دوشنبه (12-8-1399)
(قم جلسه مجازی)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- اوصاف رسول خدا(ص) در تورات و انجیل
- جلوههای اخلاقی و انسانی رسول خدا(ص) در قرآن
- -ایمان رسول خدا(ص)، برخاستۀ از کشف و شهود
- -تفاوت ایمان انسانها با ایمان رسول خدا(ص)
- ماهیت قرآن در کلام ابیعبدالله(ع)
- علم بینهایت و نهفتۀ در قرآن
- ناتوانی انسان از درک عظمت و علم رسول خدا(ص)
- -پیمان خداوند از دیگر انبیا برای رسول خدا(ص)
- -عظمت رسول خدا(ص) در کلام امیرالمؤمنین(ع)
- حقیقت «مَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ» در روایات اهلبیت
- -اهلبیت(علیهمالسلام)، جلوههایی از رسول خدا(ص)
- -اهلبیت(علیهمالسلام)، ستارگانی در قلب رسول خدا(ص)
- رسول خدا(ص)، انتخابشدۀ از جانب خداوند
- رسول خدا(ص)، مولودی مبارک و پربرکت برای حلیمه
- -فراوانی و جوشش شیر از سینۀ خشکیده
- -برطرف شدن لنگی مرکب حلیمه
- -بارش باران و حاصلخیزی زمینهای کشاورزی
- رعایت حق والدین تا مرز حق رسالت
- کلام آخر؛ دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
اوصاف رسول خدا(ص) در تورات و انجیل
با دلایل عقلی، علمی و عرفانی ثابت کردند که خداوند مهربان همهٔ ارزشها، کرامات، خصلتهای پاک و دانش و علم را در وجود مبارک رسول خدا(ص) جمع کرده است. بهعبارت روشن، یک نفر است، ولی همه است؛ یک روح است، ولی همهٔ ارواح است؛ یک عقل است، ولی همهٔ عقول است؛ لذا این عظمت بینظیر را از زمان آدم(ع) تا زمان مسیح(ع) با 124هزار پیغمبر بزرگوارش شناسانده است. راه دوری نروید، سورهٔ مبارکهٔ اعراف را ببینید؛ مخصوصاً در یک آیهاش دقت عقلی کنید که پروردگار عالم میفرماید: او و اوصافش را در تورات و انجیل برای مردمِ چندهزار سال قبل از ولادتش بیان کردهام؛ یعنی یهود او را از زمان حضرت موسی(ع) میشناختند، چون اوصافش را در تورات بیان کرده بود. مسیحیان هم او را ششصد سال قبل از ولادتش میشناختند: «اَلَّذِی یجِدُونَهُ مَکتُوباً عِنْدَهُمْ فِی اَلتَّوْرٰاةِ وَ اَلْإِنْجِیلِ»(سورهٔ أعراف، آیهٔ 157).
این کار عشق عاشقان به او نیست که مسائلی را بافته و از پیش خود بیان کرده باشند؛ چون آدم وقتی عاشق باشد، همهجور تعریف خوبی را نسبت به معشوقش میکند، گرچه آنچه عاشق میگوید، در معشوق نباشد. کلاً یک کار محبت افراطی همین است که اوصاف خوبی را برای معشوق بیان میکند، درحالیکه در معشوق نیست. این کار قرآن است، کار امیرالمؤمنین(ع) و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) است. کار مؤمنِ عاشق نیست که بگوییم حرفها دلیل و برهانی ندارد و بتونآرمه نیست.
جلوههای اخلاقی و انسانی رسول خدا(ص) در قرآن
-ایمان رسول خدا(ص)، برخاستۀ از کشف و شهود
شما در بیشتر سورههای قرآن، مهمترین مسائل معنوی، اخلاقی، الهی و انسانی را دربارهٔ حضرت میبینید. وقتی میخواهد ایمان پیغمبر(ص) را بگوید، در اواخر سورهٔ بقره میفرماید: «آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیهِ مِنْ رَبِّهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 285) قلب پیغمبر به آنچه بر او نازل شده بود، گره خورده بود. «اَلْإِيمَانُ عَقْدٌ بِالْقَلْبِ» ایمان گره خوردن دل به حقیقت است. ایمان پیغمبر(ص) مثل بیشتر مردم نبود که برخاستهٔ از علم باشد، بلکه ایمان پیغمبر(ص) برخاستهٔ از کشف و شهود بود؛ یعنی تمام حقایق را با چشم دل دید و بعد بیان کرد، نه اینکه در کتاب ببیند یا از عالمی قبل از بعثت شنیده باشد. دل او به عالم ملکوت وصل بود، گیرندگیاش کامل و قوی بود و دل در مقام کشف بود؛ یعنی پرده از جلوی دید دلش کنار بود و در مقام شهود بود.
