جلسه 78
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
نکتهاي را که در مسئله امتحان از جانب پروردگار نسبت به عبادش عرضه داشتند که امتحان الهي و اختبار حضرت حق نه بعنوان اينکه وضع عبد براي حضرت حق مجهول است و باطن او از نظر ايمان، تسليم بودن و فروتني در برابر پروردگار نامعلوم است، قطعاً اين نيست.
چرا که در همين خطبه 234، خطبه قاصعه وقتي اميرالمومنين بحث امتحان را مطرح ميکنند اين جمله را بيان ميکنند که در حالي امتحان ميکند که تمام ريزه کاريهاي باطن عبد را و آن حالات اعماق قلب عبد را ميداند پس اين امتحان، اين اختبار به چه معناست، به معناي ارائه تکليف است.
اين تکليف را براي چه ارائه ميکنند فقط براي اينكه خوبها از بدها جدا بشوند. تميز بين نيکان و اشرار در آخرت داده بشود و حداقل هر کسي وضع خودش براي خودش روشن بشود که در چه حالي و در چه وضعي است.
در سجده بر آدم چرا فرشتگان را در معرض تکليف قرار داد مگر فرشتگان مکلف هستند. بله فرشتگان که جماد نيستند فرشتگان موجود زنده هستند، موجود نوري هستند، بفرموده اميرالمومنين در جايي غير از اين خطبه، عقل محضند، و در دنياي خودشان مکلف به تکاليف هستند، حالا آيا بالاجبار در دايره تکليف هستند يا بالاختيار، اين جاي بحث دارد جاي پرس و جو دارد، ميدانيم که در قرآن پروردگار از آنها با تعبير مدبران امر کرده است، در قرآن ميبينم که آنها را کرام کاتبين خوانده است، در قرآن مجيد ميبينم که آنها را (يفعلون ما يؤمرون) خوانده است. و در معرض امر و نهي هستند اهل کارند، اهل پياده کردن خواستههاي پروردگار مهربان عالمند، بالاخره در دنيايي که آنها دارند عرصه گاهي که آنها دارند عرصه گاه حرکت است عرصه گاه امر و نهي است. عرصه گاه کوشش است، حالا خداوند در مقابل کوششهاي آنها چه ميکند پايان کارشان چيست، اينها براي ما روشن نيست، اگر علاقه داشته باشيد وضع ملائکه را تا حدي ملاحظه بفرمائيد، در دعاي سوم شرح صحيفه سجاديه در دعاي مربوط به ملائکه که بسيار دعاي فوق العادهاي است که آنجا بيشتر آدم ميتواند ملائکه را بشناسد، نزديک دويست صفحه از آيات قرآن و روايات، نهج البلاغه را، من مطالبي درباره فرشتگان نظام دادم که به مفصلي اين بخش، حداقل در کتابهايي که وجود دارد نديده ام. شايد هم باشد و من نديده باشم. آنجا ملائکه و اصناف مختلف آنها را از آيات و روايات من آوردم، کارشان را هم آوردم، همانطور که عاقبتشان را کارشان را و اينکه مزد دارند يا ندارند آيات وارد نشدند من هم وارد نشدند. (يفعلون ما يؤمرون) اما اين يفعلون بالاجبار است يا بالاختيار، از آيه استفاده نميشود.
در هر صورت معناي امتحان خدا نه براي معلوم کردن مجهول است بلكه به معناي ارائه تکليف است تا خوبان از بدان جدا بشوند حداقل براي خودشان معلوم بشود که در چه نقطهاي بسر ميبرند نسبت به پروردگار، در نقطه فروتني و تواضع هستند يا در نقطه تکبر هستند. اين حقيقت امتحان است.
