لطفا منتظر باشید

جلسه 77

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
در رابطه عزت و کبريايي حضرت حق در فرمايش‌هاي وجود مبارک اميرمومنان مطالبي را عرضه داشتم. امام در بخش بعد اشاره مي‌کنند به نتيجه عزت و کبريايي که کسي به خودش ببندد و آن فقر وجودي خودش يادش برود و در مقابل پروردگار مهربان عالم به مقابله برخيزد به موضع گيري برخيزد، اثر تلخ و منفي اين موضع گيري را بيان مي‌کنند که قبل از ورود به جملات بعد، حتما به اين معنا توجه داشتيد، يک اصلي هست که معمولا تخلفي از آن اصل در اين عالم صورت نمي‌گيرد و آن عبارت از اين است که هر عمل و حرکتي در اين عالم عکس العمل دارد که اين اصل را ما در آيات قرآن کريم و در روايات اهل بيت عليهم‌‌السلام و در علوم بشري مي‌بينيم، چه اين عمل و حرکت در ظاهر صورت بگيرد يا در باطن صورت بگيرد، تمام خطاباتي که پروردگار به انسان دارد راجع به اعمالش، چه اعمال مثبت و چه اعمال منفي در واقع همين اصل است.
 شما مي‌بينيد که قرآن مجيد در اين زمينه چقدر مطلب را دقيق بيان مي‌کند. در آيات متعددي حتي مسئله روي عملي که بر فرض وزن عمل به اندازۀ دانۀ ارزن باشد، مقدارش مقدار دانۀ ارزن باشد، (وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ)، اين از مهمترين آيات قرآن کريم است (وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا) ، اين بخش از آيه بيان مي‌کند که در قيامت قسط و عدالت حکمفرمايش قطعي است، بنا نيست که چون خداوند مهربان که حاکم و مالک است و قدرت بي نهايت است، خارج از عدالت و قسط و با ظلم با بندگانش برخورد بکند (فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِن كَانَ مثقال حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا)  کاردر دست خودش است اما به عدالت، اگر عمل به وزن يک ذره باشد، مثقال، ثقل سنگيني و وزن است. (أَتَيْنَا بِهَا) من آن عمل را مي‌آورم (وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ) ، حالا هر حکمي که نسبت به آن عمل بکند آن عکس العمل اين عمل است.
 خود نظام عالم هستي در سيطره همين عمل و عکس العمل است و هيچ جاي جهان خالي از اين مسئله نيست و انسان با همه قدرتش و با همه توانش نمي‌تواند که ادعا بکند که من عملي را انجام مي‌دهم حالا اين عملش زشت است، زشتيش يا کم است يا متوسط است يا زياد است ولي جلوي عکس العملش را مي‌گيرم، من اين شراب را تند مي‌خورم و جلوي مستي اش را مي‌گيرم، من اين زنا را مرتکب مي‌شوم و جلوي پشيمانيش را در آينده ياعوارض معنويش را که افتادن از نظر رحمت خدا است مي‌گيرم، هيچ عملي، عکس العملش از آن جدا نمي‌شود، حتي گناهکاراني که توبه مي‌کنند بالاخره يک عکس العملهايي از گناهشان حداقل در باطن خودشان مي‌بينند وقتي که بخشيده بشوند ديگر هم وزن سلمان و ابوذر و مقداد که نمي‌شوند، در يک حدي شخصيتشان را شکسته اند، اين بحث عمل و عکس العمل بحث بسيار مهمي است، در آيات و روايات هم شما مي‌بينيد که خيلي روي اين مطلب تکيه شده است ودر آيات تمام عذابهايي که در دنيا به آن وعده داده شده است، حرف باء به کار گرفته شده است، باء سببيت، چرا طوفان وزيد و قومي را با خانه هايشان نابود کرد؟ يک چيز خارجي نبود (بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)  عکس العمل عمل خودشان بود، يک چيز خارجي نبود ولي انگار خداوند متعال، عکس العمل را فرزند عمل قرار داده است، چرا در فلان منطقه ما زلزله سنگيني را آورديم که (عاليها سافلها) شد (بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)، يا در قيامت چرا يک عده را مي‌بريم جنهم، (جزاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ) ، چرا بهشت مي‌روند، (جزاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)، اين مطالب را اگر انسان با آيات و روايات به مردم تفهيم بکند. در کم کردن شعله گناه و علاقۀ به گناه در وجودشان قطعا موثر است.
