جلسه 88
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در رابطه با ابليس که اسم خاص است و مصداقش يک نفر است و شيطان که اسم عام است و مصداقش هر گمراه کنندهاي است و در هر عصري و در هر روزگاري شياطين با ابزارهايشان متناسب با همان روزگار هستند، مطالبي را در جلسه گذشته شنيديد به نظر ميرسد ادامه بحث در زمينههاي سه گانه لزوم بيشتري ندارد.
ميپردازم به متن فرمايشهاي وجود مبارک اميرالمؤمنين(ع) که به آثار عملي شياطين اشاره ميکنند.
البته گاهي توجه مطلب به شياطين زمان خودشان و تابعان آن شياطين است و گاهي هم کلي بيان ميکنند که شامل هر عصر و هر روزگاري ميشود «استفحل سلطانه عليکم» قبل از اينکه مريد پيدا بکند، تابع پيدا بکند نيرو از مردم بگيرد يک نفر بوده دو نفر بودند يک خانواده بودند تواني نداشتند قدرتي نداشتند. اين قول امام صادق است که بني اميه را خلاصه کردند در ابوسفيان و هند و فرزندش و نوه اش يزيد و ميفرمايد اين سه چهار نفر که قدرتي نداشتند، تواني نداشتند که بر يک ملت پر جمعيت و بر يک جغرافياي پهناور مسلط بشوند اينها ديدند پيرو پيدا کردند، يار پيدا کردند حالا با هر نقشه و طرحي توانستند براي خودشان يار بسازند.
کاري که رضا خان کرد اگر احوالاتش را خوانده باشيد من تاريخ رضاخان را از آن وقتي که او بچه شيرخواره بود درآغوش مادرش به خاطر فقر شديد مالي اين بچه را برداشته بود و از ده قالاشت در مسير شمال از جادۀ فيروزکوه داشت تهران ميآورد نزديک گردنۀ امام زاده هاشم که آنوقت يک اتاق گلي روي آن قبر بوده دچار برف و بوران و سرماي شديد ميشود بچه در معرض نابودي قرار ميگيرد او را داخل آن امام زاده ميبرد و شب را آنجا به سر ميبرد تا فردا هوا مناسب ميشود يک قوم و خويش دوري در تهران داشتند ميآيد او را پيدا ميکند و بچه را بزرگ ميکند حدود چهارده يا پانزده سالگي نميتوانست به خاطر نداشتن پول بچه را مدرسه بفرستد آنوقتها بي سوادها را در مناصب دولتي راه ميدادند به وسيله همان قوم و خويشش وارد ارتش ميشود. خوب از آن وقت با زرنگي شروع ميکند به يارگيري تا وقتي که در فوج همدان يک مقدار درجهاش بالاتر ميرود آنجا هم يارگيري زيادي ميکند تا منتقل به قزوين ميشود در آنجا يك انگليسي که با ارتشيها رفت و آمد داشته زرنگي او و هيجان يارگيري او را ميبيند گزارش ميدهد به سفارت، سفارت به لندن تشويق ميشود. انگليسها رفاقت با او برقرار ميکنند و او را به عنوان يک مهرۀ قوي تقويتش ميکنند که اگر بنا شد به عمر قاجاريه خاتمه داده بشود مهره داشته باشند سر کارش بگذارند.
بعد زلفش را با سيدضياءالدين طباطبايي که ابتدا روحاني و حوزه ديده بود ولي لباسش را درآورد و وارد سياست شد و تبديل به يکي از قويترين مهرههاي انگليس شد و در تکون اسرائيل هم سالها در آنجا به سر ميبرد که من از بودن آنجا و کارهايش و ديدارهايش نتوانستم اطلاع دقيقي بگيرم لذا سالهاي بودنش را در فلسطين قضاوتي نميکنم، البته اين بعد از اين است که با رضاخان زلفش گره خورد از قزوين آمدند کودتاي بيست و نهم اسفند را به وجود آوردند و تقريباً سيد ضياء و رضا خان که هر دو دست پرورده شيطان انگليس بودند در هرم قدرت ايران قرار گرفتند و در اين هرم قدرت بود که البته خبر اين کودتا را و آمدنش از قزوين به تهران ـ در رواياتمان داريم.
