جلسه 101
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدضيق صدر كه در گفتار وجود مبارك اميرالمؤمنين (ع) مطرح است يا كمحوصلگي و بيحوصلگي از بلاهايي است كه عاملش كبر است. « وَ كِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ » يقيناً اين كبري كه عامل ضيق صدر است همان قد عَلَم كردن در برابر پروردگار عالم است كه متكبر به خاطر تكبرش از پذيرفتن خواستههاي حق و عمل به برنامههاي حق جدا ميشود و در حقيقت از منبع قدرت و رحمت و احسان و كرم و جود و حلال مشكلات و طبيب دارد خودش را جدا ميكند كه اين جدايي را اميرالمؤمنين (ع) در حكمتهاي نهج البلاغه ميفرمايند«وَ أَوْحَشَ الْوَحْشَةِ الْعُجْبُ » يعني بدترين رميدگي است وحشي يعني حيواني كه رام نيست رميده است نميخواهد بماند در شهر و جمع يا با حيوانات ديگر باشد كه در ايران ما اين وحشت را به ترس معنا ميكند در حالي كه خوف به معناي ترس است وحشت « وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ » يعني آن حيواناتي كه رميدگي دارند نميخواهند با اجتماعات خودشان باشند نميخواهند در شهر باشند، نميخواهند در محلهاي شلوغ باشند، ميخواهند تنها باشند در تنهايي هم راه هجوم بلاها كاملاً باز است وقتي انسان ياري مثل خدا را به خاطر تكبرش از دست بدهد منبع رحمت را از دست بدهد منبع لطف را از دست بدهد و تنها بشود. در جريانات زندگي در برخوردها در پيشامدها در بلاها كه ضروري زندگي دنياست و مخصوصاً وقتي انسان قوايش را از دست بدهد رو به پيري برود زندگي براي او خيلي سنگين است به خاطر فشار درون و ضيق صدر و تنگي حوصله و عدم تحمل انسان را دچار بيماري رواني ميكند يا دچار بيماري خودكشي ميكند يا بلاي سنگينتري به سر انسان ميآيد و او براي رفع اين كمحوصلگي به هر كاري دست ميزند و در حقيقت ميخواهد خودش را از اين ضيق صدر غافل بكند آن وقت پاي مواد مخدر و گناهان كبيره و مسائل ديگر هم پيش ميآيد ولي آنهايي كه با خدا زندگي ميكنند وصل به منبع قدرت هستند، وصل به منبع رحمت هستند. از طريق اين اتصال فيوضات پروردگار عالم را دريافت ميكنند.
شما همين آيه شريفه را عنايت كنيد آن وقت معلوم ميشود در اين اتصال چه خبر است « أَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنين» خود اين آرامش اين امنيت كه ضد ضيق صدر است چقدر به نفع سلامت انسان، به نفع ايستادگي انسان، به نفع صبر انسان، و به نفع توكل انسان است.
در رابطه با ضد ضيق صدر كه شرح صدر است ما آياتي در قرآن كريم داريم ببنيد اين حوصلة فراوان چه نعمت عظيمي است! كه وجود مبارك موسي بن عمران كه يقيناً من المخلصين است شكي ندارد پروردگار عالم در سوره صافات اينها را كه اسم ميبرد بعد به عنوان محسنين و مخلصين از آنها ياد ميكند« إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنين »
وقتي كه در ابتداي بعثتش مأموريت پيدا ميكند كه بيايد مصر و فرهنگ الهي را به فرعون و فرعونيان ارائه بدهد خوب هم با كشور مصر آشنا بود خوب هم با فرعون و فرعونيان آشنا بود و برايش روشن بود كه اگر برود مصر و فرهنگ پروردگار را ارائه بدهد درگيريهاي زيادي پيش خواهد آمد. قبول نميكنند مسخره ميكنند كذّاب معرفياش ميكنند اخلالگر اين در نبوت موسي در قرآن آمده اخلالگر معرفياش ميكنند.تحقيرش ميكنند كه اگر انسان حوصلهاش كم باشد يا ظرفيتش كم باشد، يا گنجايش نداشته باشد خوب تكليفش را رها ميكند وظيفهاش را تعطيل ميكند، به خواستههاي مهربان عالم پشت ميكند و نهايتاً دست از يك تجارت بسيار عظيم معنوي دست برميدارد ميگويد نميخواهد.
