شب دوم جمعه (31-5-1399)
(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- منابع شناختیِ رحمت الهی
- -قرآن کریم
- -روایات
- -دعاها
- زیباترین و پرمنفعتترین سفر برای انسان
- -خشم خداوند، حاکی از عذاب مجرمین متکبر
- -انسان بدون اندیشه، بسان نقاشی روی دیوار
- حکایتی شنیدنی از دانشمند بصری و مرد راهزن
- -نیاز معرفت به چاشنی ایمان
- -خاموشی چراغ هوای نفس با معرفت و چاشنی ایمان
- -دنیای پر از حرام، چونان مار زیبا و خوش خطوخال
- -دعای با قناعت، دنیای حلال و پاکی
- -اثر حرامخواری بر نسل انسان
- -اثر عجیب یک آیه بر مرد راهزن
- فهم و معرفت آیات الهی با چاشنی محبت
- خداوند، خدای مهربانی و رحمت
- -نظر علامۀ جعفری در خصوص رحمت خداوند
- داستان توبهکنندگان، چهارمین منبع شناخت رحمت الهی
- -درخواست مرد گنهکار از رسول خدا(ص)
- -خداوند، ظاهرکنندۀ خوبیها و پوشانندۀ بدیها
- -رنجیدهخاطر شدن مرد گنهکار از رسول خدا(ص)
- -رحمت خداوند در بخشش مرد گنهکار
- -آمرزندگی و مهربانی قطعی خداوند
- عشق، رحمت و لطف بینهایت خداوند به بندگان
- داستانی زیبا از رحمت خداوند به بندگان گنهکار
- - درخواست موسی(ع) به درگاه خداوند
- -رحمت و گذشت خداوند، بزرگتر از همهچیز
- کلام آخر؛ مَهبَط جبرییل امین کربلاست
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
منابع شناختیِ رحمت الهی
کلام در شروع مجلس، دربارهٔ رحمت پروردگار مطرح شد. ما در رابطهٔ با رحمت خدا میتوانیم به چهارم منبع مراجعه کنیم که البته سه بخش از این منابع عربی است و اگر بخواهیم مراجعه کنیم، نیاز دارد که یک بزرگوار وارد به زبان عربی، برای ما توضیح بدهد.
-قرآن کریم
منبع اول، قرآن کریم است که از ابتدای سورهٔ بقره تا آخرین سوره، یعنی سورهٔ ناس، رحمت الهی بهصورتی خیلی گسترده مطرح است که واقعاً آدم را شگفتزده میکند.
-روایات
منبع دوم، روایات، مخصوصاً روایاتی که در کتابهای شیعه نقل شده است؛ مثل «اصول کافی» نوشتهٔ کلینی و «بحارالأنوار» نوشتهٔ مرحوم مجلسی در جلد ششم و هفتم که رویهمرفته هزار صفحه است.
-دعاها
منبع سوم، دعاهایی است که از اهلبیت(علیهمالسلام) نقل شده است؛ مثل دعای جوشن کبیر. این دعا صد بند است و هزار اسم و رسم از پروردگار در آن نقل شده که 997 یا 998 تا از آنها بیان جلوهٔ رحمتالله است و فقط دوتای آن، بیان خشم خداست.
زیباترین و پرمنفعتترین سفر برای انسان
-خشم خداوند، حاکی از عذاب مجرمین متکبر
این خشم خدا هم به توضیح ائمه، عبارت از عذاب خدا برای مجرمینِ متکبر و طاغیان خطرناک است. به قول امیرالمؤمنین(ع)، «لَولا ما حَکَمتَ بِهِ مِن تَعذیبِ جاهِدیکَ وَ قَضَیتَ بِهِ مِن اِخلادِ مُعانِدیکَ» اگر در این عالم منکر نداشتی که مغرورانه نایستد و بگوید این عالم خدایی ندارد! هیچ دلیلی هم برای حرفش ندارد؛ چون تمام در و دیوارِ وجود، نشانهٔ بر وجود خداست.
