جلسه ششم سه شنبه (22-7-1399)
(قم جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- خسران قطع ارتباط با خداوند در دنیا و آخرت
- -بینصیب ماندن از فیوضات الهی در دنیا
- -هیزم خشک برای دوزخ
- -مردۀ متحرکی در دنیا
- تعبیر عجیب قرآن از غافلان روح و عقل و قلب
- -تنها در اندیشۀ بهرهوری مادی
- -نبودن خیر در کار بریدگان از خدا
- سود و منفعت انسان در گرو معرفت به پروردگار
- -ظلمت، نتیجۀ حرکات منهای خدا
- -میل نور به رفعت، میل ظلمت به پستی
- چند حکایت شنیدنی از جنگاوران احد
- -بیداری از خواب غفلت و شهادت در احد
- -شخصیت بینظیر مصعببنعمیر
- -جنگ و کشته شدن به عشق گرفتن غنیمت
- قبولی عمل از سوی خداوند، کلید درِ بهشت
- مؤمنین، وارثان بهشت
- -ارث خداوند برای مرتبطین با او
- -بالاترین ظلم، شرک به پروردگار
- دو کار ماندگاران در ظلمت دنیا
- -بهدنبال لذتجویی و بهرهوری مادی
- -خوردن و شکم پر کردن
- مرتبطین با خداوند در کلام امیرمؤمنان(ع)
- -وجودی سرشار از کلیدهای هدایت
- -قفلهایی برای بستن درهای گمراهی
- زنگ بیداری ابیعبدالله(ع) در روز عاشورا
- -روشنایی ابدیت با نور وجود ابیعبدالله(ع)
- کلام آخر؛ با برادر رفته بودم، بیبرادر آمدم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
خسران قطع ارتباط با خداوند در دنیا و آخرت
-بینصیب ماندن از فیوضات الهی در دنیا
کلمهٔ «خُسر» بهمعنای برباددادن همهٔ سرمایههای وجودی است که این برباددادن در دنیا اتفاق میافتد و عذابش در آخرت رخ نشان میدهد. علت این خسران، جدایی از وجود مقدس حضرت حق است که منبع همهٔ کمالات، صفات، جلال و جمال و اسمای حُسناست. نشناختن حضرت حق، قطع رابطهٔ با او و جدا بودن از او، جز یک بدن و جان خشک، مثل درخت خشک، عقلی غیرفعال، فطرتی خاموش و وجدانی خواب، چیز دیگری برای انسان نمیگذارد. این تعبیر در قرآن است که میفرماید: یقیناً هیچ فیضی از فیوضات معنوی، نصیب انسان بدون پروردگار نمیشود.
-هیزم خشک برای دوزخ
تعبیر قرآنی این است و با این وصف، انسان یک هیزم خشک است: «فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»(سورهٔ جن، آیهٔ 15) این هیزم خشک برای دوزخ است و جایگاه دیگری در قیامت برای این هیزم نیست.
-مردۀ متحرکی در دنیا
در دنیا نیز هیزم متحرکی است و به فرمودهٔ امیرالمؤمنین(ع)، «کَالمَيِّتٌ بَينَ الْأحياءِ» مردهای است که فعلاً دفن کردنی نیست. مردهٔ متحرکی که هیچچیز ندارد! او یک دهان برای خوردن، برای رفع خستگی هم یک خواب و برای سیر کردن خودش هم بهدنبال دنیاست؛ البته بدون اینکه مسائل الهی را رعایت کند. چون جدای از خدا زندگی میکند، هیچ فیضی نصیب او نمیشود.