اين تنگحوصلگي براي بعضيها در زمان هجوم رضاخان به دين، به مساجد، به مرجعيت و به حوزهها آمد اين انسانهاي تنگحوصله بعضي از آنها را ميشناختم بعضيهايشان هم خيلي پير شده بودند بعضيهايشان هم تا اوايل انقلاب زنده بودند و اعدام شدند يكي دوتايشان كه اعدام شدند اينها درسخوانده نجف بودند يعني از شاگردان آخوند و آقاضياء و چهرههاي علمي برجستهاي بودند و اينها در مقابل مشكل اقتصادي نايستادند در مقابل هجوم رضاخان حوصله نكردند. در مقابل اقتصاد نايستادن يكي دو تايشان الان هستند كه مجتهد جامع الشرايط هم بودند در همان زمان كه فشار مالي داشتند از لباس درآمدند و فكلي شدند و كرواتي شدند و آستين كوتاه شدند و ريشتراش شدند و آن طرفي رفتند و بعضيهايشان را دوستان نزديك من و يكي از اساتيد اصول من نقل كرد كه وقتي خبر از لباس درآمدن بعضي از اينها به مرحوم آيت الله العظمي خوئي رسيد گريه كرد به حالشان كه چه خسارت سنگيني به طلبهها و به حوزهها و به اهل علم با بيرون رفتن اينها از اين مدار وارد شده من سه تا از آنها را حسابي ميشناختم يكي از آنها خيلي هم به من محبت داشت حالا او يك مقدار روغن داغ آن طرف كم ريخت روي خودش حالا كرواتي نشد و صورتش هم با ماشين دو اصلاح ميكرد ولي خيلي آدم باسوادي بود و آدم دانشمندي بود تنها حسني كه اين چندتا داشتند اين بود كه وابستة به دربار و به شاه و به برنامههاي آنها نشدند يعني نرفتند سناتور بشوند نرفتند وكيل بشوند كه با رأي دادند ضربات سنگيني را به اسلام بزنند. اما براي درآمد ماليشان بالاخره رفتند در آموزش عالي و در دانشگاهها كه يكي از آنها هم باز من الآن يادم آمد شخصيت بسيار بالاي علمي بود بسيار علمي و از برجستهترين چهره حوزة اصفهان بود ولي به خاطر مشكل مالي بالاخره حوزه و تدريس در حوزه و اينها را رها كرد باز هم آن طرفي خيلي نشد برود سناتور بشود يا وكيل بشود يا درباري بشود ولي آدمي بود كه اين را من به حقيقت ميگويم مغني و مطول و لمعه و رسائل مكاسب و كفايه را قورت داده بود يعني شما كنارش مينشستيد در بحث فقه بحث ادبيات عرب، ادبيات فارسي، موج ميزد اما يك عدّهشان گفتند ديگر دوران دين تمام شد و دوران آخوندي تمام شد و رفتند به وزارت رسيدند، به وكالت رسيدند، به سناتوري رسيدند، به رياست اداره ثبت رسيدند و بالاي چهار پنج هزار سند را اينها امضا كردند باغها و زمينهاي مردم را گرفتند به نام رضاخان كردند براي دو روز دنيا آن وقت در احوالات مرحوم حاج ملا علي كني است كه خداوند متعال فقرش را كاملاً جبران كرد. همشاگردي او نوشته من در احوالات ايشان خواندم هر وقت هم ميروم حضرت عبدالعظيم ميروم سر قبر ايشان چون تا ايشان زنده بود خيلي ناصرالدين شاه جرأت فروش كشور را به انگليسها و به بلژيكيها و به روسها نداشت. آدم پرنفوذي بود ولي همشاگردي او نوشته زماني كه نجف تحصيل ميكرد در خلوت شهر ميآمد بيرون يك كيسة كهنه هم همراهش بود كه ببيند كدام خانه نان خشك كپك زدهشان را دور ريختند يا پوست هندوانه انداختند بيرون يا پوست گرمك انداختند بيرون يا خيار پلاسيده ريختند بيرون اينها را