-تفاوت ایمان انسانها با ایمان رسول خدا(ص)
ایمان ما انسانها کتابی، شنیدنی و چشمی است. کلیِ عالَم را دیدهام و بعد به این نتیجه رسیدهام که این بنا بدون بنّا نمیشود! یا اینکه آدم مطمئنی، پدر و مادرم، دانشمند زمانم و عالمی حقیقت را برای من تعریف کرده و من دلم به آن حقیقت گره خورده است؛ یا از راه چشم یا از راه گوش. درحالیکه ایمان پیغمبر اکرم(ص) ایمان کشفی بود؛ یعنی اینقدر دل قوی بود که پردهها را از چهرهٔ حقایق کنار میزد و پیغمبر(ص) حقیقت را با دل میدید. چشم سر ممکن است کور شود، اما چشم دلِ مردمِ پاک کور نمیشود. چشم دل مردم ناپاک کور میشود که این بدترین کوری است. حضرت میفرمایند: «شَرُّ الْعَمى عَمَى الْقَلبِ» زیانبارترین کوری، کوری دل است. او قلبش کاشف بود، پردهها را کنار زد و دید. سورهٔ نجم را دراینزمینه بخوانید، اگر برایمان قابلفهم باشد، آیاتش خیلی مشکل است! خداوند میفرماید: «مٰا کذَبَ اَلْفُؤٰادُ»(سورهٔ نجم، آیهٔ 11) دل پیغمبر(ص) به او دروغ نگفت. این داوری و قضاوت خداوند است. «مٰا کذَبَ اَلْفُؤٰادُ مٰا رَأیٰ» نه دل به او دروغ گفت و نه چشم به او دروغ گفت؛ هرچه دل نشانش داد، عین حقیقت بود و هرچه چشم به او نشان داد، برایش حقیقت بود. نه چشمش دروغ دید و نه قلبش به او دروغ گفت. هر کدام از این مسائل هم، شما یقین بدانید که هم از نظر فلسفه، هم از نظر حکمت، هم از نظر عرفان، هم از نظر عقل، هم از نظر قلب، هم از نظر روح و هم از نظر استدلال و برهان بحث دارد.
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست ×××××××××××× که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم
وقتی انسان آیات قرآن، مطالب «نهجالبلاغه» و روایات اهلبیت(علیهمالسلام) یا گفتههای حکمای الهی و عارفان ربانی را دربارهٔ پیغمبر(ص) میبیند، خودش را در کنار دریایی میبیند که نه عمق دارد تا آدم با کشتی بسیار پرقدرتی به عمق این دریا برسد و نه ساحل دارد تا آدم به ساحلش برسد و بگوید دریا تمام شد. 1500 سال است که دربارهٔ پیغمبر(ص) حرفهای خوب میزنند، البته غیر از آیات قرآن و روایات، اما تمام نشده است؛ یعنی هر روز سطری از این کتاب و قطرهای از این دریا آشکار میشود که جدید و نو و تازه است.