تعبیر عجیب قرآن از غافلان روح و عقل و قلب
-تنها در اندیشۀ بهرهوری مادی
قرآن تعبیر عجیبی دربارهٔ اینگونه مردم دارد: «اَلَّذِینَ کفَرُوا یتَمَتَّعُونَ»(سورهٔ محمد، آیهٔ 12) آنهایی که بهدنبال بهرهوری مادی هستند، فقط به بدن میرسند؛ چون از روح، عقل و قلب غافل هستند. اینها با جدایی از خدا اصلاً نمیدانند که روحی الهی، همان «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي»(سورهٔ ص، آیهٔ 72) دارند. اینها نمیدانند که چنین سرمایهای دارند و از آن قلب ملکوتی که خانهٔ خداست، غافل هستند. اینها نمیدانند چنین خانهای در کشور وجودشان است و از عقل غافل هستند؛ عقلی که امام ششم میفرمایند: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». اینها یک عقل مادی، اندیشهٔ حیوانی و مغز ظاهری دارند. چنین انسانهایی کار دیگری غیر از بهرهوری مادی از دستشان برنمیآید و این تَمَتع آنها تا لحظهٔ آخر عمرشان هم ادامه دارد(چون «یتَمَتَّعُونَ» با فعل مضارع ذکر شده است).
-نبودن خیر در کار بریدگان از خدا
خداوند در آیهٔ دیگری میفرماید: اگر من خیری در اینها میدیدم، درهای فیوضات دنیایی و آخرتیام را به روی آنها باز میکردم؛ اما هیچ خیری در اینها نمیبینم، جز ظلمت و تاریکی. اگر این بریدگان از خدا، کار بهظاهر خوبی هم بکنند، ضلالت است؛ چون کار بدون خدا نور ندارد، تاریکی و ظلمت است. لذا در قرآن مجید است که هیچ عملی از اعمال آنها قبول نخواهد شد. اینطور نیست که کل اعمال اینها شر باشد؛ عمل خیر هم دارند، کمک دارند، مدرسه و درمانگاه میسازند. بعضی از پولدارها این کار را در خارج از کشور میکنند و بعضی از بیدینهای کشور خودمان هم این کارهای خیر را داشتهاند؛ ولی عملکنندهای که منهای خداست، روحش، وجودش، عقلش و عملش ضلالت است و قابل قبول کردن نیست. خدا تاریکی را نمیپذیرد. ناصرخسرو میگوید:
بسوزند چوب درختان بیبر ××××××××× سزا خود همین است مر بیبری را
سود و منفعت انسان در گرو معرفت به پروردگار
-ظلمت، نتیجۀ حرکات منهای خدا
سود و منفعت انسان در وقتی است که انسان به خدا ربط داشته باشد، بندهٔ این درگاه باشد و به مالکالملوک و ربالارباب معرفت داشته باشد؛ اما اگر بریدهٔ از حق باشد، اصلاً سودی برای او متصور نیست. ممکن است که مردم بعضی از کارهای این بیدینها را سود ببینند، ولی سود نیست و تنها ظلمت است. به این نکته دقت بفرمایید و همیشه یادمان باشد که تمام حرکات انسان منهای خدا ظلمت است؛ حتی اگر ذکر بگوید! مثلاً کسی که دین هم ندارد و در برخورد با کار شگفتآوری، بهطور اتفاقی «اللّه اکبر» بگوید؛ مانند رقیب این گرگ آمریکا که در جملهای به عربی گفت: «انشاءالله» و اسم خدا را گفت. همچنین زینب کبری(س) در خیمه بودند، دیدند صدای تکبیر سنگینی از میدان میآید، پردهٔ خیمه را کنار زدند تا ببینند این جمعیت برای چه تکبیر میگویند، دیدند که سر ابیعبدالله(ع) بالای نیزه است و اینها برای این پیروزی تکبیر میگویند. آیا این تکبیر نور است؟! این «اللّه اکبر»، «اللّه اکبر» است یا ظلمت محض؟!
-میل نور به رفعت، میل ظلمت به پستی
این ظلمت است! ولو اینکه اسم «الله» و کلمهٔ «اکبر» در این کلام است، عین تاریکی و ظلمت است. اگر نور باشد که بهطرف بالا و ملکوت میرود: «یصْعَدُ اَلْکلِمُ اَلطَّیبُ وَ اَلْعَمَلُ اَلصّٰالِحُ یرْفَعُهُ»(سورهٔ فاطر، آیهٔ 10). اصلاً نور به رفعت در ذاتش میل دارد و میل ظلمت به پستی در ذاتش است، هرچه میخواهد باشد: «کلِمَةَ اَلَّذِینَ کفَرُوا اَلسُّفْلیٰ وَ کلِمَةُ اَللّٰهِ هِی اَلْعُلْیٰا»(سورهٔ توبه، آیهٔ 40). اینها دقایقی است که هم از قرآن، هم از روایات و هم از دعاها استفاده میشود.