جمع ميكرد و چند سال ندارد يك سال، چند سال همينجوري شكمش را اداره ميكرد و درس ميخواند بعد هم خداوند متعال جبران عجيبي كرد چون وعده داده به ما خدا ما بايد مؤمن به وعدهاش باشيم « إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» اين از حقايقي است كه تكرار شده تكرارش هم براي اين است كه يك يقين بتون آرمهاي به قلب بندگان مؤمنش بدهد « إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً» باز « فان مع العسر يسري » يا شما احوالات سيد محمد باقر حجة الاسلام صاحب كتابهاي علمي فوق العاده كه دارند چاپ ميكنند مطالع الانوار او كتاب فقهي بزرگي است شيخ اعظم شيخ انصاري يك سال در اصفهان شاگرد درس ايشان بوده شبي كه همسرش بچّه به دنيا ميآورد كه مادر زنش در خانهاش بوده معمولاً براي زائو قبلاً كاچي درست ميكردند يك مقدار آرد و روغن و شكر كه به او ميگويد يك چيزي تهيه بكن و بياور به دامادش ايشان ميآيد بيرون پولي كه يك دانه نان بخرد نداشته در يك خانه خرابه زندگي ميكرده بلند ميشود ميچرخد ميچرخد ميگردد برسد به قصاب خانه آنجا هم بسته بود يك دست دل و قلوه جگري كه ظاهراً مشتري نداشته و پلاسيده بوده انداخته بودند بيرون همان را برميدارد و با آب ميشورد در دسمال ميگذارد راه ميافتد بيايد خانه از سر يك پل كه ميآيد كه مسيرش بوده عبور بكند صداي زوزة يك سگي را از زير پل ميشنود كه زوزه طبيعي نبوده معلوم بود كه سگ دارد درد ميكشد ميآيد زير پل ميبيند چهار پنج تا طوله زائيده درد دارد و اين طولهها هم هنوز چشمشان باز نشده سينه مادر شير ندارد سگ ناراحت طولهها ناراحت خيلي راحت ميشيند دسمال را باز ميكند و جگر را تكه تكه ميكند در دهان سگ ميگذارد كه سگ شيرش بيايد از گرسنگي شير نداشته و حيوانات هم كه ميدانيد طبق قرآن شعور دارند كل موجودات شعور دارند تسبيحگو هستند سري به جانب پروردگار را بلند ميكنند دمي تكان ميدهد تشكري از سيد ميكند، شكري براي خدا ميكند از پروردگارش در دنياي حيوانيتش براي سيد رحمت ميطلبد و بعد ميبينيد كه سيّد كارش به كجا رسيد هم از نظر علمي هم از نظر شخصيتي
خود همينها را حاج ملا علي كني و سيّد را من يك استادي داشتم جامع المقدمات درس ميداد ميگفت من در اصفهان هفته هفته ارزانترين جنس قابل خوراك از ده آمده بودم و پدرم فقير بود به من هم گفته بود من نميتوانم خرجت بدهم من ارزن ميخريدم ارزني كه به مرغ ميدهند حالا شصت سال پيش هفتاد سال پيش حتماً يك نصف گوني ارزن را ميدادند دوزار كه ميگفت يك هفته كامل هيچي گيرم نيامد حتي نان خشك ارزن ميخوردم يك روز يكي از طلبهها آبگوشت بار گذاشته بود من آمدم از كنار حجرهاش رد بشوم بوي آبگوشت را استشمام كردم غش كردم يعني آمدند به حالم آوردند بعد نميخواستم بگويم اما بالاخره از زبانم كشيدند ما را بردند بعد از چند ماه ما يك آبگوشت خورديم چقدر خوشحال شديم خوب اينها اگر حوصله نكرده بودن مرحوم شهيد آيت الله مدرس وقتي كه آمد اصفهان پنجشنبه جمعه عملگي ميكرد، تابستانها ميرفت گندم درو ميكرد يك مزدي ميگرفت و درس ميخواند و بعد هم شد مدرس با آن آثار وجوديش.