اميرالمومنين به يک مطلبي اشاره دارند که خيلي جالب است و آن اين است که البته با حرف «لو» آوردند که دليل بر امتناع تحقق اين مسئله اين است يعني اراده اوليه مقدس او بر چنين کاري تعلق نگرفته است و بنا نيست تعلق بگيرد، و آن اينست که پروردگار ميتوانست تمام زمينههاي آفرينش را بويژه در ملائکه و در جن و در انسان به گونهاي قرار بدهد که ارائه تکليف لازم نباشد و به تعبير دوم امتحان و اختياري لازم نباشد، در اينصورت در ملائکه در جن و در انس حرکت معنوي و رشد و روبه جلو رفتن صدرصد تعطيل ميشود اين ارائه تکليف است، سبب شده که انسان، عاقل و مختار آفريده بشود و اين يک شرفي است براي اين موجود، که پرتويي از عقل کلي عالم به او عنايت شده است.
ما روايت و آيات حق را بررسي ميکنيم به اين نتيجه ميرسيم که اگر جهان هستي به مانند يک درخت فرض بشود و شاخه وجود انسان بر اين درخت، اکرم و اشرف و افضل است به دليل عنايتي که خداوند بر او عنايت کرده است. چون پر قيمتتر از گوهر عقل در عالم هستي وجود ندارد، اهل فلسفه و اهل عرفان يا به قول حضرت امام، اهل دل حرفشان اين است که اين عقل جزئي که در ما است شعلهاي از عقل کلي عالم است، شعلهاي از وجود مقدس حضرت حق است که در روايات ما در اصول کافي همان جلد اول عربي ميبينيم که «خداوند خطاب به عقل ميکند که مخلوقي را محبوبتر از تو نيافريدم و تمام پاداش بندگان من رشد بندگان من، شرف بندگان من بخاطر تو است و جهنمي شدن بندگان من پست شدن بندگان من بخاطر تو است»، «بک اثيب و بک اعاقب» ، چرا وقتي که تو را بکار بگيرند و تسليم در برابر حق بشوند، «بک اثيب» اعضاء و جوارح که خودشان بصيرتي ندارند کل وجود انسان مجموعه عدل است و زير مجموعه قلب است و گوهري بالاتر از عقل در اين عالم هستي وجود ندارد.
طبق آيات و روايات خدا اين گوهر را در شاخه وجود انسان قرار داده است در فرشتگان هم، حالا در چه حدي نميدانيم در جن، روي هم رفته از آيات و روايات استفاده ميشود که ويژگي ما انسانها بيش از ملائکه و جن در پيشگاه مقدس پروردگار مهربان عالم است تا جايي که از نوع ما کساني مانند اهل بيت به جايي رسيدند که فرشتگان خادم آنها شدند يا از اهل ايمان به جايي رسيدند که شما در قرآن مجيد ملاحظه ميکنيد که وقت مرگ ملائکه به آنها ميگويند «نحن اولياءکم في الحياة الدنيا و الاخرة» ما کمک شما قرارداده شديم، در دنيا و آخرت ما مامور بوديم شما را کمک کنيم هم در دنيا و هم در آخرت، اگر اين ارائه تکليف نبود ما به هيچ جا نميرسيديم. همان چيزي بوديم که از مادر به دنيا آمده بوديم مثل حيوانات، اما اين قبول تکليف و عمل به تکليف است که به ما رشد ميدهد به ما کرامت ميدهد، به ما شرف ميدهد، ما را تا دايره محبوب شدن تا پيشگاه خدا ميبرد که آيات مربوط به محبت خدا نسبت به انسان شايد نزديک به ده مورد باشد (والله يحب المحسنين) ، (ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين) ، (و الله يحب المتقين) ، حالا موارد ديگرش را ميتوانيد در آيات ببينيد بالاخره يک جادهاي را آدم بايد برسد تا به نقطه معبوديت برسد و اين جاده هم جاده تکليف است.
ميگويند مرحوم سيد بن طاووس وقتي به نقطه تکليف رسيد جشن گرفت، و گفت علت جشن گرفتنم اين بود که اين لحظه خداوند مهربان من را از ميان حيوانات بيرون آورد که تکليف شرعي و اختياري ندارند و به دايره انسانيت که داراي تکليف است وارد کرد. خيلي خوشحال بود که خدا او را در جاده تکليف قرار داده است. حرکت در اين جاده تمام فضايل و فيوضات الهيه را به سوي انسان جلب ميکند.
