جلسه هفتم - پنجشنبه (6-6-1399)
(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- چهار وجود قرآن کریم
- کاروان ابیعبدالله(ع)، مصداق عینی اکمل و اتمّ قرآن
- -حربنریاحی، آزادشدۀ از غلوزنجیر باطنی
- -تجلی پنج حقیقت در کاروان کربلا
- راه دانا شدن و معرفتآموزی در قرآن
- -مقدمات ورود انسان به دنیا، کار پروردگار
- -انسان در بدو تولد، جهل محض
- -قرار دادن نیروی فهم، شنیدن و دیدن توسط پروردگار
- -فهمیده و بامعرفت شدن، از فرایض الهی
- روایتی بینظیر در خصوص فراگرفتن دین خدا
- -رجوع به عالمان دین در حوادث روزگار
- -دین، کلید روشنبینی
- -دینداران، گردانندگان حقیقی حکومت
- -دین، همۀ عبادت و عامل رسیدن به جایگاه رفیع
- -مشعلی از نور در برزخ برای اهل ایمان
- -مراتب جلیل در پرتو شناخت حقایق الهی
- نوح(ع)، بندۀ مطیع پروردگار و تکریم خداوند از او
- -نازل شدن جبرئیل بر نوح(ع)
- -عطای چهار نیرو از سوی خداوند به نوح(ع)
- امان زائران امام حسین(ع) در شب جمعه از آتش دوزخ
- مقام ویژۀ ابیعبدالله(ع) نزد پروردگار و عالم هستی
- -بوسۀ پیغمبر(ص) بر جای اسلحهها در بدن ابیعبدالله(ع)
- -اهتمام به رعایت یکسان حق مادر و همسر
- -درستیِ کار دنیا و آخر در گرو رضایت والدین
- کلام آخر؛ تیر سهشعبه بر گلوی آخرین سرباز ابیعبدالله(ع)
- -شعرخوانی کمیت و گریههای بیامان امام صادق(ع)
- -امام سجاد(ع) و یاد گلوی بریده
- -بیتابی و گریۀ رباب(س) در مدینه
- -لبیک آخرین سرباز ابیعبدالله(ع)
- -تیر سهشعبه در گلوی علیاصغر(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
چهار وجود قرآن کریم
قرآن مجید دارای چهار وجود است:
وجود کتبی، این قرآنهایی است که در اختیار ماست؛ قبلاً خطی بود و الآن چاپی است. این قرآن نوشته شده را وجود کتبی میگویند.
یک وجود قرآن، وجود ذهنی است که یک مرد یا زن همهٔ قرآن یا مقداری از قرآن را حفظ است و آنچه در حافظهٔ انسان است، وجود ذهنی است.
یک وجود قرآن، وجود لفظی است؛ آنچه با زبان میخوانیم. «إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَریٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ»(سورهٔ توبه، آیهٔ 111) این وجود لفظی میشود.
اما بالاترین مرتبهٔ وجود قرآن، وجود عینی است؛ یعنی مکلف یا مؤمنی به آیات قرآن مجید در تمام شئون زندگی عمل بکند و انسان قرآنی بشود. این وجود عینی است.
کاروان ابیعبدالله(ع)، مصداق عینی اکمل و اتمّ قرآن
کاروان ابیعبدالله هر چهار وجود قرآن را در خود داشتند، اما در وجود عینی بودن، اکمل و اتمّ امت هستند. البته در باطن مبارکتان، پیغمبر اکرم(ص)، صدیقهٔ کبری(س) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) را فوق میدانید و درست هم هست؛ اما بعد از پیغمبر(ص)، فاطمهٔ اطهر(س) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، این کاروان مصداق عینی اکمل و اتمّ قرآن بودند.
-حربنریاحی، آزادشدۀ از غلوزنجیر باطنی
ممکن است بفرمایید که حر با اینها نبوده و تنها حدود یک ساعت وارد این کاروان شد، آیا او هم مصداق اتم و اکمل است؟ در عالم معنا، تحول زمان را دَرهم میپیچد و او هم مصداق اتم و اکمل قرآن مجید است. اگر نبود، چرا او را جزء «اسفیاءالله» و «اولیاء الله» بهحساب آوردهاند؟! اگر نبود، چرا به او اعلام کردند که «أنْتَ سَعیدُ فِی الدّنیا وَ الآخرة»؛ چرا به او اعلام کردند که «أنْتَ حُر»؛ حر یعنی چه؟ یعنی تو از همهٔ شهوات، امیال، آرزوها، قیودها، مقیدات، غلها و زنجیرهای باطنی آزاد شدهای و حالا «أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فِي الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ».
