لطفا منتظر باشید

جلسه دوم شنبه (1-6-1399)

(تهران حسینیه آیت الله علوی تهرانی)
محرم1442 ه.ق - شهریور1399 ه.ش
16.02 مگا بایت
دانلود

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».

 

باز بودن راه سعادت بر همۀ بندگان

عرضه داشتم که حادثهٔ باعظمت کربلا برای بشریت، دو درس بزرگ، موعظه، عبرت و پند به‌جا گذاشته است. یک درس این بود: انسان لیاقت، توان و قدرت دارد که با به‌کارگرفتن درست نعمت‌ها، دنیا و آخرت آباد و باارزشی را برای خودش رقم بزند. البته این دنیا دنیای بامعنویت، ملکوتی و نورانی است که به عوارض بدنی کار ندارد و دو پرونده است. عوارض جسمی از لوازم محدودیت‌هاست، ولی معنویت و ملکوتی شدن حدودی ندارد. این راهی است که به روی همهٔ انسان‌ها باز است و به فرمودهٔ قرآن مجید دراین‌زمینه، حجت، برهان و دلیل بر همهٔ بندگان تمام است. طبع این حجت هم این است که اگر انسان به آن متصل شود، آدمی را یقیناً به سعادتی جامع در دنیا و آخرت می‌رساند. خداوند می‌فرماید: «قُلْ فَلِلّٰهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبٰالِغَةُ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 149). این حجت، حجتی الهی، خدایی و لِله است. 

 

جلوه‌های گوناگون حجت الهی

البته این حجت الهی و نیروی معنوی، جلوه‌های متعددی دارد: توحید، نبوت، ولایت، اهل‌بیت، قرآن کریم، عبادات و مسئولیت‌هاست. به‌دنبال این دنیای آباد و پُرنور، آخرت آباد هم تحصیل می‌شود و به‌دست می‌آید که پروردگار عالم می‌فرماید: آخرت بهتر و پایدارتر است؛ یعنی ارزش آن از این دنیای پاکی که عباد خدا برای خودشان فراهم می‌کنند، بالاتر و برتر است. دنیا هرچه هم که خوب واقعی باشد، تمام و فانی شدنی است، پرونده‌اش با مرگ بسته شده و پروندهٔ آخرت از همان لحظهٔ مرگ باز می‌شود. آنهایی که دارای دنیایی پاک و نورانی هستند، به فرمودهٔ حضرت جوادالائمه(ع) و به نقل از مرحوم فیض کاشانی، آن آخرت آباد، پُرنور و باسعادت اینها از همان لحظهٔ خروج از دنیا شروع می‌شود. 

 

-نزول نور روشنگر برای دیدن حقایق

اینکه عرض می‌کنم آخرت و دنیای نورانی، این مدرک قرآنی، روایتی و دعایی دارد. ما در قرآن می‌خوانیم: «أَنْزَلْنٰا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 174). این خیلی آیهٔ جالبی است! با اینکه بیشتر مردم فکر می‌کنند که قرآن به پیغمبر(ص) فرستاده شده، آیه می‌فرماید: «أَنْزَلْنٰا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً» ما این نور روشنگر را نازل کردیم که همهٔ حقایق را در برابر دید شما قرار می‌دهد. روشنگر یعنی تمام واقعیات هستی و به قول امیرالمؤمنین(ع) در «نهج‌البلاغه»، «أَلاَ إِنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأْتِي وَ اَلْحَدِيثَ عَنِ اَلْمَاضِي» این نور، هم همهٔ حقایق گذشته و هم حقایق آینده را در برابرتان قرار می‌دهد. 

 

-تابش نور قرآن از ابتدا تا انتهای خلقت

این‌قدر نور قرآن قوی است که تا ابتدای خلقت می‌تابد، تا انتهای خلقت هم می‌تابد؛ آن‌کسی‌که از قرآن نور می‌گیرد، چون معدن و منبع نور است، «نُوراً» الف و لام هم ندارد؛ یعنی حقیقت، ماهیت و واقعیت نور متصل به قرآن، در حد بهره‌مندی‌اش از این نور، هم گذشته را می‌بیند و درس می‌گیرد، هم آینده را می‌بیند و درس می‌گیرد. البته از طریق قرآن، گذشته و آینده را می‌بیند؛ این‌قدر در قرآن از گذشتگان عبرت قرار داده شده و نسبت به آینده هم عبرت، پند، موعظه، نصیحت و خیرخواهی قرار داده شده است. انسان متصل به قرآن اینها را هم با چشم دل که نورانی شده، می‌بیند و هم قبول می‌کند. عده‌ای می‌بینند، ولی در تاریکی می‌مانند؛ یعنی درک و قبول نمی‌کنند.