گفتار حضرت را ببينيد:
«وَ لَوْ اَرادَ اللّهُ اَنْ يَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُور يَخْطَفُ الاَْبْصارَ ضِياؤُهُ»، اگر اراده ميکرد که حالا نخواست اراده کند و اين اراده را نداشت که آدم را خلقت نوري محض قرار بدهد نه از خاک، نه از گل، نه از علف مصنوعي، نه من طين، اگر اراده ميکرد که آدم را از نوري كه «يَخْطَفُ الاَْبْصارَ ضِياؤُهُ» که چشمها را بربايد آن نور يعني ماتشان بکند «يَخْطَفُ الاَْبْصارَ ضِياؤُهُ» يک نوري که روشنايي آن نور نه فقط ملائکه را نه همه چشمهاي چشم داران را بربايد، آنقدر اين نور خيره کننده باشد.
«وَ يَبْهَرُ الْعُقُولَ رُواؤُهُ»، و خوش قيافه بودنش و زيبا بودنش تمام عقلها را متحير بکند به طوري كه الله اکبر از اين خلقت، الله اکبر از اين زيبايي، الله اکبر از اين نور.
«وَ طيب يَأْخُذُ الاَْنْفاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ» و يک بوي خوشي هم ذات خلقتش را تشکيل بدهد که مردم از آن بوي خوش گيج بشوند خداوند ميتوانست اين سه کار را در خلقت آدم انجام بدهد، خلقت را نوري قرار بدهد يک زيبايي خيره کننده شکلي به او بدهد و يک بوي خوشي مردم را ميخکوب بکند، «لفَعَلَ»، انجام ميداد، در خلقت ميتوانست اين سه حقيقت را به کار بگيرد، فعال مايشاء است و قدرت هم بي نهايت است و اين کار را ميتوانست انجام بدهد، «وَ لَوْ فَعَلَ» ببنيد همه اين جملات با «لو» آمده است يعني نميخواست انجام بدهد اراده بر انجام چنين وضعي تعلق نگرفته، «وَ لَوْ فَعَلَ» حالا اگر انجام ميداد. يعني آدم را نور محض ميساخت البته با داشتن شکل، چون اين نورها که شکلي ندارد، يک نوري که بالاخره شکل داشته باشد، نقاشي چهره او را به طور کامل انجام ميداد يعني قدرت زيبا سازيش را در هيکل و اندام و چهره آدم به کار ميگرفت و ذات را هم همراه با بويي ميکرد که اين بو همه را ميخکوب ميکرد.
اگر اين کار را انجام ميداد چه نياز به تکليف و به قول اميرالمومنين و آيات سوره ابراهيم، چه نيازي به امتحان داشت چه نيازي به اختيار داشت، همچنين موجودي را که روبروي ملائکه قرار ميداد تمام ملائکه تمام شرافت او را در همه جهات ملاحظه ميکردند و در مقابل او تواضع ميکردند و نيازي به امر حق نداشت، ميديدند که اين موجود برتر است خودشان که شکل او نيستند، نور او را ندارند، بوي او را ندارند، زيبايي او را ندارند، مثل خود ما که در مقابل بالاتر از خودمان که قرار ميگيريم بي اختيار چهره ادب ميگيريم و احترام ميکنيم و سلام ميکنيم و کسي هم لازم نيست به ما دستور بدهد. ديگر جاي چون و چرا هم بسته ميشد و حداقل يکي از مامورين به امر سجده برنمي گشت براي چه سجده کنم (خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ)، اينها که حرف بيجا بود و قابل قبول نبود اما اين آفرينش به اين صورت فعلي جاي چون و چرا براي كسي که نميخواست امر خدا را اطاعت کند باقي گذاشت، ملائکه هم ميتوانستند چون و چرا بکنند که خدايا! اين موجود آفرينش شده از خاک روي زمين، بايد به او سجده بکنيم. آنها اگر چون و چرا نکردند چون تسليم حق بودند. امّا شيطان تسليم امر نشد چرا اينگونه آفريده اگر آنگونه آفريده بود نه ديگر جاي چون و چرا نبود، قهرا ميديدند ميگفتند: الله اکبر عجب مخلوقي، چه قدرتي ولي آنگونه نيافت، اينگونه آفريد اگر آنگونه آفريده بود «لَخَفَّتِ الْبَلْوى فيهِ عَلَى الْمَلائِكَةِ» ديگر ارائه تکليف براي ملائکه لازم نبود. و ملائکه که اين وضع را ميديدند خودشان فرياد الله اکبرشان بلند ميشد که مثلا دستي به سينه ميگذاشتند و يک تعظيمي مقابل حضرت آدم ميکردند اما «وَلكِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ» اين جمله هم خيلي جمله مهمي است.
«وَلكِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ يَبْتَلى خَلْقَهُ بِبَعْضِ ما يَجْهَلُونَ اَصْلَهُ» خدا گاهي تکاليفي ارائه ميدهد که ريشه مسئله براي بندگانش روشن نيست نبايد چون ريشه روشن نيست، در مقابل خدا قد علم کنند و به چون و چرا برخيزند او ميداند و من نميدانم، مصلحت من بوده که اين تکليف را به من ارائه بکند، شما يک سلسله امتحان در قرآن يا ارائه تکليف در کتاب خدا ملاحظه ميکنيد که شايد ريشهاش تا الان براي ما معلوم نشده باشد.
حضرت طالوت در روزگار بني اسرائيل يعني روزگار داوود مامور شد به جنگ جالوت برود، يک دشمن خطرناک ضد دين و ضد خدا که داوود هم آن زمان جوان بود و جزء ارتش او بود حالا داشتند ميرفتند هوا هم گرم بود، تابستان بود و در گرما هم آدم تشنه ميشود طبيعي است که آدم تشنه احتياج دارد که آب بخورد در هيچ مکتبي و مدرسهاي خوردن آب کسي حرام نشده، اگر قمر بني هاشم هم روز عاشورا آب ميخوردند جاي ايراد نداشت، حالا کرامت روحشان تا جايي بود که گفتند: تا برادرم يا بچهها آب نخورند من نميخورم. و تشنه آمد بيرون، آب خوردن در حالت طبيعي که حرام نيست، حالا اگر کسي بيماري ميگيرد که آب برايش مضر است آن «النادر کالمعدوم»، است اما شما در اواخر سوره بقره در متن قرآن ببينيد که طالوت گفت: ما ميرويم جنگ با دشمن و از اين رود ميخواهيم رد بشويم مواظب باشيد آب نخوريد. اين نهي تکليف، يعني در تابستان به آدم تشنه که طبيعتا آب خوردن حقش است و نبايد منع از آب خوردن بشود ميگويد: آب نخوريد و مسئله را خيلي تشديد ميکند، طبق آيه شريفه (فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي) ، هر کسي آب بخورد بي دين و جزء من نيست. (إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً) مگر آنهايي که يک مقدار مقامات روحي كمتري دارند لبيتر بکنند ولي اگر کسي آب را بخورد و رفع تشنگي کند (فليس مني)، اين «فليس مني» همان «فليس مني» در روايات خودمان «من غش مسلما فليس منّا» ، اين گفتار پيغمبر اکرم است، کسي که غش بکند دغل بازي بکند پس از من نيست، يا پيغمبر وضع زنان روزگار ما را بيان ميکنند از نظر حجاب و لباس، که تعجب از بعضيها در اين چند ساله اخير خيلي عجيب است که گفتند: حجاب واجب نيست اين مال يک دورة خاصي بوده است ولي شما روايات مربوط به حجاب را ببينيد. اولاً آيات مربوط به حجاب را اينها چه طوري خاص کردند، مگر قرآن هادياً نازل نشده براي تمام زمانها مگر خطابهايش ايّها النّاس نيست، مگر خطابش به نساء النبي و نساء مومنين نيست، چرا بايد اين حكم را محدود به زمان خاصي بکنم؟ بعد هم اگر قرآن نميگفت حجاب، اگر روايات نميگفت حجاب، از زماني که رضا خان چادر عفت و عصمت را پاره کرد تا حالا گناه چند برابر شد، زنا چند برابر شد، به هم ريختن نظام خانواده چند برابر شد، رابطههاي عاشقانه چند برابر شد، رابطههاي پنهاني چند برابر شد، مجالس گناه چند برابر شد، از اين رو روايات وقتي مسئله زن در اين زمان را بيان ميکند روايات بسيار مهمي در اين زمينه است که پيغمبر ميفرمايد: با لباس بدن نما ميآيند بيرون حتي مد موهايشان را هم بيان ميکند دم اسبي و کوهان شتري که اين سالها است رواج دارد و اين که زنان لباس مردانه ميپوشند، مردان لباس زنانه ميپوشند جلسات مخلوط بين مرد و زن زياد ميشود، چه ميشود، کثرت زنا، کثرت طلاق، روايت ميفرمايد: من از چنين زناني بيزارم، چنان زناني هم از من بيزارند.