ماهیت قرآن در کلام ابیعبدالله(ع)
این ایمانش است که قرآن تصدیق میکند: «آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیهِ مِنْ رَبِّهِ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 285). این «بِمٰا أُنْزِلَ» چیست؟ یک عالم بزرگ اهلتسنن این روایت را از حضرت سیدالشهدا(ع) در کتابش نقل کرده است که حضرت میفرمایند: آنچه حقیقت بوده، خدا بهصورت علم در قرآن مجید قرار داده است. قرآن چیست؟ قرآن علاوهبر اینکه خودش دریای بیساحل است، حضرت حسین(ع) میفرمایند: تمام مطالب کتابهای گذشته را که 114 کتاب بوده، در خودش تجلی داده است؛ یعنی وقتی قرآن را میبینی، 114 کتاب نازلشدهٔ بر انبیا را میبینی. آنوقت ابیعبدالله(ع) میفرمایند: خدا همهٔ آن علوم را در قرآن قرار داده که خدا میداند چه علومی در این کتاب قرار داده شده است! همهٔ آنها، یعنی آنچه در 114 کتاب بوده، به قرآن منتقل شده و آنچه در خود قرآن است، شماره ندارد.
علم بینهایت و نهفتۀ در قرآن
حالا من گوشهای از آن را از یک عالم سنی برایتان بگویم؛ شیخ سلیمان بلخیِ حنفی در جلد اول «ینابیعالمودة» میگوید: امیرالمؤمنین(ع) تفسیر سورهٔ حمد را بعد از نماز مغرب و عشا برای ابنعباس شروع کردند، وقتی صدای اذان صبح بلند شد، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: ابنعباس شب تمام شد، بلند شو که برای نماز برویم؛ دیگر شب ساعتی ندارد تا در اختیار ما بگذار. ابنعباس میگوید: من فکر کردم امیرالمؤمنین(ع) این هفت آیهٔ سورهٔ حمد را تا حدی برای من بیان کردهاند؛ اما حضرت به ابنعباس فرمودند: من از سرِ شب تا حالا که صبح دمید، فقط «ب» «بسم الله» را برایت گفتم؛ اگر بخواهم همهٔ سورهٔ حمد را بگویم که خدا چهچیزی در این هفت آیه گذاشته، اگر بگویم و تو هم بنویسی، بعد به تو بگویم که من حرفم را در حد ظرفیت تو تمام میکنم، برای انتقال این نوشتهها باید هفتاد شتر جوان بیاورند که بار کنند و ببرند.
این سورهٔ حمدش که هفت آیه است، حالا تا سورهٔ ناس که ششهزاروششصدوچند آیه است، چهچیزی در آنهاست؟! شماره و کمیّت ندارد، کیفیت است. علم از معقولهٔ کِیف است. فلسفه، حکمت و عرفان درست از معقولهٔ کیف است. حالا حضرت دربارهٔ سورهٔ حمدش میگویند که اگر آنچه من بیان کنم، تو بنویسی و تمامش کنم، هفتاد شتر که از بین همهٔ حیوانات میتواند بار سنگینتری را ببرد، باید بیاید و این نوشتهها را حمل کند. این هفت آیهاش است، حالا ببینید چقدر علم در این قرآن کریم است! چه اندازه دانش، حکمت و عرفان واقعی است؟! آنوقت خدا دربارهٔ پیغمبر(ص) میفرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ»، این ایمان ایمان کشفی و شهودی است، غیر از ایمان ماست که ایمان علمی است. من نمیدانستم، یادم دادهاند و فهمیدهام، بعد باور کردهام. ایمان ما بیشتر از این وزن ندارد! من نمیدانستم، یادم دادهاند و فهمیدهام، با همین هم زندگی میکنم.