-تجلی پنج حقیقت در کاروان کربلا
ما پنج بخش در قرآن مجید میبینیم: معرفت، عبادت، هجرت، سرعت و سبقت. اینها در سورهٔ مبارکهٔ بقره، سورهٔ مبارکهٔ آلعمران، سورهٔ مبارکهٔ نساء و سورهٔ مبارکهٔ حدید است. البته تنها در این سورهها نیست و برای اینکه پیدا کردنش برایتان آسان باشد، سورهها را عرض میکنم. معرفت و عبادت در سورهٔ بقره، هجرت در سورهٔ نساء با یک نکتهٔ فوقالعاده مهم، سرعت در سورهٔ آلعمران و سبقت در سورهٔ مبارکهٔ حدید است. معرفت، عبادت، هجرت، سرعت و سبقت این کاروان اکمل بوده است. یک آیه برایتان از سورهٔ نحل بخوانم و یک روایت هم از وجود مبارک حضرت موسیبنجعفر(ع) بگویم؛ هم آیه خیلی فوقالعاده است و هم روایت.
راه دانا شدن و معرفتآموزی در قرآن
-مقدمات ورود انسان به دنیا، کار پروردگار
«وَ اَللّٰه أَخْرَجَکمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِکمْ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 78) این ابتدای آیه میگوید که خداوند شما را از شکمهای مادرانتان بیرون آورد؛ یعنی قابله نبود، تمام مقدمات خروج شما از شکم مادر به دنیا، کار پروردگار بود و قابله در مجرای «ارادة الله» کار کرده است.
-انسان در بدو تولد، جهل محض
شما وقتی از شکم مادر بیرون آمدید، جهل محض بودید: «لاٰ تَعْلَمُونَ شَیئاً». در روایات و آیات ما آمده که عامل تمام تیرهبختیها، شقاوتها و دوزخیشدنها، نفهمی و جهل است.
-قرار دادن نیروی فهم، شنیدن و دیدن توسط پروردگار
«وَ جَعَلَ لَکمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ» من نیروی فهم، نیروی شنیدن و نیروی دیدن برای شما قرار دادم تا عالم، دانا و بامعرفت بشوید و بفهمید. این درست است که آخر آیه میگوید: «لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ» برای این است که شکر نیروی درک، گوش و چشم را بهجا بیاورید. شکر اینها را بهجاآوردن بهمعنای آگاه شدن است. وقتی من نیروی درکم را بهکار بیندازم؛ یا با مطالعه یا با شرکت در این مجالس یا اینکه از شهر خودم بلند شوم و به حوزههای علمیه بروم و عالم شوم؛ هیچ راه دیگری ندارد. وقتی نیروی درکم را برای یادگیری، نیروی چشمم را برای فهمیدن و نیروی گوشم را برای دانا شدن بهکار بیندازم، شکر این سهتا نعمت را بهجا آوردهام؛ و الّا اگر نفهم بمانم، ناسپاسی و ناشکری کردهام.
-فهمیده و بامعرفت شدن، از فرایض الهی
فریضه فقط مربوط به پروردگار است، واجب مربوط به پیغمبر(ص) و ائمه(علیهمالسلام) است و پیغمبر و ائمه، فریضه ندارند؛ لذا ما در جلد اول «اصول کافی» داریم: «طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ» دانا شدن، فهمیده شدن و بامعرفت شدن، واجب الهی برعهدهٔ هر مسلمانی، مرد یا زن، است. حالا اگر الآن که پیغمبر(ص) نیست، یازده امام هم شهید شدهاند و دوازدهمیشان هم غایب است، راهی برای دانا شدن جز فراگیری از عالم واجد شرایط نیست و من باید پای درس عالمی بروم؛ اگر بخواهم عالم را هم از زندگیام حذف کنم، باید تا ابدالدهر در جهل بمانم.
