لطفا منتظر باشید

شب دهم شنبه (8-6-1399)

(تهران حسینیه حضرت ابوالفضل (ع))
محرم1442 ه.ق - شهریور1399 ه.ش
23.93 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین». 

 

محدودیت کلام در بیان رحمت پروردگار

کلام در رحمانیت و رحیمیت حضرت حق تمام نشد و اگر جلسه هم ادامه پیدا می‌کرد، تمام نمی‌شد؛ چون باید 276 بار رحمت الهی را که در آیات ذکر شده و تناسب مطالب آن آیات را با رحمت، همچنین روایاتی که در مهم‌ترین کتب مدرسهٔ اهل‌بیت آمده و دعاها را توضیح می‌دادم. همهٔ شما به من بفرمایید که کدام عالم، فقیه، دانشمند و حکیم می‌تواند همین یک جملهٔ ابتدای دعای کمیل را توضیح بدهد؟ جمله این است: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ». 

-ناتوانی بشر از شناخت «کُلَّ شَیْءٍ» 

اول باید «کُلَّ شَیْءٍ» را شناخت که «کُلَّ شَیْءٍ» چندتا موجود است؛ موجودات حیات‌دار، نباتات، جمادات و حیوانات. تعداد اینها اصلاً قابل ‌به‌دست‌آوردن نیست تا انسان در کنار هر کدام‌ از آنها دقت کند که شمول رحمت‌الله نسبت به او به چه کیفیت است. من این مطلب را در یک کتاب خارجی خواندم که دانشمندی زمین‌شناس، خاک‌شناس و طبیعت‌شناس نوشته بود. وی نوشته بود: تعداد موجودات زندهٔ یک تپهٔ خاکی در حدی است که اگر فرض کنید این هشت‌میلیارد جمعیت زمین بتوانند وارد این تپه شده، قاتی این موجودات زنده شوند و بعد دربیایند، اینها اصلاً حس نمی‌کنند که به آنها اضافه یا کم شده است! 

این تعداد موجودات زندهٔ یک تپه است، حالا کرهٔ زمین که صحراها، جنگل‌ها، مزارع و... دارد؛ مثلاً موجودات دریایی که زین‌العابدین(ع) درباره‌شان می‌گویند: «يا مَنْ فِي الْبِحارِ عَجائِبُهُ» ای خدایی که شگفتی‌های خلقت تو در دریاست. ما در همین خشکی هم سه‌هزار نوع پروانه(آن‌وقتی که خواندم) داریم که حالا اگر اضافه‌تر شده، من نمی‌دانم؛ یا حشرات، مثلاً کرم ابریشم که دوتا چشم دارد و هر چشمش هم چشم مرکب است. ما یک چشم داریم و می‌بینیم، اما هر یک چشم کرم سه‌هزار چشم است. هر کدام از اینها یک «کُلّ شیء» است. 

 

-شگفتی‌های آفرینش موجودات

همین حلزون هم از عجایب آفرینش است. یک‌بار مرا دعوت کردند که چیزهایی را زیر میکروسکوپ نشانم بدهند. من رفتم و دیدم، اصلاً خلقت پروردگار آدم را به‌هم می‌ریزد! این حلزون که جزء سخت‌تنان و کوچک هم هست، حتی اندازهٔ بعضی‌هایشان سر یک انگشت است، اگر شما این حلزون را برداری و نگاه کنی، مثل لاک‌پشت سخت است و تمام سنگ آن هم نقاشی دارد. شما جلدش را با یک سوزن به‌اندازهٔ سه‌میلی‌متر در سه‌میلی‌متر یا چهارمیلی‌متر در چهارمیلی‌متر بشکاف و دور بینداز، خودش را روی طاقچه بگذار؛ بعد از 24 ساعت، آن تکه‌ای که شکسته‌ای، ساخته شده، رنگ‌آمیزی هم کرده و نو شده است. خود این شعور و هنر، یکی از «کُلّ شیء»هاست. 