اینهمه نقش عَجَب بر در و دیوارِ وجود ××××××× هر که فکرَت نکند، نقش بُوَد بر دیوار
-انسان بدون اندیشه، بسان نقاشی روی دیوار
آدمی که اندیشه نمیکند، مثل نقاشی روی دیوار و مُردهٔ واقعی است؛ و الّا اگر وارد عرصهٔ فکر دربارهٔ موجودات عالم بشود، این فکر در رابطهٔ با موجودات، او را به خدا میرساند.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار ××××××××× هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
«هوشیار» در اینجا یعنی آدمی که فکر میکند؛ آیات زیادی هم دربارهٔ تفکر در قرآن داریم: «لَعَلَّکمْ تَتَفَکرُونَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 219)؛ «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(سورهٔ نحل، آیهٔ 44) اصلاً اندیشه، سفر است؛ یعنی «مِنَ الْمَبْدأ إلَی الْمَقْصَد» از جایی حرکت کردن و رفتن بهسوی مقصد. آدمی که خدا را قبول ندارد، با فکر کردن، از قبول نداشتن حرکت میکند و به باور داشتن میرسد. این سفر، زیباترین، بهترین و پرمنفعتترین سفر است.
حکایتی شنیدنی از دانشمند بصری و مرد راهزن
کتابی هست که برای قرن چهارم است و من چاپ اولش را دارم؛ خیلی کهنه است و فکر کنم بالای صد سال پیش چاپ شده است. من این کتاب را خواندهام. عالمی که این کتاب را نوشته، داستانی در آن نقل میکند که مفصّل است. من اگر بخواهم الآن برایتان بگویم، دقایق و لطایفش در نظرم نیست؛ ولی اصل داستان این است: دانشمندی اهل بصره در مسیر رفتن به مکه، به دزدی برخورد میکند، دزد به او میگوید که هرچه داری، پیاده کن و حتی لباسهایت را هم بده، فقط با یک پوشش به هر جا که میخواهی، برو! بعد این دزد از او پرسید: حالا میخواهی به کجا بروی؟ گفت: میخواهم به خانهٔ خدا بروم. دزد گفت: از کجا آمدهای؟ گفت: از خانهٔ خدا آمده بودم. چون مبدأ سفرش، مسجد جامع بصره و مقصد سفرش هم کعبه بود.
-نیاز معرفت به چاشنی ایمان
این دزد، دزدِ بیابانگرد، عرب بیسواد و نادان به حلال و حرام خدا بود؛ آدمی که عالم به حلال و حرام خداست و آثار حلال و حرام را میداند، بهطرف حرام نمیرود و از حلال هم دست برنمیدارد. معرفت خیلی کار میکند که البته در این معرفت، مقداری هم چاشنی ایمان باشد. معرفت بهتنهایی کاربرد زیادی ندارد؛ ولی چاشنی ارتباط با پروردگار، این معرفت را کارساز میکند. کسی که در حد خودش به حرام آگاه است و حداقل یک آیه یا روایت بلد است. برای مثال، این آیه را میداند: «وَلا تَأْکلُوا أَمْوٰالَکمْ بَینَکمْ بِالْبٰاطِلِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 188) اموال، هم شامل پول و هم اشیا، خانه، زمین، مغازه و جنس میشود. آیهٔ شریفه، نهی الهی است و ارزش نهی از همهٔ عالم، بالاتر است. اموال خودتان را با همدیگر به باطل، یعنی به حرام تصرف نکنید. «لا تَأْکلُوا» در اینجا، یعنی تصرف؛ زمین، خانه و اشیا را که نمیشود خورد! پس «لا تَأْکلُوا» بهمعنای «لٰا تَتَصَرّفوا» تصرف در مال یکدیگر به باطل نکنید؛ یعنی حرامخوار نباشید و بهطرف چیزهایی نروید که خدا به شما حرام کرده است. اگر بهطرف حرام بروید، یعنی بهطرف آتش میروید؛ خداوند در قرآن میفرماید: «إِنَّ اَلَّذِینَ یأْکلُونَ أَمْوٰالَ اَلْیتٰامیٰ ظُلْماً إِنَّمٰا یأْکلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 10) کسی که مال یتیم را به ناحق تصرف میکند، در شکمش آتش میریزد؛ خیال نکند که زمین، خانه و اشیاست، این آتش است!