عالمِ دلسوزِ خیرخواهِ نصیحتکنندهٔ تعلیمدهندهای که کارش این است؛ نه دستش در بیتالمال است و نه صندلی دارد، بلکه خودش را وقف کرده که معالم الهی را تا لحظهٔ مرگ به مردم یاد بدهد و تا آخر عمرش دلسوز و خیرخواه مردم باشد. عاقلانه نیست که این شخص را حذف کنیم، بهصورت عام ناسزا بگوییم و از چهارچوب زندگی حذف کنیم. آنوقت من به توحید، نبوت، امامت و حلال و حرام نمیرسم. این راه دانا شدن است
روایتی بینظیر در خصوص فراگرفتن دین خدا
روایت موسیبنجعفر(ع) عجب روایتی است! حضرت میفرمایند: «تَفَقَّهُوا فِي دِينِ اللَّهِ» دین خدا را بفهمید؛ به این معنی نیست که همه مرجع تقلید و فقیه بشوید، بلکه «فقه» در اینجا بهمعنی فهمیدن است. یابن رسولالله، دین خدا را از کجا بفهمیم؟ پیغمبر(ص) و امام معصوم که نیستند، پس از چه کسی بفهمیم؟
-رجوع به عالمان دین در حوادث روزگار
«وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا» امر واجب است که در حوادث واقعه به عالمان دین ما رجوع کنید؛ کار اینها رساندن علم به شماست. این فهم دین که خداوند متعال تمام جادههای رسیدن به خیر و به سعادت را در این دین قرار داده، ترکیبی از قرآن و روایات است؛ نه اینکه تنها روایت یا تنها قرآن باشد، چون آن دین کامل نیست، بلکه ترکیب دین از قرآن و روایات اهلبیت است.
-دین، کلید روشنبینی
«تَفقَّهُوا في دِينِ اللّه، فإنَّ الفِقهَ مِفتاحُ البَصيرَةِ» دین کلید روشنبینی نسبت به خودت، عمرت، زن و بچهات، جامعهات، وظایف و مسئولیتهایت، دنیا و آخرتت است؛ چرا غرب اینقدر با دین مخالف است و برای خاموش کردن دین یکپارچه شدهاند؟ چرا اینقدر عالِم را در عراق و ایران به دست عوامل خودشان کشتهاند؟ برای اینکه فهمیدهاند دین میثم تمار، سلمان، ابوذر و انسان بااستقامت تربیت میکند. به خدا قسم! چنین جلساتی در شرق و غرب، یهود، نصارا، بوداییها، زرتشتیها و لاییکها امکان ندارد که صبح وسط آفتاب برقرار بشود، مردم بیایند و دو ساعت گرمای خورشید را بخورند، عاشقانه بنشینند و تکان نخورند، گریه کنند و سینه بزنند. غرب از تربیت شدن مثل شما که دین تربیت میکند، میترسد.
-دینداران، گردانندگان حقیقی حکومت
من باید به حکومت بگویم که این چهلساله، دینداران جبهه را گرداندند، شهادت را مشتاقانه پذیرفتند، هزینه کردن برای دین و ابیعبدالله(ع) را انجام دادند و مسجدها، حسینیهها، دارالایتامها، مدارس علمی و حوزههای علمی را در پرتو جلسات ابیعبدالله(ع) برپا کردند.
یک دیندار با من رفیق بود، به جان شما که من عاشق شما هستم، من هفت شب در خارج مهمانش بودم، سه ساعت نماز شبش با گریه طول میکشید. او در منطقهٔ خودش(محل تولدش) بیمارستان ساخته که سیهزار متر است، نود درمانگاه و دهها مسجد ساخته و کمکهای عظیمی از طرف یکی از مراجع تقلید قم(الآن بالای صد سال دارد) به تربیت طلبهها کرده است. یکی از این کارها را جناب حکومت غربزدهها، مخالفین این مجالس، مخالفین مساجد و حسینیه نکردهاند. کشور به گل روی جمال این مؤمنها و گریهکنها سرپاست، و الّا تا حالا با این فشاری که آوردهاند، صدباره پاشیده شده بود. قدر اینها را بدانید، دست اینها را ببوسید و به اینها اکرام و احترام کنید. اینها در این کشور، بندگان ممتاز پروردگار، مورد توجه پیغمبر(ص)، صدیقهٔ کبری(س) و امیرالمؤمنین(ع) و همانهایی هستند که امام صادق(ع) میگویند(در کاملالزیارات است): در عالم ملکوت، حسین ما از پیغمبر(ص)، مادرش زهرا(س)، پدرش علی(ع) و برادرش امام حسن(ع) میخواهد که اینها را با اسم و اسم پدر و مادر دعا کرده و برایشان طلب مغفرت کنید. اگر اینها نباشند، شما کسی نیستید و سرپا هم نیستید! دین این نیروی عظیم را بهوجود میآورد که غرب و غربزدگان نمیخواهند؛ البته اینها نمیتوانند هیچ کاری هم بکنند.