ريشه اين مسئله که هر که آب بخورد بي دين است يا بي دين ميشود اين چيست؟ شنبه با يکشنبه چه فرقي ميکند، شنبه بر اثر گردش زمين به دور خودش به وجود ميآيد، يکشنبه همينطور، دوشنبه هم همينجور، به قول سعدي
اين همان چشمه خورشيد جهان افروز است همين آن که همي تافت بر آرامگه عاد و ثمود
چه فرقي ميکند شنبه با يکشنبه، آدم گرسنه شنبه نان بخورد يا يکشنبه چه فرقي ميکند، آدم گرسنه شنبه گوشت بپزد بخورد يا يکشنبه چه فرقي ميکنند، ولي شما ميبينيد در قرآن مجيد ميگويد: ماهي گرفتن از دريا را روز شنبه بر يهود حرام کردم. امّا حرمت من را گوش نداند، با حيله و مكر شنبهها آمدند ماهي گرفتند تا به عذاب گرفتار (كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ) دچارشان کردم، ريشه اين کار معلوم نيست، فلسفه حرمت صيد ماهي در روز شنبه چيست، غير از اينکه ظاهرش براي ما معلوم است که خدا تکليفي را ارئه ميدهد يک عده گردنکشي ميکنند جهنمي ميشوند، اما اصل حرمت صيد روز شنبه چرا و به چه علت براي ما معلوم نيست، يا (ليلة القدر خير من الف شهر)، مگر شب بيست و يکم يا شب بيست و سوم هوايش فرق ميکند يا گردش براي پديد آمدن شب فرق ميکند يا ستارگان آن شب فرق ميکند اصلا حرکات آن شب يک حرکات ديگري است، شب هم طبيعي است مثل شبهاي ديگر، اما چرا شب قدر (خير من الف شهر)، ريشه اش براي ما معلوم نيست، ما که صبح وقتمان خيلي باز است سر ظهر هم که همه مردم دنيا در دو نيم کره در اوج کار و بانك و رسيد و نوشتن و خريد و فروش، چرا نماز صبح دو رکعت، نماز ظهر هشت رکعت است؟ چرا آنجا وقت بيشتري را از ما براي نماز خواندن از ما گرفتند، صبح که خيالمان راحت است جايي هم نميخواهيم برويم، چرا دو رکعت. اين را اميرالمومنين ميخواهند بگويند «يَبْتَلى خَلْقَهُ بِبَعْضِ ما يَجْهَلُونَ اَصْلَهُ» تو بايد بيدار باشي که اگر ريشه امتحان برايت روشن نيست نبازي، بازنده نشوي، فعلا که يک حقيقتي براي تو ابليس روشن نيست، براي فرشتگان هم روشن نيست که چرا به اين هيکل خاکي بعد از «نفخت من روحي» بايد سجده کرد. چرا اين معلوم نيست، شايد بعدا روشن بشود. شايد هم روشن نشود، شنبه که تا حالا روشن نشده است براي من، (فليس مني) خوردن آب براي ما روشن نشده است، شايد يک اصل مجهولي در ارائه تکليف روشن نشود شايد هم روشن بشود، فعلا مواظب باش بازنده نشوي، فعلا خودت را با شکست مواجه نکن، فعلا گردن کشي نکن، چون نميداني، سينه سپر نکن، تسليم امر حق باش تا ببينيم چه ميشود بعد روشن ميشود به چيزي که گفته شد به او سجده کن داراي مقام خلافت بوده بالقوه، داراي مقام کرامت بوده بالقوه، داراي مقام هدايت تشريعي بوده بالقوه، داراي مقام علَّم آدم الاسمايي بوده بالقوه، حالا علمش، همه اينها به کار مقام خلافت هيچ کدام شما نداشتيد فعلا هم خبر نداريد كه اين بدن خاکي و اين هيکل مادي بالقوه داراي مقام خلافت است، چون نميدانيم سجده نميکنيم اين باخت شماست.
(إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ) ، يک اهل دلي ميگفت، که روز عاشورا در گودال، در حالي که 71بدن قطعه قطعه روبرويش بود، صداي گريه اهل بيت ميآمد، از تمام بدن هم خون جاري بود، صورتش را روي خاک گذاشت بعنوان تواضع در مقابل خداوند در حالي که يک نفس گلايه آميز نداشت گفت «رضاً بقضائک» ، خداوند به فرشتگان گفت آن (إِنِّي أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ)، اين است.
چرا سوال که چرا ميخواهي کساني را بيافريني که ميخواهند فساد بکنند، فساد يک معني کلي دارد، کون و فساد در فلسفه مطرح است که يک چيزي الان تام و تمام است همين طور که ميرود تمام ميشود فساد ميشود درخت همين طور که ميرود خشک ميشود چون ماده را ميدانند مساوي با کون و فساد است، به پروردگار گفتند، هم فساد و هم خونريزي بودن از عوارض انسان است، عوارض مواد همان حرص و کينه و طمع به هم پريدن و غيره که پروردگار همين را فرمود: که اصل خلقت اين را من ميدانم و شما نميدانيد، شما ظاهر اين را نگاه ميکنيد و من چيز ديگري را نگاه ميکنم. اين تکليف را چرا ارائه کرد.
«تَمْييزاً بِالاِْخْتِبارِ لَهُمْ» ميخواست خالص را از ناخالص جدا بکند. يعني فرشتگان را بگويد شما طرف من هستيد، ابليس هم طرف دوزخ است، يعني براي خودش روشن نبود (شيطان) روشن شد.
«وَ نَفْياً لِلاِْسْتِكْبارِ عَنْهُمْ» چقدر زيباست اين جملات، تکاليف براي اين است که اگر کبري در شماست کنار برد و اگر هم نيست اين تکاليف سد در مقابل کبر است.
«وَ اِبْعاداً لِلْخُيَـلاءِ مِنْهُـمْ» اين خودپرستي را اين تکاليف نميگذارد آتشش در وجود انسان روشن بشود.
يک مقالهاي در روزنامه از يک پروفسور آمريکايي خواندم بسيار خواندني بود، که کبر خودخواهي، خودپسندي، خوش آمدن از خود مايه انواع مفاسد، مايه ارباب و رعيتي، مايه قدرتمند و ضعيف، مايه استعمار و استعمار شونده است. اين پروفسور آمريکايي بعدتهديد رئيس جمهور آمريكا، نوشته بود او دچار بيماري خودپسندي و از خود راضي بودن است به همين خاطر است که حالت هاري نسبت به دنيا دارد.
اين است داستان ابليس و توابعش و مريدانش اين است. حالا يا به علت علمش متکبر بشود، به خاطر پولش، به خاطر صندليش، به خاطر خودخواهيش، اين عوارض را برايش خواهد داشت، به خاطر همين که ابليس چقدر تا حالا با مريدانش جنايت کرده و چه گناهاني را بار کرده است و چه عذابي را براي خودش فراهم کرده است اما ملائکه درهمان مقام شريف و با عظمتشان به خاطر آن سجده باقي ماندند، که اگر آنها هم سجده نميکردند تمامي آنها اهل دوزخ بودند.