آن‌وقت شما تشریف ببرید تا برایتان زیر میکروسکوپ بگذارند؛ اگر حلزون را از آن جلد دربیاورید، دهانش به‌اندازهٔ سوراخ یک سوزن معمولی است. کاهو، برگ درخت پرتقال و نارنگی را به‌خوبی می‌خورد، البته با جویدن و نه با بلعیدن؛ پس معلوم می‌شود که دندان دارد. در این دهانی که به‌اندازهٔ سوراخ یک سوزن معمولی است، خدا 24500 دندان کاشته است که هر یک دانه‌اش، یک فرد از «کُلّ شیء» است. امیرالمؤمنین(ع) می‌گویند: رحمت او فراگیر به «کُلّ شیء» است. آدم چطوری گسترهٔ رحمت الهی را بفهمد؟! مگر اینکه انسان دورنمایی از رحمت‌الله را فقط با این مسائل بفهمد. 

 

-موجی از رحمت الهی در اعمال اختیاری انسان

آن‌وقت در اعمال اختیاریِ ما، چون اعمال تکمیلی ما مثل گردش خون، کار سلول‌ها، بزرگ شدن، قد کشیدن و ایستادن قد در یک حد معیّن در ‌دست خودمان نیست. رحمت خدا در اینها موج می‌زند و اگر رحمت خدا نبود، اصلاً اینها پدید نمی‌شد. کاربرد رحمت در اعمال ما بسیار بسیار دقیق است. کتابی پنج‌جلدی است که فکر می‌کنم برای 160-170 سال پیش باشد و عالمی که این کتاب را نوشته، واقعاً عالم بوده است؛ چون من تا حالا با چندهزار کتاب سروکار داشته‌ام و شاید بتوانم بگویم که من حداقل(غیر از روایات فقهی که با آنها خیلی سروکار نداشته‌ام، مگر در ایام طلبگی‌ام) چهل درصد از مجموعهٔ روایات اهل‌بیت(علیهم‌السلام) را دیده‌ام. علتش هم این است که من تا الآن صد جلد کتاب نوشته‌ام، دویست جلد هم درحال آماده‌شدن است که چهل جلدش هم دارد درمی‌آید؛ برای همین هم ضروری بوده که به روایات مراجعه کنم. این کتاب شریف «اصول کافی» که دو جلد است و چهارهزار روایت دارد، من سه سال برای بررسی این روایات زحمت کشیدم تا ترجمهٔ دقیق شد و انشای ترجمه مطابق ادبیات روز ایران شد. 

 

-عجایبی از خلقت انسان در روایات

در همین چهل‌درصدی که من دیده‌ام، اصلاً ما روایات شگفت‌آوری دربارهٔ خلقت انسان داریم؛ قرآن را نمی‌گویم، فقط روایات! شما مقدمهٔ دعای عرفهٔ ابی‌عبدالله(ع) را ببینید که حضرت راجع‌به اعضا و جوارح ظاهر و درون سخن گفته‌اند. امام حسین(ع) به دانشگاه و سالن تشریح نرفته بودند، اما حرف‌هایی که ایشان راجع‌به خلقت انسان در بیابان عرفات بر روی خاک زده‌اند، با آخرین پدیده‌های علمی جهان مساوی و حتی جلوتر است. راجع‌به خلقت حیوانات و خلقت جهان هم، من چون کتاب «السماء والعالم» را در خانه دارم، برایتان بگویم؛ این کتاب ده جلد و حدود پنج‌هزار صفحه است که حرف‌های ائمهٔ ما راجع‌به جهان، انسان، نباتات، دریاها، کوه‌ها و خلقت است. 

 