تا خداوندی خدا برجاست ××××××× بیرق شاه کربلا برپاست
امروز، حسین(ع) در این مملکت و بیرون، نیروی عظیم فداکار دارد؛ خیلی راحت برای ابیعبدالله(ع) از جانشان میگذرند و برای حفظ این مجالس از پولشان میگذرند؛ چون میدانند خرج ابیعبدالله(ع) یک خرج سنگین، نورانی، الهی و ملکوتی است. آنها میدانند پولی که برای ابیعبدالله(ع) میدهند، خدا این پول را شمرده و کنار گذاشته است.
-دین، همۀ عبادت و عامل رسیدن به جایگاه رفیع
«فإنَّ الفِقهَ مِفتاحُ البَصيرَةِ» دینشناسی، معرفت، کلید روشنبینی «و تَمامُ العِبادَةِ» و همهٔ عبادت است. «و السَّببُ إلَى المَنازِلِ الرَّفيعَةِ» دینشناسی باعث میشود که مرد و زن به جایگاههای بلند ملکوتی برسند. وقتی پرده کنار برود، آنوقت میبینید تا کجا پرواز کردهاید؛ الآن پردهٔ دنیا جلوی چشم ماست و برزخ خودمان را نمیبینیم.
-مشعلی از نور در برزخ برای اهل ایمان
یک روایت وسط این روایت بخوانم؛ وقتی ما را داخل قبر میگذارند و روح ما وارد برزخ میشود، از هر طرف -راست، چپ، پشتسر و روبهرو- چهل مشعل نور برایمان میگذارند که 160تا میشود. نور هر مشعل، نوری از خورشید، زیباتر، آرامتر و لذتبخشتر است. بعد فرشتهای میآید که بستری بهشتی برای روح میاندازد و میگوید: «نَوْمَهُ بِنَوْمَةِ الْعَرُوسِ» مانند داماد یا عروس در این بستر بخواب؛ چون این پنجاهشصت ساله با نماز، روزه، حج، عمل خیر، شرکت در جلسات ابیعبدالله و گریه خسته شدهای. تو استراحت کن و بخواب تا لحظهٔ اولی که قیامت برپا میشود، ما تو را بیدار میکنیم.
-مراتب جلیل در پرتو شناخت حقایق الهی
موسیبنجعفر(ع) در ادامه میفرمایند: «وَ الرُّتَبِ الْجَلیلَةِ فِی الدّینِ وَ الدُّنْیا» فهم و شناخت حقایق، دین و دنیای تو را به اوج میبرد. «و مَن لَم یَتَفَقَّه فی دینهِ لَم یَرضَ اللهُ لهُ عملاً» اگر کسی دین را نفهمد، خدا از عمل او خشنود نمیشود؛ یعنی اصلاً آدم در بیدینی عمل درستی ندارد که خدا به آن خشنود بشود.
نوح(ع)، بندۀ مطیع پروردگار و تکریم خداوند از او
یک متن هم برایتان بگویم، چه متن عظیمی است! بهنظرم 99 درصد شما این متن را تا حالا نشنیدهاید؛ خیلی متن جالبی است!
-نازل شدن جبرئیل بر نوح(ع)
«أَنَّ اللّه أَکرَمَ نُوحاً بِطَاعَتِهِ و الْعُزْلَةِ لِعِبٰادَته» پروردگار عالم به نوح(ع) اِکرام کرد؛ چون بندهٔ مطیعی بود و برای این کنار گرفته بود که وجودش را هزینهٔ عبادتالله کند. این مسئله برای روزگار جوانیاش بود که هنوز ازدواج نکرده بود. «وَ کَانَ یَسکُنُ اَلجِبَاَل» بین کوهها زندگی میکرد «وَ یَأکُلُ مِن نَبَاتِ اَلأَرضِ» و علف شیرین بیابان را میخورد. «فَنَزَلَ جِبْرِئیل» جبرئیل به او نازل شد و گفت: نوح! چرا از مردم کنارهگیری کردهای و در این کوهها علف شیرین بیابان میخوری؟ جواب نوح را ببینید؛ به جبرئیل گفت: «لِأنَّهم لٰا یَعْرِفُونَ اللّه» اینها به خدا معرفت و ندارند زندگی با اینها «لٰا طَاقَت لِی بِهِم» در قدرت من نیست. کسی که با خدا آشنایی ندارد، وحشی، دزد، اختلاسچی، قاتل، رباخوار و ستمگر است، من اصلاً قدرت ندارم که بین این بیخداها زندگی کنم. جبرئیل گفت: «فَجَاهَدَهُم» برو و برایشان زحمت بکش تا خداشناس بشوند. نوح گفت: من نمیتوانم و فکر میکنم که زور من به اینها نمیرسد.
