جلسه 100
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید جملة «وَ كِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ» از قرآن كريم گرفته شده كه به آيه مربوطهاش اشاره خواهد شد يقيناً هر كسي در برابر وجود مبارك حق و شؤن حق انبياء، آيات، ائمه طاهرين قد عَلَم كند و آنها را نخواهد و براي خودش يك پرونده مستقل از حضرت حق باز بكند بگويد نيازي به خدا و فرهنگ خدا ندارم چنان كه اين بلا را شيطان با دسائس مختلف سر اكثر مردم اين روزگار و روزگارهاي گذشته درآورده اين حال اگر به انسان دست بدهد در حقيقت از منبع رحمت و انرژي و نور و منبعي كه تمام جريانات هستي به ارادة اوست و منبعي كه كليد حل تمام مشكلات در دست اوست جدا شده نهايتاً گرفتار تنگي سينه به تعبير قرآن و اميرالمؤمنين ميشود و يا به عبارت روانتر دچار حوصلة بسيار كم و ظرفيت بسيار كوچك ميشود آن وقت انساني كه كمحوصله يا بيحوصله است يا ظرفيت لازم را ندارد خوب اوامر حضرت حق، خواستههاي انبياء، تكاليف الهيه و حسنات اخلاقي در او جا نميگيرد و از همه اين منابع بريده است، علاوه بر اين در برابر تلخيها و در مقابل جريانات شيرين مقاومتي نميتواند بكند، در مقابل جريانات شيري مست ميكند چنان چه در فرمايشات اميرالمؤمنين است سكر مال و مقام و شهوت برايش ميآيد در برابر جريانات تلخ مثل مشكلات مالي، خانوادگي، اجتماعي به تنگ ميآيد در فشار سخت قرار ميگيرد نهايتاً يا مريض ميشود يا رواني شده و خودكشي ميكند. اين نتيجة كبر است.
شما ظهور فراوان اين مسائل را در اروپا و در بيدينهاي مملكت خودمان ميتوانيد ببينيد، بيماريهاي رواني در اروپا بسيار فراوان است تلخيهاي درون و مضايقههاي باطني بسيار فراوان است خودكشي در غرب خيلي زياد است و همة اينها از آثار همان تنگي و كمظرفيتي و بيحوصلگي است، اما اولياء خدا را كه ميبينيم همه داراي شرح صدرند.
براي شناخت صاحبان صدر بايد به آيات قرآن مراجعه كرد شما ايّوب را ميبينيد كه دوازده فرزندش را از دست ميدهد ثروت به دست آمده از كشاورزي يعني محصولات آن سال را از دست ميدهد بدن خودش دچار بيماري سنگين ميشود اما نگاه مبارك او به دوازده فرزند از دست رفته، به مال از دست رفته، به بدن سلامت از دست داده نگاه امتحان پروردگار است. امتحان پروردگار به اين معنا كه خداوند متعال ميخواهد مقامات بلندي به ايّوب عنايت كند راه عنايت اين مقام رفاه و استراحت نيست اين يك مرحله در رابطه با ايّوب، يك مرحلة ديگر هم ظاهراً طبق بعضي روايات پاسخ دادن خدا به ابليس است كه در اوج سلامت ايوب و ثروتمند بودن ايّوب و دوازده فرزند جوانش به پروردگار ميگويد: اگر من داراي اين فرزندان و اين سلامت و اين ثروت بودم و انسان هم بودم و يك مقدار هم ارتباط با تو داشتم عبد تو بودم اين خيلي مهم نيست كه حالا به عبوديت ايّوب بنازي و بگويي « نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ » بندة خوبي است ايّوب. هر كسي كه يك مقدار با تو رابطه داشته باشد و دوستت داشته باشد غرق در اين فرزندان و ثروت و سلامت باشد هم بندة تو است. خطاب رسيد بندگي ايّوب وابسته به اين عوارضي كه تو ميگويي نيست. هيچ كاري به مال ندارد كاري به بچههايش ندارد، كاري به سلامت بدنش ندارد، بچّهها از او گرفته شد، در خط سير عبادت ايّوب تغييري رخ نداد ثروت از او گرفته شد، تغييري رخ نداد. سلامت بدن گرفته شد، تغييري رخ نداد.
