جلسه 99
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید آخرين جمله جلسه قبل اين بود «كِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ» حضرت ميفرمايد: اين كبري كه من در اين خطبه ميگويم و كراراً لغتش تكرار شده كبري است كه به سبب اين كبر و با ظهور اين كبر تمام سينههاي آلوده به اين كبر دچار تنگي و محدوديت شديد ميشود. «كِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ» اين كبر، كبر شيطاني است كه «كِبْراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ» يعني يك حالتي در باطن است كه اين حالت را خود انسان به خاطر جهلش به حق ايجاد ميكند و از پذيرفتن خواستههاي پروردگار امتناع ميكند؛ يعني امتناع از پذيرش خواستههاي پروردگار نشانة كبر است « أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرين » يا نه، انسان عالم به عظمت حق است و آگاه به صغارت و حقارت و محدوديت خودش است ولي در مقابل خواستههاي حق كبر ميورزد.
ابليس متكبر عالِم بود؛ خيليها متكبر عالِم هستند، خيليها عالم هستند و به علمشان عمل نميكنند، خيليها متكبر جاهل هستند؛ يعني در درون خودشان فكر ميكنند كه چيزي هستند و معني ندارد فرمانها و خواستههاي حضرت حق را بپذيرند، بالاخره منشأش هر چه ميخواهد باشد، از آثار «تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ» اين است كه سينه و باطن و دل را به شدت دچار مضيقه و تنگي ميكند، اين مضيقه و تنگي يعني چه؟ با دل چه كار ميكند؟ اگر ما يك مقدار به آيات قرآن مجيد در ذيل كلمة صدر و صدور دقت كنيم، ميبينيم كه اين تنگي به معناي كمحوصلگي و كمظرفيتي در برابر برنامههاي خداوند و فرهنگ پروردگار است كه ما خودمان هم در بعضي از مردم ميبينيم، حالا يا عالِمند و متكبرند يا جاهلند. ميگويد: من حوصلة نمازخواندن را ندارم، من حوصلة حج رفتن ندارم، من حوصلة به جلسات ماه رمضان آمدن و جلسات محرم آمدن ندارم، من حوصلة قرآن خواندن ندارم. همهاش عدم عملشان را به عدم حوصله تكيه ميدهند كه اينها نشانة كبر است، نشانة اين بيماري خطرناك ابليسي است كه انسان خودش را يكي حساب ميكند و پروردگار را هم يكي ميبيند. يكي او و يكي من و من معني ندارد. زير بار احكام خدا بروم اگر خدا را قبول داشته باشد يا زير بار نبوت پيغمبر بروم، يا زير بار ولايت ائمة طاهرين بروم. من براي خودم آدم فهميدهاي هستم و عقل دارم و خودم بلدم چگونه زندگي كنم.
اين چگونه زيست همين است كه ميليونها سال است تمام ملتها و دولتهاي ضد حق به خودشان بستند كه اين يك دروغ مسلم است؛ ولي اينها به معناي يك مطلب صدق و درست قبول كردند. اما بعضي از دانشمندان باانصاف غربي كه تقريباً انسانهاي متكبري در برابر حق نيستند آنها يك حرفهاي خيلي خوبي در اين زمينه دارند. به طور مثال يكي از آنها ميگويد: اگر بشريت را به پيغمبر اسلام بسپارند، اين بسپارند معنياش اين است كه نميگذارند چون خودش غربي است و اوضاع را كاملاً ميداند كه هم دولتها و هم دانشگاههاي غربي مانع از هدايت شدن مردم هستند به همين خاطر دويست سال است كتابهاي خودشان را حاكم بر دانشگاهها كردند، حتي هنوز بعضي از كتابهايشان حاكم به دانشگاههاي ما است و در اين دويست سال اينقدر دلسردي و نااميدي ايجاد كردند كه دانشمندان اسلام سراغ آن رشتههايي كه آخرش هم جهنم است و استعماركردن افكار دانشجويان جهان است، دانشمندان ما سراغ نوشتن همان رشتهها با جستجو در آيات قرآن و روايات مخصوصاً اهلبيت نرفتند چون اگر بخواهند برابر با مكتب سنّت اين جور كتابها را بنويسند باز يك درصد بالاي آن رنگ و بوي حرفهاي آنها را دارد. وقتي انسان آثار بنياميه را ميبيند، ميبيند بنياميه مردم را به مكتب ماديگري سوق دادند ولي زير پوشش اسلام؛ يعني آمدند حقايق اسلام را وارونه كردند و به نام اسلام تحميل به مردم كردند و با اين شگرد واقعاً توانستند از زمان خودشان تا حالا يك بدنة عظيم ملت اسلام را بيدين كنند و چراغ پرفروغ نبوّت و حرارت آن را كم بكنند.