-خاموشی چراغ هوای نفس با معرفت و چاشنی ایمان
اگر کسی همین یک آیه را بلد باشد و چاشنی ایمان هم به خدا و قیامت داشته باشد، بهطرف حرام نمیرود و میترسد. اصلاً پای او جلو نمیرود و دلش، هوای نفس و شهواتش به او کمک نمیدهد؛ چون در کنار معرفت و چاشنی ایمان، چراغ همهٔ اینها خاموش است. هیچوقت دل نمیگوید که میخواهم؛ چون در خواستنْ خاموش است. وقتی معرفت و چاشنی ایمان باشد، میگوید نمیخواهم، نمیگوید میخواهم. آگاه میگوید نمیخواهم، اما جاهل و نفهم میگوید میخواهم! هرچه هست، میخواهم؛ مال یتیم، مال ملت، مال بیتالمال، مال مظلوم، مال یک خانوادهٔ فقیر است. دل میگوید میخواهم، شهوت میگوید میخواهم، هوای نفس میگوید میخواهم؛ اما معرفت و چاشنی ایمان که به قلب مربوط است، میگوید نمیخواهم؛ لذتش میگوید نمیخواهم. این درست است که اگر من این زمین را با پشت هماندازی، پارتیبازی و سندسازی بهنام خودم کنم، خیلی برایم شیرین است؛ اما میگوید من این شیرینی را نمیخواهم، چون باطن این شیرینی، آتش است.
-دنیای پر از حرام، چونان مار زیبا و خوش خطوخال
همهٔ دواها روکش دارند، شما روکش یک دارو را بردار و نوک زبانت را به اصل آن بزن، ذائقه نمیکشد و از تلخیاش فرار میکنی؛ اما حالا به آن روکش زده و گاهی شیرینی هم اضافه کردهاند، حتی بچهها هم از قرصها و کپسولها خوششان میآید و اگر جلوی آنها را نگیرید، سریع میخورند. ظاهر دنیا هم رنگارنگ، توی دلبرو و شیرین است؛ اما امیرالمؤمنین(ع) نامهای به سلمان نوشتهاند که خیلی جالب است و در این نامه میگویند: این دنیایی که پر از حرام، فتنه و لذتهای ابلیسی است، مثل مار میماند که پوست خیلی قشنگ و نرمی دارد؛ آدم اگر مار را نشناسد، پوستش را میبیند که زیباست، جذب میشود و مار را لمس هم میکند. بعد حضرت میفرمایند: وقتی کف دستت به این پشت مار میرسد، مار یک چرخ جانانهای میزند و برمیگردد، تو را نیش میزند و میمیری. این دنیای پر از حرام است.
-دعای با قناعت، دنیای حلال و پاکی
ولی دنیای حلال در اختیار همهٔ مردم است و اگر قناعت کنند، دیگر دچار حرام نمیشوند. دنیای با قناعت، دنیای پاکی است. خداوند میفرماید: «کلُوا مِنْ طَیبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکمْ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 57) خدا جلوی او را نگرفته و میگوید از پاکیزههایی تصرف کنید که به شما روزی کردهام و از راه مشروع به نام خودتان کنید؛ یا در آیهٔ دیگر میفرماید: «کلُوا مِمّٰا فِی اَلْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیباً»(سورهٔ بقره، آیهٔ 168) از حلالِ پاکیزه و دلپذیر بخورید، تصرف کنید و به نام خودتان بزنید، این هیچ عیبی ندارد، شرعی است و مشکلی ندارد.
-اثر حرامخواری بر نسل انسان
اگر کسی این آیه را لمس کند و اگر آدم این روایت پیغمبر(ص) را باور کند که فیض کاشانی در باب حلال و حرامِ کتاب «محجةالبیضاء» نقل میکند، بهدنبال حرام نمیرود؛ حضرت میفرمایند: «فإنّ الحَرامِ تَبینُ فی الذُّرِّیَّةِ» تو الآن حرام میخوری، عمرت هم تمام میشود و میروی؛ اما آثار این حرام تا وقتی که نسل تو ادامه داشته باشد، در این نسل آشکار میشود! مگر اینکه نسل، خودش رنج و تاریکی باطن خودش را علاج کند و آن آثار حرام را پاک کند، خدا هم میپذیرد.