روایتی بی‌نظیر از رحمت پروردگار بر بندگان

-بازپرسی در قیامت از اعمال اختیاری انسان 

من چون روایات را مقداری می‌شناسم، صاحب این کتاب اهل تویسرکان، از بخش‌های همدان است، بسیار آدم عالمی بوده و این‌قدر هم رده‌بندی کتابش زیباست که آدم فکر می‌کند دانشگاه‌های اروپا و آمریکا را برای نظم تألیف دیده است. کتاب با اینکه قدیمی است، اما رده‌بندی‌ آن خیلی منظم است. روایت در این کتاب است که راجع‌به رحمت خداست. ما باید سعی کنیم که برای یک چشم‌به‌هم‌زدن هم رحمت الهی را در رابطهٔ با اعمال اختیاری‌مان از دست ندهیم و خیلی مواظب باشیم. آنجا دارد که مردی را در قیامت مورد بازپرسی قرار می‌دهند. خداوند می‌فرماید: «فَوَ رَبِّک لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ × عَمّٰا کٰانُوا یعْمَلُونَ»(سورهٔ حجر، آیات 92-93) ای پیغمبر! به پروردگارت قسم، در روز قیامت اجازهٔ قدم برداشتن به هیچ مرد و زنی را نمی‌دهم تا از همهٔ اعمالی که خارج از دین من انجام داده‌اند، بازپرسی کنم؛ یعنی اعمالِ مطابق دین بازپرسی ندارد. 

 

-دادگاه قیامت، مختص اعمال منفی

هیچ‌وقت ما را در قیامت به دادگاه نمی‌برند که بگویند چرا نماز خواندی، بلکه می‌گویند چرا نخواندی؟ نمی‌برند که بگویند چرا روزه گرفتی، بلکه می‌گویند چرا روزه نگرفتی؟ نمی‌برند که بگویند چرا از مال خودت برای کار خیر هزینه کردی، بلکه می‌گویند چرا بخل کردی؟ دادگاه برای کارهای منفی است، نه کارهای مثبت؛ لذا آنهایی که همهٔ عمرشان کار مثبت کرده‌اند، قرآن می‌فرماید: «بِغَيْرِ حِسابٍ» هستند و دادگاه ندارند. به دادگاه ببرند که چه‌چیزی از او بپرسند؟ او که همه‌اش خوبی، عبادت و خدمت به خلق بوده است. این‌طور آیات شما را نترساند! سؤال برای این نیست که خدا نمی‌داند من چه‌کار کرده‌ام و می‌پرسد که من توضیح بدهم تا او عالم بشود. سؤال برای برطرف کردن جهل سؤال‌کننده نیست، چراکه سؤال‌کننده جهل ندارد و علم محض است. سؤال او از چرای کار است؛ مثل چرا نمازت را ترک کردی؟ نه اینکه نداند من نمازم را ترک کرده‌ام، بلکه می‌پرسد چرا نخوانده‌ای؟ چرا در راه خیر پولی هزینه نکرده‌ای؟ سؤالات او برای رفع جهل و اثبات علم نیست، سؤال او برای محکوم کردن است. 

 

-دستِ خالی بنده در روز قیامت

آن‌وقت مردی را در قیامت می‌آورند و به او می‌گویند: بندهٔ من چه‌چیزی داری؟ می‌گوید: شبانه‌روز چندصد رکعت نماز خوانده‌ام. خطاب می‌رسد: نمازهایت برای خودت، من نمازهایت را قبول ندارم. مرد می‌گوید: چرا؟ خطاب می‌رسد: برای اینکه گاهی نصفه‌شب برای نماز بلند می‌شدی، وقتی در را باز می‌کردی، طوری به‌هم می‌زدی تا آنهایی که خواب هستند، بفهمند تو بلند شده‌ای در این نیمهٔ‌شب نماز بخوانی. نمازت قاتی دارد! نماز عسل است و تو سرکه در آن ریخته‌ای، این دیگر قابل‌خرید نیست. مرد گفت: روزه دارم، خطاب رسید: یک روز روزه نبودی و به دیدن یک‌نفر رفتی، برای تو میوه گذاشت و گفت که به دیدن من آمده‌ای، دهانتان را شیرین کنید، اما تو گفتی من روزه‌ام. درحالی‌که روزه نبودی و خواستی به او بفهمانی که من خیلی روزه می‌گیرم و امروز هم روزه هستم. آن روزه‌هایت هم اگر به چنین وضعی برمی‌خورد، خراب بود. آنها هم برای خودت باشد. مرد گفت: همهٔ عمرم قرآن خوانده‌ام، خطاب رسید: یادت است که وقتی می‌خواستی در دنیا قرآن بخوانی، تکیه می‌دادی، پایت را هم دراز می‌کردی و به کتاب من احترام نمی‌کردی؟! جبرئیل این را برای پیغمبر(ص) تعریف می‌کند که چنین اتفاقی در قیامت می‌افتد. مرد گفت: حالا تکلیف من چیست؟ خطاب می‌رسد: هیچ، سرت را پایین بینداز و به جهنم برو؛ پرونده خالی است و دستِ خالی هستی. 

