جلسه 98
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بعد از اين كه اميرالمؤمنين (ع) چهار بلاي سنگيني كه هر شيطاني در هر دورهاي به سر انسان ميآورد، البته در صورتي كه انسان از او پيروي كند چون در قرآن مجيد است كه به همة شيطانها خطاب شده: شما بر بندگان من سلطه نداريد. تسلط نداريد «عبادي» اما آنهايي كه از مدار بندگي خدا بيرون بروند و تن به فرهنگ شيطان بدهند، البته بر آنها تسلط خواهد داشت. مانع تسلط او، بنده بودن انسان نسبت به وجود مقدس حضرت حق است. وقتي تسليم فرهنگ خدا بشود و ظاهر و باطنش را، حالش را، اخلاقش را، اعمالش را، رفتار و منشش را پر بكند با فرهنگ خدا، قدرتي پيدا ميكند كه با آن قدرت هر شيطاني را، هر مستكبري را، هر متكبري را گرچه تنها باشد دفع ميكند. مثل ياران واقعي ائمة طاهرين كه گاهي يك نفره گير يك شيطان با پيادهنظام و سوارهنظامش افتادند، ولي شيطان هيچ راه نفوذي به آنها نتوانست پيدا بكند.
بعد از اين كه چهار بلا را بيان ميكنند كه به سر تابعانش ميآورد كه بحث شد، حالا ميپردازند به يك نصيحت بسيار دلسوزانه، چون ما ديگر مهمتر از خدا و با محبتتر از انبياء و ائمة طاهرين : و اولياء خاص الهي به مردم نداريم. يعني كسي نيست كه در محبت به مردم به اينها بتواند سبقت داشته باشد كه حالا ضرب المثلش حتي در فرمايشات پيغمبر عظيم الشأن اسلام آمده، البته براي تقريب به ذهن مردم است والا محبت خدا را كه نميشود با كسي مقايسه كرد. آن محبت بينهايت است. اين محبتها همه حدود و نهايت دارد و گاهي هم محبها محبتشان را به كار نميگيرند. اگر پاي منافع خودشان در كار بيايد محدود هم باشند، به كار نميگيرند. محبوب را رها ميكنند به هر بلايي كه ميخواهد دچار بشود ولو جلوي چشمشان دچار بشود، ولي حالا اين مثل و مقايسه قطعاً براي تقريب به ذهن مردم است، چون در طول تاريخ هميشه محبت را به مادر مثل زدند كه كانون صد در صد گرمي و محبت مادر است. پيغمبر (ص) ميفرمايد: وجود مقدس او از مادر به شما مهربانتر است.
اينجا نصيحت اميرالمؤمنين (ع) نشان از آن محبت قلبياش نسبت به كل مردم عالم ميدهد كه وجود مقدس او عجيب به مردم محبت داشتند كه مردم دچار شياطين نشوند. محبت داشتند به مردم كه مردم به سوي بهشت حركت كنند نروند جهنم و به خاطر اين محبتشان هم بوده است كه الآن من يادم نيست كجا اين مطلب را ديدم، ولي يقين بدانيد در كتابهايمان نوشته شده كه اميرالمؤمنين (ع) بر خلاف نظاميان پيروز جهان كه جشن ميگيرند و طاق نصرت ميزنند، نقل و شيريني پخش ميكنند، خلاف اين رويه و سلوك وقتي كنار كشتههاي جمل رسيدند، بلند بلند گريه كردند. بر كشتة دشمن گريه كردند، نه بر شهداي راه فضيلت و شهداي لشكر خودشان و وقتي علت گريه را از حضرت پرسيدند فرمودند: اينها چرا رفتند جهنم، اينها كه راه رفتن به بهشت به رويشان باز بود. همة زمينههاي قرب به خدا برايشان فراهم بود. دلش سوخت و اين دلسوختن از باب محبت عامّ ائمة طاهرين : و انبياء به مردم است. محبت عام اشتباه نشود، يك وقت مطلب تضادي با آخر سورة ممتحنه نداشته باشد كه ميفرمايد: به دشمنان خدا مهرورزي نداشته باشيد. اين محبت عامّ به انسانها است كه اينها را در ميدان هدايت انسانها عجيب تحمل داد كه در برابر تمام پيشامدهاي تلخ بايستند.