 

حکایت ابوجهل و همسایگی با پیامبر خدا(ص)

من این مطلب را در کتابی از قرن هفتم دیدم که زمان جوانی‌ام چاپ شده بود. شخصی از یک نفر پرسید: ابوجهل پیغمبر(ص) را چندسال دید؟ گفت: نزدیک 53 سال در مکه با پیغمبر(ص) همسایه بود. مکه‌ای بود و مکه هم جمعیت فراوانی نداشت، همه همدیگر را می‌شناختند؛ مخصوصاً قریشی‌ها که چهره‌های معتبری بودند، رئیس و کلیددار بودند، سقایت حاج را داشتند، فرزندان هاشم و شناخته‌شده بودند. البته در این فرزندان هاشم، به قول پروردگار در خطاب به ابراهیم(ع)، آدم ظالم و تاریک هم به‌وجود آمد؛ ولی به قول امیرالمؤمنین(ع)، این‌طور آدم‌ها ارزشی ندارند و گیاهِ سر مزبله هستند. وقتی این آشغال‌ها و زباله‌ها را در بیابان می‌ریزند، نمی‌سوزانند و رها می‌کنند، سبزی‌هایی روی آنها درمی‌آید که امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: اینها آدم‌های بی‌ریشه، بی‌بنیان و پست هستند که جایی هم حساب نمی‌شوند. چهره‌های معتبر قریش آدم‌های فوق‌العاده‌ای بودند؛ مثل جناب عبدالمطلب(ع)، ابوطالب(ع) و عبدالله(ع)، پدر پیغمبر اکرم(ص) و زنانی هم مثل حضرت خدیجه(س) در این طایفه بودند. ابوجهل پیغمبر(ص) را 53 سال می‌دید، حالا غیر از یکی دو سفری که پیغمبر(ص) رفتند، بقیه‌اش را در مکه بودند و کار می‌کردند. حضرت چوپانی می‌کردند، به مسجدالحرام می‌آمدند و تقریباً در برابر دید ابولهب بودند. 

 

بعد این سؤال‌کننده به مرد عارف گفت(عارفی که می‌گویم، یعنی آدمی شناخت‌دار که می‌فهمد و وارد است. لغت عارف در دعای کمیل آمده است: «يا غايَةَ آمالِ العارِفينَ». البته لغت عارف در آثار دیگرمان هم آمده که در رأس همهٔ عارفان واقعی، انبیا، ائمهٔ طاهرین و اولیای الهی هستند): چرا ابوجهل ایمان نیاورد، درحالی‌که پیغمبر(ص) را 53 سال دید؟ دو نیمه‌شدن ماه را با اشارهٔ پیغمبر(ص) دید، سنگ‌ریزه در کف دست پیغمبر(ص) تسبیح خدا را گفت و ابوجهل دید و شنید. امیرالمؤمنین(ع) مطلب جالبی نقل می‌کنند و می‌فرمایند: همین‌ها آمدند و به پیغمبر گفتند که ما قصد کرده‌ایم اسلام را قبول کنیم و نبوت تو را بپذیریم، اما به یک شرط! حضرت فرمودند: شرط شما چیست؟ آنها گفتند: به این درخت خرما بگو که زمین را بشکافد و تا کنار تو بیاید. 