خود من ديدم روايتش را که رسول خدا(ص) علائم آخر الزمان خروج زنديق از قزوين را نقل ميکنند ـ وقتي هرم قدرت در تهران آمد خوب با آن ترفندهايي که بلد بود يادش هم داده بودند شروع کرد به يارگيري تا جايي که حتي بدنۀ مهم مجلس شوراي ملي را با خودش همراه کرد به خصوص رئيس آن روز مجلس را که يک فردي بود اهل بيرجند به خاطر فقر شديد اقتصادي آمده بود تهران در همان منطقه مولوي ميدان سيد اسماعيل مکتب داري ميکرد و به خاطر زرنگيشان وارد سياست شد و تا پست رياست مجلس بالا رفت و همان بود با عدّۀ ديگري از وکلا که خيلي با عجله و بدون اينکه وکلاي ديگر فرصت داشتند حرف بزنند برنامه اجرا بکنند يا راه بدهند امثال مدرس و ملک الشعرا بهار آنهايي که آزاديخواه بودند با يک قيام و قعود به عمر قاجاريه خاتمه دادند و شانزده سال خودش که شيطان نوچۀ شيطان بزرگي مثل انگليس بود و سي و هفت سال هم پسرش با همدستي محمد علي فروغي که نخست وزيرش بود و يهودي زاده بود و فراماسيونر و آدم بي ديني هم بود نويسنده کتاب حکمت در اروپا که حتي در مقدمه کتابش از حکيمان اسلامي و مختصر شرح حال آنها و دانش آنها هم ابا کرد از بس که غربزده بود، با ترفند او سي و هفت سال هم محمد رضاي پهلوي مسلط بر اين مردم شدند.
امام صادق(ع) ميفرمايد اينها که اول کسي نبودند اينها مثل بنياميه چه شد که بر يک ملت سلطه پيدا کردند و بر يک جغرافياي پهناور سفرۀ حکومت پهن کردند اميرالمؤمنين علتش را ميگويد «استفحل سلطانه عليکم» اين رضا خان که يک يتيم بي سواد تنها بود، اين معاويه که آدم گداي بدبختي بود و در مدينه گاهي سال نهم و دهم به يک اسب سوار ميگفت آفتاب خيلي داغ است اجازه بده که من در سايه شترت راه بروم اينها بر اين ملت و اين کشور سلطه پيدا کردند. چگونه؟ ديدند که يار دارند، پيرو دارند، بنده دارند، برده دارند، بالاخره اينها را آماده کرده بودند به اين خاطر سلطه پيدا کردند يعني تمام نيرويشان و سلطانشان يعني قدرتشان تابعان و بودند پيروانشان بودند «و دلف بجنوده نحوکم» لشکرش را البته در هر زماني به مقتضاي آن زمان به شما نزديک کرد، با فرهنگ ترساندن با فرهنگ تشويق با فرهنگ خالي کردن دل مردم با فرهنگ اين که مردم بگويند ما در مقابل اينها کاري نميتوانيم بکنيم.
ما قبل از انقلاب اين جمله را ميشنيديم ما که در انقلاب بوديم واعظاني بودند که ما را واقعاً نصيحت ميکردند که اگر يک منبري عليه حکومت جائر از ما ميديدند و پاي منبر بودند با يک حالت محبت آميزي با يک گردن کجي آن وقتها ما جوان بوديم، عزيز دلم مشت با درفش، کاري نميتواند بکند، مشت با سندان کاري نميتواند بکند، اين ترفند شيطان بود که توي دل مردم را خالي کرده بود و ترسانده بود و اين فرهنگ را جا انداخته بود که ما در مقابل قدرت معاويه، ما در مقابل ارتش معاويه، ما در مقابل قدرت رضا خان کاري نميتوانيم بکنيم در حالي که اينها خودشان به تنهايي آدمهاي پوچي بودند.
