جلسه سوم شنبه (19-7-1399)
(قم جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- پروردگار، منبع خیر و خیرخواهی برای انسان
- -خیر پروردگار براساس علم و رحمت الهی
- -سادهترین راه شناخت خیرخواهی پروردگار
- مرگ در نظر امیرمؤمنان(ع)
- -حضور عاشقانهٔ امیرالمؤمنین(ع) در جبهه
- -مرگ، مخلوق پروردگار و یک حقیقت وجودی
- راهکاری برای انعکاس فیوضات حق در وجود انسان
- -اثر خالص شدن از ناخالصیها در وجود انسان
- -هماهنگی تکالیف الهی با ظرفیت انسانی
- -ظرفیت انسان برای آراستگی به اخلاق الهی
- -عملی بودن فرامین الهی و تصفیهٔ قلب
- ظهور حیات الهی در پرتو مرگ رذایل و بداخلاقیها
- -آتش دوزخ، عاقبت مرگ معنوی انسان
- -طلوع ارزشهای مثبت در هنگام مرگ
- نشان دادن شایستگیها برای کسب خیرهای الهی
- انسان مورد بحث در سورهٔ احقاف
- کلام آخر؛ استشمام بوی حسین(ع) از راه دور
- -رسول خدا(ص) و استشمام بوی بهشت از زهرا(س)
- -رسول خدا(ص) و استشمام بوی خدا از سوی یمن
- -استشمام بوی حسین(ع) در دوراهی مدینه و کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
پروردگار، منبع خیر و خیرخواهی برای انسان
آیهٔ شریفهای که در روزهای گذشته مورد سخن و بحث قرار گرفت، آیهٔ پانزدهم سورهٔ مبارکهٔ احقاف است. شروع آیه با سفارش پروردگار مهربان عالم، طبق آیه به انسان است: «وَ وَصَّینَا اَلْإِنْسٰانَ»(سورهٔ أحقاف، آیهٔ 15) ما به انسان سفارش کردیم؛ دلیل اینکه پروردگار مهربان عالم جملهٔ اول را با وصیت شروع کرده، لطف و اشارهای در آن است. معمولاً پند، وعظ و خیرخواهی کامل در وصیت از سوی پروردگار، انبیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) رعایت شده است. وقتی آیهٔ شریفه میفرماید «وَصَّینَا»، یعنی ما موعظه و نصیحت میکنیم، نیت و قصد ما هم از این وصیت نسبت به آنکسیکه به او وصیت میکنیم، خیرخواهی است.
-خیر پروردگار براساس علم و رحمت الهی
خداوند مهربان براساس علم، حکمت و رحمتش برای «کُلّ شَیء» خیر میخواهد. «بِیَدِهِ الْخَیر» کل خیر در اختیار اوست. «بِیَدِهِ الْخَیر» یعنی همهٔ خوبیها و خیرها در اختیار اوست، معدن و خزینهاش وجود مقدس اوست و من باید لیاقت نشان دهم که خیر او به من برسد. اگر در زندگی انسان(غیر از اولیای الهی)، شر، زیان، ضرر، درد و رنجی هست، خودش مولد این شر، ضرر و رنج است؛ چون هیچ شری در حریم وجود مقدس حضرتِ او وجود ندارد.
-سادهترین راه شناخت خیرخواهی پروردگار
شما برای اینکه بدانید او منبع و خزینهٔ خیر مطلق است و شری در آنجا نیست، سادهترین راه شناخت مطلب، فهم دعای جوشنکبیر است. دعای جوشنکبیر هزار اسم، وصف و کمال از پروردگار عالم بیان کرده است.