 

پروردگار اجازه داد. خدا هر خواسته‌ای را برآورده نمی‌کند؛ ولی این‌طور جاها، چون همان اتمام حجت است، پیغمبر(ص) اشاره کردند و درخت نزد حضرت آمد. امیرالمؤمنین(ع) چون در جلسه حاضر بودند، نقل کرده‌اند و سید رضی هم در نهج‌البلاغه آورده است. آنگاه گفتند: اکنون بگو که از وسط نصف شود، حضرت اشاره کردند و از وسط نصف شد. سپس به حضرت گفتند: بگو به‌هم بچسبد، حضرت امر کردند و دوباره چسبید. به حضرت گفتند: بگو به سر جای خودش برگردد، درخت به امر حضرت برگشت. رسول خدا(ص) منتظر شدند که اینها شهادتین بگویند، اما اینها جمعی با هم گفتند: جادوگری مثل تو در دنیا نیامده است! 

آدم ممکن است که حقیقت را در تاریکی وجودش ببیند، ولی قبول نکند؛ آنچه خیلی مهم است، این است که انسان حقیقت را ببیند یا بشنود، ببیند و بپذیرد، بشنود و با گوشِ قبول و گوش دل(نه گوش سر) قبول کند. عارف خیلی جواب لطیفی به این مرد داد که گفت چرا ابوجهل همهٔ این چیزها را دید و ایمان نیاورد؟ عارف به او گفت: ابوجهل در این 53 سال یتیم عبدالله را می‌دید، نه پیغمبر(ص). 

 

اتصال سلمان به نور فطرت و عقل

اما یک ایرانی دورافتاده، جاده‌های زیادی را با چه زحمتی طی کرد و برای دیدن پیغمبر(ص) به مدینه آمد، پیغمبر(ص) را قبول کرد و خیلی زمان نگذشت که پیغمبر(ص) به مهاجر و انصار فرمودند: «سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ». این نور است؛ یعنی بدون نورِ فطرت، نور عقل، نور فکر و نور آیاتِ آفاقی و انفسی، نمی‌شود حق را باور کرد. حالا وقتی آدم باور کند، نورانی می‌شود؛ همین‌طور که قرآن می‌فرماید: «أَنْزَلْنٰا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً». 

من وقتی به این نور وصل بشوم، خودم هم نور می‌گیرم. ما انسان‌ها از یک لامپ که کمتر نیستیم! ما بنا به تحلیل یکی از آیات سورهٔ إسراء، اشرف موجودات هستیم. لامپ وقتی به منبع نور وصل می‌شود، روشن می‌شود؛ اما وقتی آن را باز کنند، تاریک است. ما کمتر از لامپ نیستیم! اگر وجود ما با ایمان‌، باور، اعتقاد و انصافمان به قرآن مجید وصل بشود، موجودی نورانی می‌شویم؛ اگر ما به اهل‌بیت(علیهم‌السلام) بشویم که امام هادی(ع) دربارهٔ آنها می‌فرمایند: «کَلَامُکُمْ نُورٌ» من وقتی سخن فاطمهٔ زهرا(س)، پیغمبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع) و ائمه(علیهم‌السلام) را قبول کنم، بپذیرم و باور کنم که حق است، نور به من منتقل می‌شود. 

 

تجلی نور مؤمن در هنگامۀ مرگ و برزخ

نور در اول مرگ و برزخ خودش را نشان می‌دهد که من مدرک عینی هم دراین‌زمینه دارم. قبل از اینکه طلبه بشوم، در کتابی خواندم که نمی‌دانم تألیف کیست! آن‌وقت‌ها این کتاب با «حلیة‌المتقین» چاپ شده بود و من این روایت را در آنجا دیدم. وقتی مؤمن واقعی را در قبر می‌گذارند(البته امام صادق می‌فرمایند که منظور ما از قبر، این چالهٔ خاکی نیست؛ چون این برای بدن است)، در برزخ از هر چهار طرف و گوشه‌اش، مشعل نوری قرار داده می‌شود که نورش از خورشید بهتر، تابنده‌تر، بدون گرما، قابل‌قبول و باصفاست. از هر طرف چهل‌تا مشعل در راست میّت، چهل‌تا مشعل در چپ، چهل‌تا مشعل بالای سر و چهل‌تا مشعل هم پایین پای میّت است. حالا به قول قدیمی‌ها، «حلوای تن‌تنانی، تا نخوری ندانی»؛ خیلی چیزها هست که آدم تا وقتی نبیند، درک نمی‌کند! آنهایی که به برزخ رفته‌اند و این نور چهارطرفه را برایشان قرار داده‌اند، الآن درک و حس می‌کنند که یعنی چه. منبع این نور کجاست؟ طبق آیهٔ صریح قرآن، منبع نور خود مؤمن است؛ یعنی این چهل‌تا نور از هر طرف، تجلی و عینیت نور خودش است. 