 

-امید بنده به رحمت پروردگار، بالاترین سرمایه

این شخص آدم بدی نبوده، خدا و قیامت را باور داشته است و می‌گوید چشم؛ این ادب هم خیلی زیباست! خدا به آدم بگوید سرت را پایین بینداز و به جهنم برو، بگوید چشم. وقتی به‌طرف جهنم می‌رفت(به پیغمبر می‌گوید)، در راه می‌ایستد و روی خود را از دوزخ برمی‌گرداند، در همین لحظه خطاب می‌رسد: چرا ایستادی و نمی‌روی؟ به پروردگار می‌گوید: من سرمایهٔ دیگری هم دارم که آن را نپرسیدی، من هم نگفتم؛ اما الآن که به جهنم می‌رفتم، متوجه آن سرمایه شدم. خداوند می‌فرماید: بندهٔ من، آن سرمایه‌ات چیست؟ می‌گوید: خدایا! من در دنیا به رحمت تو امید داشتم که مرا نجات می‌دهی، اما الآن که آمده‌ام، می‌بینم باید به جهنم بروم! خطاب می‌رسد: فرشتگان، او را به بهشت راهنمایی‌اش کنید، او راست می‌گوید و به رحمت من امیدوار بوده است. من از عیب‌های عباداتش گذشت می‌کنم. 

 

-انسان، نیازمند رحمت الهی در روز قیامت

برادرانم و خواهرانم، به خودش قسم! با تمام سلول‌هایمان به رحمت خدا محتاج هستیم و کسی نمی‌تواند بگوید که نه، من عمل دارم. مرحوم فیض نقل می‌کند که پیغمبر(ص) روی منبر گفتند: مردم، اگر دیدید که مرا در قیامت به بهشت می‌برند، مرا به فضل و رحمتش می‌برد، نه به اعمالم. این اعتقادِ بزرگ‌ترین انسان خلقت است؛ یعنی من با این‌همه عملی که از اول عمرم تا شب و روز 28 صفر داشته‌ام، دلگرمی‌ام به رحمت خداست، نه به عملم. این خیلی حرف است!

 

پروردگار، مهربان‌تر از مادر به بندگان

روایت دیگری هم از فیض برایتان بگویم، البته باز باید روایت دیگری هم بگویم. این روایتی که می‌خواهم بگویم، از کتاب‌های فیض نیست و برای جای دیگری است. روزی خطاب رسید: موسی، فردا از مصر بیرون برو و این مقدار جاده را طی کن، به تپه‌ای می‌رسی، آنجا بنشین، چیزی پیش می‌آید و تو فقط تماشا کن، هیچ حرفی نزن تا بعداً خودم به تو بگویم. موسی(ع) آمد و دید که مادری با پسر جوان 22-23ساله‌اش به کنار تپه رسیدند، مادر التماس می‌کرد و می‌گفت نرو، جوان گفت: می‌خواهم بروم! مادر می‌گفت نرو، جوان می‌‌گفت: می‌خواهم بروم! 

-محبت به مادر، تنها راه نجات انسان

شخصی به پیغمبر اکرم(ص) گفت: من چه‌کار کنم تا نجات پیدا کنم؟ فرمودند: مادرت. گفت: دیگر چه‌کار کنم؟ فرمودند: مادرت. گفت: دیگر چه‌کار کنم؟ فرمودند: مادرت. گفت: دیگر چه‌کار کنم؟ فرمودند: پدرت. تو چند ساعت مهمان پدرت بوده‌ای، بعد داخل رحم مادرت رفته‌ای و تو را نُه ماه حمل کرده، رنج و درد و ناراحتی کشیده، ویار پیدا کرده است. وقتی هم می‌خواست تو را بزاید، تا دم مرگ رفت و خیلی‌هایشان هم سر زا مردند. این فقط برای مردم عادی هم نبود؛ وقتی حضرت رقیه(س) به‌دنیا آمد، مادرش سر زا ازدنیا رفت؛ وقتی زین‌العابدین(ع) به‌دنیا آمدند، مادرشان سر زا ازدنیا رفت. 