-اثر عجیب یک آیه بر مرد راهزن
مرد عرب هم در بیابان گرفتار دزدی شد که اصلاً حلال و حرام، خدا، کعبه و انسانیت حالیاش نیست و اخلاق نمیفهمد، فقط جلوی زائر را گرفته و میگوید: بارت را پیاده کن، شترت را هم بگذار، لباسهایت را هم دربیاور و برو! دزد به این مرد عرب گفت: حالا کجا میروی؟ مرد عرب گفت: به خانهٔ خدا میروم. دزد گفت: از کجا میآیی؟ مرد گفت: از خانهٔ خدا میآیم. دزد گفت: برای چه میخواهی به خانهٔ خدا بروی. مرد گفت: میخواهم در آنجا کلام خدا را بخوانم. دزد گفت: مگر خدا کلام هم دارد؟ مرد گفت: بله دارد. دزد گفت: بخوان.
این دانشمند که اهل بصره بود، آیهای برای این دزد خواند که حتی نصف خط هم نیست و حدود یکسوم خط در قرآن است: «وَ فِی اَلسَّمٰاءِ رِزْقُکمْ»(سورهٔ ذاریات، آیهٔ 22) این یک جمله، «وَ مٰا تُوعَدُونَ» اینهم جملهٔ دومش؛ ببینید که فکر با یکذره ایمان چه میکند! این دزد وقتی اسم خدا را شنید، دلش حالیبهحالی شد. در قرآن مجید داریم: «إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِینَ إِذٰا ذُکرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»(سورهٔ أنفال، آیهٔ 2) وقتی اسم خدا پیش مردم مؤمن برده میشود، دلشان از عظمت پروردگار زیرورو میشود. دزد به او گفت: بارت را خالی نکن، مَرکَبت هم برای خودت باشد، فقط مرا با خودت به خانهٔ خدا ببر.
فهم و معرفت آیات الهی با چاشنی محبت
فهم و چاشنی ایمان، فهمیدن یک آیهٔ قرآن یا یک روایت، هم آدم را حلالخوار میکند و هم وادار میکند که اگر مال مردم به ناحق پیش اوست، برگرداند؛ یعنی از طریق قرآن ببیند که خوردن حرام، خوردن آتش و جای گرفتن در جهنم است. هیچکس هم نمیخواهد که در قیامت به جهنم برود و هفت طبقه انواع عذابها را بچشد. چه کسی دلش میخواهد به جهنم برود؟! هیچکس در روز قیامت سرش را پایین نمیاندازد که خودش بهراحتی به دوزخ برود؛ بلکه قرآن میگوید: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ»(سورهٔ حاقه، آیهٔ 30) به فرشتگان میگویم که او را بگیرید و با زنجیر بپیچید، «ثُمَّ اَلْجَحِیمَ صَلُّوهُ»(سورهٔ حاقه، آیهٔ 31) سپس او را داخل جهنم بیندازید. هیچکس با پای خودش به جهنم نمیرود! وقتی من از طریق یک آیه یا روایت بدانم که عاقبت حرام چیست، هوس حرام و لذت بردن از حرام بهسراغم نمیآید.