ناتوانی انسان از درک عظمت و علم رسول خدا(ص)
-پیمان خداوند از دیگر انبیا برای رسول خدا(ص)
حالا پیغمبر اکرم(ص) که پروردگار میگوید: «آمَنَ اَلرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَیهِ مِنْ رَبِّهِ»، ابیعبدالله(ع) میفرمایند که این «أُنْزِلَ إِلَیهِ مِنْ رَبِّهِ» محصول 113 کتاب گذشته است که به قرآن انتقال داده شده. پیغمبر من ایمان دارد به آنچه که پروردگارش به او نازل کرده است. میدانید چقدر علم و معرفت میشود؟! میدانید چقدر درک و فهم و وجدانیات میشود؟! انسان واقعاً ماتش میبرد و متحیر میشود. مگر میشود راجعبه قرآن و کیفیت قرآن، راجعبه پیغمبر(ص) و عظمت، عقل، علم و عبادت پیغمبر(ص) سخن گفت، آنهم در یک وقت محدود سیچهل دقیقهای؟! طبق تفسیر علیبنابراهیم قمی، خداوند از زمان حضرت آدم(ع) برای تمام انبیائش از پیغمبرش سخن گفته است؛ بعد هم امیرالمؤمنین(ع) نهجالبلاغه میفرمایند: خدا از 124هزار پیغمبر نسبت به این یک نفر پیمان گرفته است. این حرف کمی است؟! ایشان کیست و چیست؟ کیفیت باطنش چیست؟ کیفیت عقلش چیست؟ کیفیت آنچه درک کرده، چیست؟
-عظمت رسول خدا(ص) در کلام امیرالمؤمنین(ع)
اینقدر بدانید که حدیث جای کمی نیست! در کتاب باعظمت «اصول کافی» آمده و جای کمی نیست. امیرالمؤمنین(ع) با آن عظمت علمی و فکری که دریای بیساحل بینش، فهم و درک بودهاند؛ شما خطبهٔ اول نهجالبلاغه یا خطبههای دیگرش را بخوانید، من هم بخوانم، اگر خوب بفهمیم، میفهمیم علی(ع) از نظر علم چه کسی بود! امیرالمؤمنین(ع) در هر زمینهای حرف دارند و روی دست ایشان هم در این 1500 سال هیچکس نیاورده، قبل از خودشان هم کسی نیاورده و تک است. علی(ع) فرد است، اِثنی نیست که بگوییم علی و چه کسی! آنوقت امیرالمؤمنین(ع) طبق نقل کلینی با سند میفرمایند: «أنا عَبْدٌ مِن عبِيد مُحَمّد» من بندهای از بندگان پیغمبر هستم. «عَبد» در اینجا یعنی چه؟ یعنی همین غلامانی که خریدوفروش میکردند؟ کلمهٔ «عبد» در اینجا بهمعنی غلام نیست، «عبد» یعنی من با تمام وجودم تسلیم پیغمبر(ص) هستم؛ چون او سرچشمه بود و از صدیقهٔ کبری(س) تا امام عصر(عج)، سیزده جلوه از وجود مقدس پیغمبر عظیمالشأن اسلام بودند و تجلی پیغمبر(ص) بهصورت این سیزده نفر است.
حقیقت «مَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ» در روایات اهلبیت
-اهلبیت(علیهمالسلام)، جلوههایی از رسول خدا(ص)
شما فقط شخصیت و عظمت صدیقهٔ کبری(س) را در روایات یا آیات قرآن ببینید؛ این یک تجلی پیغمبر(ص) است. امیرالمؤمنین(ع) هم یک جلوهاش است. حضرت مجتبی(ع) تا وجود مقدس امام عصر(عج) هم جلوههایی از او هستند. یادم است که خیلی وقت پیش، شاید پنجاه سال پیش، این مطلب را در مشهد از عالم بزرگ و خوشبیانی یاد گرفتم که مفسّر هنرمندی هم بود. عالم معروفی نیست که اسمش را ببرم؛ ایشان از قول حضرت رضا(ع) نقل میکرد که «مَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ» در سورهٔ واقعه، «فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ × وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ»(سورهٔ واقعه، آیات 75-76) یعنی چه؛ اگر بفهمید، ولی نمیتوانید بفهمید. ادیبان عرب میگویند: «لَوْ» بعد از آن ممتنع است؛ مثلاً «لَوْ لٰا عَلیٌّ» نمیشود علی نباشد، یعنی اگر علی نباشد، همه هلاک هستند. این مطلب را خود اهلسنت هم نقل کردهاند که اگر کسی بین رکن و مقام، عمر و روزگار بگذراند، شبها بیدار بماند و عبادت کند، روزها هم روزه بگیرد، اما پیوند معرفتی و ایمانی با امیرالمؤمنین(ع) نداشته باشد و او را امام نداند، در قیامت با رو در آتش جهنم میافتد. حالا «مَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ» یعنی جایگاه ماه، خورشید، میلیونها کهکشان، میلیاردها سیاره میلیاردها ثابت. «فَلاٰ أُقْسِمُ بِمَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ» من قسم میخورم به جایگاه نجوم؛ نجوم جمع است. الآن وقتی از ستارهها حرف میزنند، از میلیارد حرف میزنند و میگویند تا حالا سیصدمیلیون کهکشان یافتیم و کشف کردیم که منظومهٔ شمسی ما در گوشهٔ همین کهکشانِ اول، کنار بازوی آن است؛ بقیهاش میلیاردها ستاره و میلیونها کهکشان با همدیگر جمع شدهاند و این راه شیری را تشکیل دادهاند. وقتی میگوید «لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ»، یعنی برای شما قابل درک و فهم نیست.