مرگ در نظر امیرمؤمنان(ع)
-حضور عاشقانهٔ امیرالمؤمنین(ع) در جبهه
مشهور هم این است که این دعا را در جنگی که امیرالمؤمنین(ع) حضور نداشتند و علت حضور نداشتن حضرت هم این بود که دشمن و منافقان در نبود پیغمبر(ص) و یاران درصدد هجوم به مدینه بودند. وقتی پیغمبر(ص) به جهاد میرفتند، خیلیها که تکلیف و استعداد داشتند و میتوانستند، واجب بود که همراه پیغمبر(ص) بروند. حضور امیرالمؤمنین(ع) در جبههها عاشقانه و مشتاقانه بود، هیچ ترسی از دشمن نداشتند و از شهادت هم استقبال کامل داشتند. «وَاللّه لاَبنُ أبيطالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ بِثَدىِ اُمِّهِ» این قسم قسم جلاله است؛ به والله قسم، شوق پسر ابوطالب(یعنی علی) به مرگ و انتقال به عالم بعد، از علاقهٔ کودک به سینهٔ مادر بیشتر است.
-مرگ، مخلوق پروردگار و یک حقیقت وجودی
مرگ نابودی و عدم نیست، بلکه یک حقیقت و مخلوق است. عدم نمیتواند مخلوق باشد، عدم عدم و نیستی است. اگر پروردگار اراده کند و چیزی را به هستی انتقال دهد که نیست و نبوده، این وجود میشود؛ ولی اگر اراده نکند، عدم عدم است، تاریکی محض است و هیچچیز نیست. مرگ عدم نیست؛ چنانچه در قرآن مجید دقت کنیم، میبینیم که خداوند در سورهٔ تبارک(ملک) میفرماید: «اَلَّذِی خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ»(سورهٔ ملک، آیهٔ 2) خدا موت و حیات را آفرید. پس مرگ یک حقیقت وجودی است، برخلاف بعضی از فلاسفه که میگویند: مرگ عدمی و نبود وجود است؛ اما قرآن قبول ندارد و میگوید: مرگ یک امر وجودی، یک مخلوق، یک حقیقت، یک موجود و یک آفریدهشده است.
راهکاری برای انعکاس فیوضات حق در وجود انسان
دوستی داشتم که آدم خیلی فهمیدهای بود و شاید نزدیک بیست سال در منبرهای مختلف من در تهران میآمد. دروس اصطلاحی را نخوانده بود، ولی چون از جوانیاش خیلی با اولیای خدا سروکار داشته، فیوضاتی از جانب خدا به او رسیده بود و معلوم هم بود. وقتی آدم آینهٔ درون را صاف کند، قلبی بدون کینه، حسد، حرص، بخل و آز داشته باشد و مهر، محبت، صافی، توحید و عشق پاک به اولیای الهی در آن قلب باشد، این آینه میشود و فیوضات موجود حق در جهان را در خودش منعکس میکند. این روایت در «اصول کافی» است که این خیلی مهم است! اگر روایت در جای دیگری بود، آدم یکخرده شک میکرد که نکند اهل دل این را تدوین کرده باشند؛ چون حکما و عرفای درست هم جملاتی زیبا و پرمعنا دارند. اما وقتی روایت با سند در اصول کافی است، انسان یقین میکند که از منابع وحی ظهور کرده است.
-اثر خالص شدن از ناخالصیها در وجود انسان
روایت از رسول خدا(ص) نقل شده است: «مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ» کسی که خود را چهل شبانهروز از همهٔ ناخالصیها خالص کند و ذرهای ناخالصی در هیچ کجای کشور وجودش نماند؛ نه در دل، نه در روح، نه در نفس، نه در اخلاق و نه در عمل. یک پلک بیخودی نزند که معنای درستی ندارد، یک اشارهٔ منفی با ابرو نکند، کلمهٔ نابابی از زبانش درنیاید و تاریکی رذایل اخلاقی در او ایجاد نشود؛ اگر چهل شبانهروز چنین شود، منابع حکمت از قلبش بر زبان او ظاهر و جاری میشود.
-هماهنگی تکالیف الهی با ظرفیت انسانی
البته این کار سخت است، ولی نباید گفت شدنی نیست! چیزی که قرآن یا پیغمبر(ص) یا امام معصوم فرموده، معلوم است که شدنی است؛ اگر شدنی نبود، نمیگفتند و اظهار نمیکردند. آنها میدانستند که اگر شدنی نیست، با تکلیف و ظرفیت انسان تطبیق ندارد و نمیگفتند؛ پس شدنی است که فرمودهاند. برای مثال، کتاب «بحارالأنوار» در همان جلدهای مربوط به پیغمبر(ص) نقل کرده که حضرت دربارهٔ اخلاق فرمودهاند: «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّه» همهٔ شما امت -عالم و غیرعالم، کوچک و بزرگ، مرد و زن، پیر و جوان شما- به اخلاقالله آراسته بشوید. مگر خدا اخلاق دارد؟ بله خدا اخلاق دارد.