-عطای چهار نیرو از سوی خداوند به نوح(ع)
جبرئیل به او گفت: اگر من به تو توانمندی بدهم که اینها را با خدا آشتی بدهی، میروی؟ نوح گفت: «وٰا شُوقٰاه إلٰى ذٰلِك» عاشق این هستم که بتوانم مردم را با خدا آشتی بدهم. کاری که الآن عالمان واجد شرایط، بیتوقع بینظر و خدمتگزار انجام میدهند. جبرئیل گفت: به تو مژده بدهم که خداوند چهار نیرو برای تو قرار داده است: یکی نیروی «صبر» است، چون در یک شب نمیتوانی مردم را با خدا آشتی بدهی و زحمت دارد؛ یکی نیروی «یقین» است که یقین کنی کار تو بالاخره به نتیجه میرسد؛ یکی نیروی «پیروز شدن» است؛ یکی نیروی «نبوت و رسالت» است.
نوح عاشقانه 950 سال برای انتقال معرفتالله به مردم زحمت کشید؛ شما میتوانید فشاری را که کشید، در سورههای مبارکهٔ نوح، اعراف و هود ملاحظه کنید. این نکتهٔ عجیب در روایت است؛ نوح به جبرئیل گفت: «لٰا طَاقَت لِی بِهِم لِأنَّهم لٰا یَعْرِفُونَ اللّه»؛ بله، کسی که به خدا معرفت ندارد، به دین معرفت ندارد؛ آنکه عاشق نیست، کار وحشیها و حیوانات را انجام میدهد.
امان زائران امام حسین(ع) در شب جمعه از آتش دوزخ
چه شب باعظمتی است؛ شبی که ما در روایات داریم هموزن «لیلة القدر» است: «اَمانُ مِنَ النّار لِزُوّارِ الْحُسین فی لَیْلَةِ الْجمعه». سلیمان اَعْمش به آن همسایهاش گفت: این ورقهایی که خواب دیدی در شب جمعه همینطور از آسمان میریزند و روی آن نوشته است: «اَمانُ مِنَ النّار لِزُوّارِ الْحُسین»؛ آیا فهمیدی چه کسی پخش میکرد؟ گفت: بله فاطمهٔ زهرا(س) پخش میکرد. چه کسی غیر از شیعه این سردوشی و مقام را دارد؟ چه کسی غیر از شیعه این امنیت از جهنم را دارد؟ نمیدانم چطوری بگویم، خیلی خوشبهحالتان است! نمیدانم و نمیفهمم! «اَمانُ مِنَ النّار لِزُوّارِ الْحُسین فی لَیْلَةِ الْجمعه» وجود مقدسش گوهر خاصی است و مقام ویژهای پیش خدا، عالم و هستی دارد.
مقام ویژۀ ابیعبدالله(ع) نزد پروردگار و عالم هستی
کتاب «من حج الصادقین» که ده جلد است، در پانصد سال پیش توسط یکی از علمای بزرگ شیعه نوشته شده است. ایشان این روایت را نقل میکند: پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، صدیقهٔ کبری(س)، امام مجتبی(ع) که پنجساله و ابیعبدالله(ع) چهارساله بودند، همه با هم برای زیارت و فاتحهخوانی به قبرستان بقیع آمدند. پیغمبر اکرم(ص) دیدند که برزخ جوانی غرق در آتش است، دلشان برای جوان سوخت.