يك داستاني را در كتابهاي قرن هفتم يك وقت من ديدم كه حالا نميدانم كتابي كه ديدم معارف بهاولد بود در دو جلد، احتمال قوي در اين كتاب دوجلدي ديدم، چون من از وقتي كه منبر شروع كردم و حتي قبل از آن كه شروع به منبر كنم، از سال چهل و هفت براي تأمين مطلب، سراغ كتابهاي قرن سوم تا زمان خودمان رفتم و تهيه هم كردم، چه كتب شيعه را و چه كتب اهل سنت را. يكي از كتابهايي كه براي قرون گذشته براي اوايل قرن چهارم است و نكات بسيار پرارزشي در آن هست كه خودم از اين كتاب خيلي بهره بردم رجال كشّي است. كتابي كه من دارم چاپ قديم است. اولين چاپ، خبر هم ندارم كه اين كتاب بسيار مهم باارزش پرنكته باز هم چاپ شده يا نه. اين كتاب بيانگر وضع اصحاب پيغمبر (ص) تا امام عسكري :است. عاليترين بخش آن كه خواندني است و انتقالدهندگي بايد داشته باشد به وسيلة ما به مردم، بخش نگاه وجود مبارك امام صادق (ع) به عبدالله بن يعفور كه حدود يك صفحه است، بسيار اين نگاه جالب و باارزش و قابل توجه است و انسان واقعاً ميبيند كه اين مرد در كمربند ظلمات بنيعباس به كجا رسيد و چگونه از سلطة شيطانهاي زمان آزاد بود كه امام صادق (ع) ميفرمايد كه: امروز در كرة زمين مؤمني مثل عبدالله بن يعفور سراغ ندارم، البته آن نگاه بسيار خواندني است. اينها محبت عام به كل مردم داشتند. وقتي مردم از حوزة محبت اينها با كفر و شركشان ميرفتند بيرون، ديگر محبتي نداشتند. ولي محبتشان از اول بعثت و امامتشان عام بوده و برگرفتة از محبت خدا بوده است. شما ببينيد (فبما رحمة من الله) معلوم است كه قلب انبياء و ائمة طاهرين : اين مهرورزي را از پروردگار عالم را دارند. تجلي مهر او به موجودات در قلب انبياء و ائمه : است كه اين محبت عام را دارند.
اين قطعه را من در يكي از دو جلد معارف بهاولد ديدم كه در جنگ بدر هفتاد نفر اسير شدند چند نفر آنان از سران شرك بودند. يكي از آنها عموي پيغمبر (ص) عباس رئيس رباخواران مكه بود كه پيغمبر (ص) در حجة الوداع ربايش را باطل كردند و به مردم گفت: هر كس به عموي من اضافه و ربا بدهكار است، نياورد و به او ندهد، حرام است. يكي از آنهايي كه در ظلمت و تاريكي بود در سيطرة شيطنت شيطان مكه و فرهنگ شيطانهاي مكه بود، همين عباس بود كه در جنگ بدر به نيت جنگ با پيغمبر خدا (ص) و كشتن پيغمبر(ص) شركت كرد، ولي دشمن شكست خورد و هفتاد نفر اسير شدند. يكي از آنها هم ايشان بود. همه را آوردند مدينه، چون بدر بين راه مكه و مدينه است. خيمهاي برپا كردند، به اندازهاي كه اين هفتاد نفر درون خيمه جا بگيرند و پيغمبر (ص) هم دستور داد صبحانه و ناهار و شامشان را بدهند، ولي پاهايشان را ببندند كه فرار نكنند مكه و توطئة جديدي عليه اسلام برپا كنند. يك روز پيغمبر (ص) فرمودند: علاقه دارم بروم اسرا را ببينم. عدهاي هم همراه حضرت آمدند، به در خيمه كه رسيدند، اينها همه پاهايشان در زنجير و طناب بود، عباس هم همينطور، رسول خدا (ص) با ديدن اين منظره تبسم كردند. عباس گفت: برادرزاده! حقت است كه بخندي و خوشحال بشوي، چون هر ملكي، هر شاهي، هر سرداري، هر سپهبدي پيروز بر دشمن شود، بايد بخندد. نخندي برادرزاده بايد چه كار بكني؟