وقتي روزولت و استالين و چرچيل از امريکا و انگليس در سفارت لندن در خيابان فردوسي جلسه تشکيل دادند که رضاخان نباشد همين اين را به او با يک مأمور اعلام کردند که جناب عالي دوره تو براي ما تمام شده است درست است که ما تو را آورديم سر کار، ما به تو قدرت داديم و نيرويت را تشويق کرديم ولي بايد دورت بيندازيم رضاخان متوسل شد به محمد علي فروغي نخست وزير قبلش با گردن کج آمد خانۀ محمد علي فروغي و به محمد علي فروغي گفت: تکليف من چيست؟ چون ميدانست که او از قويترين مهرههاي لندن است فروغي هم يک نگاهي به او کرد و با سبکي و خواري چون ميدانست که ديگر کارش تمام شده است اين شعر را برايش خواند:
در کف شير نر خون خوارهاي غير تسليم و رضا کو چاره اي
اين از رشتههاي فرهنگي شياطين است. با اين قدرت شما چه کار ميتوانيد بکنيد؟
به او گفت: استعفايت را بنويس و نوشت و با ذلت و خواري با يک ماشين او را از تهران به بندر عباس فرستادند که خيلي جاها هم به او توجهي نكردند چون ديگر قدرتي نداشت آن زمان حدود شانزده مليون تومان يعني سال هزار و سيصد و بيست يا بيست ويک شانزده مليون تومان که حالا خدا ميداند که به صورت طلا جواهرات بود، چه از کاخ گلستان چه از سعد آباد چه از صندوق بانک ملي آن زمان چمدانها را پر کرده بود با مأمور انگليس سوار کشتي کرد تمام اين خزانۀ ثروت و جواهرات که آمد در کشتي و خودش آمد سوار بشود، مأمور کشتي به او گفت شما سوار آن کشتي بشو. گفت: چشم کل جواهرات و ثروتي که با خودش آورده بود رفت لندن که من بخشياش را در موزه لندن ديدم، خودش را هم بردند آفريقاي جنوبي از آنجا هم آوردند جزيره موريس در کمال ذلت آنجا جان داد و رفت که پاداش و کيفر دورۀ عمرش مخصوصاً شانزده سال حکومتش را ببيند.
منظور يعني شياطين به تنهايي ضعيف هستند و ناتوانند اين مردم هستند که با پيروي از آنها سلطه براي آنها درست ميکنند فکر نکنيد که گنهکاران در قيامت جرمشان کم است اينهايي که به شيطان نيرو و قدرت و سلطه دادند در تمام گناهان آنها شريکند. در تمام جنايات آنها شريکند وجود مبارک صديقه کبري «عليهاالسلام» از جريان زمان خودش تعبير به گوسالۀ سامري و تابع گوسالۀ سامري ميکند اينها هم درجا روز بعد از مرگ پيغمبر اين جريان را اجرا نکردند اينها قبل از مرگ پيغمبر يارگيري کرده بودند، نميشود که يک روزه چهار نفر اهل مكه بيايند و بر يک امت مسلط شوند و بر جغرافياي کشور حاکم بشوند بدون يارگيري که نبوده است. لذا ميبينيد آنهايي که در سقيفه حاضر بودند غير از سعد بن عباده که يک مقدار مقاومت کرد بقيه خيلي راحت بيعت کردند و دست بوسيدند گفتند: خيليها به خاطر پيدا کردن مقام و مال و خيلي هايشان به خاطر حسادت با اميرالمؤمنين به خاطر اينکه ايشان خانه نشين شود و اينها حسادتشان فروکش بکند بردند يعني بعد از مقدماتي که فراهم کرده بودند هم اسلحه را از دست اهل بيت گرفتند، هم بيت المال و هم حکومت، اينکه تعبير به گوساله سامري ميکند که حالا تعبير خيلي عجيبي است گوساله سامري براي چه ساختند براي اينکه بني اسرائيل سالم را از عبادت خدا برگردانند.
يعني اين جريان شما را اي امت از بندگي خدا دارد بيرون ميآورد حالا حضرت خطرات کار را اعلام کردند که من ده شب به عنوان مبارزات صديقه کبري تمام خطراتي را که ايشان پيش بيني ميکرد تا روز قيامت براي مردم توضيح دادم.