 

-گشایش درهای رحمت الهی با گذشت نسبت به والدین

این مادر اصرار می‌کرد که نرو، پسر هم عاشق دختری شده بود که روستای آنها پشت تپه بود و می‌رفت تا با خانواده‌اش صحبت کند و با او ازدواج کند. مادر می‌گفت: این دختر کفو ما نیست، او را نگیر؛ دختری را بگیر که خانواده‌اش از نظر مالی و اخلاقی با ما هماهنگی داشته باشد. جوان می‌گفت: نه من باید او را بگیرم! جوان‌های عزیز، می‌شود دندان روی جگر بگذارید و برای خاطر پدر و مادر از چیزهایی گذشت کنید؟ می‌دانید اگر گذشت کنید، خدا چه دری از رحمتش را به روی شما باز می‌کند؟

جوانی در محلهٔ ما بود(من فکر کنم که ده‌دوازده ساله بودم)، او برای پدر و مادرش شبیه کسی بود که از آرژانتین آورده‌اند و به او حقوق می‌دهند تا 24 ساعته کار کند. اصلاً سرتاپای او یک نوکر و معدنی از محبت بود. خانواده‌اش ثروتی هم نداشتند. یک شب پدر از خواب بیدار شد، داد می‌زد و ناله می‌کرد، پسر دوید و گفت: بابا چه شده است؟! مثل اینکه دستشویی‌اش بند آمده بود، آن‌وقت هم آمبولانس و تلفن و اینها نبود! باید پدر را نصفه‌شب به خیابان می‌آورد، آن‌هم اگر تاکسی گیر بیاید، چون شب‌های تهران، ساعت دوازده به بعد خاموشی بود. اگر تاکسی گیر می‌آمد، به بیمارستان ببرد تا سوند بزنند، آن‌هم سوند آهنی؛ هنوز این سوندهای پلاستیکی نیامده بود. یک‌بار که به مریض سوند می‌زدند، می‌مرد و زنده می‌شد. این جوان فشار دهان را به سوند تبدیل کرد و مجرای پدر باز شد. وقتی پدر از درد راحت شد، گفت: پسرم، من نمی‌دانم تا چند سال دیگر زنده‌ هستم، اما دست در خاکستر و خاک کنی، طلا دربیاوری. پدر از دنیا رفت، ولی این پسر ثروتمند فوق‌العاده‌ای شد که دست‌به‌جیب هم بود. جوان‌ها! بگذارید دعای مادر و پدر بدرقه‌تان باشد، دعای این دوتا غوغا می‌کند.

 

-دعای والدین، راهگشای انسان

من دوسه روز به محرّم مانده، پیش پدر و مادرم می‌رفتم و می‌گفتم: مادر، پدر! شصت شب و روز بار من خیلی سنگین است و دین مردم در دست من است؛ من اگر یک اشتباه بکنم، به دین مردم لطمه زده‌ام؛ اگر یک حرف بدون دلیل بزنم، آنها قبول می‌کنند که من درست می‌گویم، ولی لطمهٔ دینی می‌خورند. مرا دعا کنید. مادر و پدرم خیلی وقت‌ها قبل از محرّم و صفر و ماه رمضان، اشک در چشمشان جمع می‌شد. درست است که من در محرّم و صفر مطالعه می‌کردم، اما وقتی روی منبر می‌نشستم، مطلب مثل چشمهٔ آب برای من می‌جوشید و دریافت داشتم؛ یعنی مطالبی که در کتاب نبود، من روی منبر دریافت می‌کردم که این نه با کار خودم، بلکه با دعای پدر و مادرم بود.