 

ورود مؤمن به قیامت در میان نورِ خود

اما وقتی مؤمن وارد قیامت می‌شود، در سورهٔ حدید به پیغمبر(ص) می‌فرماید: «یوْمَ تَرَی اَلْمُؤْمِنِینَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتِ»(سورهٔ حدید، آیهٔ 12) قید مؤمنین دارد؛ هم مردان مؤمن و هم زنان اهل ایمان، «یسْعیٰ نُورُهُمْ» در اینجا نمی‌گوید «نور الله»، منظور همین نوری است که از توحید، نبوت، ولایت و قرآن کسب کرده‌اند که حالا برای خودشان و جزء وجودشان شده است. «یسْعیٰ نُورُهُمْ بَینَ أَیدِیهِمْ وَ بِأَیمٰانِهِمْ» نورشان پیشاپیش‌ آنها و از طرف راستشان در حرکت است، میان نور خود این صدا را می‌شنوند: «بُشْرٰاکمُ اَلْیوْمَ جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِینَ فی‌ها ذٰلِک هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ». 

این یک‌جور دنیا و آخرت است؛ دنیای پرنور برای مؤمن. وقتی مؤمن به این منبع وصل می‌شود، همه‌چیز او نور می‌شود. من وقتی کتاب «خصال» را ترجمه می‌کردم، این روایت عجیب را در باب پنج‌گانه‌اش از امام صادق(ع) دیدم که حضرت فرموده‌اند: «الْمُؤْمِنُ يَتَقَلَّبُ فِي خَمْسَةٍ مِنَ اَلنُّورِ: مَدْخَلُهُ نُورٌ وَ مَخْرَجُهُ نُورٌ وَ عِلْمُهُ نُورٌ وَ كَلَامُهُ نُورٌ وَ مَنْظَرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَى النُّور» مؤمن ورودش نور است، بیرون رفتنش نور است، دانشش نور است، سخنش نور است، چهره مؤمن هم در قيامت نور است. اصلاً امروز و فردای مؤمن نور است و در نور بالا و پایین می‌شود.

 

تعبیر زیبای امام حسین(ع) از مرگ

آن‌وقت فکر می‌کنید که لحظهٔ مرگ برای مؤمن لحظهٔ ترس و وحشت است؟! ابی‌عبدالله(ع) همان اول طلوع آفتاب روز عاشورا رو به این 72 نفر کرده و فرمودند: «صَبْراً بَنِي الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُم» این خیلی تعبیر عجیبی است! من هم از منبری‌های زیادی شنیدم که مرگ یک پل است، اما توضیحش را نشنیده‌ام. حالا من توضیح بدهم که اصلاً پل چیست؟! پل چیزی است که یک سر آن به یک‌طرف و یک سرش هم به‌طرف دیگر است و مردم از روی آن راه می‌روند. امام به این 72 نفر فرمودند که یک سر این پل، دنیاست و یک سر آن‌هم آخرت است که زیر پایتان است؛ نه اینکه بالای سرتان یا مقابل چشم‌ شما باشد، بلکه مرگ زیر پایتان است؛ یعنی مرگ له‌شدهٔ شماست و هیچ‌گونه اثری به شما ندارد، چون یک‌چیز زیر پایی است که شما از روی آن راه می‌روید. سرِ مرگ زیر پای شماست. 

 

عباد خاص پروردگار در کلام امیرالمؤمنین(ع)

این مؤمن است! این یک درس که کربلا به ما داده است. انسان این ظرفیت و لیاقت را دارد که کل نعمت‌های مادی و معنوی خدا را در حد ظرفیت خودش، بدون خستگی، سستی، تنبلی و کسالت به‌کار بگیرد؛ وقتی هم همهٔ نعمت‌های مادی و هم نعمت‌های معنوی را را موافق شرع به‌کار بگیرد، به یک نور و معدن نور تبدیل می‌شود. امیرالمؤمنین(ع) در خطبهٔ 86 نهج‌البلاغه که به‌نظر می‌آید بار معنوی آن از خطبهٔ متقین سنگین‌تر است، حدود چهل وصف برای عباد خاص پروردگار بیان کرده‌اند. من این خطبه را در هفتصد صفحه به‌نام «اوصاف اولیای الهی» نوشته‌ام که چندبار هم چاپ شده است. 