از گفتههاي خود حضرت زهرا از روششان از منشان از برخوردهايشان، والا اگر يارگيري نشده بود و اينها زمينه سازي نکرده بودند يک پيرمردي که دو سال ديگر مرد اين چگونه ميتوانست بر يک ملت سلطه پيدا کند و جغرافياي پهناور اسلام را زير حکومت خودش ببرد اينها در مکه کسي نبودند که هيچ شيطاني کسي نيست، اما اگر يار پيدا بکند همه نوع حملاتش را با همه نوع ابزار شروع ميکند حالا ميرويم با علي بن ابي طالب ميجنگيم اگر برديم که به هدف رسيديم اگر نبرديم فرار ميکنيم اينقدر پول دزديديم و جمع کرديم مينشينيم تا آخر عمر ميخوريم «و دلف بجنوده نحوکم» با کمک جنودش و ارتشش خودش که کسي نبود يک معاويه بود که قبلا گدا بود و از پستترين خانوادههاي مکه و حال پدر و مادرش معلوم بود که چه بود «فاقحموکم ولجات الذّل» اينقدر کلمات عجيبي حضرت به کار گرفته که تمام زير وبم کار شيطان و آثارش را با اين کلمات بيان ميکند:
«فاقحموکم ولجات الذل و احلوکم ورطات القتل و اوطئوکم اثخان الجراحة طعناً في عيونکم و حزّا في حلوقکم» «طعنا و حزّا» مفعول لأجله است به علتي اين کارها را کرد که توضيح اين جملات اين است که سپاهش با نقشۀ او، چون مردم دست به دامن شيطان زده عقل درستي به کار نميگيرند اگر عقل به کار بگيرند که قدرت شيطان نميشوند سپاه او همۀ اينها اشاره به معاويه است البته با نقشۀ او شما را به بيشۀ خواري و ذلت انداختند «اقحموکم ولجات الذّل» شما را به بيشۀ خواري و بيچارگي انداخته است شما ملاحظه کرديد در حکميت چه کلاهي در سرتان گذاشتند و چه جور عزتتان را شکستند با نقشۀ او «و احلوکم ورطات القتل» شما را وارد ورطههاي نابودي خودتان و هلاکت خودتان کردند شما را با انواع گناهان عزتتان را خورد کردند و کرامتتان را از بين بردند و ذليل او شديد و مقام با عظمت خلافت را که مايه و استعداد شما بود و لگد مال کردند حالا ورطات هلاکت را خودمان هم ميتوانيم به دست بياوريم عقلتان را از کار انداختند تاجايي که خودتان به خودتان گفتيد ديگر فکر پيروزي را از سرمان بيرون بکنيم ديگر فايده ندارد و ديگر حرکتمان ثمر نميدهد، اينجوري عقلتان را از کار انداختند اين ورطۀ هلاکت روي فطرتتان پرده کشيدند يعني آن قطب نماي درونتان را به طرف خدا پنهان کردند قلبتان را از حق به سوي باطل بردند شما را خادم ستمگران کردند تابوت را بردوش شما گذاشتند اينها ورطههاي هلاکت است.
البته تا خود اميرالمؤمنين زنده بودند اين برنامهها خيلي اوج نداشت ولي بعد چرا ملت شدند ملت معاويه و عراق شد عراق معاويه و کوفه شد کوفۀ معاويه در جملۀ بعد «اوطئوكم اثخان الجراحة» با تيشۀ معصيت با تيشۀ فسق با تبر فجور به شما زخم کاري زدند «اثخان الجراحة» چه جوري با فرو بردن نيزۀ گناه در چشمتان، کنايه از اين است از حق بيني کورتان کردند اصلاً از من علي دست برداشتيد نميبينيد «و حزّا في حلوقکم» اينها آمدند خيلي عجيب است با کارد ظلم و جنايتشان اصلاً گلوي شخصيتتان را بريدند، پوچ شديد از کار افتاديد حالا هر چه ناله ميکنم به نالۀ من گوش نميکنيد، «و دقاً لمناخرکم و قصدا لمقاتلكم» اينجا کنايه از مغز است با انديشههاي باطلشان وسوسههاي خطرناک مؤثرشان مغزتان را کوبيدند «و قصدا لمقاتلکم» تمام زمينههاي جنگ داخلي با يک ديگر را برايتان فراهم کردند «و سوقاً بخزائم القهر خزيمه» در حقيقت مهاري است که عرب به بيني شتر ميبست و اين خزيمه باعث ميشد که شتر نسبت به صاحبش انقياد شديد پيدا کند يعني رم نکند و چون و چرا نکند.
اينجا اميرالمؤمنين(ع) ميخواهد بگويد شما را با گلو گير کردن عقلتان مهار كردند مهار سلطه و چيره بودنشان و شما را با اين مهار «سوقاً بخزائم القهر الي النار المعدة لکم» ديگر مهارتان را در دست گرفتند و ول کن هم نيستند براي اينکه شما را به آتشي که در قيامت برايتان آماده کردند سوق بدهند در اين چند جملهاي که خوانده شد ما يک عيون داشتيم که با فرو بردن نيزه گناه در چشمتان است يعني کور کردن بصيرتتان است، يک حلوق داشتيم و يک مناخر داشتيم.
ببينيد چه ميگويد اميرالمؤمنين از به کار گرفتن لفظ عيون و حلوق و مناخر به نظر ميآيد اينها کنايه از اين باشد که ابليس اين شيطان و جنودش بر همۀ وجود و موجوديت شما مسلط شدند و راحت بدون اينکه عکس العملي نشان بدهيم مهار به شما زدند با قهر و غلبه شما را به سوي دوزخ که برايتان مهيا کرده بودند دارند ميكشند شما را و نميفهميد اين آثار وجودي شيطان است آني که در اين چند جمله خيلي مهم است همين است که پايۀ حکومت و سلطه و قدرت شيطان پناه به خدا مردم هستند.