يك متن خيلي مهم هم در قرآن مجيد هست كه توضيح آن در تفاسير است و آن اين است كه البته قرآن يك اشاره فقط به اين جريان دارد و اين از عجايب عظمت روح انسان متصل به پروردگار مهربان عالم است كه يك روز همسر بزرگوارش به او گفت: تا كي بايد ما غرق بلا باشيم؟ يعني خود اين جمله نشان دهندة يك نارضايتي از اين اوضاع و از اين جريان بود كه حتّي نازكترين رشتة بافت اين نارضايتي در وجود مبارك خود ايّوب ديده نميشد. ايشان به همسرش فرمودند: دوران ثروت و فرزندداري و سلامت ما چند سال بود ظاهراً گفت: هفتاد سال گفت ما چند سال است مبتلاي به آزمايش حق و به ابتلاء هستيم گفت: هفت سال گفت: شصت و سه سال ديگر بايد اين سير را بكنيم تا بلا مساوي با رخا بشود آن وقت ببينيم چه ميشود ولي از تو بوي نارضايتي خدا ميآيد، خدا اگر به من سلامتم را عنايت كند صد ضربه شلاق به تو خواهم زد به خاطر اين كه چون و چرا داشتي در اين مسئله و بعد هم كه خداوند خطاب به ايّوب ميكند وارد اين آب سرد شو « ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَراب» و وارد آن آب سرد ميشود خيلي سلامت جامعي را بعد ورود در آن آب سرد مييابد، آن وقت چون ظاهراً قسم خورده بود كه همسرش را به خاطر يك امر معنوي، امر ديني نه دنيايي تنبيه بكند خداوند براي اين كه قسمش شكسته نشود به او دستور ميدهد صد تا تركة خيلي نازك را به همديگر ببند با يك نخ يك بار بگذار روي بدن همسرت و بردار كه به قسمت هم عمل كرده باشي من هم قبول ميكنم و جواب ابليس را خدا داد كه اين انساني كه اين ظرفيت عظيم را دارد، عبادتش كم نشد، حالش كم نشد، خسارت معنوي نكرد و اين كسي كه تو ميگفتي نبود؛ يعني عبادت گره و آن بچهها و آن زمينها و آن محصولات و آن سلامت بدن نداشت.
ببينيد اين در حقيقت ارتباط با پروردگار عالم است كه كسب نيرو، قدرت، صبر و استقامت ميكند چون خودش را يك سرباز، يك فرمانبر و يك عامل ميداند ميگويد: من كه چند روز بنا است در دنيا باشم كارگر يك كارفرمايي چون حضرت حق هستم و مملوكم و اين مملوك بودن هم اقتضا ميكند كه بگويم «العبد و ما في يده كان لمولاه» اگر چه بچّههاي من را از من گرفت بچهها مال او بوده من امانتدار بودم، پولم را گرفت « آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ فَالَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ كَبير» در سوره حديد است كه اي كاش همه ثروتمندان اين آيه را باور ميكردند كه آقا شما مالك اعتباري هستيد نه مالك ذاتي اگر مالك ذاتي بوديد سلب ملكيت امكان نداشت چنان كه « وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » از وجود مقدس حق سلب ملكيت امكان ندارد « وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » لله در جمله جلو افتاده لام لام ملكيت است دلالت بر انحصار هم دارد يعني يك مالك در اين عالم وجود دارد كه مالك ذاتي است آن هم پروردگار است همان شماها كه ملكهايتان كه قابل انتقال است لباس را ميتواني بفروشي انتقال به يكي ديگر بدهي، خانهات را ميتواني بفروشي، زلزله ميآيد انبارت و خانهات را ميگيرد يا آتشسوزي ميشود يا سيل ميآيد يا طوفان ميآيد يا نهايتاً ملك الملك ميآيد و يك فوت به تو ميكند تمام روابطت را با خانه و زن و بچّه و ثروت قطع ميكند اين احساس مالكيت ذاتي يك احساس صد در صد دروغي است.
« وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ» اين آيه يادتان بماند كه به مردم در دهة عاشورا انتقال بدهيد هماني كه حضرت سيد الشهدا (ع) حالش را داشت يعني در آن حال بود خود را «و ما في يده» را مملوك حضرت حق ميدانست و جريانات كربلا را براي تقويت دين نگاه ميكرد و در جريانات كربلا هم ميتوانست پروردگار عالم به خاطر ايستادگياش به خاطر آثار جهادش پاداش عظيم عنايت خواهد كرد لذا هيچ حوصلهاش سر نيامد چون و چرا هم نكرد و اصحابش چقدر باعظمت بودند واقعاً عجيب است كه از مدينه تا كربلا يك چرا به حضرت سيد الشهدا (ع) نگفتند و با آن عقل پختهاي كه داشتند و عصر تاسوعا كه محاصره قطعي شد و جنگ قطعي شد حتي نيامدند اين قانون نظامي جهاني را به حضرت بگويند كه آقا آيا اين جنگ كه دقيقاً و صد در صد جنگ نابرابر است. اين بايد اتفاق بيفتد يعني ما بايد وارد اين جنگ بشويم هفتاد و دو نفر مقابل سيهزار نفر اين را نظاميان جهان هيچ كدامشان قبول ندارند هيچ دانشگاه نظامي هم قبول ندارد در اين برخوردها ميگويند يك جوري با دشمن كنار بيا و خودت را برهان. حتّي اين سؤال را هم نكردند يعني اين مقام بندگيشان را نسبت به پروردگار عالم به اين زيبايي نشان دادند.
وقتي انسان وابسته به حق باشد و از آن منبع نيرو بگيرد توجه به او داشته باشد ياد او باشد خوب ظرفيت وسيعي براي او خواهد بود اين ظرفيتي كه گنجايش توحيد را داشته «لا يسعني أرضي و لا سمائي» اين روايت را من قبلاً فكر ميكردم صوفيه يا اهل خانقاه يا عرفانهاي بيروني ساختند يادداشت كردم در كتابهاي روايي ديدم «يقول الله عز و جل لا يسعني أرضي و لا سمائي و لكن يسعني قلب عبدي المؤمن» آسمانها و زمين گنجايش معنويت و نور من را ندارد ولي قلب بندة مؤمن من گنجايش من را دارد. شما همين قلب پيغمبر اكرم (ص) را از طريق قرآن مجيد ببينيد شما معارف قرآن را ملاحظه كنيد كه درباره قرآن در اصول كافي در باب فضل قرآن است «لَا تُحْصَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تُبْلَى غَرَائِبُه» شگفتيهاي قرآن شمردني نيست. شما ببينيد هزار و پانصد سال است دارند تفسير مينويسند باز هم آيات حرف نو دارد حرف تازه دارد، حرف جديد دارد. كل قرآن نه اين آيات روي كاغذ آن را كه بچّههاي متدين حافظ قرآن هستند قرآن با تمام محتوياتش با اين عجايبش
« نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمين *عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ»
يعني نه در حافظهات يعني گنجايش قلب را ببينيد كه تمام حقايق قرآن كه قابل شمردن نيست در قلب رسول خدا جا گرفته. توحيد در قلب پيغمبر (ص) جا گرفت، « آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّه» اين گنجايش با ايمان به دست ميآيد « إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» آن ايمان با علم به دست ميآيد وقتي اين گنجايش به دست آمد انسان در برابر جريانات شيرين مست نميكند در مقابل جريانات تلخ هم پست نميشود.