 

الف) کلید درهای هدایت الهی

حضرت در این خطبه راجع‌به همین‌هایی که دنیای آنها دنیای آبادی از نظر معنوی است و دنیای آنها نور است، یعنی همه‌چیزشان نور است، می‌فرمایند: «وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَى» تمام وجود اینها در حرکت، کلید درهای هدایت الهی می‌شود؛ یعنی گاهی لازم نیست که حرف بزنند. همین مردمی که لیاقت و استعدادش را دارند و پاکی خاصی دارند، وقتی به آنها نگاه‌ می‌کند، هدایت می‌شوند. لازم نیست که حرفش را بشنوند و همین چهره‌، قیافه‌، حال و رفتارشان برای هدایت کافی است. 

 

-حکایتی شنیدنی از آیت‌الله بروجردی

خدا مرحوم حاج‌میرزا حسن نوری را رحمت کند. وقتی در ماه محرّم یا ماه رمضان برای تبلیغ می‌رفت، در یک تصادف کشته شد و ازدنیا رفت. این شخص خیلی موردمحبت مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی بود. نخستین‌بار هم که آقای بروجردی به او عنایت کرد، نامه‌ای به حضرت آقا نوشته بود، آقای بروجردی دیدند که خیلی این نامه خوش‌خط است، فرمود: صاحب این نامه را پیش من بیاورید. از آن‌وقت به بعد، آقای بروجردی خیلی به او محبت می‌کرد. ایشان با مرحوم آقای محققی، اولین نمایندهٔ آیت‌الله بروجردی در هامبورگ آلمان محشور بود. وقتی سنگ بنای مسجد هامبورگ گذاشته شد، دفتری برای مسجد درست کردند و عکسی از آیت‌الله بروجردی در دفتر گذاشتند. ایشان می‌فرمود: 25 مرد و زن آلمانیِ مسیحی، با دیدن این عکس شیعه شدند. 

 

ب) قفل درهای گمراهی

وجود انسان این‌طور «صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَى» می‌شود؛ آن‌هم نه یک کلید، بلکه «مَفَاتِیحِ» جمع است. بعد حضرت می‌فرمایند: همین انسان قفل درهای گمراهی می‌شود؛ یعنی چه؟ یعنی این درها را به روی مردم می‌بندد، مردم را نجات می‌دهد و نمی‌گذارد که از این درها وارد وادی گمراهی، حیرت و ضلالت شوند. این دنیای برتر، بهتر و نورانی است؛ اما عدهٔ دیگری هم هستند که کربلا درسش را عملی داده است و این سی‌هزار نفر را دائم در برابر چشم مردم دنیا نشان می‌دهد. کربلا دوربین پروردگار است؛ یعنی زیباترین عکس‌ها را گرفته، زشت‌ترین عکس‌ها را پخش کرده و همین‌طوری در تاریخ جریان دارد. آدم می‌تواند چهره‌های صددرصد تبدیل‌شدهٔ به نور را با این دوربین ببیند، چهره‌های صددرصد تاریک، ظلمانی، پلید و حیوان را هم ببیند. این دوربین الهی است و از وقتی عالم هستی فیلم کربلا را گرفته، جریان پیدا کرده و فراموش نشده، در تاریخ نمانده و همین‌طور جلو می‌رود، موجش اضافه و زیاد می‌شود.