اما جواب رسول خدا (ص) واقعاً اين حرفها چقدر عمق دارد! پيغمبر (ص) فرمود: عمو! خندة من خندة پيروزي نيست. به خاطر اين كه من در جنگ بدر فاتح شدم و يك عده از سران شما را كشتم و شما را اسير كردم نميخندم. خندة من از اين است كه حتي با زنجير كردن شما ميخواهيم شما را به بهشت بكشيم، باز هم نميآييد. خندة من خندة اعجاب و شگفتي است. اين مقدمه را عرض كردم كه دلسوزي، مهر و محبت اميرالمؤمنين (ع) را به تمام مردم دنيا به خصوص به اهل ايمان نشان بدهند كه در اين جملات موج ميزند.
«فالله الله» ببينيد اين جملة «فالله الله» را وجود مقدسشان در شب بيست و يكم لحظاتي مانده به شهادتشان در برنامههاي خيلي لازم تكرار كردند «الله الله في الايتام» « الله في القرآن» «الله الله في الصلاة» «الله الله في حج بيت ربكم» يعني ميخواهند بگويند با اين الله الله گفتنشان مسئله به نظر شما كوچك به نظر نيايد، كم نيايد، عادي و معمولي نيايد، برنامه بيش از آنچه هست كه شما ارزش و اهميتش را تصور ميكنيد. خدا را، خدا را يعني دو بار ميگويد؛ پروردگار را در اين مدت عمر كوتاه و در همة برنامههايتان لحاظ بكنيد، مراقب خودتان ببينيد، وكيل خودتان ببينيد، كارگردان خودتان ببينيد، حاضر در زندگي خودتان ببينيد، «فالله الله في كبر الحميه» از تكبري كه مولود سركشي در برابر پروردگار است بپرهيزيد.
اين سركشي بدترين سركشي است كه انسان در مقابل پروردگار قد عَلم بكند، سينه سپر بكند و پروردگار عالم حكومت تشريعيش را نپذيرد، انبيائش را نپذيرد، اوليائش را نپذيرد، فرهنگ خدا را نپذيرد. اين سركشي كبر ميآورد «و فخر الجاهليه» من ميگويم الله الله شما را به خدا، شما را به خدا از اين افتخارات بيپايه و بياصل و ريشهاي كه مربوط به فرهنگ جاهليت است بپرهيزيد. اينقدر آنها در اين زمينه غرق بودند كه حتي به قبر مردگانشان به همديگر فخرفروشي ميكردند، به قبيلهشان به همديگر فخرفروشي ميكردند. اينقدر مقابل هم موضع نگيريد، چون همة اينها از رشتههاي فرهنگ شيطان است «فانه» اين كبر و اين تفاخر«ملاقه الشئنان» ملاقه كه مصدر به معناي همان لقاح معروف است يعني ايجاد توليد «لقاح الشنئان» اينها مولد دشمنيهاست كبر، فخر كه هر دو محصول سركشي در مقابل فرهنگ حق است دشمني ايجاد ميكند. شما اگر تاريخ بشر را بخوانيد خيلي بيشتر به حقايق اين دو جمله پي ميبريد.