-ظرفیت انسان برای آراستگی به اخلاق الهی
اخلاق پروردگار عالم، احسان، عفو و گذشت، رحمت، مهربانی و نانرسانی است. این اخلاقالله است. اگر امکان آراستهشدن به اخلاقالله نبود، پیغمبر(ص) امر نمیفرمودند. «تَخَلَّقُوا» فعل امر است، یعنی لازم است که همهٔ شما، تکتک امت، متخلق به اخلاقالله بشوید. این شدنی است که فرمودهاند و اگر چیزی در ظرفیت انسان نیست، چه در بُعد عمل و چه در بُعد اخلاق، نفرمودهاند. حضرت نفرمودهاند بر شما واجب شرعی و تکلیف الهی است که پانصد رکعت نماز در شبانهروز بخوانید؛ چون این در ظرفیت انسان نیست. حالا اولیای خدا تا هزار رکعت میخواندند، آنها تک بودند و همه نبودهاند.
-عملی بودن فرامین الهی و تصفیهٔ قلب
روایت «مَنْ اَخْلَصَ لِلّهِ اَرْبَعينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ» هم عملی و شدنی است. این دوست من مقداری روی این روایت کار کرده است؛ کار کامل روی آن خیلی سخت است. بهخاطر اینکه به تصفیهٔ قلب و باطن وارد شده بود، دریافتهایی داشت و به تعبیر دیگر، فیوضاتی از جانب پروردگار نصیبش میشد.
ظهور حیات الهی در پرتو مرگ رذایل و بداخلاقیها
-آتش دوزخ، عاقبت مرگ معنوی انسان
من این جمله را از او شنیدم که برای من جالب بود. ایشان دربارهٔ آیهٔ «خَلَقَ اَلْمَوْتَ وَ اَلْحَیٰاةَ» گفت: معمولاً خدا باید فرموده باشد: «خَلَقَ اَلْحَیٰاةَ وَ اَلْمَوْتَ»، اما چرا «مَوْتَ» را اول انداخته است؟ با اینکه سواد حوزوی نداشت، میدانست که موت یک امر وجودی است، نه امر عدمی؛ هست و مخلوق است. دوستم گفت: چرا خدا مرگ را بر حیات مقدم کرده است؟ من در آنوقت طلبه بودم و تازه هم به منبر میرفتم، گفتم: نمیدانم! گفت: آیه دارای یک لطف و لطیفهٔ عجیبی است. باطن آیه دارای دقایق عجیبی است. گفتم: بفرمایید! گفت: تا از بدیها، رذایل، بدعملیها و بداخلاقیها نمیری، حیات الهی پیدا نمیکنی و همینطور مرده میمانی تا از دنیا بروی. آنکسی که به این مرگ معنوی، مُرده از دنیا برود، او را در قیامت نمیخرند و به قول قرآن مجید، وجودش هیزم دوزخ است: «فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»(سورهٔ جن، آیهٔ 15). جلالالدین بلخی شعر جالبی دربارهٔ این مردن دارد که پنجشش خط است و تمام شعر هم با «بمیرید بمیرید» شروع میشود و خیلی جالب است.
بمیرید بمیرید، وز این مرگ مترسید ××××××× کهاز این خاک برآیید، سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا ×××××××× بر شاه چو مردید، همه شاه و شهیرید
-طلوع ارزشهای مثبت در هنگام مرگ
اگر مرده بمانید، هیچچیز گیر شما نمیآید. پس این مرگی که امر وجودی است و در خزانهٔ این مرگِ مثبت برای انسان مثبت، تمام ارزشها یکمرتبه در این مرگ ظهور میکند؛ لذا وقتی شمشیر به فرق ایشان خورد، تمام ارزشها را در حال طلوع دیدند، نسبت به خودشان عکسالعمل نشان دادند و فرمودند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» به پروردگار کعبه رستگار شدم. حضرت یک چیزی دیدند که فریاد زدند رستگار شدم! در آن خزانهٔ مرگ دیدند که همهٔ ارزشهای وجودش برای بقای در عالم بعد طلوع کرده است.