من يك بار به چند تا از دوستانم گفتم: اگر اين حقيقت را بخواهيد كاملاً لمس بكنيد و بدانيد شرح صدر و ضيق صدر يعني چه؟ گفتم: مخترع ماشين بسيار مهم كه يك روزگاري شهرت جهاني داشت در ايران هم فراوان بود «فورد» اهل امريكا بود و اين ماشين را به نام خودش فورد انتخاب و اختراع كرد. عجيب آن روزگار در آمريكا و كشورهاي ديگر خريدند و يك ماشين كارخانه اختصاصي براي خود فورد ساخته بود پشت اين ماشين نشست از يك شهري برود به يك شهر ديگر وسط جاده ماشين خاموش شد. خودش مخترع اين موتور بود موتورها همينجور سال به سال اوج پيدا كرده و قويتر و بهتر شده. آمد پايين تمام جريانات موتور را كنترل كرد ديد باطري شارژ دارد، برق به همه جاي ماشين ميرسد. كوئل ماشين درست كار ميكند كاربراتور مشكلي ندارد، پلاتين مشكلي ندارد، سيمهاي واير مشكلي ندارد. ديد همه جاي موتور سالم است ولي ماشين نميرود. ببينيد ضيق صدر به اين ميگويند كنار اتومبيل در همان حال از شدّت تنگ حوصلگي و از كوره در رفتن خودكشي كرد. بعد كه ديدند دير كرد نيامد بالاخره آمدند ديدند جنازهاش كنار ماشين است معلوم شد قاتلي نداشته حالا با آن پزشكي كه آنها داشتند امتحاني كه از بدن كردند ديدند خودش خودش را كشته و فكر كردند كه اين ماشينش متوقف شده عيبش را پيدا نكرده حوصلهاش سر آمده خودش را كشته. بعد آمدند ماشين را بررسي كردند ديدند بنزينش تمام شده هيچ عيبي نداشته.
شما اين را نگاه بكنيد «كِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ» وقت انسان از خدا بريده بشود اين ضيق باطن و تنگ حوصلگي يا بيحوصلگي اصلاً نميگذارد انسان در برابر جريانات تلخ و شيرين و ابتلائات خدا مقاومت بكند؛ اما در مقابل شما در سورة مباركة ظاهراً صاد است يا سورة ديگر سليمان به پروردگار ميگويد « وقالَ رَبِّ اغْفِرْ لي وَ هَبْ لي مُلْكاً لا يَنْبَغي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدي» حالا خداوند يك سلسله آثار حكومت سليمان را در قرآن در سورة نمل و سورة صاد بيان ميكند واقعاً سلطنت عظيمي در اختيارش بگيرد.
سليمان را در اوج حكومت با آن آثاري كه خدا به او داده بود روي تخت سليماني نگاه بكنيد و همچنين وجود مبارك موسي بن جعفر (ع) هم در زندان بغداد نگاه بكنيد، اگر خداوند سليمان را برميداشت در زندان موسي بن جعفر و موسي بن جعفر را برميداشت ميگذاشت روي تخت سليمان در حال هيچ يك از اين دو نسبت به خدا كمترين تغييري ايجاد نميشد، چرا كه اگر سليمان ميافتاد در زندان ميگفت: محبوب من فعلاً من را اينجوري خواسته و موسي بن جعفر را از ميآمد روي تخت سليمان همين حرف را ميزد ميگفت محبوب من، من را اينطور خواسته.
تنگي حوصله يا نبود حوصله يا به تعبير ديگر كمظرفيتي مال همان كبر است. كبري كه رابطة انسان را با حق هميشه جدا نگه ميدارد و انسان تنها منبعي كه از آن ميتواند انرژي بگيرد گوشت و سبزي و پرتقال و خيار و گوجهفرنگي است ديگر منبع انرژي ندارد آن كسي كه رابطه با خدا ندارد ولي آن كسي كه رابطه با خدا دارد رابطهها هم تشكيكي است يعني با همديگر از نظر درجه و مقام فرق ميكند كه باباطاهر هم به اين درجات مختلف اشاره كرده:
يكي درد و يكي درمان پسندد يكي وصل و يكي هجران پسندد
من از درمان و درد وصل و هجران پسندم آن چه را جانان پسندد