لطفا منتظر باشید

جلسه دهم - یکشنبه ( 9-6-1399)

(تهران ورزشگاه آیت الله سعیدی)
محرم1442 ه.ق - شهریور1399 ه.ش
26.86 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

تعبیر امام زمان(عج) از ابی‌عبدالله(ع)

از شروع مجلس در روز اول محرّم تا دیروز، شنیدید که کاروان ابی‌عبدالله(ع)، کاروان معرفت، عبادت، هجرت، سرعت و سبقت بود. نهایت این سلوک الی‌الله، شهادت بود؛ شهادتی که پیش از این کاروان، به این کیفیت سابقه نداشت و با چنین کیفیتی هم تا قیامت برای هیچ کاروانی، حتی کاروان امام زمان(عج) به‌وجود نخواهد آمد. امام عصر(عج) در نامه‌ای که به علی‌بن‌مسیب همدانی نوشته‌اند، از حضرت حسین(ع) به «مولایم» تعبیر کرده‌اند. 

 

-سلام امام زمان(عج) به خون‌های ریخته‌شده در کربلا

شما از روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) و مهم‌ترین کتاب‌ها شنیده‌اید که «مِدادُ الْعُلَمآءِ أَفْضَلُ مِنْ دِمآءِ الشُّهَداءِ» مرکّبی که عالم معارف دین را با آن می‌نویسد، برتر از خون شهید است؛ با توجه به سلامی که امام زمان(عج) به این خون‌ها کرده‌اند، چگونه می‌شود این روایت را با شهدای کربلا حل کرد؟  باید به زنده سلام کرد، خون که روی زمین ریخت و خشک شد؛ اما امام زمان(عج) می‌فرمایند: «أَلسَّلامُ عَلَي الدِّمآءِ السّآئِلاتِ» سلام بر خون‌هایی که در کربلا ریخت. معلوم می‌شود که این خون‌ها با همهٔ خون‌های پاکان در تاریخ گذشته و آینده فرق داشته است. 

 

کاروان ابی‌عبدالله(ع)، غرق در علم و معرفت

مرکّب دانشمندان از خون شهیدان افضل است و این 72 نفر غرق در علم و معرفت بودند؛ حتی آن سه‌نفری هم که خیلی دیر به این کاروان پیوستند. حرّ در طلوع صبح به این کاروان پیوست، حتماً معرفت بالایی در وجودش طلوع کرد که با کمک عقل، فطرت و معارف قبلی‌اش، به تمام مسائل عالِم شد. آن دو نفر هم کمتر از یک ساعت به شهادت ابی‌عبدالله(ع) مانده بود که به این کاروان پیوستند. هر دو در لشکر عمرسعد و با هم برادر بودند، از خوارج نهروان هم بودند. دری از رحمت، بازتر از این در سراغ دارید؟ بعد از نماز صبح تا حدود سه بعدازظهر، این دو برادر در جنگ بودند و امام ساعت چهار شهید شدند. 

 

-امید امام حسین(ع) به توبۀ لشکر دشمن

حضرت به میدان آمده بودند، با جنگی که روی اسب کرده بودند، خسته شده بود، گرسنه و تشنه بودند، 71 داغ سنگین را تحمل می‌کردند، در همین حال، اشارهٔ بامحبتی به لشکر کردند که ساکت شوید و سکوت حاکم شد. نوک نیزه‌شان را مقداری در زمین فرو کردند و همین‌طوری که روی اسب نشسته بودند، به نیزه تکیه دادند که نیفتند. در سکوت لشکر، اول فرمودند: به صدای خیمه‌های من گوش بدهید؛ لشکر دیدند که صدای گریهٔ بلندبلند از درون همهٔ خیمه‌ها می‌آید. 

جالب است و برای من ثابت شده که زینب کبری(س) دارای مقام عصمت بوده است؛ یک معصوم دیگر هم در این خیمه‌ها بود که زین‌العابدین(ع) نام داشت؛ معصوم دیگری هم به‌نام سکینهٔ کبری بود. اینها با داد گریه می‌کردند، یعنی به ما درس دادند که داد زدن برای ابی‌عبدالله(ع) مانعی ندارد! می‌گویند: صدای شما در این آفتاب داغ در همه جای ایران پخش می‌شود، شما هم از طریق صداوسیما به کل مردم کشور درس بدهید که این‌طوری باید برای ابی‌عبدالله(ع) ناله بزنید. حضرت چرا این کار را کردند و گفتند که به خیمه‌ها گوش بدهید؟! این انسان این‌قدر کریم، بامحبت و باعاطفه بود که می‌خواست شاید با شنیدن صدای گریهٔ زنان و دختران، اینها دلشان به رحم بیاید و توبه کنند؛ با اینکه 71 نفر را کشته بودند، امام امید داشتند که اگر توبه کنند، اهل نجات هستند. خدایا! دست ما را در دست چه کسی گذاشته‌ای؟ 