نشان دادن شایستگیها برای کسب خیرهای الهی
به اصل مطلب برگردم؛ چون مدینه میخواست مورد هجوم قرار بگیرد و خطرناک بود، پیغمبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: تو به جای من بمان، من با یاران جنگ میروم؛ همانجا هم این روایت را فرمودند: «أنتَ مِنّی بِمَنزلةِ هارونَ مِنْ مُوسی». امیرالمؤمنین(ع) در مدینه ماندند، جنگ به اوج سختی و شدت رسید و امیرالمؤمنین(ع) هم نبودند که این سختی را بشکنند، جبرئیل دعای جوشنکبیر را در آن میدان جنگ نازل کرد. هزار نام از نامهای پروردگار است و اگر دقت کنید، میبینید یک نام که ذرهای معنای شر بدهد، در این هزارتا نیست و تمام خیر است؛ چون او معدن خیر مطلق است و خیر در اختیار اوست. من باید لیاقت نشان بدهم که خیر او به من برسد. نشان دادن لیاقت هم به این است که مؤمن باشم و هرچه شود، رذایل را کم کنم تا خیر به من برسد. خداوند هزار نام دیگر هم دارد که فقط انبیا و ائمه میدانند، هزار نام هم دارد که فقط پیش خودش است و احدی خبر ندارد.
انسان مورد بحث در سورهٔ احقاف
در هر صورت، انسان مورد خیرخواهی پروردگار است و «وصیت» که در اول آیه آمده، بهمعنای پندی است که خیرخواهی کامل از جانب خدا به انسان در آن وجود دارد. این معنی وصیت است. حالا چه چیزی به انسان وصیت کرده است؟ انشاءالله برای سخن بعد توضیح داده میشود که این وصیت چیست؛ اما آنچه در مباحث گذشته خیلی مهم بود، عرض کردم که ده مسئلهٔ محوری، اصولی و ریشهای در کل این آیه است و در نُه روایت آمده که آیه دربارهٔ حضرت ابیعبداللهالحسین(ع) است. غیر از آن نُه روایت، من دلایل استوار دیگری هم با لطف خداوند اقامه کردم. دلایلی که گاهی از خود آیات و آیه استفاده کردم و گفتم که کل این آیه دربارهٔ ابیعبداللهالحسین(ع) است.
با توجه به مقدمات گذشته و امروز، کاملاً میشود با خیال راحت و بیدغدغه گفت که این انسان در اول آیه، انسان کامل و جامع است؛ انسانی است که تمام کمالات و ارزشها در او طلوع دارد و ذرهای نقص در این انسان وجود ندارد. به این خاطر، بر مرد و زن شیعه، مرد و زن غیرشیعه، مرد و زن جهان، واجبِ عقلی، شرعی و انسانی است که اگر میخواهند به سعادت دنیا و آخرت برسند، از وجود مقدس او اطاعت کنند و پیرو او باشند.
کلام آخر؛ استشمام بوی حسین(ع) از راه دور
-رسول خدا(ص) و استشمام بوی بهشت از زهرا(س)
پیغمبر اکرم(ص) هر وقت به خانهٔ صدیقهٔ کبری(س) میآمدند یا صدیقهٔ کبری(س) به خانهٔ پدر میآمد، پیغمبر اکرم(ص) فاطمه(س) را بو میکشیدند. عایشه یکبار به حضرت گفت: چه میکنید؟! همهٔ پدرها دختر دارند، این رفتاری که تو با دخترت داری، با پدرها فرق میکند! پاسخ را ببینید؛ حضرت فرمودند: عایشه! من بوی بهشت را از زهرا استشمام میکنم. آنها این شامه را نداشتند! با زهرا(س) هم رفتوآمد داشتند و چنین بویی استشمام نمیکردند.