-اهلبیت(علیهمالسلام)، ستارگانی در قلب رسول خدا(ص)
ما میدانیم که خود قرآن مجید میفرماید: «وَ مٰا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ»(سورهٔ آلعمران، آیهٔ 7) قرآن و آیاتش تأویل دارد، ظاهر و باطن دارد، باطنش هم باطن دارد. باطن قرآن تا هفتاد باطن دارد که اگر میفهمیدید، ولی نمیفهمید! حالا از کجا میتوانیم «مَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ» را بهدست بیاوریم؟ شما میتوانید چندمیلیارد «موقع نجوم» بهدست بیاورید؟ امام هشتم را که شنیدهاید عالم اهلبیت(علیهمالسلام) هستند، در تأویل این آیه میفرمایند: منظور از «مَوٰاقِعِ اَلنُّجُومِ؛ جایگاه ستارگان» که کسی نمیتواند بشمارد، «مواقع» سینهٔ پیغمبر(ص) است و «نجوم» هم ما ما سیزده نفر هستیم. ما ستارگان در قلب پیغمبر(ص) هستیم. در حقیقت، خدا از ابتدای خلقت، دوهزار سال پیش از شروع آفرینش، این «مواقع» را درست کرد و ما را در آن «مواقع» قرار داد.
رسول خدا(ص)، انتخابشدۀ از جانب خداوند
پیغمبر(ص) چه کسی بوده و این چه گستردگیِ باطنی است؟! آیا میشود فهمید؟! به ما گفتهاند بهاندازهای بفهم که به جهنم نروی و بهاندازهای بفهم که به بهشت بروی. اینها آیات قرآن است؛ به همین مقدار بفهم که او انتخابشدهٔ از جانب خدا برای تعلیم حقایق است، اطاعت از او واجب است و اگر امضای او را در قیامت نداشته باشی، مطلقاً نجات نداری. این فریاد پروردگار در صحرای محشر است: «یٰا حَسْرَةً عَلَی اَلْعِبٰادِ مٰا یأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ کٰانُوا بِهِ یسْتَهْزِؤُنَ»(سورهٔ یس، آیهٔ 30).
آنوقت گروه ابوجهل و ابولهب این عظمت را مسخره میکنند؛ آنهایی که عصرها روی پشتبام بیت میرفتند و عرق میخوردند، آنها مسخره میکردند؛ آنهایی که همسرانشان لخت مادرزاد با مردها دور خانه طواف میکردند، اینها پیغمبر(ص) را مسخره میکردند. یک آدم نفهمِ بدبختِ خشکِ ابلیسباطن، مثل یک آدم بیدانشِ بیمعرفت فرانسوی مسخره کردن او را تأیید میکند. واقعاً کل مسلمانها باید به مکرون بگویند؛ کل مسلمانها باید بیرون بریزند، روی بنرهایشان فقط عکس کلهٔ مکرون را بگذارند، چون خیلی ارزش ندارد که تمام بدنش را بکشند و به هر زبانی بنویسند:
ای مگس عرصهٔ سیمرغ نه جولانگه توست ××××××××× عِرض خود میبری و زحمت ما میداری
این پیغمبر(ص) است؛ حالا ما باید چقدر از آیات قرآن را تحلیل کنیم و بفهمیم تا پیغمبر(ص) را بفهمیم؛ چقدر روایت و خطبههای نهجالبلاغه را باید تحلیل کنیم و بفهمیم تا پیغمبر(ص) را بفهمیم؛ چقدر این گفتهٔ امیرالمؤمنین(ع) را که فرمودهاند: «أنا عَبْدٌ مِن عبِيد مُحَمّد»، باید تحلیل کنیم تا بفهمیم!