ما را هم ای حسین گدایی حساب کن ×××××××× آخر کجا رود به‌جز این در گدای تو

وقتی صدای گریه شنیده شد، چون به خیمه‌ها نزدیک بود، هدف امام تحقق پیدا کرد. 

 

-خواب امیرالمؤمنین(ع) در بازگشت از جنگ صفین

امیرالمؤمنین(ع) هم جملهٔ دوم حضرت را با گوش خودشان بیست سال قبل از کربلا شنیده بود؛ وقتی با لشکر از جنگ صفین به کوفه برمی‌گشتند، در این مسیر بودند که روی زین خوابشان برد. زمانی که بیدار شدند، به پهنای صورت اشک ریختند و گفتند: «إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». ابن‌عباس گفت: برای چه کلمهٔ استرجاع گفتید؟ حضرت فرمودند: وقتی به این منطقه رسیدیم، من خوابم برد و خواب دیدم که تمام این بیابان پر از خون است و از امواج خون صدا می‌آید. این حرف دوم امام روبه‌روی لشکر بود: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی، هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ، هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا». حسین جان، فدایت بشوم! یک نگاه بکن و ببین حالا چقدر یار داری. ابن‌عباس! آدم وظیفه دارد که وقتی نالهٔ مظلومی را شنید، او را کمک بدهد؛ من در خواب دیدم، پیاده شدم و بین این خون‌ها رفتم تا ببینم کیست که طلب یاری می‌کند، دیدم حسین خودم است. 

 

-طلب یاری امام و پیوستن دو نفر از لشکر دشمن

امام حسین(ع) وقتی این جملات را رو به لشکر گفتند، این دو برادر به همدیگر نگاه کردند، برادر بزرگ‌ به برادر کوچک‌تر‌ گفت: شنیدی؟! برادر کوچک گفت: بله شنیدم! برادر بزرگ گفت: پس چرا معطل هستی؟ او می‌گوید من یار می‌خواهم، آیا نباید این مظلوم و غریب را یاری کرد؟ برادر کوچک گفت: چرا برادر، باید یاری‌اش کرد. برادر بزرگ گفت: پس به‌طرف این گرگ‌ها برگرد و بزن! هر دو حمله کردند و لشکر به‌هم ریخت. از بس که تیر و نیزه و شمشیر به آنها زدند، دوتایی از اسب افتادند. از ظهر به بعد دیده بودند که هر کس در جنگ تن‌به‌تن می‌افتاد، ابی‌عبدالله(ع) به بالای سرش می‌آمدند؛ اما این دو گفتند که ما نباید توقع داشته باشیم، چون ما بد بودیم! ناگهان دیدند که حضرت از اسب پیاده شدند، با یک دنیا آرامش بالای سر هر دوی آنها آمدند و فرمودند: خدا هر دوی شما را مورد رحمت قرار بدهد. این دو شهید شدند و زین‌العابدین(ع) هر دو را پایین پای ابی‌عبدالله(ع) دفن کرده‌اند. 

 

-خانۀ اهل‌بیت(علیهم‌السلام)، خانه‌ای امن و سودمند

شما در چنین خانه‌ای هستید؛ مرد و زن، پیر و جوان! پس از در این خانه به جای دیگری نروید، چون صرف نمی‌کند؛ نه در دنیا صرف می‌کند و نه در آخرت. درِ خانهٔ مال حرام، هوس حرام و نیز به درِ خانهٔ کسانی نروید که اتصالی با این دستگاه ندارند؛ مانند این 72نفر سختی بکشید، اما بایستید. ما هزار سال در دنیا نیستیم، پیغمبر(ص) فرموده‌اند: نهایت عمر امت من، بین شصت و هفتاد است و بیشتر نیست؛ پس با ضرر و دست خالی وارد آخرت نشوید. در این خانه بمانید تا شما را نبرند؛ هیچ عاملی شما را نبرد! 