چند حکایت شنیدنی از جنگاوران احد
-بیداری از خواب غفلت و شهادت در احد
خیلی وقت پیش خواندم که کسی در جنگ احد کشته شد. شهدای احد خیلی شهدای پرقیمتی بودند و در این شهیدان نیز، حضرت حمزه(ع) بود. عمروبنجموح یکی دیگر از شهدای احد بود که از بتپرستان ریشهدار بود، ولی بیدار شد؛ آنهم بیداری کامل و جامع. همسرش میخواست جنازهٔ شوهرش، بچهاش و برادرش را بار شتر کند و به مدینه ببرد که در بقیع دفن کند تا نزدیک باشد و هر روز بتواند سر قبر شهیدان برود. شتر تا مرز میدان جنگ میآمد، اما بعد از آن اصلاً قدم برنمیداشت و راه نمیرفت. این خانم که سه شهید داده بود، محضر پیغمبر(ص) آمد و گفت: آقا، من میخواهم شهدایم را به بقیع ببرم، روی شتر بار هم کردهام، شتر تا مرز میدان میآید، اما بقیهاش را نمیرود و میایستد، زانو میزند و مینشیند. ببینید نور چهکار میکند! پیغمبر(ص) فرمودند: عمروبنجموح وقتی میخواست از مدینه به احد بیاید، آیا چیزی هم گفت؟ یک نفر گفت: بله آقا، همینطوری که سوار اسب بود و آمادهٔ حرکت که به جبهه بیاید، میگفت: «أللّهم لَا تَرُدّنی إلى أهلی وَ ارْزُقْنِی الشَّهادة» خدایا من میآیم، مرا برنگردان. پیغمبر(ص) فرمودند: مادر، اینها را همینجا بگذار تا دفن بشوند؛ این جنازهها به مدینه نمیآیند.
-شخصیت بینظیر مصعببنعمیر
حمزه(ع) و عمرو بنجموح بین شهدای احد بودند و بالاتر از عمرو بنجموح، جوان 28 سالهای بهنام مصعببنعمیر بود که قبرش کنار قبر حضرت حمزه(ع) است. در کتاب «اصول کافی»، باب ایمان آمده که روزی پیغمبر(ص) در مسجد نشسته بودند، مصعب آمد و رد شد. پیغمبر(ص) با متن جالبی که یک جملهاش این است، به این جوان 28 ساله اشاره کردند و فرمودند: «هٰذا رَجُلٌ». «رَجُل» در اینجا بهمعنی مرد نیست، بلکه بهمعنی قدرت قابلیت و فاعلیت است که در او به اوج رسیده بود. اینقدر مغز و روح این جوان برای خدا کار میکرد که حساب ندارد! پدر و مادرش بتپرست بودند و خودش جزء مهاجرین بود. عموی او که بتپرست بود، به مدینه آمد و به پیغمبر(ص) گفت: یا رسولالله! پدر و مادر مصعب همین یک پسر را دارند و از دوری او دق میکنند، اجازه بده که من او را ببرم. حضرت به مصعب فرمودند: نظر خودت چیست؟ آیا میخواهی در مدینه بمانی یا نزد پدر و مادرت بروی؟ گفت: یا رسولالله! نظر من نظر خداست، او چه میگوید؟ جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسولالله! خدا میفرماید که مصعب از ماست، باید بماند و نباید پیش بتپرستان برود؛ چون بهقول قرآن، خیری در آنها نبود که اگر میرفت، میتوانست آنها را مسلمان کند! چنین شخصیتهایی در احد شهید شدند.