 

دنیا و آخرت تاریک در انتظار انسان ناسپاس

یکی از اقوام من که در عراق زندگی می‌کرد، کتابی به من داد که کتاب خیلی جالبی است! من دلم می‌خواست ترجمه کنم، بعد دیدم یک نفر دیگر زودتر ترجمه کرده، ولی ترجمهٔ خیلی فوق‌العاده‌ای نیست! ترجمه برای سردبیر مهم‌ترین روزنامهٔ تونس است، اسم کتاب هم «لَقَد شَیِّعَتنی الْحُسَین» ابی‌عبدالله(ع) مرا شیعه کرده است. کربلا و شخصیت این 72 نفر را این‌قدر زیبا در این کتاب ترسیم می‌کند و نشان می‌دهد که دنیای تاریک، ظلمانی و خراب چه دنیایی است؛ همچنین آخرت ظلمانی، تاریک و خراب چه آخرتی است! حتی ما از صریح قرآن مجید درمی‌آوریم که جهنم آتش دارد؛ حالا امیرالمؤمنین(ع) بیان می‌کنند که طبقاتش هفت طبقه است و این طبقات آتش دارد. ما وقتی آتش را در دنیا می‌بینیم، حتی آتش گاز خوراک‌پزی، اطرافش را به‌اندازهٔ سر کبریت روشن می‌کند، یک لامپ معمولی هم یک اتاق را روشن می‌کند؛ اما این هفت طبقهٔ جهنم، تاریک است و آتش آن روشنایی ندارد. حتی عذاب انسان‌هایی که دنیای آنها به‌شدت خراب و آخرتشان هم خراب است، نور و روشنایی ندارد. خداوند می‌فرماید: «فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ × وَ ظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ × لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ کرِیمٍ»(سورهٔ واقعه، آیات 42-44). این چند صفت از اوصاف جهنم است. آن‌وقت مرگ اینها دیگر مرگ زیرِ پا نیست؛ شما قرآن مجید را بخوانید، صریح قرآن است و در سورهٔ مبارکهٔ محمد(ص) آمده که وقتی فرشتگان گیرندهٔ جان می‌آیند تا جان اینها را بگیرند، پروردگار می‌فرماید: قبل از گرفتن جانشان، به رو و پشت بدنشان تازیانهٔ عذاب می‌زنند؛ یعنی اول و دم مرگ کتک مفصّلی که عذاب الهی است، به پشت و روی آنها می‌زنند و بعد جانشان را می‌گیرند؛ چه جانی که در سختیِ جان کَندن خیلی زجر می‌کشند! ما الآن آن زجر را درک نمی‌کنیم. این دنیای تاریک انسان بود که عامل تاریکی‌اش هم، این است که این جنس دوپا نعمت‌های مادی و معنوی‌اش را درست به‌کار نگرفته و غلط به‌کار گرفته است.

 

حادثۀ کربلا، پیامد آلودگیِ روحی و جسمی

کل روایت را یادم نیست؛ وجود مبارک زین‌العابدین(ع) به پدر عرض کردند که چه شد اینها وارد جنگ با شما شدند؟ امام پنج‌ مطلب بیان کرده‌اند. اگر جای آن را هم بخواهید، مرحوم حاج‌شیخ عباس قمی در «نفس‌المهموم» آورده است، اما کدام فصلش را نمی‌دانم. یکی از پنج مطلب، این بود که خود ابی‌عبدالله(ع) هم این را خطاب به لشکر داشتند و حالا اینجا غایب از لشکر برای عزیزشان بیان کرده‌اند. حضرت فرمودند: «مُلِئَت بُطونُکُم مِن الحَرامِ» یعنی اینها این‌همه نعمت‌های خوراکی به این پُرلذتی و زیبایی را نجس کردند و خوردند؛ به حرام آلوده کردند. یک علت دیگرش هم که حضرت بیان کردند، این بود: اینها آدم‌های بدکاره‌ای از نظر شهوات بودند و اهل زنا بودند. امام سه موضوع دیگر را هم بیان کردند. 

 

ببینید که شهوت را چقدر غلط به‌کار گرفتند! کسی مثل زین‌العابدین(ع) در «صحیفهٔ سجادیه» دعا می‌کنند که «أَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي» خدایا! بچه‌های صالح و شایسته به من عطا کن؛ یعنی نعمت غریزهٔ جنسی را بُرده و روی صالح بودن اولاد، نه روی لذت استقلالی توجه داشته باش. حضرت می‌گویند: من غریزهٔ جنسی دارم، هزینه هم می‌کنم و کنار این غریزه، از خدا می‌خواهم حالا که من هزینه کرده‌ام، آن نطفه را در رحم همسر من به اولاد صالح تبدیل کن. 