فكر بكنيد يعني ارزيابي بكنيد اگر حاج ملا علي دچار ضيق صدر بود كه نبود چون وابستة به خدا گشايش باطني دارد اگر مرحوم مدرس در اصفهان ميگفت به من سيد، من طلبه دارم عملگي ميكنم وردست اوتا غلامعلي اين كه نشد كار ول ميكرد ميرفت يا اگر مرحوم حجت الاسلام شفتي رها ميكرد و ميرفت چه خسارتي به دنياي علم و به دنياي اسلام زده ميشد. البته در اوايل طلبگي خوب دعا و توسل به اهلبيت و نماز شب يك كارسازيهايي دارد حالا خود من از اين رشتهها بيشتر در مرحله توسل بودم شاه دستور داد تمام طلبهها بروند سربازي الا آنهايي كه آموزش و پرورش كارت به آنها بدهد. حوزه هم بالاخره پذيرفت كه طلبهها نروند سربازي دو نفر از بزرگان حوزه يكي از آنها مرحوم آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري بايد زير ورقة طلبهها را امضا ميكردند يكي از آنها يك عالم بزرگ ديگري بود كه سال چهل و يك از سال حالا چهل تا الان كه هشتاد و نه است من هنوز اسمش را پيش كسي نبردم چون چهرة معروفي است شما حالا كه آن دوره نبوديد و نميدانيد كيست؟ پيرمردهاي حوزه ميدانند من هم يك ورقه از حوزه گرفتم آمدم دادم به مرحوم آيت الله حائري كه بسيار متخلق بودند آمدم خدمت ايشان ورقه را دادم خيلي محبت كرد و امضا كرد داد به من و اما نوبت آن عالم دوم ميرسيد كه بايد ظهر ميرفتم پيشش. ظهر آمدم پيشش البته همين عالم بعداً در يكي از جلسات مهم تهران با من رو به رو شد يك منبر من را ديده بود از آن مديران جلسه درخواست كرد كه يك نهار ايشان را برداريم بياوريم قم منزل ما تا نزديك مرگش هم ديدنش ميرفتم اما نميدانست من آن شخص هستم اصلاً خبر نداشت چون آن وقت كه من را نميشناخت اولين بار بود كه من را بدون لباس ميديد ولي بعداً خيلي مورد محبت او بودم حتي يك داستان خاصي را از مرحوم آيت الله العظمي بروجردي ميدانست كه من به دوتا پسرم گفتم تا ايشان نمرده بياييد ببرمتان و آن داستان خاص كه خيلي ها هم طاقت باوركردن و حوصلة باورش را ندارند از زبان ايشان بشنويد. در هر صورت من ورقه را كه دادم اصلاً ورق را نخواند و مطالعه نكرد فقط نيمخيز چون در حال نماز بود برگشت كاملاً جملهاش يادم است پنجاه سال پيش گفت از مامانت قهر كردي آمدي طلبه شدي بلند شو برو پيش مامانت دلش برات تنگ ميشود اينجا نمان حالا فكر كنيد اگر پروردگار آن حوصله را به من عنايت نميكرد همان وقت و گشايش قلبي براي من نميآورد ما از تهران آمده بوديم و ميخواستيم طلبه بشويم و خدمتي به دين بكنيم اين بزرگوار كه با تلخي يا نه با شوخي و اين جمله را اضافه كرد هر كسي از ننهاش قهر ميكند بلند ميشود ميآيد طلبه ميشود و همان روز اگر البته به من خيلي فشار آمد چون من اصلاً توقع نداشتم يك روحاني شيعه اينجور با من برخورد بكند مرحوم جهانگيرخان قشقايي كه من اصفهان رفتم ده سال پيش قبرش را پيدا كردم قبر خراب شده بود سنگ شكسته بود از اساتيد مهم بود اقلاً پنجاه تا از شاگردانش مرجع تقليد شدند يك شاگردش آقاي بروجردي بود يكي از آنها مرحوم آقا سيد جمال الدين گلپايگاني بود آقا شيخ مرتضي طالقاني استاد علامه جعفري بود چهرة بسيار برجستهاي بود جهانگيرخان و شخصيتش را شب مسجد سيد روي منبر يك ساعت توضيح دادم خرابي قبرش را گفتم واقعاً خدا هر كجا هست به سلامت بدارد او