 

-خوردن نمک و شکستن نمکدان

مادر این جوان هم به او گفت: نرو، جوان گفت: می‌روم! مادر گفت: این دختر به درد تو و خانوادهٔ ما نمی‌خورد، جوان گفت: به تو ربطی ندارد! حالا موسی(ع) هم گوشه‌ای نشسته است و جریان را تماشا می‌کند. جوان عصبانی شد، قلوه‌سنگی برداشت و به سر مادر پرت کرد، سر مادر شکافت و از بین گیسوان او خون ریخت. جوان تپه را گرفت که تندتند بالا برود، مادر هم خون روی صورتش می‌ریخت. مادر همین‌طور که جوانش را از پشت‌سر نگاه می‌کرد، می‌گفت: خدایا! شن‌های زیر پایش لیز نخورد که بچه‌ام بیفتد، او را حفظ کن. 

جریان تمام شد، خطاب رسید: موسی، این مادر را دیدی؟ دیدی پسر با او درگیر شد؟ دیدی قلوه‌سنگ به سرش زد، سرش شکافت و خون ریخت؟ دیدی با چه سوزِ دلی گفت: خدایا! شن‌ها زیر پای جوان من سُر نخورد که به زمین بخورد؟ من از مادر به بندگانم مهربان‌تر هستم. آنها با من درگیر می‌شوند، شکایت می‌کنند، ایراد می‌گیرند، بی‌دین و کافر و مشرک می‌شوند، نمک مرا می‌خورند و تندتند نمکدان می‌شکنند؛ اما یک‌مرتبه به تور یک عالم، مجلس ابی‌عبدالله(ع)، یک ولیّ خدا یا صاحب‌نفسی می‌خورند و توبه می‌کنند، من از تمام گذشته‌شان چشم می‌پوشم. این رحمت رحیمیهٔ الهیه است. 

 

رنگ گرفتن از رحمت الهی و دوری از اخلاق شیطانی

من اینجا نکتهٔ مهمی هم برایتان بگویم که هم خیلی به درد خودم می‌خورد و هم به درد شما. ما در شبانه‌روز هفده رکعت نماز می‌خوانیم که در ده رکعتش، یعنی ده رکعت اول و رکعت دوم(دوبار صبح، دوبار ظهر، دوبار عصر، دوبار مغرب و دوبار هم عشا)، ده‌مرتبه «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» می‌گوییم، بعد از «اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبّ الْعٰالَمین» هم، دوباره ده‌مرتبه «اَلرَّحْمٰنِ الرَّحیم» می‌گوییم. در این بیست‌بار، معنی خدا را به رحمانیت و رحیمیت خواندن چیست؟ 

معنی‌اش این است که بندهٔ من، از این رحمانیت و رحمت من رنگ بگیر و همین‌طوری لفّاظی نکن! «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» بگویی، اما بی‌رحم باشی؛ «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» بگویی، اما بی‌انصاف باشی؛ «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» بگویی، اما گران‌فروش باشی؛ «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» بگویی، اما نسبت به زن و بچه‌ات بداخلاق باشی. این بیست باری که «اَلرَّحْمٰنِ الرَّحیم» می‌گویی، از این رحمن و رحیم رنگ و حال بگیر؛ اگر تا حالا عصبانی بودی، به رحمانیت و رحیمیت من وصل نبوده‌ای و اخلاق شیطان را داشته‌ای. من به شیطان گفتم که به آدم سجده کن، از کوره در رفت و گفت: من سجده کنم؟! من هم خیلی آرام به او گفتم: «فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّک رَجِیمٌ × وَ إِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلیٰ یوْمِ اَلدِّینِ»(سورهٔ ص، آیات 77-78). پیغمبر(ص) می‌گویند: زن‌ها و مردهایی که با شوهر، همسر، بچه، عروس، داماد، قوم‌وخویش و افراد غریبه عصبانی هستند، این عصبانیت‌ آنها جرقه‌ای از آتش جهنم در وجودشان است؛ اگر این جرقه باقی بماند، در قیامت گُر می‌گیرد. این خوب نیست که ما در شبانه‌روز بیست‌بار بگوییم «اَلرَّحْمٰنِ الرَّحیم»، اما زمخت و عصبانی باشیم.