معرفت با چاشنی محبت؛ اگر آدم آیات رحمت، حالا حداقل پنج آیه، یا به قول امیرالمؤمنین(ع)، ده آیه یا حوصلهٔ بیشتری دارم، پنجاه آیه را انتخاب کنم و با چاشنی ایمان بفهمم، چه میشود؟! عاشق میشوم و معشوقم پروردگار میشود؛ چون وقتی آیات رحمت را میبینم، میفهمم که خداوند، یعنی زیبایی بینهایت. شما آدمهایی را ببینید که خیلی مهربان، بامحبت و نرم هستند و به قول قدیمیها، مار را با محبت خودشان از سوراخ بیرون میکِشند؛ سعدی میگوید: من بچهای را دیدم که گوسفندی بهدنبال اوست و این بچه به هر طرفی میپیچد، گوسفند هم بهدنبالش میپیچد؛ یعنی گوسفند انگار دست خودش نیست و به دست این بچه رهاست. جلو آمدم و گفتم: با این گوسفند چهکار کردی؟ گفت: تو خیال کردی که علف زیادی به این گوسفند دادهام یا شب به آغل رفته و دست بر او کشیدهام! من با محبت با او رفتار کردهام و در من غرق شده است که حالا به هر طرف میروم، این گوسفند هم به همان طرف میآید. محبت، مهربانی و رحمت، آدم را اسیر، وابسته و دلبستهٔ خودش میکند. این یک منبع برای شناخت رحمتالله بود.
خداوند، خدای مهربانی و رحمت
منبع دوم، روایات ماست که بعضی از مدارکش را گفتم: بحارالأنوار، اصول کافی، محجةالبیضاء، وسائلالشیعه و خیلی از کتابهای دیگر؛ منبع سوم هم دعاهاست که یکی از این دعاها، دعای جوشنکبیر است. آن دوتایی هم که بوی رحمت نمیدهد، مربوط به مردم است و مربوط به خدا نیست. در دعای کمیل میخوانیم: «لَوْ لاَ مَا حَکَمْتَ بِهِ مِنْ تَعْذِیبِ جَاحِدِیکَ وَ قَضَیْتَ بِهِ مِنْ إِخْلاَدِ مُعَانِدِیکَ لَجَعَلْتَ النَّارَ کُلَّهَا بَرْداً وَ سَلاَماً» اگر منکر و دشمن نداشتی، آن هفت طبقهٔ جهنم هم بهشت بود و جدا نبود. اینها باعث جهنم شدند، نه تو. خدا خدای مهربانی است، خدای آتش نیست.
-نظر علامۀ جعفری در خصوص رحمت خداوند
من خیلی با علامهٔ جعفری رحمتاللهعلیه مأنوس بودم و رفتوآمد داشتم، روزی به او گفتم: استاد! شیرهکشیدهٔ آنچه در این 75 سال از مطالعات، فهم و عقلت بهدست آوردی، در اختیار من میگذاری؟ گفت: بله! گفتم: آن چیست؟ گفت: من به این نتیجه رسیدم که خدا در قیامت کبابپزی باز نکرده و خدا خدای بهشت است، جهنم برای مجرمین حرفهای است و کار خدا نیست. خدا کبابپزی باز نکرده و رفیقهای خدا جهنمی نیستند؛ یعنی بندگان و عاشقان خدا جهنمی نیستند؛ یعنی آنهایی که خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست دارد، اینها از دم مرگشان تا ابد رنج نمیبرند، زحمت نمیکشند و تلنگر نمیخورند، راحت و بیزحمت هستند.
داستان توبهکنندگان، چهارمین منبع شناخت رحمت الهی
یکی از منابع هم، داستان توبهکنندگان عالم از زمان آدم(ع) تا آن مقداری است که ثبت شده، برای ما نوشتهاند و موجود است. داستان اینها هم رحمت خدا را خیلی زیبا نشان میدهد! یکی از این داستانها را خیلی کوتاه بگویم؛ البته نمیخواهم داستان گناهانش را بگویم، چون نوشتهاند که خیلی گناهان نفرتانگیزی است! مخصوصاً گناه کبیرهٔ بسیار زشتی داشته که اصلاً آدم دلش نمیخواهد بخواند و بشنود.
-درخواست مرد گنهکار از رسول خدا(ص)
این داستان را شیعه و سنی نوشتهاند؛ روزی این شخص به مسجد آمد و به پیغمبر(ص) گفت: دعا کن که خدا مرا ببخشد. پیغمبر(ص) اصلاً عادت نداشتند به گنهکار بگویند که چهکار کردی؛ ما هم نباید این عادت را داشته باشیم که بگوییم چهکار کردهای! به ما چه! او بندهٔ خداست و میتواند بین خودش و خدا حل کند، معنی ندارد من کاری بکنم که آبروی او پیش من برود.