این دوتا در پنج دقیقه در معرفت کامل قرار گرفتند؛ حرفم این است که پیغمبر(ص) می‌فرمایند: مرکّب علما و اهل معرفت، بالاتر از خون شهیدان است، این 72 نفر عالم شهید شدند؛ یعنی دیگر هیچ مرکبی از هیچ فقیهی، مرجعی، اصولی، حکیمی و عارفی، اصلاً نمی‌تواند بالاتر از این خون بشود. 

 

موجی از عبودیت در کاروان عاشوراییان

مسئلهٔ دوم اینکه، این کاروان، کاروان عبادت و عبودیت بود؛ این کاروان، تسلیم خدا بود. بعد از مرگ پیغمبر(ص) که مکتب‌سازی و تهمت‌سازی شروع شد، دینی زمینی برای مردم ساختند و دین الهی را کنار زدند، امام هشتم می‌گویند: فقط دوازده‌تا دین‌دار واقعی ماندند، بقیه به خدا، پیغمبر و قرآن پشت کردند و با رنگ اسلام ماندند. تا سال 61 هجری طوفان‌ها وزید و هزاران نفر را به نفاق، کفر، شرک، فسق و انواع معاصی کشید؛ اما این 72 نفر از این‌همه طوفان زخم نخوردند و عبدالله ماندند.

 

-طنین مناجات و استغفار کاروان کربلا در شب عاشورا

شب عاشورا شب خیرات و پخش مواد غذایی نبود، آب هم در خیمه‌ها نبود و در نتیجه نمی‌توانستند غذای پختنی درست کنند، غذا نان خالی بود یا طبق روایات، مقداری سویق به‌جامانده از روزهای قبل بود؛ زین‌العابدین(ع) می‌فرمایند: تا صبح، از خیمه‌های یاران پدرم صدای ناله و مناجات و استغفار به گوش می‌خورد، انگار اینجا لانهٔ زنبور است! پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «المؤمنُ کَالنَّحل» مؤمن مثل زنبور است، عسل آن برای عاشقان و زهرش هم برای دشمنان است. در این صدای ناله، گریه، عبادت، سجده، رکوع، قنوت و زار زدن در آن تاریکی که ماه هم در شب دهم درخشش زیادی نداشت و کنار رفته بود، چند نفر از لشکر عمرسعد گفتند برویم و گشتی بزنیم، ببینیم آنجا چه خبر است، اینجا که همه خواب هستند و بیدارها هم اسلحه تیز می‌کنند و وسایل کشتار فردا را آماده می‌کنند. وقتی نزدیک خیمه‌ها رسیدند، این صداها را شنیدند. 

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر ××××××××× یادگاری که در این گنبد دوار بماند

قمربنی‌هاشم(ع) پاسداری می‌داد و هنوز به این طرف نیامده بود که این چندتا را ببیند. این چندنفر به‌هم گفتند: برگردیم؟ آنجا دوزخ است و اینجا بهشت! بقیهٔ رفقا گفتند: نه کجا برگردیم؟! یکی از آنها گفت: پس ببینیم خیمهٔ ابی‌عبدالله کدام‌طرف است، داخل برویم. اینها در آمادگی بودند که قمربنی‌هاشم(ع) رسید، شمشیر کشید و نهیب زد: کجا می‌آیید؟! ابی‌عبدالله(ع) پردهٔ خیمه را بالا زدند و گفتند: اینها مال ما هستند، بگذار بیایند. 

حسین جان، ما هم مال تو هستیم؟ به خودت قسم! ما و زن و بچه‌هایمان هم مال تو هستیم. ما مملوک و نوکر تو هستیم. سر ما روی خاک پای غلام سیاه توست، بله ما هم مال تو هستیم؛ اگر مال تو نبودیم، اینجا نبودیم و گریه نمی‌کردیم.

 

هجرت کاروانیان از خود به‌سوی پروردگار

این کاروان، کاروان هجرت بود که دیروز بحث کامل هجرت را شنیدید؛ چه بحث زیبایی هم بود! هجرت معنوی، یعنی هجرت کردن از خود به‌سوی پروردگار که خودی از خودم در همین دنیا باقی نماند، فانی بشوم؛ دیگر از من بودن، ملک من بودن، علم من بودن، منبر من بودن و این آلودگی‌ها دربیایم، فقط او بشود و من دیگر در کار نباشد. اگر من به این حال برسم، تا آخر عمرم در مال خودم، برای کار خیر خیلی راحت دست‌به‌جیب هستم؛ برای علمم خیلی راحت دست‌به‌جیب هستم و می‌گویم تا نفس دارم، کاری به بدنم، دردم و مشکلم ندارم، باید این علم داده‌شدهٔ او را هزینه کنم. اگرچه روی منبر بمیرم، مهم نیست.