-بوسۀ پیغمبر(ص) بر جای اسلحهها در بدن ابیعبدالله(ع)
پیغمبر(ص) دلش برای همه سوخته و از روی محبتش دلش برای همهٔ ما میسوزد؛ اما یکطور دیگر هم را سوزاندهاند! روزی به خانهٔ زهرا(س) آمدند، ابیعبدالله(ع) پنجساله بود و داخل اتاق میدوید. پیغمبر(ص) او را دنبال کردند، به گوشهٔ راست اتاق میآمدند، حسین(ع) به گوشهٔ چپ فرار میکرد، پیغمبر(ص) به گوشهٔ چپ میآمد، حسین(ع) بهطرف دیوار شمالی اتاق فرار میکرد. در آخر وقتی پیغمبر(ص) دیدند که نمیتوانند او را بگیرند، نشستند و گفتند: علی جان، این بچه را بگیر و جلو بیاور. امیرالمؤمنین(ع) حسین(ع) را بغل کردند و به پیغمبر(ص) دادند، پیغمبر(ص) ابیعبدالله(ع) را در دامن نشاندند. ابیعبدالله(ع) در آن پنج سالگی دید که پیغمبر(ص) همه جای صورت، گلو، سینه، دست و پشتسر را میبوسد و گریه میکند، به پیغمبر(ص) عرض کرد: یا رسولالله! شما دهانم، پیشانیام، گلویم، بازویم و سینهام را میبوسید، چرا گریه میکنید؟ حضرت فرمودند: حسین جان، جای اسلحهها را میبوسم!
-اهتمام به رعایت یکسان حق مادر و همسر
حالا پیغمبر(ص) دیدند که در عالم برزخ، جوانی غرق در آتش است؛ از خدا خواستند که این جوان را حضوری ببیند. قبر شکافته شد(نقلکنندهٔ روایت، آدم کمی نیست و خیلی بزرگ است) و جوان از قبر بیرون آمد. به زنجیرهای مختلف جوان بسته شده بود و آتش هم از وجودش بالا میرفت. حضرت فرمودند: چهکار کردهای؟ جوان گفت: روزی به خانه آمدم، خانمم از مادرم شکایت کرد. جوانها! گاهی در این کارها یکخرده تحقیق کنید؛ جوانها! حق مادر بر حق همسر مقدّم است، البته با رعایت حق همسر؛ جوانها! بهخاطر همسر و مادر، با همسر و مادر درگیر نشوید؛ جوانها! مادر مادر است و یکدانه است، مراقب باشید.
-درستیِ کار دنیا و آخر در گرو رضایت والدین
این جوان گفت: از مادرم عصبانی شدم، مادرم سر تنور نان میپخت، رفتم و او را داخل تنور هُل دادم، یک دست و یک طرف سینهاش سوخت. وقتی از تنور بالا آمد، دستش را بلند کرد و گفت: انتقام من را از این ظالم بگیر! جوانها بپایید که مورد نفرین مادر و پدر قرار نگیرید؛ تا وقتی از شما راضی نشوند، کار شما در دنیا و آخرت درست نمیشود، ولو مقصر باشند. جوان گفت: یا رسولالله! من سه روز بعد مُردم و فوری به آتش برزخ آوردند، مرا غل و زنجیر کردند و حالا نمیتوانم تکان بخورم.
پیغمبر(ص) فرمودند: مادرش را بیاورید؛ بدون رضایت مادر، دعاهای ما پنجتا در حق او مستجاب نمیشود! شما میگیرید که چه میگویم یا نه؟! ای کاش! ما که مادرمان از دنیا رفته، زنده بود و امروز دستوپای آنها را میبوسیدیم، دستِ نوازشی به سر و صورت ما میکشیدند و حداقل یک کلمه به ما میگفتند: امروز برای ابیعبدالله(ع) گریه کردی؟ ما هم میگفتیم: بله دلت خوش باشد، ما نوکر هستیم. خدایا! تو بلد هستی، میتوانی و قدرت داری؛ اگر ثوابی از این مجلس برای ما هست، الآن برای پدر و مادرهایمان بفرست.
حضرت هم فرمودند: تا وقتی مادرش نیاید و راضی نشود، این آتش خاموششدنی نیست! عدهای رفتند و مادرش را آوردند، پیغمبر(ص) فرمودند: بهخاطر من از این بچهات بگذر! مادر گفت: من این کار را نمیکنم؛ اگر تو هم بخواهی، نمیگذرم! من جگرم سوخته است. پیغمبر(ص) ساکت شدند، امیرالمؤمنین(ع) به این زن فرمودند: بهخاطر من از این بچهات گذشت کن! گفت: گذشت نمیکنم. فاطمهٔ زهرا(س)، معدن عاطفه و محبت گفتند: مادر، بهخاطر من از این بچهات گذشت کن! گفت: گذشت نمیکنم. امام حسن(ع) جلو آمدند که آن موقع پنجساله بود؛ بالاخره میگویند به کودک بیشتر محبت کنید! امام حسن(ع) گفتند: مادر از این بچهات بگذر! گفت: من نمیگذرم. حسین(ع) جلو آمدند که «رَحْمَةَ اللّهِ الوٰاسِعَة و بٰابَ نِجٰاةِ الاُمّة» است، گفتند: جدم گفت، نگذشتی؛ پدرم گفت، نگذشتی؛ مادرم گفت، نبخشیدی؛ برادرم گفت، نبخشیدی؛ اما بهخاطر من از بچهات بگذر! مادر گفت: نه من نمیگذرم.