شما كتاب الاتقان سيوطي را نگاه بكنيد كه جديداً هم در دو جلد چاپ شده. ببينيد كنار قرآن مجيد اينها چه جناياتي را براي پسزدن پيغمبر و معمولي نشان دادن پيغمبر مرتكب شدند. جلال الدين سيوطي در كتاب الاتقان يك باب دارد كه من وقتي به اين باب رسيدم در مطالعة الاتقان اصلاً حالم داشت به هم ميخورد و به آخر نرساندم. اين باب موارد متعددي را نقل ميكند كه در «ما نزل» ضمير نزل به قرآن برميگردد و ما، ماي موصوله است. آنچه كه نازل شد از قرآن «ما نزل علي رأي عمر» آياتي كه بر اساس رأي عمر از جانب خدا نازل شده و بعد از اين سرعنوان و سرفصل پرداخته به آيات متعددي تحت اين عنوان در همة آيات كه يك جمعي يا چند نفري آمدند محضر پيغمبر و مطلبي را از پيغمبر پرسيدند و ايشان از جواب دادن عاجز شده اين را بزرگترين دانشمندان اهل سنت مينويسند، جلال الدين سيوطي در آنها انسان كمي نيست. پيغمبر عاجز بوده همينطوري در فكر بوده و جوابش را پيدا نميكرده، بعد عمر كنار دست حضرت نشسته بوده برميگردد به پيغمبر ميگويد: اگر جواب اين سائل را اينگونه بدهيم اينها مشكلشان حل ميشود، يك مرتبه جبرئيل آمده و يك آيه آورده بر رأي عمر يعني هماني كه عمر به پيغمبر گفته اگر اينجوري جواب بدهيم آن جواب در آيه آمده و پيغمبر هم خيلي از عمر تقدير كرده. البته من دارم معني ميكنم به عنوان اين كه عقل تو از من پختهتر و كاملتر و جامعتر است تو يك چيزهايي ميفهمي كه من آنها را نميفهمم ميبينيد كه پيغمبر را از يك آدم بيسوادي كه در مكه شغلش دلالي فروش خر بوده پايينتر آوردند.
اگر بنا بود بنويسند رشتههاي دانشگاهي را نه در علوم تجربي بلكه در همين علوم معنوي و علوم عقلي و علوم اجتماعي و علوم اقتصادي خيلي راحت ميتوانستند بر اساس قرآن و روايات پيغمبر و روايات اهلبيت بنويسند. اگر در گوشه و كنار جهان اسلام چند نفر هم پيدا شدند و نوشتند و زمينه را چنان در اين دويست سال كور كردند كه راه ورود آن كتابها را به دانشگاهها بستند و به گونهاي با مغزها برخورد كردند كه اصلاً اين كتابها را مسخره ميكردند؛ يعني ميگفتند: ما بياييم اقتصادي كه دوركاين براي ما نوشته يا مسائل روانكاوي كه فرويد براي ما نوشته، يا مسئله تطور در انواع را كه داروين براي ما نوشته اينها را بگذاريم كنار كتاب آقا شيخ نقي را بياوريم در دانشگاهها بخوانيم؛ يعني يك چنين بلايي بر سر ملتهاي اسلامي آوردند اگر هم در اروپا يك نفر به انصاف آمده يك مطلبي را گفته اصلاً يك كاري كردند پخش نشود يا يك كاري كردند كه اگر پخش بشود بيندازند در همان امواج خطرناك شديدي كه بنياميه عليه پيغمبر و توحيد و اسلام ايجاد كردند، ولي خارج از همه اين امواج تاريك ظلماني ابليسي اين دانشمند ميگويد: اگر كل بشريت را براي هميشه دستشان را در دست پيغمبر اسلام بگذارند تمام مشكلات جوامع و ملتها حل ميشود.