 

-عطوفت امام حسین(ع) در میدان نبرد نسبت به دشمن

امام حسین(ع) در روزی مثل فردا، سال 61 هجری، وقتی همه شهید شده و خودشان تنها مانده بودند(جنگ در میدان کربلا که در همین محدودهٔ حرم خودشان است، اتفاق افتاد و حالا صحن است)، یک حمله کردند و از حمله دست کشیدند، خسته و گرسنه و تشنه روی اسب بودند و 71 داغ دیده بودند. من در نوشتهٔ دکترها خوانده‌ام که گاهی علت عصبانیت و خشم، گرسنگی و تشنگی است. دیدید که گاهی مردی به خانه می‌آید و می‌گوید: ناهار چه شد؟ ناهار حاضر است؟ خدا نکند که زن بگوید: نرسیدم ناهار حاضر کنم! این خیلی بد است. انسانی تشنه و گرسنه با 71 داغ سنگین که وزن داغ بعضی‌هایش، مثل داغ علی‌اکبر و قمربنی‌هاشم(علیهما‌السلام) از آسمان‌ها و زمین هم برای ایشان سنگین‌تر بوده است؛ حالا روی اسب نفس می‌کشند و از زخم‌هایشان خون بیرون می‌زند، عمرسعد به یکی گفت: توان ایشان تمام شده و دیگر نمی‌توانند بجنگند، یک نفر برود و کارش را یک‌سره کند. یک آدم پهلوان و زوردار به عمرسعد گفت: من می‌روم، عمرسعد هم گفت: برو! 

 

امام همین‌طور که با آن حال، تشنگی و گرسنگی و آن داغ‌ها روی زین اسب بودند، دیدند که یک‌نفر از لشکر برای کشتنش خیز برداشت. امام بود، دیگر معلوم بود! امام صبر کردند، وقتی آن مرد به ابی‌عبدالله(ع) رسید، امام پیش‌دستی کرده و به او حمله کردند، پای او با شمشیر ابی‌عبدالله(ع) روی اسب قطع شد. کافر بود و برای جنگ با امام آمده بود؛ کشتنش واجب بود. وقتی پای او قطع شد، یک رکاب رها شد و خودش هم دید که خونریزی‌اش شدید است، آن پای دیگرش را هم از رکاب درآورد، آرام آمد و روی زمین افتاد. ابی‌عبدالله(ع) سریع پیاده شدند؛ فکر می‌کنید حضرت چه‌کار کردند؟ 

دکترها می‌گویند که آدم تشنه و گرسنه خیلی عصبانی است، اما حضرت بالای سرش آمدند و گفتند: تو را به داخل خیمه‌هایم ببرم و زخمت را ببندم. این رحمت‌الله است. امام حسین(ع) 57 سال است که «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» می‌گوید، خودش هم طلوع رحمت‌الله شده است. وقتی امام گفتند که تو را ببرم، نگاهی به ابی‌عبدالله(ع) کرد و گفت: اگر می‌خواهی به من خدمت کنی، من برای فلان طایفه هستم و قوم‌و‌خویش‌ من در لشکر هستند، آنها را صدا کن تا من را ببرند. فاصلهٔ آنها با لشکر زیاد بود و صدای امام ضعیف شده بود، نمی‌توانستند داد بکشند و مجبور شدند که جلوی لشکر آمده، طایفه‌اش را صدا زدند و فرمودند: یک پای قوم‌وخویش‌ شما قطع شده و افتاده است، سریع بیایید و او را ببرید. آنها هم آمدند و او را بردند. 

 

-اثرپذیری از رحمت الهی با نماز خالصانه

عصبانیت، خشم و از کوره‌دررفتن خوب نیست! برادر و خواهری که سی سال، بیست سال یا چهل سال است بیست‌مرتبه در شبانه‌روز، «اَلرَّحْمٰنِ الرَّحیم» را در «بِسْمِ اللّه الرَّحْمٰنِ الرَّحیم» و در سورهٔ حمد می‌خوانید، چقدر از این رحمانیت و رحیمیت به تو منتقل شده است؟! عزیزدلم، آن‌کسی که هیچ‌چیز به او منتقل نشده، پس چه نمازی خوانده‌ای؟! این نمازی که به تو اثر نکرده، نماز بوده است؟ مگر قرآن نمی‌گوید: «إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکرِ»(سورهٔ عنکبوت، آیهٔ 45). عصبانیت و سوزاندن دل مردم با خشمگینی یک منکر است، پس چه شد؟ 