روايت جالبي در اين زمينه مي‌فرمايد: که يکي از شيعيان اميرالمومنين(ع) را مار گزيد خيلي حالش بد بود امام آمدند به ديدنش، مثلا به حضرت مي‌خواست بگويد که من از شنبه تا حالا هرچه نگاه مي‌کنم مي‌بينم من مستحق نبودم که مار مرا بگزد، امام فرمودند: خوشحال باش که عکس العمل عملت را در اين دنيا ديدي و به آخرت کشيده نشد، فرمودند: ديروز مثلا بين مردم نسبت به قنبر يک بدزباني کردي، که آن بد زباني تو جا نداشت و دل قنبر را سوزاند و آن سوز دل بسرعت زهر مار شد و به تو بازگشت، اميرالمومنين يک جمله اي دارند، مي‌فرمايند: من به احدي در دنيا بدي نکردم و به احدي هم در اين عالم خوبي نکردم، عرض کردند که بدي معلوم است چون شما معصوم هستيد و عادل، اما خوبي نکرديد را متوجه نميشويم؟ حضرت فرمودند: هر خوبي که کردم به خودم کردم. (ان احسنتم احسنتم لانفسکم)
در آيه مودت هم، اين نکته عمل و عکس العمل آمده است، اصل آيه اين است که اولا عظمت اهل بيت عليهم‌‌السلام را از اين آيه درک مي‌کنيم. شما اگر در آيات قرآن دقت بکنيد، حدود 26 پيغمبر را اسم برده و به تمام انبياء ديگرش و اينها حکم کرده است که به مردم اعلام بکنيد (لا أَسْئلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً)  نکره در سياق نفي، هيچ مزدي از شما نمي‌خواهيم (إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ)  مزد ما فقط بر عهده خداست، تنها پيغمبري که پروردگار استثناء کرده است از اين حکم و امر کرده که اجر بخواهد از مردم، فقط پيغمبر اسلام(ص) است، که به مردم بگو (لّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى)  قطعا غير شيعه نمي‌تواند بخودش با دليل و برهان بقبولاند که اين مودت قربي يعني اجر رسالت، مودت ام سلمه است؟ يا مودت حفصه است؟ يا مودت عايشه است؟ اصلا به اين صورت معنا بکنند، تناقض عجيبي پيش مي‌آيد. مودت يک حقيقت مرکبه است، اتفاقاً صاحب «المنار» رشيدرضا در جلدهفتم تفسيرش، «المنار» به اين معنا هم اشاره کرده است، مودت، محبت همراه با اطاعت است، همراه با اقتداء است، خداوند در قرآن بفرمايد: (أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ)  که ما از دل خود آيه بدون دليل بيروني در مي‌آوريم که اين «اولي الامر» ائمه طاهرين عليه‌السلام هستند، يعني ما باشيم و آيه قرآن، اصلا راهنمايي از پيغمبر(ص) نداشته باشيم، روايتي نداشته باشيم. که «اولي الامر»، ائمه عليهم‌السلام هستند، معلوم است زيرا وقتي مي‌گويد (أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ). اولي الامر معطوف به رسول و به خداست و حکم معطوف عليه با «واو» عاطفه مي‌آيد بر اي «اولي الامر»، خدا منزه از عيب و نقص است پس اطاعتش واجب است، پيغمبر هم معصوم از خطا است اگر معصوم نبود وجوب اطاعت معنا نداشت، «اولي الامر» هم بايد حکم خدا و رسول را داشته باشد که اطاعتش واجب باشد. اگر ما بگويئم «مودة في القربي» يعني عايشه و حفضه و کي و کي را. .. دوست داشته باشيم