را شهردار آن زمان اصفهان صبح آمد منزلي كه من بودم پيش من گفت آقا آدرس قبر جهانگيرخان را به من بدهيد به او دادم كه گفت من نميگذارم اين قبر از بين برود و در وصيت جهانگيرخان است اينها خيلي براي طلبهها دانستنش واجب است در وصيتش است اگر در تخته فولاد يك زماني قبر من گم شد آيندگان آمدند تخته فولاد براي فاتحه هر كجا سفيدك از خاك بيرون زده بود آنجا قبر من است از بس كه من چهل سال يا نان و پنير خوردم يا نان و ماست خالي خوردم كه اگر بدن من متلاشي بشود خاك آن بدن من بزند بيرون سفيدك ميزند بيرون كه دو سال بعد رفتم اصفهان ديدم يك مقبره برايش ساختند كه تا هزار سال ديگر هم اين مقبره واقعاً از زلزله و حوادث در امان است و ميارزيد ايشان در سن چهل سالگي با لباس قشقايي با كلاه قشقايي با سبيل از بناگوش در رفته به هدايت يك نفر كه آن يك نفر هم شناخته نيست كيست وارد مدرسه صدر اصفهان ميشود و به خادم مدرسه ميگويد با همان لهجه عشايري من يك حجره ميخواهم درس بخوانم و بارك الله به آن خادم كه چقدر با اخلاق اين را تحويل ميگيرد، مسخرهاش نميكند كه مردك با اين سبيل كلفت و چهل سالت است تو را چه به طلبگي برو دنبال اسب و گاو و الاغ اينجا جاي مثل تو نيست اما چقدر عالي اين را تحويل ميگيرد كه بيست سال در اين مدرسه ميماند پولي هم كه زن بگيرد به دستش نميآيد تبديل به جهانگيرخان ميشود با آن عظمت علمي، با آن شخصيت علمي، با اين شاگرداني كه تربيت كرده در احوالاتش است لمعه را اجتهادي بحث فقه اجتهادي اين فرد قشقايي لمعه بوده.
حالا اگر اينها برميخوردند به يك تلخي و كمظرفيتي داشتند، كمحوصلگي داشتند، چه ميشد چه خسارتي به دنياي شيعه وارد ميشد بالاخره خداوند با تلخي اين بزرگوار كه خداوند به حقيقت اميرالمؤمنين (ع) او را غريق لطف و رحمت و احسانش بكند حالا خوشش آمده بود اينجوري برخورد بكند ولي اين حوصله باعث ماندگاري من شد و بالاخره ما را تبديل به يك جاروكشي براي قرآن و اهلبيت كرد.
وقتي موسي بن عمران مأمور ميشود برود همة اينها را ميخواند كه فرعون و فرعونيان به اين راحتي فرهنگ خدا را نخواهند پذيرفت. بعد هم يكي از فرعونيان در درگيري كشته شده بود. ميگويند قاتل با پاي خودش آمده بايد بگيريم و قصاصش بكنيم بعد هم موسي بن عمران با يك گليم چوپاني با يك چوب دست وارد دربار بشود درباري كه پر از طلا و نقره و پردههاي زربافت است مسخرهاش ميكنند و دستش مياندازند حالا آن بلاهايي كه سر انبياء آمده سر ما نيامده ممكن است يك تاكسي جلوي ما ترمز كند از صد تا راننده يكي از آنها و ما در را باز كنيم و گاز بدهد و برود و يا دهن كجي كند يا يك قوم و خويشمان ما را يك مسخرهاي بكند اما آنها در مقابل هجومهاي سنگيني بودند لذا كليم الله چقدر گشايش و گنجايش باطن نعمت عظيمي است كه به پروردگار چون اهل تواضع است نسبت به خدا بود عرض ميكند « رب الشرح لي صدري » خدايا آنقدر به من حوصله بده كه من تاپايان كار خودم يا فرعونيان دست از تكليفم و مسئوليتم و هدايت گمراهان برندارم، خسته نشوم، دلتنگ نشوم، بيحوصله نشوم، رها نكنم كه خود اين رها كردن هم براي خود انسان خسارت سنگيني است و هم ممكن است آدمي كه رها ميكند ميرود در آينده تبديل به يك چهرة عظيم اثرگذار اصلاً در كرة زمين بشود مثل حضرت امام.