-جنگ و کشته شدن به عشق گرفتن غنیمت
پس از اتمام جنگ، آمار شهدا را به پیغمبر(ص) گفتند که در بین آنها جوانی هم بود، اما پیغمبر(ص) فرمودند: این شهید نیست! گفتند: جنازه وسط میدان افتاده بود! حضرت فرمودند: او وقتی وارد میدان شد، چشمش به مَرکب باارزش و پُرقیمت یکی از دشمنان افتاد و به عشق غنیمت گرفتن آن مرکب هم حمله کرد. خودش کشته شد، اما در نیت بردن مرکب کشته شد. این نیت تاریک است و نمیشود که او شهید باشد. «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَ لِكُلِّ امْرِئٍ مَا نَوَى» پس هر عمل، اخلاق و انفاقِ منهای باور داشتن خدا، هرچه باشد، ظلمت است و ظلمت نیز میل به پستی دارد. نهایت پستیِ ظلمت هم دوزخ است.
قبولی عمل از سوی خداوند، کلید درِ بهشت
هر عمل انسان وابسته و مرتبط به خدا با نیت پاکش، نور است و نور میل به رفعت دارد. این نور میرود تا خودش را به قبولی پروردگار عالم برساند. وقتی وجود مقدس حق این نور را قبول کرد، قبولی پروردگار، کلید میشود و هشت در بهشت را به روی چنین انسانی باز میکند. خداوند در قرآن میفرماید: «لَهُ مَقٰالِیدُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ زمر، آیهٔ 63)؛ همچنین در آیهای دیگر فرموده است: «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 59) همهٔ کلیدها به دست اوست و باید مرا قبول کند، حرفم، قلمم، عملم و پولم را قبول کند تا با کلیدی که در اختیار اوست، هشت درِ بهشت را به روی من باز کرده و هفت درِ دوزخ را به روی من قفل کند.
مؤمنین، وارثان بهشت
-ارث خداوند برای مرتبطین با او
اینهایی که هیچ ربطی به خدا ندارند، وارث ابلیس در تکبر و ابا کردن از عمل به دستور خدا هستند؛ اما عدهای وارث بهشت هستند: «اَلَّذِینَ یرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»(سورهٔ مؤمنون، آیهٔ 11). وقتی آیات اول سورهٔ مؤمنون نازل شد، خیلی جالب است که پیغمبر(ص) فرمودند: «لَقَدْ أُنْزِلَ اِلَىَّ عَشْرُ آیات مَنْ أَقامَهُنَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ» ده آیه بر من نازل شد که هر کسی این ده آیه را در زندگیاش طلوع بدهد، به بهشت وارد میشود. قرآن نور است: «أَنْزَلْنٰا إِلَیکمْ نُوراً مُبِیناً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 174). هر کس این نور را از مشرق وجود خودش طلوع بدهد، این کلید بهشت است.
خداوند در این سوره میگوید: «اَلَّذِینَ یرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ» اینها وارث بهشت هستند. وقتی پدر یا مادری میمیرد، میگویند بچههایش وارث او هستند؛ چون ارتباط فرزندی و پدر و مادری دارند. آدم باید یک ربطی با این پدر و مادر داشته باشد که وارث بشود و بدون ارتباط که وارث نمیشود. غریبه وارث این پدر و مادر نمیشود و فرزندان آنها وارث هستند. چرا پروردگار در آیهٔ یازدهم سورهٔ مؤمنون میفرماید «یرِثُونَ»؟ اینها چه ارتباطی با ملکوت دارند که وارث هستند؟ اینها ارتباط شدید با پروردگار دارند و از خدا ارث میبرند، ارث آنها هم فردوس است.
-بالاترین ظلم، شرک به پروردگار
اما آنهایی که در همهٔ شئون خود بیربط به حق هستند، ولو بعضی از کارهایشان زیبایی ظاهری داشته باشد، در همهٔ شئون ظلمت است و چون ظلمت است، ظلمت هم به پستی، یعنی به جهنم میل دارد؛ چون در سورهٔ واقعه است که دوزخ کلاً تاریک است: «فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ × وَ ظِلٍّ مِنْ یحْمُومٍ»(سورهٔ واقعه، آیات 42-43). در روایت داریم که «الظُّلمُ فِی الدُّنیَا هو الظُّلُماتُ في الآخِرَةِ» و بالاترین ظلم هم، کفر، شرک و بیربط بودن به پروردگار است.