يكي از جنگهاي بسيار بسيار مضر اروپا علتش اين بود كه پادشاهان اروپا و رؤسائ جمهور اروپا را در يك كنفرانسي دعوت كرده بودند ظاهراً وقتي ناپلئون وارد ميشود، يكي از سلاطين اروپا جلو پايش بلند نميشود و به او سلام نظامي نميدهد. همين باعث شد كه ارتش فرانسه را با آن همه بودجه وارد جنگ كند. چقدر از فرانسه به كشتن رفتند، چقدر از طرف مقابل به كشتن رفتند، چقدر زن بيوه شد، چقدر بچه يتيم شد، چقدر خون ريخته شد، چقدر مغزها متلاشي شد. براي خاطر اين كه آن مردك به من سلام نكرد. اين كبر است اين فخر جاهليت «فانه ملاقه الشنائان» شنئان يعني دشمني «و منافخ الشيطان» اين مصدر ميمي منافخ به معني دميدن يعني فرهنگش را كه به شما ميدمد، شما را بادتان ميكند و متكبر ميشويد و اهل تفاخر ميشويد. منم منم ميكنيد و اگر كسي در مقابل كبر و منم منم شما تواضع نكند، آن وقت دست به اسلحه ميبريد، دست به آشوب ميبريد، دست به فتنههاي سنگين ميبريد.
«منافخ الشيطان» و همين دميدن را معاويه در مردم زمان خودش داشت «التي خدع به الامم الماضيه» اين شيطان است كه با تمام گذشتگان شما خدعه كرد مراقب خودتان باشيد كه با شما خدعه نكنند، امروز قدرت شيطان، قدرت ابزارياش، قدرت الكترونيكياش، قدرت ماهوارهايش، قدرت سايتياش بسيار قوي است. شما هم ميدانيد و اين جامعههاي اسلامي اگر سپر نداشته باشند گير ميكنند و ضربهاش را ميخورند. سپر فقط برادران عالمان رباني واجد شرائطند، آن عالماني كه عمرشان را هزينة علم كردند، هزينة هدايت مردم كردند، استراحتشان را گذاشتند براي روز قيامت و به داد مردم رسيدند.
خدا رحمت كند مرحوم آيت الله آقا شيخ غلامرضاي يزدي كه يك لقب ديگرش هم فقيه خراساني است. شرح حالش هم نوشته شده. دو كتاب در شرح حالشان خانوادهشان نوشتند و به من هم دادند. خوشبختانه در اين دو جلد كتاب غلوّي وجود ندارد و قهرمان سازي نشده، همان حقايقي كه در زندگي ايشان بوده بيان شده است. من شايد سي و پنج سال پيش منطقة يزد و بردسير و كرمان و تا مناطق بندرعباس و اين اواخر جندق و بيابانك را سير كردم. در تمام اين مناطق در هر منطقهاي يا عالم ديدم يا پيرمرد مؤمن، آن عالم عالمي بوده است كه از شاگردان آقا شيخ غلامرضا بوده كه ايشان آنها را فرستاده بود براي دين مردم، آن هم زمان رضاخان و اوايل زمان شاه كه عجيب روحانيت در مضيقه بود از طريق شيطان، ولي ايشان يك نيروي عجيب معنوي بود كه از يزد از خراسان از هر دو نقطه چون شش ماه يزد بودند شش ماه هم خراسان بودند، البته در يزد دفن شدند در امامزاده جعفر من هر وقت ميروم يزد ميروم سر قبرشان واقعاً نور دارد آن قبر و انسان ميتواند از روح صاحب قبر مدد بگيرد مثلاً يك روحاني را برده بود بندرعباس، آقاي انواري كه من چندين سال ميرفتم بندرعباس و ايشان را زيارت ميكردم. بسيار انسان متدين، با تقوا و جاذبهدار كه من خودم پرسيدم شما يزدي هستيد چه شد گذرت به بندرعباس افتاد؟ گفت: من اتفاقاً از خانوادههاي زرتشتي يزد هستيم و ما زرتشتي بوديم. نفس آقا شيخ غلامرضا به خانوادة ما خورد و ما شيعه شديم. من را تشويق به طلبگي كرد و در حدي هم بود كه دو دوره در مجلس خبرگان بود. واقعاً انسان عالمي بود اين را گذاشت آنجا در كنار اهل تسنني كه ريشة فرهنگشان در بنياميه است، يعني در شيطنت و فرهنگ شيطان است. خيلي آنجا ايشان وجود مؤثري بود. در جندق، در بيابانك جاهايي كه شايد شما بعضيهايش را اسمش را نشنيده باشيد و تا آخر عمرتان گذر نكنيد، حتي آنجاهايي كه مأمورين رضاخان اثر گذاشته بودند و آخوند راه نميدادند. ايشان گاهي يك ماه رمضان از يزد با الاغ آن وقت ماشين نبود، ميرفتند در دل كوير، يك روز مانده به ماه رمضان ميرسيدند. كدخدا ميگفت: آقا! ما آخوند نميخواهيم. ميگفت: چرا آخوند نميخواهيد؟ يك عذري ميآورد. ميگفت: ما پول نداريم به روضهخوان بدهيم. من يك ماه رمضان ظهرها و شبها برايتان نماز ميخوانم، ظهرها چند تا مسأله برايتان ميگويم، شبها هم برايتان منبر ميروم، چايي و قند يك ماهه را هم براي جلسة روضه آوردم توي خورجينم است. من هيچي نميخواهم. قند و چايي يك ماهه را ميدهم. ميايستاد و مردم را واقعاً جذب دين و جذب علم ميكرد، چنان مشتاق ميشدند كه اول به خودش ميگفتند: بمان و اگر ميديدند خودش نميماند، ميگفتند: يكي را مثل خودت بفرست، ما خانه و خرجي هم ميدهيم.
اين برنامة عالم در مقابل شيطان است «التي خدع بهاالامم ماضيه» با تمام گذشتگان شما خدعه كرد، ولي گره خدعهاش را عالمان رباني باز ميكردند، انبياء و ائمه :باز ميكردند «والقرون الخاليه» قرنهاي گذشته، حتي آنقدر دست و پا ميزد شيطان و مايه ميگذاشت برخلاف بعضي از ماها كه هم دلسرديم، هم كسل هستيم، هم بعضيها در درسخواندن و در فهم اعماق مسائل تنبلي ميكنند، اما شياطين هيچ كدامشان تنبلي ندارند و گوشهگيري هم ندارند، در متن جوامع هستند و جنايت ميكنند «اعنقوا في حنادس جهالته» حنادس كه جمع است يعني آن سه شب آخر ماه است كه ماه پيدا نيست و اگر در كوير باشد، غرق در تاريكي محض است. مردم را فرو ميبرد در آن تاريكيهاي جهالتش يعني يك بندش بند جهالت است. يك نامهاي وزير امور خارجه انگليس كه من متن آن نامه را ديدم. الآن در آرشيو وزارت خارجه انگليس است، به سفيرشان در ايران نوشته است در زمان ناصرالدين شاه بعد از اميركبير. اميركبير يك تنه مقابل شيطان انگليس و روس ايستاد و چون هنوز ملت بيدار نبودند در دولتيها هم آدمهاي حسود و متكبر و فخور و مختال و رشوه بگير و شكمپرست زياد بود، يار آن چناني نداشت و به اين خاطر هم او را از بين بردند چون يك كارش بيدار كردن مردم نسبت به استعمار شرق و غرب بود و نوشتند در اين هفتصد سال اخير دنيا نه در شرق نه در غرب، نخستوزيري به قدرت فهم و درك و ابتكار و هوش او و ايستادگي در مقابل استعمار نيامده است. نخستوزير، نه عالم والا، عالمان شيعه از عصر غيبت مقابل بنيعباس بودند تا الآن از الآن تا روز ظهور هم مقابل شياطين خواهند بود. در اين نامه به سفيرشان در تهران مينويسد كه: من به نايب السلطنة هند حواله كردم سالي يك لك روپيه كه حالا من نميدانم به پول آن زمان يك ميليون ليرة انگليس است، يا صد هزار به نظرم صدهزار باشد، چون آن وقت هنوز صحبت يك ميليون و اين حرفها خيلي نبود. ميگويد: برايت فرستادم، اين پول در سفارت انگليس، من از تو ميخواهم، وزير خارجه ميگويد؛ انگليسيها هم افراد كاملاً غلام حلقه به گوش مقامات بالاتر از خودشان است و ازشان هم سند ميخواستند، اين پول را فقط خرج جاهل نگاه داشتن و بيخبر نگاه داشتن و بيسواد نگاه داشتن كلّ ملت ايران كنيد.