 

سرعت بی‌مثال کاروان در وصال معبود

نور چیست؟ سرعت ثانیه‌ای سیصدهزار کیلومتر؛ حرکت این 72 نفر چنان سریع بود که به حق رسیدند: «وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ وَ جَنَّةٍ عرض‌ها اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ × اَلَّذِینَ ینْفِقُونَ فِی اَلسَّرّٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ اَلْکٰاظِمِینَ اَلْغَیظَ وَ اَلْعٰافِینَ عَنِ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ یحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ»(سورهٔ آل‌عمران، آیات 133-134) حرف تمام است؟ خدا عاشق این کاروان بود و این هم مدرکش است: «وَ اَللّٰهُ یحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ». اگر خدا عاشق آدم شود، اوضاع آدم چه می‌شود! 

گر تو بر من عاشقی‌ ای محترم ××××××× پرده برکش، من به تو عاشق‌ترم

هرچه بودت، داده‌ای در راه ما ×××××××× مرحبا صد مرحبا خود هم بیا

خود بیا که می‌کشم من ناز تو ×××××××× عرش و فرشم جمله پاانداز تو

اما حسین من: 

لیک خود تنها نیا در بزم یار ××××××××× خود بیا و اصغرت را هم بیار

برادران من و خواهران! با این مایهٔ کم علمی و این بضاعتم، اگر می‌شد و فرصت بود که این عشق او را به محسنین توضیح می‌دادم، چقدر خوب بود. در این آیه، «وَ اَللّٰهُ یحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ»، خدا عاشق است و محسنین معشوق هستند. خیلی حرف است! دیوانه‌کننده است! به جای اینکه بگویم: آن‌قدر بروم تا عاشق خدا بشوم، تا جایی رفته‌ام که معشوق و محبوب خدا شده‌ام. 

 

کاروان کربلا، بَرندگان مسابقۀ هستی

این کاروان، کاروان سبقت هم است؛ یعنی این کاروان از اولین و آخرین، مسابقه را بردند. حسین(ع) از انبیا و فرزندان دیگرش، غیر از امیرالمؤمنین(ع) مسابقه را برد؛ چون پیغمبر(ص) می‌فرمایند: «أَبُوهُمَا أفْضَلُ مِنْهُمَا»، اینجا دیگر جرئت نیست که بگویم. حسین(ع) و یارانش مسابقه را از تمام گذشتگان و آیندگان بردند. خداوند در سورهٔ حدید می‌فرماید: «سٰابِقُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکمْ وَ جَنَّةٍ عرض‌ها کعَرْضِ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ ذٰلِک فَضْلُ اَللّٰهِ یؤْتِیهِ مَنْ یشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِیمِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 21).

 

-سلوک الی‌الله با دست‌یابی به پنج حقیقت

حرف من تمام شد، اما این حرف تا قیامت تمام‌شدنی نیست. یک‌بار دیگر این پنج‌تا عنوان را بگویم که یادتان بماند. من و شما در حد ظرفیت خودمان، با این پنج‌‌تا، سلوک الی‌الله کنیم: معرفت، عبادت، هجرت از خود به‌سوی خدا، سرعت، تنبل نشوم و در جاده نمانم، سست نشوم و گول نخورم، شبهه‌های این خارجی‌ها و بعضی از داخلی‌ها، مرا زمین‌گیر نکند، با سرعت بروم و سبقت بگیرم، مسابقه را ببرم. 

 

کلام آخر؛ بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

دل به دریای بلا در کربلا می‌زد حسین ××××××××× عشق‌بازان خداجو را صلیٰ می‌زد حسین

در آخر این چندخط شعر، همه‌اش حسین(ع) است؛ اگر دلتان می‌خواهد، داد بزنید. امام صادق(ع) به پروردگار گفتند: خدایا! این مردان و زنانی که برای حسین ما فریاد می‌کشند، «وَ ارحَمْ تِلكَ الصَّرخَةَ الّتي كانَت لَنا» رحمتت را به این ناله‌ها نازل کن. دعای امام مستجاب است! 