این دو درس از کربلا که به بشریت داده شده است. ان‌شاءالله خداوند لطف کند، من این بحث را ادامه می‌دهم؛ چون مایه‌های فراوانی برای آن آماده کرده‌ام که به‌نظر بحث مفیدی برای همهٔ مردان، زنان و جوانان باشد تا خود را از طریق قلب و عمل به قرآن وصل کنند و نورانی‌تر شوند، از قرآن جدایی نکنند که تاریکی وحشتناک است و بار ظلمت در این جدایی برای دنیا و آخرت بسیار سنگین است. 

 

کلام آخر؛ شه فرود آمد به دشت کربلا

واقعاً امروز همهٔ راه‌ها را بستند! امام پیشنهاد دادند و فرمودند: من به دعوت خودتان آمده‌ام. ظاهراً همین امروز بود که فرمودند خورجین نامه‌های اینها را بیاورید. تعدادی از آنهایی که در لشکر حر بودند، نامه و امضا داشتند، امام نامهٔ آنها را نشان دادند و فرمودند: شما مرا به مهمانی دعوت کرده‌اید و من خودم نیامده‌ام؛ اما آنها هیچ توجهی به امضا، پیمان‌ و نامه‌هایشان نکردند، حتی مصرّ بودند که امام را در آن صحرا پیاده کنند. امام پیشنهاد دادند و اتمام حجت کردند؛ البته نه از باب ضعف، بلکه از باب هدایت و راهنمایی. امام فرمودند: اگر مرا نمی‌خواهید، من به مکه برمی‌گردم؛ آنها گفتند نمی‌شود! حضرت فرمودند: اگر مرا نمی‌خواهید، به مدینه برمی‌گردم؛ آنها گفتند نمی‌شود! امام فرمودند: پدرم در بعضی از سرزمین‌ها یارانی دارد، اگر مرا نمی‌خواهید، پیش آنها می‌روم؛ اما اینها گفتند: نه امکان ندارد! 

 

حضرت پیاده شدند و هشت روز در این بیابان گرم سوزان بودند که سه روز آن، یعنی از روز هفتم تا دهم، دچار سختی سنگینی شدند؛ این سختی سنگین، تشنگی بود که پروردگار این تشنگی را به‌وسیلهٔ جبرئیل برای آدم(ع) بیان کرده است. «صغیرُهُم یَمیتُهُ العَطَشُ» تشنگی بچه‌های کوچکش را می‌کشد و خودش هم این‌قدر تشنه می‌شود که داخل گودال آسمان‌ها را به‌صورت دود می‌بیند؛ یعنی تشنگی نور چشمش را خیلی کم می‌کند. 

شه فرود آمد به دشت کربلا ×××××××××××× گفت‌وگو داشت با زمین پُربلا

ای زمین از عرش اعلی برتری ×××××××××× چون مقام زادهٔ پیغمبری

سوی تو از مکه تازان آمدم ××××××××× خود نه ‌تنها، با جوانان آمدم

ای صد ذبیح کشته‌شده در منای تو! 

آمدم تا در تو جان فانی کنم ×××××××××× در تو هفتادودو قربانی کنم

 

من جسارت نمی‌کنم! همه‌مان قربانی را دیده‌ایم. سر قربانی را می‌برند و رهایش می‌کنند؛ اما اینها را قربانی کردند، بدن‌هایشان را قطعه‌قطعه و لباس‌هایشان را غارت کردند. 

این من و این اکبر و این اصغرم ×××××××× قاسم و عباس و عون و جعفرم 

راست‌ برگو ای زمین! اندر کجا ××××××××× دست عباسم شود از تن جدا

جای آن را به من نشان بده! 

در کجا بر جسم من آذر زنند ×××××××× تیر بر حلق علی‌اصغر زنند

بر گلوی من کجا خنجر کشند ×××××××× از سر زینب کجا معجر کشند

در کجا جسم مرا عریان کنند ××××××××× پایمالم از سم اسبان کنند

در کجا شمر از قفا برد سرم ××××××××× ساربان آید کجا اندر برم

 

تهران/ حسینیهٔ آیت‌الله علوی تهرانی/ دههٔ اول محرّم/ تابستان1399ه‍.ش./ سخنرانی دوم

برچسب ها :