-خداوند، ظاهرکنندۀ خوبیها و پوشانندۀ بدیها
وقتی پروردگارِ گنهکار، «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَسَتَرَ الْقَبِيحَ» است، من دیگر نباید برابر خدا بایستم! ما دربارهٔ خدا در دعا میخوانیم: ای کسی که خوبیهای بندگانت را پخش میکنی؛ مثلاً من یک خوبی کردهام که هیچکس هم نمیدانست یا یک نفر میدانست، یکدفعه میبینم هر کسی به من میرسد، میگوید: خوشبهحالت، عجب توفیقی داشتی! این کار خداست و من خودم پخش نکردهام. «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَسَتَرَ الْقَبِيحَ» ای خدایی که بدیهای بندگانت را میپوشانی و روی آن پرده میکشی؛ مثلاً زن نفهمد که شوهرش چهکار کرده، مرد نفهمد که زنش دروغ گفته یا ظلمی کرده یا مال شوهرش را در جایی خرج کرده که نباید خرج کند، پدر از گناهان بچهاش خبر نمیشود و رفیق از گناه رفیقش خبر نمیشود. مگر اینکه یکی نادانی کند و خودش بگوید من چهکار کردهام؛ اما اگر نگوید، تا وقتی که بمیرد، خدا نمیگذارد که کسی بفهمد. این هم جلوهٔ مهربانی و محبت حضرت حق است.
-رنجیدهخاطر شدن مرد گنهکار از رسول خدا(ص)
عادت پیغمبر(ص) نبود که به گنهکار بگویند چه غلطی کردی که حالا آمرزش میخواهی؟! چهکار کردهای؟! هیچوقت نمیگفتند، ولی یکدفعه خود این آدم عجله کرد و گفت: من این کاره بودهام؛ حالا کارش خیلی کار نفرتباری است! زنا و غیر زنا نیست، حرامخواری اصطلاحی نیست؛ کار خیلی بدی بوده که تا گفت من این کاره بودهام، پیغمبر اکرم(ص) فرمودند: از مسجد دور بشو و بیرون برو؛ نزدیک من نباش که اگر آتشی از آسمان بهخاطر این گناهت برای نابود کردن تو بیاید، ما را هم میسوزاند. بیرون برو!
این مرد تمام درها را به روی خودش بسته دید؛ یکوقتی آدم پیش رحمتٌ لِلعالمین میآید و رحمتٌ لِلعالمین رنجیدهخاطر میشود، یعنی من دیگر هیچ امیدی ندارم. از مسجد بیرون آمد، از مدینه هم بیرون آمد و نزدیک کوههای احد رفت، صورتش را روی خاک گذاشت و گفت: دیدی پیغمبرت مرا بیرون کرد و قبولم نکرد؟! هیچکس غیر از خودت برای قبول کردن من نمانده است، چهکار کنم؟ کجا بروم و به چه کسی بگویم؟
-رحمت خداوند در بخشش مرد گنهکار
جبرئیل نازل شد(این رحمت خداست) و عرض کرد: یا رسولالله! خدا به تو سلام میرساند و دو سؤال از تو دارد: یکی اینکه، تو این بندهٔ گنهکار مرا خلق کردهای؟ دوم اینکه، تو روزی این بندهٔ مجرم مرا میدهی؟ حضرت عرض کردند: نه من او را خلق کردهام و نه روزیاش را میدهم. جبرئیل عرض کرد: خدا میفرماید که پس چرا او را رد کردی؟ بهدنبالش بفرست، من گناهش را بخشیدم.
-آمرزندگی و مهربانی قطعی خداوند
خدا گناه به آن عظیمی را میبخشد؛ شما این قطعه آیه را در قرآن زیاد میبینید: «فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 192)؛ «إنّ» دوتا حرف است: «الف» و «نون» که تشدید دارد. «إنّ» یعنی قطعاً، مسلماً و بی برو برگرد. «فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» خدا یقیناً بسیار آمرزنده و مهربان است. چهارتا منبع برای درک رحمت خدا شد: قرآن، روایات، دعاها و داستان توبهکنندگانی که در کتابها نوشته شده است.