رسول خدا(ص)، مولودی مبارک و پربرکت برای حلیمه
من دو سه جملهٔ دیگر هم از عظمت رسول خدا(ص) بگویم؛ حرف دربارهٔ پیغمبر(ص) تا قیامت تمام نمیشود، اما وقت من تمام است. من علتش را نمیدانم چرا در مکه رسم بوده که وقتی بچهشان بهدنیا میآمد، خود مادران به بچه شیر نمیدادند؛ با اینکه شیر مادر خیلی شیر پرقیمتی است! ما در داستان موسیبنعمران(ع) در سورهٔ قصص میخوانیم که فرعون هرچه زن شیردار دعوت کرد و سینهاش را در دهان موسی گذاشت، موسی نگرفت. قرآن میگوید: «وَ حَرَّمْنٰا عَلَیهِ اَلْمَرٰاضِعَ»(سورهٔ قصص، آیهٔ 12) تمام شیرِ دایهها را بر موسی حرام کردم. معلوم میشود شیر مادر شیر باعظمتی است. من یکجا هم خواندم که وجود مبارک حضرت آمنه(س) بهاندازهٔ کافی شیر نداشت که بتواند شیر کامل به بچهاش بدهد تا سیر شود. حالا چه بوده، نمیدانم! ولی خانمی که بچهاش تازه بهدنیا آمده بود، معمولاً از دهاتهای اطراف میآمدند، بچه را از این خانوادههای مکه میگرفتند و میبردند، دو سه سال او را شیر میدادند و بزرگ میکردند، خانوادهها هم به آنها پول میدادند.
-فراوانی و جوشش شیر از سینۀ خشکیده
همهٔ دایهها آمدند و بچه گرفتند و رفتند، کسی برای پیغمبر(ص) نماند و دیگر داشتند ناامید میشدند؛ فقط خانمی از دهاتهای اطراف بهنام حلیمهٔ سعدیه مانده بود. این خانم هم آمده بود که بچهای بگیرد و ببرد، در خانوادهاش شیر بدهد و بیاید مزد بگیرد. اتفاقاً سالهای خشکسالی و کمبارانی بود، ولی وقتی پیغمبر(ص) بهدنیا آمدند، دیگر واقعیاتی ظهور کرد که نوشتهاند خیلی است. حلیمه آمد، وجود مبارک حضرت عبدالمطلب(ع) گفت: ما این بچه را داریم، ببین میتوانی او را ببری و شیر بدهی، بزرگش کنی و بعد بیاوری؟ بچه را به حلیمه دادند. حلیمه بر اثر یک بیماری، طرف چپش سینهاش خشک شده بود. بچه را گرفت، بچه نه طرف راست را گرفت و نه طرف چپ را گرفت. حلیمه به عبدالمطلب گفت: چهکار کنم؟ این بچهتان اصلاً سینهٔ مرا نمیگیرد، من هم فقط یکطرف سینهام شیر دارد، آنهم طرف چپم است و طرف راستم بر اثر بیماری خشک شده است. عبدالمطلب گفت: حالا او را بهطرف راستت بگردان. حلیمه گفت: آخر شیر ندارد! عبدالمطلب گفت: حالا بگردان و سینه را در دهانش بگذار، شاید مزهٔ سینه را بچشد و بگیرد، بعد بهطرف چپ بیاور. حلیمه پیغمبر(ص) را بهطرف راست برگرداند که شیر نداشت؛ وقتی دهان مبارکش را به سینهٔ حلیمه گذاشت، اینطور که تعبیر میکنند و میگویند، شیر مثل مَشک پُرآب شروع به جوشیدن کرد.