-رسول خدا(ص) و استشمام بوی خدا از سوی یمن
اویس به مادرش گفت: من عاشق پیغمبر(ص) هستم و او را ندیدهام، به من اجازه بده که سفری به مدینه بروم، فقط او را ببینم و بیایم. مادرش گفت: برو، اما فقط نصف روز و بیشتر نمان. من همین یک بچه را دارم و طاقت فراق تو را ندارم. فراق یک نفر، نه فراغ هجده نفر! به مدینه آمد، اما پیغمبر(ص) نبودند؛ نصف روز ماند و رفت. سه روز بعد، پیغمبر(ص) از سفر برگشتند و وقتی نزدیک خانه رسیدند، همه دیدند که حضرت به طرف یمن برگشتند و گفتند: «اِنّي لَاَنشقُ رُوحَ الرّحمان مِنْ طَرَفِ الْيَمن» من بوی خدا را از یمن استشمام میکنم.
-استشمام بوی حسین(ع) در دوراهی مدینه و کربلا
موارد دیگر هم دربارهٔ این شامهٔ عجیب دارم؛ کاروان آرامآرام میآید، در آن منزلی که بودند همه بعد از نماز صبح سوار شدند. البته مدیر کاروان، آدم نرم و خوبی از نظر اخلاقی بود که این درخواست زینالعابدین(ع) بود و به این شخص هم اشارهای نکردند، فقط به یزید فرمودند: حالا که میخواهی ما را برگردانی، مأمورانی را با ما بفرست که آدمهای تندی نباشند، این زن و بچه دیگر طاقت تازیانه و کعب نی ندارند! در روایت دارد که در مسیر شام و خود شام، با این پهنای نیزه به سر زن و بچه میزدند. برای همین هم یزید چند مأمور را به سرپرستی مأموری نرمخو فرستاد که همین شخص هم زن و بچه را به مدینه برگرداند. بعد از نماز صبح با تقاضا و خواهش به اهلبیت(علیهمالسلام) گفت: اگر میشود و امکان دارد، حرکت کنیم. اهلبیت(علیهمالسلام) هم فرمودند که مانعی ندارد.
با آن ردهبندی که زینب کبری(س) کرده بود، چه خانمی در چه مَحملی و چه بچهای در دامن چه خانمی بنشیند، همه در محملها نشستند. وقتی سر دو راهی رسیدند، یکمرتبه زینب کبری(س) فرمودند(چون خبرهای خوبی از طرف اهلبیت میداد، در این سفر به او بشیر میگفتند، وگرنه اسم دیگری داشت): به بشیر بگویید بیاید، من کارش دارم. جلوی کاروان رفتند و به او گفتند: زینب کبری(س) با تو کار دارد. سریع دوید و به روبهروی محمل آمد، سپس عرض کرد: خانم، دختر امیرالمؤمنین(ع)، من در خدمت شما هستم. خانم فرمودند: اینجا کجاست؟ گفت: بیابان است. فرمودند: میدانم بیابان است، اما اینجا از نظر جغرافیایی کجاست؟ گفت: خانم، دوراهی مدینه و کربلاست. فرمودند: وقتی به اینجا رسیدیم، من بوی حسینم را استشمام کردم.
به سر، شوق سر کوی تو دارم ××××××× به دل، مهر مه روی تو دارم
بت من، کعبهٔ من، قبلهٔ من ×××××××××× تو ای هر سو، نظر سوی تو دارم
آنگاه حضرت فرمودند: آیا میشود ما را به کربلا ببری؟ بشیر گفت: بله خانم، میبرم. کاروان حرکت کرد. زینالعابدین(ع) برای قبرها صورت درست کرده بودند و صورت قبرها بود، شاید هزار متر کمتر یا بیشتر به قبرها مانده بودند، زینالعابدین(ع) میفرمایند: وقتی این زن و بچه قبرها را دیدند، صبر نکردند که آنها را برسانیم و شترها را بخوابانیم، مثل برگ درخت ریختند...
قم/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1399ه.ش./ سخنرانی سوم