گر بماندیم زنده، بردوزیم ×××××××× جامه‌ای که‌از فراق چاک شده

ور بمردیم، عذر ما بپذیر ××××××× ای بسا آرزو که خاک شده 

اگر زنده بودم و ابی‌عبدالله(ع) نظری کردند و این ویروس را از بلاد شیعه فراری دادند، دنبالهٔ همین رحمت الهی را در ایام فاطمیه با امید به خدا برایتان می‌گویم؛ اما اگر جلسه غریبانه برگزار شد، به غربت ابی‌عبدالله(ع)، در همان غریبانه‌بودن مجلس، باز بحث را ادامه می‌دهم. 

 

کلام آخر؛ حماسه‌آفرینی مدعیان عشق در روز عاشورا

من هشت نه‌تا شعر سوزنده دربارهٔ ابی‌عبدالله(ع) حفظ هستم؛ آن شعری که بیشتر از همه به آن علاقه دارم، گو اینکه از جوانی‌تان شنیده‌اید، آن را برایتان می‌خوانم. شنیده‌اید، اما عیبی ندارد؛ چون پیغمبر اکرم(ص) فرموده‌اند: حرارتی از حسین من در قلب مردم مؤمن است که تا قیامت سرد نمی‌شود و اگر این شعر را ده شب پشت‌سر هم می‌خواندم، باز همه‌مان با صدای بلند گریه می‌کردیم. شاهد این مدعا خواهی اگر ××××××××× بر حسین و حالت او کن نظر

مدعا در اینجا یعنی مدعای عشق؛ این پنج شبی که من در کربلا بودم(یک شب به محرم مانده بود که برگشتم)، مرا به سرداب، نیم‌متری قبر و کنار گودال بردند. آنجا به من گفتند: خاک گودال را خالی کردیم و به کف رساندیم، یعنی آن زمانی که ابی‌عبدالله(ع) افتادند. من اصلاً طاقت ندارم بخوانم! 

شاهد این مدعا خواهی اگر ××××××××× بر حسین و حالت او کن نظر 

روز عاشورا در آن میدان عشق ×××××××× کرد رو را جانب سلطان عشق

بار الها! این سرم، این پیکرم ××××××××× این علمدار رشید، این اکبرم

البته وقتی به اینها اشاره می‌کرد، همه قطعه‌قطعه افتاده بودند! 

این سکینه، این رقیه، این رباب ××××××× این عروس دست‌وپا خون در خضاب

کربلا یک عروس هفده‌روزه داشت که همسر عبدالله‌بن‌وهب کلبی بود. تنها خانمی که کشته شد، همین عروس بود. این عروس روی جنازهٔ شوهرش افتاده بود، شمر به یکی گفت: با عمود آهن بر سرش بزن و سرش را داغون کن. 

 

این من و این ساربان، این شمر دون ××××××××× این تن عریان میان خاک و خون

این یک بیتش آدم را می‌کشد! 

این من و این ذکر یا رب یا ربم ××××××××× این من و این ناله‌های زینبم 

پس خطاب آمد ز حق که‌ای شاه عشق ×××××××××× ای حسین، یکه‌تاز راه عشق 

گر تو بر من عاشقی ‌ای محترم ××××××××× پرده برکش، من به تو عاشق‌ترم

هرچه بودت، داده‌ای در راه ما ×××××××× مرحبا صد مرحبا، خود هم بیا

خود بیا که می‌کشم من ناز تو ××××××××× عرش و فرشم جمله پاانداز تو

لیک خود تنها نیا در بزم یار ×××××××××× خود بیا و اصغرت را هم بیار

خوش بود در بزم یاران بلبلی ×××××××× خاصه در منقار او برگ گلی

خودِ تو بلبل، گلْ علی‌اصغرت ××××××××× زودتر بشتاب سوی داورت

 

تهران/ حسینیهٔ حضرت ابوالفضل(ع)/ دههٔ اول محرم/ تابستان 1399ه‍.ش./ سخنرانی دهم

برچسب ها :