اين است حرف اميرالمؤمنين (ع) «حتي اعنقوا في حنادص جهالته و محاوي ضلالته» محاوي به معني دام است يك دانه دام نيست جمع محاوي ضلالته همين مكتبهاي گوناگون، در يك مجلة علمي خواندم هند پانزده ميليون دين در آن حاكم است كه يك مكتبشان مكتب آلتپرستي است يعني آلت مرد و زن را پرستش ميدهند، عبدة آلت مرد و زن هستند. اين دامهاي گوناگون كه الآن ميبينيد در دنيا بالاي صد مكتب غربي ايسم رواج دارد و در كشور ما هم كه جديداً اين هفت هشت ساله ميبينيد هر روز يك دين جديدي با انگ اسلامي براي ضلالت مردم ساخته ميشود «ظللاً ان سياقه» مطيع و نرم ميكند مردم را براي اين كه به هر جا ميخواهد بكشد، بكشاند «ثلثاً في قيادته» در قيادتش يعني در فرمانرواييش يك كاري ميكند كه راحت مردم بيفتند در سرازيري فرهنگش، نه اين كه احساس خستگي نكنند، شاد هم باشند و كف هم بزنند. «امراً» اين فرهنگ فرهنگي است «تشابهة القلوب في» همة دلها با همديگر در قبول اين فرهنگ و وابستگي و ايمان به اين فرهنگ يكي بودند. شرق و غرب ندارد، نه شرقي نه غربي چون هر دوي آنها دلشان در اختيار شياطين است و «تطابعه قرون عليه» و تمام قرنها دنبال هم در پي اين فرهنگ شتافتند. من دو بار ميگويم«فالله الله» مراقب باشيد كه شما گرفتارش نشويد.
«و كبراً تزايقة الصدور به» جامعه را دچار يك تكبري ميكند كه ضد شرح صدر در اسلام است يعني بيحوصلهشان ميكند و براي رفع بيحوصلگيشان انواع گناهان را در برابرشان قرار ميدهد، بيحوصله نسبت به دين ميشوند، اما اگر بخواهند يك فيلم سه ساعته را تماشا كنند خيلي حوصله شان ميرسد اگر بگويند فيلم ساعت دو نصف شب شروع پخش آن است، براي دو ركعت نماز صبح ولو بيدار باشند و دارند فيلم را ميبينند، بلند نميشوند.
«كبراً تذايقة الصدور به» يك روايتي را هم به مناسبت امشب از وجود مبارك حضرت رضا (ع) بشنويد، البته من جملة اول اين روايت را نميفهمم. ميگويم: روايت يك خط است. جملة اولش بسيار مشكل است و روايت را مرحوم مجلسي در بحارالانوار در باب ايمان و تقوي نقل كردند كه حضرت فرمودند: «جف القلم بالحقيقة الكتاب» اولاً اين كتاب نميدانيم چه كتابي است، حقيقتش را نميدانيم! اين باء باء ملابسه است، باء سببيت است. قلم به حقيقت كتاب خشك شد. منظور اين است كه آخرين حرفي كه قلم نوشته «من الله بسعادة لمن آمن و التقي» اين قلم به حقيقت كتاب خشك شد كه از جانب خدا اعلام سعادت كرد براي «من آمن و التقي و شقاوت» واو عاطفه است، شقاوت به سعادت معطوف است و به اين خاطر كسره دارد «و الشقاوة من الله عز و جل» يعني انتقام و عذاب از جانب خدا «لمن كذب و عسي» براي كساني كه تكذيب ميكنند، انكار ميكنند حقايق را و عصيان دارند در مقابل فرهنگ پروردگار.