عشق، رحمت و لطف بینهایت خداوند به بندگان
من کتابی بهنام «آغوش رحمت» دارم که ده دوازده سال پیش، شاید هم پیشتر نوشتهام. این کتاب به زبانهای اردو، عربی، انگلیسی و... ترجمه شده است. زمانی که کتاب به زبان عربی چاپ و پخش شد، یک بعثی سوریهای که استاد دانشگاه و از آن بعثیهای خیلی قوی هم بود(بعثی یعنی منکر همهٔ حقایق)، این کتاب اتفاقی در سوریه به دستش میرسد، همهاش را میخواند و خودش، خانمش و دو سهتا بچهاش شیعهٔ نورانی میشوند.
بعد، این شخص از سوریه(قبل از این جنگها) به قم، موسسهٔ دارالعرفان آمد و گفت: اجازه بدهید که من این کتاب را به انگلیسی ترجمه کنم، به او گفتند: ترجمه کن! گفت: هیچچیز هم نمیخواهم؛ من صاحب کتاب را نمیشناسم(من آن وقت در قم نبودم)، ولی یک نامه برای او نوشتهام. نامه به زبان عربی بود که نامه را دارم. در نامه نوشته است: من با این کتاب با خدا آشنا شدم و با خدا آشتی کردم، با زن و بچهام شیعه شدم، اهل نماز و روزه و عبادت شدم. وقتی آدم رحمت خدا را بفهمد، به قول قدیمیها، پای او اینجا گیر میکند و دیگر نمیتواند از خدا جدا بشود؛ چون خدا عشق، رحمت و لطف بینهایت است. «إنّ اللّه» یعنی مسلماً، خداوند «غَفُور» بسیار آمرزنده و «رَحِیم» بسیار مهربان است.
داستانی زیبا از رحمت خداوند به بندگان گنهکار
من آماده بودم و یادداشت هم کرده بودم، الآن هم پیش من است که حدود ده آیه دربارهٔ رحمت خدا برایتان بخوانم که نکات عجیبی دارد؛ اما فرصت نمیکنم، انشاءالله در جلسهٔ بعد میخوانم. حالا متن روایات، دعاها و داستان گنهکارانی که مورد رحمت خدا قرار گرفتهاند که عجیب و غریب است! امشب یک داستان بسیار زیبا برایتان بگویم که فکر میکنم بیشتر شما یا ندیدهاید یا نشنیدهاید. این داستان برای خود من خیلی پرقیمت است! من چندهزار داستان در مسائل مختلف دیدهام؛ حتی در کتابهایم هم که بالای صد جلد میشود، پر از داستان است. داستانهای کتابهایی که تا حالا چاپ شده، بهعنوان «عبرتآموز» جدا کردهاند و هشت نهبار هم تا حالا چاپ شده است. کل آن هم داستانهای خیلی زیبایی است؛ مخصوصاً داستان گنهکارانی که مورد رحمت قرار گرفتهاند.
- درخواست موسی(ع) به درگاه خداوند
وجود مبارک حضرت کلیمالله به خدا عرض کرد: خدایا! بدترین بندهات را به من نشان میدهی. خدا با اینکه سرّپوش است، اما درخواست عاشقش است، خطاب رسید: بله نشان میدهم. گفت: کجا بروم تا او را ببینم؟ پروردگار فرمود: به دم دروازهٔ شهر میروی، اولین کسی که از دروازه بیرون آمد، او بدترین بندهٔ من در روزگار توست. موسی(ع) رفت، وقتی در دروازه را باز کردند، اولین کسی که بیرون آمد، مردی با بچهاش بود که بچه هم ده دوازده ساله بود و دست بچه در دست پدر بود. خداوند به موسی(ع) فرمود: این بدترین بندهٔ من در این روزگار است.