زین‌العابدین(ع) چهل سال داد می‌کشیدند؛ اگر شیرخواره‌ای بغل زن‌های مدینه در کوچه می‌دیدند، کنار خاک می‌نشستند و ناله می‌زدند؛ برای خرید یک ‌ذره گوشت می‌رفتند، وقتی قصاب را می‌دیدند که می‌خواهد گوسفندی را رو به قبله سر ببرد، جلو می‌آمدند و می‌گفتند: به این گوسفند آب داده‌ای؟! 

دل به دریای بلا در کربلا می‌زد حسین ×××××××××× عشق‌بازان خداجو را صلیٰ می‌زد حسین

گرچه نقش پرچمش هَیْهٰات مِنَ الظّله بود ××××××××× باز طرحی تازه از قالوا بلیٰ می‌زد حسین

سیر در معراج قرب حضرت معبود داشت ×××××××××× تا قدم در راه تسلیم و رضا می‌زد حسین

وای حسین جان، قلبم می‌ایستد! 

تا نریزد خون پاک اصغرش روی زمین ××××××××××× آسمان عشق را رنگ خدا می‌زد حسین

چشم در چشم علی‌اکبرش وقت وداع ×××××××××× بوسه بر آیینهٔ ایزدنما می‌زد حسین

دست ساقی را که می‌بوسید در دریای خون ×××××××××× بر سر مُلک دو عالم، پشت‌پا می‌زد حسین

سه‌چهار ساعت دیگر به آتش زدن خیمه‌ها مانده و الآن خیمه‌ها آرام است؛ وقتی عباس(ع) رفت، دیگر همه ناامید شدند! 

خیمهٔ گل‌های یاسین را که آتش می‌زدند ×××××××× خیمه بر جان و دل اهلِ ولی می‌زد حسین

خط آخرش را هم بخوانم، هر کاری می‌خواهید بکنید؛ به شما اجازه داده‌اند! امام صادق(ع) می‌فرمایند: زدن به صورت، پاره کردن یقه و فریاد زدن برای حسین ما، نه‌تنها عیبی ندارد، بلکه باید انجام بگیرد. 

سبزپوشان فلک(فرشتگان) دیدند با فریاد سرخ ×××××××× از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین

دست‌وپا می‌زد! 

 

-وداع جانسوز امام با اهل‌بیت

صبح به من گفتند که روضهٔ کامل بخوان، اما با چه دلی و چه طاقتی؟! امروز مگر می‌شود روضهٔ کامل خواند! اینهایی که می‌خواهم بگویم، خاک در دهان من! چطوری بگویم؟! تک مانده بود، جلوی لشکر بود که یک‌مرتبه ذوالجناح را دواند و خودش را نزدیک آب رساند، نگذاشتند آب بخورد و یک تیر به صورت او زدند. تیر را زدند، بعد همه با هم فریاد زدند: حسین، به خیمه‌هایت حمله شد! برگشت و دید دروغ گفته‌اند، دم خیمه آمد و با آن صدای الهی‌اش که قربان صدایت بروم، با یک دنیا عاطفه صدا زد: «عليكنّ منّي السّلام» خانم‌ها، خواهرها و دخترها! من هم می‌روم و کار من هم دیگر تمام است. همه بیرون ریختند و به دورش حلقه زدند. خانم‌ها راه دادند و بچه‌ها و دخترهای کوچک جلو آمدند، این دست‌های کوچک را به رکاب بابا گرفته بودند و می‌گفتند: بابا، می‌خواهی به کجا بروی؟

نمی‌دانم چطوری بچه‌ها را آرام کرد! فکر نمی‌کنم بچه‌ها آرام شده باشند! زن‌ها، بچه‌ها و دخترها دور او جمع شده بودند و «صِحْنَ» با هرچه توان داشتند، ناله می‌زدند «وَ لَطَمْنَ وُجُوهَهُنّ» و به صورتشان خراش می‌زدند. امام به آنها نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. چه بلایی به سرتان آمد! «فَقٰالَ لَهُنّ مَهْلاً» فرمودند: گریه نکنید و لطمه نزنید، «فَإنّ الْبُکاءُ عَمٰاکُم» الآن گریه نکنید! یک‌ساعت دیگر گریه کنید؛ آن‌وقت که در میدان ریختید و وضع من را دیدید، گریه کنید. 