این یعنی: حلیمه، من نیامدهام که از کسی چیزی بگیرم، بلکه من آمدهام تا به همهٔ جهانیان مایه بدهم. «وَ مٰا أَرْسَلْنٰاک إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِینَ»(سورهٔ أنبیا، آیهٔ 107) من نیامدهام از مردمِ دنیا و دنیای شما چیزی بگیرم، من غذایم را با خودم آوردهام! اینکه دهانم را به سینهات گذاشتم و سینهات مثل مشک پر از شیر شد، یعنی من گدای کسی نیستم. این اولین علت بود، دومین علتش چه بود؟ چرا اینقدر طرف راستت پرشیر شد؟ چون من نیامدهام حق کسی را بخورم؛ خدا بچهای هم به تو داده که دوسه روزه است، با یکطرف سینه که ما دوتا سیر نمیشویم! من باید به مقداری بیاورم که هم خودم سیر شوم هم بچهات را سیر کنم. من آمدهام که بپردازم، نیامدهام دریافت کنم. اینها همه در خانه تعجب کرده بودند؛ آنها تعجب کردند، اما برای ما هیچ تعجبی ندارد!
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند ××××××××× آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند؟
-برطرف شدن لنگی مرکب حلیمه
حلیمه قراردادش را بست و سوار بر مرکبش شد که پایش سالم نبود و لَنگ میزد؛ اما وقتی با پیغمبر(ص) سوار مرکب شدند، لَنگی مرکب گرفته شد و صاف راه رفت. هموار راه رفت و سریع راه رفت؛ یعنی من آمدم تا لنگی کل مردم عالم را تا قیامت بگیرم، البته اگر ماشین وجودشان را در تعمیرگاه دینم بیاورم. بدبختی بیشتر مردم این است که ماشین وجود را در تعمیرگاهی میبرند که موتور و بدنه و همه را خراب میکند! در تعمیرگاه مارکس، لنین، کاپیتالیسم، امپریالیسم و کمونیسم میبرند؛ نهتنها هیچچیز درست نمیشود، بلکه درستها هم خراب میشود.
-بارش باران و حاصلخیزی زمینهای کشاورزی
همچنین آن سال باران شدیدی در منطقهٔ حلیمه آمد که زمینهای همهٔ مردم و نخلستانهایشان پر از محصول شد. تا زمانی که دیگر باید پیغمبر(ص) را برمیگرداند.
رعایت حق والدین تا مرز حق رسالت
پیغمبر(ص) قبل از بهدنیاآمدن پدرشان عبدالله ازدنیا رفت و پنجشش ساله بودند که مادرشان از دنیا رفت؛ بعداً که به رسالت مبعوث شدند، خداوند سورهای برایش فرستاد و فرمود: «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم × أَ لَمْ نَشْرَحْ لَک صَدْرَک × وَ وَضَعْنٰا عَنْک وِزْرَک × اَلَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَک»(سورهٔ شرح، آیات 1-3) تا پایان سوره؛ «وَ وَضَعْنٰا عَنْک وِزْرَک» یعنی من بار سنگینی را از روی دوش تو برداشتم. حبیب من، رعایت حق پدر و مادر با مسئلهٔ پیغمبری، هر دو کوه کوه ثِقل و سنگینی بود؛ هم مسئولیت پیغمبری، هم مسئولیت رعایت حق پدر و مادر، کمرشکن بود. حالا ببینید حق پدر و مادر تا کجاست؟! تا مرز حقِ نبوت و رسالت است، حالا هر کس و هرچه هست. این گوشهٔ اندکی از عظمت او بود.
کلام آخر؛ دعای پایانی
خدایا! به حقیقت او، ما، بچههایمان و نسلمان را امت واقعی پیغمبر(ص) قرار بده.
خدایا! در دنیا و آخرت، پیغمبر اکرم(ص) را از ما راضی قرار بده.
خدایا! ما را مطیع اهلبیت(علیهمالسلام) او قرار بده.
خدایا! همهٔ گذشتگان ما را با پیغمبر(ص) و زنان درگذشتهٔ ما را با صدیقهٔ کبری(س) محشور کن.
خدایا! هرچه هم میخواهی از دنیا و امور دنیا به ما ندهی، مشکلی نیست؛ فقط و فقط از معرفت نسبت به ما کم نگذار. قلب و دل و روح ما را ظرف معرفت به خودت، انبیا، ائمه، صدیقهٔ کبری(س) و قرآن و فهم قرآن قرار بده.
قم/ ولادت پیامبر(ص) و امام صادق(ع)/ پاییز1399ه.ش./ تک جلسه