دو کار ماندگاران در ظلمت دنیا
اینهایی که در ظلمت هستند، در این چند سالی که در دنیا هستند، دو کار در دنیا میکنند:
-بهدنبال لذتجویی و بهرهوری مادی
«وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ» تا آخر عمرشان فقط بهدنبال لذتجویی و بهرهوری مادی هستند. اینجا که فعل فعلِ مضارع است، یعنی تا لحظهٔ مرگشان غرق این مسائل ظاهری هستند، چون در آن آیه عرض کردم که خدا میگوید: اگر خیری در آنها میدیدم، درهای فیوضات را باز میکردم؛ اما چون تا روز مردنشان خیری در اینها نمیبیند، میگوید: «وَالَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ».
-خوردن و شکم پر کردن
«وَيَأْكُلُونَ» کار دوم این افراد بهشدت تاریک هم خوردن و شکم پر کردن است و دیگر کار سومی ندارند.
مرتبطین با خداوند در کلام امیرمؤمنان(ع)
اما آنکه نور دارد، نه یک کار، نه دو کار و نه دهتا کار، حضرت در نهجالبلاغه میفرمایند:
-وجودی سرشار از کلیدهای هدایت
«وَ صَارَ مِنْ مَفَاتِیحِ أَبْوَابِ الْهُدَی» یک جنبهٔ وجودشان، این است که سراسر هستیشان از کلیدها سرشار است، نه اینکه یک کلید باشد. «مَفَاتِیحِ» جمع است، میگویند جمع از سه به بالاست و امیرالمؤمنین(ع) در اینجا عدد معلوم نکردهاند. «مَفَاتِیح» چندتا کلید است؟ وجود اینها چندتا کلید است؟ امیرالمؤمنین(ع) عدد ندادهاند؛ حتی پلک زدن، لقمه خوردن و حرکات اینها هم کلید است. چه کلیدی است؟ کلیدهای درهای هدایت است؛ یعنی اینها بهگونهای هستند که وجودشان کلیدهایی برای باز کردن درهای هدایت به روی خودشان، زن و بچهشان و مردم است.
-قفلهایی برای بستن درهای گمراهی
«وَ مَغَالِیقِ أَبْوَابِ الرَّدَی» همچنین وجودشان قفلهای زیادی برای بستن درهای گمراهی است که اگر بشود، همه نجات پیدا کنند؛ مگر کسی که پشت در و در تاریکی بماند و بگوید نمیخواهم بیرون بیایم.
زنگ بیداری ابیعبدالله(ع) در روز عاشورا
طبق کتابها، از روز دوم محرم تا روز عاشورا اقلاً پنجاه نفر از این 72 نفر آمدند و با لشکر یزید صحبت کردند؛ اما نشد و غیر از سهنفر، همه پشت درهای گمراهی ماندند. از این سیهزار نفر، فقط سهنفر؛ یعنی از هر دههزار نفر، یک نفر نجات پیدا کرد. یکی حربنیزید بود که نخواست پشت درهای گمراهی بماند، دو برادر هم بهنامهای ابوالحتوف بنحرث و سعدبنحرث بودند که اینها هم در لحظات آخر عمر ابیعبدالله(ع) از لشکر عمرسعد جدا شدند، با دشمنان جنگیدند و شهید شدند. این دو باورشان شد که امام بالای سرشان بیاید، اما امام پیاده شدند، بالای سرشان آمدند و فرمودند: خدا هر دوی شما را مورد رحمت قرار بدهد. اینها نخواستند پشت درهای ظلمت بمانند و خیلی عجیب است که اینها وقتی بیدار شدند، حضرت نزدیک نیمساعت بعد شهید شدند. بیداریشان هم با این زنگ بود و این چه زنگ عجیب و غریبی است که صدای خدا، انبیا و اولیا شنیده میشود: «هَلْ مِنْ نٰاصِرِ یَنْصُرُنی وَ هَلْ مِنْ مُعِین یُعِینُنی». اینکه میگویم صدای خدا از این زنگ شنیده میشود، قرآن را ببینید؛ عیسیبنمریم(ع) فریاد زد و به حواریون گفت: «مَنْ أَنْصٰارِی إِلَی اَللّٰهِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 52). خدا در قرآن میگوید: «إِنْ تَنْصُرُوا اَللّٰهَ ینْصُرْکمْ»(سورهٔ محمد، آیهٔ 7).