من بچه بودم يک کسي روزهاي جمعه در راديو قبل از اخبار قصه ميگفت به نام صبحي که خيلي هم بچهها قصه اش را دوست داشتند حالا ما که راديو نداشتيم يک وقت ما يک جا مهمان بوديم با پدر و مادرم ساعت يک و ربع قصۀ او شروع ميشد اين آدم بسيار خوش زبان و خوش بياني بود. قصهاش اين بود يک حاج ميرزا حسن نيکو بود که واقعاً درس آخوندي را خوب خوانده بود و يک ترجمۀ نسبتاً عالمانه به قرآن کريم دارد. يکي دو نفر ديگر و حاج ميرزا حسن نيکو و صبحي اينها به وسيلۀ عوامل بهائيت زمان تقريباً ميرزا عباس افنگي بهايي شدند مخصوصاً اين حاج ميرزا حسن که قبلاً روحاني بود و تا درس خارج را خوب خوانده بود که در بين آنها ملقب به آواره بود و خوش بيان و دانشمند بود شما فکر کنيد با به کار گيري اين آدم و آن صبحي اينها چقدر توانستند به خودشان يار اضافه کنند و با امثال اينها حق بودن خودشان به تقلب در دل مردم عوام جا بيندازند که اگر دين ما حق نيست پس اين آقاي نيکو چه ميگويد او که از همۀ کتابهاي شما با خبر است کفايه خوانده، رسائل خوانده، مکاسب خوانده فقه خوانده اصول خوانده، ترجمه قرآن دارد او فهميد که اين دين زمانش تمام شده است آئين پيغمبر براي هزار سال بود اين هم از قرآن با تقطيع آيات به تقلب به کار ميگرفتند بعد که اين حاج ميرزا حسن پير شد توبه کرد و برگشت و اين کتاب «کشف الحيل» را نوشت که حالا نميدانم اينهايي که به دست او بهايي شدند زنده بودند آنها برگشتند برنگشتند بالاخره عباس افنگي يک نفر بود اما با پول و با ترفندهاي ديگر يارگيري کردند و خودشان را به صورت يک حزب قوي صهيونيسمي در همۀ جهان علم کردند که الان حزب بسيار پرقدرت و پول دار و جديداً مثل روزگار شاه به خاطر اينکه جوانها را بهايي کنند دخترها را بهايي بکنند در ايران هم دوباره دم و دستگاهشان را در پنهان و گاهي در آشکار راه انداختند.
آنچه که خيلي مهم است در اين جملات که شيطان به تنهايي هيچ چيز نيست اما با نيرو گرفتن از مردم قدرت پيدا ميکند واقعاً ما خدا را به هيچ شکلي نميتوانيم شکر کنيم که نيروي باطل نشديم يک جملهاي موسي بن عمران در سورۀ قصص دارد (قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهيراً لِلْمُجْرِمين) خدايا با اين نعمتهايي که به من دادي با نعمت هايت کمک کار ستم کاران و مجرمين بشوم نمک تو را بردارم ببرم با اين نمک به دست شيطان نمکدان تو را بشکنم.
واقعاً به قول حضرت زهرا «عليهاالسلام» يک دعايي دارند من اين مطلب را در دعاي ايشان کشف کردم که خدا را فقط به داشتهها نبايد شکر کرد، به نداشتهها هم بايد خدا را شکر کرد که حالا ما را از درون تشويق کرد آمده ايم نوکر اهل بيت بشويم خادم اهل بيت بشويم نيروي شيطان را کم بکنيم به رفيقهاي خدا با اين منبرها با اين نوشتهها اضافه بکنيم در هر صورت ما هر کداممان نقطۀ يارگيري در اين جامعه براي خدا و کم کردن يار شياطين هستيم و اين کار كمي نيست کاري است که اگر يک دانه يار براي خدا درست کنيم که قطعاً يک يار از شيطان کم ميشود.
سني و شيعه نقل کردهاند پيغمبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «لان يهدي الله علي يديك رجلاً خير لک» خير در اينجا معني افعل التفضيل دارد «مما طلعت عليه الشمس او غربت» به چه برسد به اين که ما يک بخشي را از دست شيطان درآوريم و نيروي خدا قرار دهيم. چند تا جوان را از پاي ماهوارهها درآوريم تبديل به نيروي خدا بکنيم. که اين هم شدني است.