در هر صورت وقتي كه يك كسي جاهلانه يا عالمانه براي خودش يا با دميدن نفخه شيطان كه در فرازهاي قبل براي خودش شأني بسازد كه من يكي و خدا هم يكي، من خودم عقل دارم، من خودم علم دارم. دانشمندان غرب ميگويند: شما ادعا كرديد علم داريد، شما ادعا كرديد عقل داريد. يكي ديگرشان ميگويد: قوانين اسلام را نگاه بكنيد اين قوانين بر پايههاي ريشهداري استوار است كه اگر خود ما غربيها از اين تاريخ تا دوهزار سال ديگر در عقل بغلطيم به قوانين اصولي اسلام نخواهيم رسيد؛ يعني شما ببينيد دلسردي و نااميدي را تا كجا در مردم و در ملتهاي اسلامي ايجاد كردند كه خود آنها ميگويند ما از نظر قانونگذاري دو هزار سال عقب هستيم، ما ميگوييم غربيها در همه چيز از ما جلوتر هستند اگر صد سال ديگر ما اختراع كنيم و كتاب بنويسيم بخواهيم به آنها برسيم آنها باز صد سال از ما جلوتر هستند. شما ببينيد منصفان آنها چه ميگويند و جاهلان استعمار شدة فكري ما چه ميگويند.
يك دانشمند ديگرشان ميگويد: از نظر تشريع و قانونگذاري خود ما با تكيه بر خودمان، عقلمان و علممان كه شما ميگوييد كه ما چه نيازي به خدا داريم؟ مگر ما انسان نفهمي هستيم كه يك نفر ديگري بيايد دست ما را بگيرد و در جاده زندگي حركت بدهد ما خودمان عقل داريم، علم هم داريم، آن وقت ميگويد ما از نظر تشريع دو هزار سال ديگر بدويم به تشريع و قدرت مقننة اسلام نخواهيم رسيد. اما از اين طرف ببينيد دولتهاي استعماري و همين كتابها و وسوسهها با افكار چه كار كرده؟ هنوز در جامعة خود ما شيعه اين حرف را مردم، و جوانان ميزنند كه ما صد سال از آنها عقبتر هستيم؛ اتفاقاً در تشريع تا قيامت از آنها جلوتر هستيم، در خيلي از روشهاي زندگي از آنها مقدمتر هستيم. من قسمت عمدة اروپا را ديدم و با مردمش صحبت كردم، نشست و برخاست داشتم شما اگر برويد و دقيقاً اينها را ارزيابي كنيد، حس ميكنيد دانشمندان آنها را حس ميكنيد با يك حيوان دوپا بيدم و بيسم كه دم و سم نامرئي خطرناكتر از همة حيوانات دارند، ملاحظه ميكنيد. واقعاً حيوانات وحشي عجيبي هستند كه يكي ديگر از دانشمندان آنها نوشته همين طور كه تمدنهاي گذشته متلاشي شد و چراغش خاموش شد عنقريب تمدن غرب هم متلاشي ميشود و اگر بگذارند تمدن اسلامي تمام جهان را خواهد گرفت.
«كبراً تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ» چه انسان عالمانه در برابر حق متكبر بشود، چه جاهلانه متكبر بشود يا نه يك كسي بيايد باد تكبر را در دماغ انسان بياندازد؛ يكي از آثار خطرناك اين كبر بيحوصلگي يا تنگي حوصله و كمظرفيتي شديد در مقابل خدا و انبياء و ائمة طاهرين و اعمال اسلامي و رفتار اسلامي است كه من با توجه به الصدوري كه در فرمايش امام آمده استفاده كردم و درست هم استفاده شده كه اين «تَضَايَقَتِ الصُّدُورُ بِهِ» كاملاً مقابل شرح صدري است كه قرآن كريم مطرح كرده است. انشراح يعني گستردگي، يعني ظرفيت بالا و شرح صدر از ميوههاي شيرين ايمان به خدا و جرياناتي است كه رحمت خداوند در زندگي ايجاد ميكند ولو اينكه ظاهرش به نظر تلخ بيايد.
« عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ» يعني عقل شما همه چيز را نميفهمد؛ يعني علم شما همه چيز را درك نميكند. اروپا معبودش را عقل و علم قرار داد، زندگي بهتر نشد. از دويست سال پيش سراشيبي ظلمها وستمها و حق بردنها و غارتگريها چه در بيرون و چه در درون خودشان بيشتر شده؛ يعني عقل بالاستقلال به دادشان نرسيد، علم بالاستقلال به دادشان نرسيد و به دادشان نميرسد اگر به دادشان ميرسيد پروردگار انبيا را مبعوث به رسالت نميكرد و كتاب آسماني نميفرستاد، بالاخره كل اين گرهها و مشكلات به دست جانشينان انبياء و ائمه و ياران باوفاي ايشان كه از همة آلودگيها باطنشان پاك است، باز خواهد شد.