-روشنایی ابدیت با نور وجود ابیعبدالله(ع)
«اَلَّذِینَ کفَرُوا یتَمَتَّعُونَ وَ یأْکلُونَ کمٰا تَأْکلُ اَلْأَنْعٰامُ»(سورهٔ محمد، آیهٔ 12) زندگی اینها صددرصد حیوانی است، «وَ اَلنّٰارُ مَثْوی لَهُمْ». خسران برخاستهٔ از همین تاریکی است و بهمعنای بر باد دادن تمام سرمایههای وجودی است که پروردگار بهصورت مجانی به انسان عنایت کرده و در مقابلش هم هیچچیزی نخواسته است. تا توضیح بیشتر مسئله که به کلمهٔ انسان در آیهٔ پانزدهم سورهٔ احقاف برسیم و ببینیم این نور دیگر چه نوری بوده است؟! بله مردم مؤمن نور هستند؛ اما این نور، نورِ خاص بوده که همان ابیعبدالله(ع) است. چقدر این نور قوی بوده که زینالعابدین(ع) در وقت دفن گفتند: «وَ أَمَّا الاخِرَةُ فَبنُورِ وَجْهِكَ مُشْرِقَةٌ» آخرت یک جهان ابدی است که با نور شخصیت، عظمت و وجود تو روشن شد؛ یعنی ابدیت را روشن کردی، آنهم در آخرت.
کلام آخر؛ با برادر رفته بودم، بیبرادر آمدم
دوستانم مطالب زیادی را پیش از من راجعبه قمربنیهاشم(ع) بیان کردند. مسافری که سفرش طول کشیده(حالا قدیمها با شتر و اسب، الآن هم با قطار، ماشین و هواپیما)، وقتی نزدیک شهرش میشود و چراغهای شهر را در شب میبیند یا دیوارهای شهر را در روز میبیند، خیلی شاد میشود و میگوید: سفر و غربت ماندن تمام شد و الآن پیش پدر و مادرم، زن و بچهام میروم. هر مسافری با دیدن آثار شهر خوشحال میشود، الّا اهلبیت(علیهمالسلام).
امکلثوم(س) در محمل بود و وقتی دیوارهای مدینه را از دور دید، صدا زد: «مَدینَهَ جَدِّنا لاتَقْبَلینا» مدینه، درِ دروازههایت را باز نکن! مدینه، ما را راه نده!
با برادر رفته بودم، بیبرادر آمدم ×××××××× تاج بر سر رفته بودم، خاک بر سر آمدم
بنا شد که بیرون دروازه پیاده بشوند، بشیر داخل مدینه برود و به مردم خبر بدهد که قافلهٔ ابیعبدالله(ع) برگشته است. وقتی بشیر از دروازه وارد شد، هر کس او را دید و گفت چه خبر، گفت: به حرم پیغمبر(ص) بیا. آنهایی که خبردار شدند، به حرم رسول خدا(ص) ریختند. بشیر گفت:
يا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها ××××××××× قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعي مِدْرارُ
اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ ×××××××× وَالرَّأسُ مِنْهُ عَلَى الْقَناةِ يُدارُ
مردم مدینه، دیگر این شهر جای زندگی نیست! مردم، حسین(ع) را کشتند و اشک من همینطور میریزد. مردم، یک خبر دیگر به شما بدهم؛ سر ابیعبدالله(ع) را به نیزه زدند و شهر به شهر گرداندند...
قم/ دههٔ سوم صفر/ پاییز1399ه.ش./ سخنرانی ششم