چند لحظهای که گذشت، دیدند این مادر با زخم سینه و دست دوید و خودش را روی زمین انداخت، دامن لباس ابیعبدالله(ع) را گرفت و گفت: من از فرزندم گذشتم؛ خدایا! بچهام را ببخش. آتش رفت و جوان به برزخ برگشت. چهار نفر دیگر، یعنی پیغمبر(ص)، علی(ع)، زهرا(س) و امام مجتبی(ع) به او گفتند: چه شد که بخشیدی؟ گفت: من وقتی گفتم نمیبخشم، دیدم که ناگهان تمام درهای بالا باز شد، فرشتگان با گرزهای آتشی به پایین میآیند و به من میگویند: اگر حسین را رد کنی، تمام وجودت را به آتش میکشیم.
کلام آخر؛ تیر سهشعبه بر گلوی آخرین سرباز ابیعبدالله(ع)
یک سلسله مطلب در رابطهٔ با این ششماهه برایتان بگویم. روایت از کتاب شریف «اصول کافی» است؛ دیگر مدرکی بدهم که کاملاً در قبول کردن مطمئن بشوید.
-شعرخوانی کمیت و گریههای بیامان امام صادق(ع)
«أنّ الْکُمِیْتَ الشّاعر دَخَل عَلَي الصّادق(ع)» کُمیت شاعر اهلبیت به زیارت امام ششم آمد؛ وقتی نشست، حضرت فرمودند: «یٰا کُمِیْت! أنْشِدْنی فِی جَدّیَ الْحُسین» برای ابیعبدالله(ع) شعر بخوان، میخواهیم گریه کنیم. «فَلَمّا أنْشِد كُمِيْت أبْياتاً فِي مُصِيبة الْحُسين(ع) بَكَي الْإمام بَكٰاءاً شَديداً» هنگامی که کمیت شعر میخواند، امام صادق(ع) بهسختی گریه کردند، «وَ بَكَتِ النِّسوَة وَ أهْلِ حَريمه وَ صِحْنَ فِي حُجَرٰاتِهنّ» صدای خانمها و اهل خانه هم به گریه بلند شد و نالهٔ آنها در تمام اتاقها به آسمان برخاست. «فَبَيْنَمَا الْإمام فِي الْبكاء وَالنّحيب إذْ خَرَجَت جٰارِية مِنْ خَلْف السَّتر» امام در حال گریه بودند که خانمی از پشت پرده بیرون آم ود داخل اتاق امام صادق(ع) شد، «وَ فِي يَدِها طِفْلٌ صَغيرٌ رَضيعٌ» بچهٔ شیرخوارهای روی دست این خانم بود، «فَوَضَعَتْه فِي حِجْرِ الْإمٰام» این بچه را در دامن امام صادق(ع) گذاشت، «فأشْتَد حِينَئذ بُكاء الْإمام(ع) فِي غٰايَةِ الْإشْتِداد و عَلٰا صُوتِهِ الشَّريف وَ عَلَتْ أصْوٰاتُ النّساء الطّاهِرات وَ الْحَرَم من خَلْفَ الأسْتار مِنَ الْحُجرات» نالهٔ امام بلند شد، امام صادق داد میزدند و صدای ناله و فریاد خانمها هم بلند شد.
-امام سجاد(ع) و یاد گلوی بریده
امام چهارم با عدهای نشسته بودند، در اتاق باز شد و حیاط پیدا بود، دیدند که چند دختر کوچک بهدنبال هم میدوند و بازی میکنند؛ امام شروع به گریه کردند. به حضرت گفتند: آقا چرا گریه میکنید؟ امام فرمودند: وقتی دویدن این دخترهای کوچک را دیدم، یاد عصر عاشورا افتادم که بچههای ما، هم بهدنبال آب میدویدند و هم از آتش خیمهها فرار میکردند.