يك روايتي در مورد شرح صدر از رسول خدا (ص)است خيلي روايت زيبايي است. اين روايت يك بخش خطبة اول از دو خطبه نماز جمعه ايشان بوده، چون خطبههاي اول حضرت كه خيلي رويش تكيه ميكنند يك خطبة پنج دقيقهاي بوده و با همين خطبهها هم سلمان سازي ميكرده، ابوذرسازي ميكرده؛ البته مستمع ايشان هم شرح صدرش خوب بوده، پذيرشش خوب بوده و مستمعي بوده كه قرآن تعريفش را ميكند « وَ قالُوا سَمِعْنا» قبول كرديم و« سَمِعْنا وَ أَطَعْنا » .
اين شرح صدر در كنار عبادات، در كنار حوادث لازم است كه انسان از كوره در نرود، با پروردگار دچار چون و چرا نشود، صبر بكند، براي حل مشكلش به دشمن پناهنده نشود و براي حل مشكلش فكر نكند. آن كسي كه شرح صدر دارد در برخورد با تلخترين حوادث مانند ابوذر كاملاً جريان تلخ را تحمل ميكند و حاضر به پول گرفتن نميشود، حاضر به بيحوصلگي نميشود، خيلي راحت تبعيد را قبول ميكند و با اميرالمؤمنين خداحافظي ميكند، راحت در بيابان ربظه ميماند و پيغام دشمن را رد ميكند و در آنجا در كمال ايمان و اوج عرفان به پروردگار از دنيا ميرود. اين شرح صدر است.
حالا آن روايت را عنايت كنيد «النور اذا دخل القلب انشرح له و انفسح» اين نور را كه پيغمبر ميفرمايد: «اذا دخل القلب» چه كسي بايد وارد قلب بكند؟ خدا بايد ما را «يهدي الله بنوره» به نورش با نبوت انبياء و با نزول كتب آسماني هدايت بكند. من هم نبوت و كتاب را انديشه بكنم و تسليم بشوم و اين نور اسلام، اين نور هدايت و اين نور دين را وارد قلبم بكنم، دستم را بگذارم در دست خدا « مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» «النور اذا دخل القلب انشرح له و انفسح» هر دو لغت را پيغمبر 9 آوردند، دل گسترده ميشود و گشايش براي اين دل ميآيد چون خود اين نور مبدأش رحمت بينهايت است. معلوم است با قلب انسان چه كار ميكند.
«النور اذا دخل القلب انشرح له و انفسح قيل يا رسول الله هل لذلك علامة» ما به چه علائمي بفهميم كه اين نور در قلب ما طلوع كرده، نشانهاش چيست؟ حضرت فرمودند: «فقال نعم التجافي عن دار الغرور و الإنابة إلى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله» نه «التجافي عن الحياة» نه «التجافي عن المعيشه»، «التجافي عن دار الغرور» يعني از دنياي ابليسيان و فرعونيان و امويان و عباسيان و كيفيت دنياي غربيان كنارگيري كردن و خالي شدن. «فقال نعم التجافي عن دار الغرور و الإنابة إلى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله» اين است كه وقتي اين نور وارد قلب ميشود انسان چه آخرت ساز ميشود، وقتي اين نور طلوع ميكند ديگر انسان يك طرفه نيست؛ فقط دنياساز باشد بعد زير خروارها اسكناس بميرد و هيچ چيز از آنهايي كه به دست آورده گير خودش نيايد.
«التجافي عن دار الغرور و الإنابة إلى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله» اين علامت نور است با اين نور واقعاً حوصلة انسان عجيب ميشود در زن و بچهداري اسلامي، در معاشرت اسلامي، در اقتصاد اسلامي، يعني انسان تحمل عجيبي در امور الهي پيدا ميكند و تمام وعدههاي پروردگار هم به متحمل اين امور وعدة نامحسوس است، به ما كه نشان نميدهد بگويند شما عبادت كنيد، خدمت به خلق بكنيد، صبر بكنيد اينجا را به شما ميدهند. نه فقط ميگويد: « وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيم» فعلاً به شما وعده ميدهم، اما نشانتان نميدهم اما آن شرح صدر سبب است كه انسان وعدههاي صدق وجود مبارك پروردگار را قبول بكند.