تمام شد و موسی(ع) تشکر کرد، نرفت هم با این بدترین بنده روبهرو بشود و فقط نگاهش کرد. موسی(ع) گفت: خدایا! دعوت مرا قبول و دعایم را مستجاب کردی، بدترین بنده را به من نشان دادی؛ حالا میشود بهترین بندهات را در این روزگار به من نشان بدهی؟ خطاب رسید: بله نشان میدهم. گفت: کجا بروم تا او را ببینم؟ فرمود: دوباره به دروازهٔ شهر برو، آخرین کسی که وارد دروازه میشود تا داخل شهر بیاید، او بهترین بندهٔ من است.
-رحمت و گذشت خداوند، بزرگتر از همهچیز
موسی(ع) آمد و منتظر شد، اما دید همان پدر و پسر، آخرین نفری بودند که وارد شدند؛ به خدا گفت: خدایا! بدترین و بهترین که نمیشود! چطوری است؟ خطاب رسید: صبح او بدترین بندهٔ من بود و الآن که شب میشود، بهترین بندهٔ من است. موسی(ع) گفت: خدایا! چطوری شد؟ خطاب رسید: وقتی صبح از دروازه بیرون آمدند و چشم بچهاش به این کوههای برافراشته افتاد، گفت: بابا، بزرگتر از این کوهها هم هست؟ پدر گفت: بله عزیزم، آسمانها و زمین هست. بچه گفت: بابا، بزرگتر از آسمانها و زمین هم هست؟ پدر گریه کرد و گفت: پسرم، بزرگتر از آسمانها و زمین، گناه پدرت است. گناهان پدرت از آسمانها و زمین هم بزرگتر است! بچه گفت: بابا، بزرگتر از گناهان تو هم در عالم هست؟ گفت: بله پسرم، محبت خدا و گذشتش از همهچیز بزرگتر است. خدا گفت: موسی! این شخص الآن بهترین بندهٔ من است؛ یعنی آنکه با خدا آشتی میکند و اشک میریزد، بهترین بنده است و حرف هم ندارد.
کلام آخر؛ مَهبَط جبرییل امین کربلاست
برایتان چه بگویم از فردا که قافله میرسد!
قافله غافل بگذردگاه عشق ×××××××× آمد و پرسید همی شاه عشق
گفت چه نام است بر این سرزمین ×××××××× وز چه در اینجاست دل اندوهگین
گفت یکی نام زمین نینواست ×××××××× زان دل عشاق چون نی در نواست
گفت یکی نام بود ارض طف ××××××××× طوفگه عرش برین از شرف
گفت یکی کربوبلا، زد فغان ×××××××× شه که: (قف) ای قافلهٔ عاشقان
وقتی گفتند که اینجا کربلاست، رو به یارانشان کردند و گفتند: پیاده شوید و خیمهها را در این بیابان بزنید.
بار گشایید به فرمان عشق ×××××××× کعبه همینجاست در ایمان عشق
بار گشایید شهیدان عشق ×××××××× نیست جز اینجا صف میدان عشق
هر که زند جرعهٔ جام بلا ××××××××× بار گشاید به صف کربلا
کربوبلا درس وفا میدهد ×××××××× تربت عشق است و شفا میدهد
مَهبَط جبرییل امین کربلاست ×××××××× کعبهٔ ارباب یقین کربلاست
رونق دِیر و حرم از کربلاست ××××××××× جلوهٔ باغ ارم از کربلاست
هشت روز بعد، خواهر گفت: حسین جان، دلم نمیخواهد که بروم؛ من را میبرند! حسین من، حالا که وقت جدایی از توست، میخواهم صورتت را ببوسم، اما سرت را بالای نیزه زدهاند؛ میخواهم بدنت را ببوسم، اما جای درستی ندارد.
-دعای پایانی
خدایا! حسین(ع) را از ما نگیر.
خدایا! مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
خدایا! نسل ما را حسینی قرار بده.
خدایا! این بیماری را از کرهٔ زمین بردار.
خدایا! برای حل مشکلات جهان، فرج ولیات را به حق زینب کبری(س) نزدیک کن.
تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرم/ تابستان1399ه.ش./ سخنرانی دوم