 

-بی‌تابی زینب(س) در وداع با برادر

زینب(س) بچه‌ها را کنار زد، جلو آمد و گفت: برادر، آمادهٔ شهادت شده‌ای؟ حضرت گفتند: زینب من، چطوری آماده نشوم؛ من که دیگر یار و یاوری ندارم! من که اکبر ندارم، من که عبدالله و اصغر و عباس ندارم، چگونه آماده نشوم؟! زینب(س) زیر چادر پیراهنش را پاره کرد، آخر مصیبت خیلی سنگین بود! این یک‌بار بود که پیراهنش را پاره کرد، یک‌بار هم وقتی که دید یزید با چوب خیزران به لب و دندان حمله کرد، بلند شد و گریبان پاره کرد، صدا می‌زد: «وٰا حُسَیْنا». خواهر در آخر گفت: می‌خواهی بروی، برو! دختر یا بچه‌تان تا حالا به‌دنبال ماشین‌ شما دویده است، چند دفعه آینه را از داخل ماشین نگاه کرده‌اید که ببینید به خانه رسید یا نه؟ وقتی امام برای بار اول روی زین برگشت که ببیند خواهر به داخل خیمه رفت، دید نیست؛ با خودش گفت: نباید به این زودی به خیمه رسیده باشد! 

ابی‌عبدالله(ع) برگشت و دید که زینب(س) روی زمین غش کرده است! وقتی می‌خواهند غشی را به‌هوش بیاورند، چه‌کار می‌کنند؟! آب به صورتش می‌پاشند، اما آب نبود و ابی‌عبدالله(ع) متحیر مانده بود؛ بالاخره خواهر را با آب به هوش آورد! حضرت نشست و سر زینب(س) را روی دامن گذاشت، صورتش را پایین آورد و چنان گریه کرد که اشک روی صورت زینب(س) ریخت و چشمش را باز کرد، امام فرمودند: عزیزدلم صبر کن. 

 

-روضۀ شهادت امام حسین(ع) از زبان امام صادق(ع)

از اینجا به بعدِ روضه را به دست امام ششم می‌دهم تا امام صادق(ع) روضه بخواند؛ امام صادق(ع) می‌فرمایند: ابی‌عبدالله(ع) با تشنگی و گرسنگی و 72 داغ وارد جنگ شد، 33 زخم با نیزه و 34 زخم با شمشیر به او زدند. حسین جان، مگر کشتن یک‌نفر چقدر اسلحه می‌خواهد؟! 

امام صادق(ع) می‌فرمایند: ابی‌عبدالله(ع) خسته شد، خون از بدنش می‌رفت، به نیزه تکیه داد تا یک‌خرده خستگی‌اش رفع شود، ابوالحُتوف جُعفی پیشانی‌اش را هدف گرفت، یک تیر به پیشانی زد و استخوان شکست؛ اول با کف دست راستش، خون‌ها را گرفت و به محاسن و گلویش کشید، دید بند نمی‌آید، کمربندش را باز کرد و پیراهنش را بالا زد تا جلوی خون را بگیرد، سینه مقابل لشکر قرار گرفت! از دور نه، از جلو، سینه را با تیر سه‌شعبه هدف گرفتند و تیر از پشت‌سر بیرون آمد. حسین جان، برایت بمیرم! 

دو سه‌بار تیر را از جلو تکان داد، دید درنمی‌آید؛ نمی‌دانم روی زین با چه زحمتی خم شد! شما می‌خواهی پشتت را یک‌ذره بخارانی، نمی‌شود؛ نمی‌دانم چه‌کار کرد، دستش را از پشت‌سر به تیر رساند و بیرون کشید. ذوالجناح حس کرد که دیگر طاقت ندارد سواری‌اش را ادامه بدهد، ذوالجناح از سطح صاف داخل گودال آمد، دوتا دستش را به جلو و دوتا پایش را عقب کشید که ابی‌عبدالله(ع) زمین نخورد و آرام بیاید. 

بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد ××××××× اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد

بگذارید حرف امام باقر(ع) را هم بگویم، مثل هر روز در آفتاب بنشینم و گریه کنم؛ امروز چقدر آفتاب داغ به بدنت تابید! حرف امام باقر(ع) را هم بگویم؛ امام باقر(ع) روایت نمی‌کند، بلکه خودش در کربلا بوده و می‌گوید: من نزدیک گودال بودم، جدم هنوز زنده بود که اسب‌سوارها از یک‌طرف گودال می‌ریختند، از آن ‌طرف درمی‌آمدند و دوباره دور می‌زدند...

 

تهران/ ورزشگاه آیت‌الله سعیدی/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه‍.ش./ سخنرانی دهم

برچسب ها :