روزی آقایی آمد و بچهٔ سهچهار روزهای را با خودش آورد، به حضرت گفت: یابن رسولالله! در گوش این بچه اذان بگو. امام فرمودند: بچه را به من بده. وقتی بچه را بغل گرفتند و سرِ بچه را در دستشان گذاشتند که دهانشان را درِ گوش بچه بیاورند، چشم حضرت به گلوی این بچه افتاد!
-بیتابی و گریۀ رباب(س) در مدینه
بچهها خیمهبهخیمه بهدنبال آب میگشتند که به خیمهٔ عمه رسیدند، دیدند کنار گهواره، پیراهن بچه را بالا زده و بچه را با مقنعهاش باد میزند. وقتی رباب بعد از یک سال به مدینه برگشت، روزها به حیاط حضرت زینب(س) میآمد و زیر آفتاب مینشست، زارزار گریه میکرد. روزی خانمی مرغ پختهای برایش آورد، وقتی درِ ظرف را برای رباب باز کردند و گلوی بریدهٔ مرغ را دید...
-لبیک آخرین سرباز ابیعبدالله(ع)
صدای نالهٔ دخترها و زنها در خیمهها بلند شد و گریهٔ شدیدی شروع کردند، امام نزدیک میدان بود که برگشتند و از آنها پرسید چه شده است؟ زینب(س) گفت: برادر! بعد از اینکه در این نزدیکیها فریاد زدی: «هَلْ مِنْ نٰاصِرِ یَنْصُرُنی، هَلْ مِنْ مُعِینِ یُعینُنی» این بچه قنداقهاش را پاره کرد و خودش را از داخل گهواره به زمین انداخت؛ یعنی بابا من هستم که جوابت را بدهم. بابا او را بغل گرفت، روبهروی لشکر آورد و گفت «يا قَوْمُ قَدْ قَتَلْتُمْ أخِی» عباس را کشتید، فرزندانم را کشتید، یارانم را هم کشتید و هیچکس غیر از این بچهٔ ششماهه برای من نمانده است. «هذا الطفلُ یتَلَظَّی عَطَشاً مِنْ غَيْرِ ذَنْب» گناهی ندارد، اما «یتلظی» از تشنگی به خود میپیچد؛ «تَلَظی» یعنی چه؟ وقتی ماهی را از آب بیرون میاندازند، دیدهاید که با لبش چهکار میکند؟ مردم، بچهٔ من را ببینید که مثل ماهی لب میزند!
-تیر سهشعبه در گلوی علیاصغر(ع)
حسین جان! کار تو به کجا رسید که به این مردم بیشرف و بیکرامت بگویی: «إنْ لَمْ تَرْحَمونى فَارْحَمُوا هٰذَا الطّفل» اگر به من رحم نمیکنید، به این کودک رحم کنید. برادران! این حرف نشنیدهای است که آدم را میکشد. حرمله وقتی تیر سهشعبه را در کمان گذاشت و آمادهٔ کشیدن شد، آنهایی که جلوی لشکر ایستاده بودند، بیطاقت شدند و همه صورتها را برگرداندند که نبینند با این بچه چه معاملهای میشود! حرمله تیر را زد، گریهٔ اصغر ساکت شد و میدان کربلا را سکوت گرفت. زنان و دختران فکر کردند که از میدان صدا نمیآید، حتماً بابا برای علیاصغر آب گرفته و از این آب برای ما هم میآورد؛ اما بچه در بغلش جان داده بود.
آرامآرام به کنار خیمه آوردند و خواهرشان را صدا زدند، رباب فکر کرد که بچه سیراب شده است و ابیعبدالله(ع) میخواهند به زینب(س) بگویند که بچه را داخل خیمه ببر. رباب بلند شد که گهواره را آماده کند، زینب(س) آمد. برای چه زینب(س) را صدا کرد؟ چون بچه با تیر به بازوی ابیعبدالله(ع) دوخته شده بود! حضرت فرمودند: خواهرم، من بهتنهایی نمیتوانم این تیر را دربیاورم؛ یا تو بچه را در بغل من نگهدار که نیفتد و من تیر را دربیاروم، یا من بچه را نگه میدارم و تو آرامآرام این تیر را دربیاور...
تهران/ ورزشگاه آیتالله سعیدی/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی هفتم