلا آمد. خدایا! چه شد که اربعین را از ما گرفتی؟ خدایا! هرچه از ما میگیری، بگیر؛ اما گریه را از ما نگیر.
کلام آخر؛ درددلهای دختر سهساله با سر پدر
دختر کوچک سر بریده را بغل گرفت و روی سینه گذاشت؛ شما دختر کوچک دارید؟ اگر دختر کوچک ندارید، نوهٔ کوچک دارید که دختر باشد. برادرها، خانمها! همین الآن در این جلسه، دست یک بچهٔ سهساله را در نظر بگیرید، نمیتوانست سر ابیعبدالله(ع) را با یک دست بردارد. با این دو دست کوچکش دو طرف صورت بابا را گرفت و سر را بلند کرد، به سینه چسباند و گفت:
بابا نگاه پر شررم درد میکند ×××××××××× قلب حزین و شعلهورم درد میکند
از بس برای دیدن تو گریه کردهام ×××××× چشمان خیس و پلک تَرَم درد میکند
چهل منزل گفتهام که بابایم را به من نشان دهید و مدام گریه کردهام.
از بعد نیزه رفتن سرِ عمو ببین ××××××× سر تا به پای اهل حرم درد میکند
امام صادق(ع) میفرمایند: وقتی صداهایتان را در گریهٔ بر حسین ما دَرهَم میاندازید، ما دوست داریم که این نالههای دَرهَمافتاده را بشنویم.
آهسته بوسه گیرم از آن جای خیزران ×××××××× دانم لبانت ای پدرم درد میکند
از کوچههای سنگی کوفه ز من مپرس ×××××××××× آخر هنوز بالوپرم درد میکند
با هر نوازشی که ز باد صبا رسد ×××××××××این دسته موی مختصرم درد میکند
ناقه بلند بود و نگویم چه شد ××××××× چون فاطمه، پدر کمرم درد میکند
بابا ببین شبیه زنی سالخوردهام ×××××××× دستم، تنم، سرم، جگرم درد میکند
مدیون عمهام که نفس میکشم هنوز ×××××××× جسم کبود همسفرم درد میکند
هر جا که گوشواره ببینم از این به بعد ×××××××× زخمی دوباره در نظرم درد میکند
عصر عاشورا به ما حمله کردند، نمیگذاشتند ما خودمان گوشواره را در بیاوریم و به آنها بدهیم، گوشوارهها را کشیدند...
تهران/ ورزشگاه آیتالله سعیدی/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی سوم