و بعد هم اطاعت بکنيم، بسيار خوب حالا عايشه ما را دعوت مي‌کند به جنگ جمل که بيائيد به روي علي بن ابيطالب شمشير بکشيد و او را بکشيد از آن طرف خدا مي‌فرمايد: (و اولي الامر منکم)، يک جا مي‌گويد اطاعت واجب است، يک جا مي‌گويد: تلويحا اطاعت از عايشه واجب است، اگر عايشه گفت علي را بکشيد، بکشيد از اين طرف مي‌گويد: (أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ) اصلاً تناقض عجيبي در آيات و معاني آيات پيش مي‌آيد، «قربي» معلوم است که همان «اولي الامر» هستند (لّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا) آنهم اجر 23 سال نبوت و رسالت بايد قربي کساني باشند که مودت به آنها تأمين بکند اجر رسالت را، بعد در آيه ديگر مي‌گويد، اين عشق ورزي به قربي و اهل بيت عليهم‌‌السلام و اين اقتداي به اهل بيت و اطاعت از ذوي القربي و قربي (ما سألتکم عليه من اجر فهو لکم)  به خودتان برمي گردد، يعني عکس العمل به خود ما برمي گردد چون عمل آن مصرف شده وجود خود ماست و عکس العمل هم ملک خود اينهاست، اميرالمومنين(ع) در جملات بعد اين معنا را بيان مي‌کنند که حالا کسي که عزت قلابي به خودش ببندد و براي فرار از همه مسئوليت‌هاي انساني و الهي، کبريايي کند در مقابل پروردگار عالم، يا در مقابل بندگانش، حضرت کلي هم مي‌گويد، فقط سراغ ابليس نمي‌رود.
«و جَعَل اللَّعنَةَ عَلي مَن نَازَعهُ فِيهِما مِنَ عِبَادِهِ» ، اين من، من بيانه است، هر کسي از بندگانش «جَعَل اللَّعنَةَ عَلي مَن»، فرقي نمي‌کند در چه دوره اي، در چه مملکتي، در چه لباسي، هر کسي وارد اين قرقگاه بشود «نَازَعهُ فِيهِما» جايي برود که ورود ممنوع است، خداوند لعنت برايش قرار داده است و او را طرد از رحمت کرده است، کسي بگويد من عزيزم و طبل استقلال هم در اين زمنيه بزند، دورغ مي‌گويد، فقر محض است، قدرت ندارد، تمام خوبيها که به تو مي‌رسد از خداوند است و تمام بدي‌ها هم از هواي نفس و شيطان است، حتي گناهانت هم عوارض بيروني برايت دارد، لذا جاي توبه دارد، و اگر عارضه بيروني نبود و گناه ذاتي بود توبه اي هم وجود نداشت جبر بود، کسي که مستقلاً مي‌گويد من عزيزم، دروغ مي‌گويد، چون دروغ مي‌گويد، (لَّعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ)  اصلا خدا لعنتش را براي کاذبين قرار داده، اينکه حضرت مي‌گويند «و جَعَل اللَّعنَةَ عَلي مَن نَازَعهُ فِيهِما مِن عِبَادِهِ»، چون در اين داستان در اين دو صفت دروغ مي‌گويند «ثم» اينجا امام اشاره مي‌کنند به يک حقيقتي که خيلي جالب است. من قبلا فکر مي‌کردم امتحان و آزمايش فقط براي انسان است ولي ملائکه را هم در ورطه آزمايش قرار مي‌دهد با توجه به اين که آزمايش خدا با امتحان معلم کلاس فرق ماهوي دارد، معلم در کلاس براي چندماه درسي که داده است، امتحان مي‌کند که آگاه به وضعيت آنها نسبت به درس باشد، آنهايي که نمره خوبي نگرفتند، معلم آگاه مي‌شود که اينها کار نکرده اند، آنهايي که نمره بياورند معلم آگاه مي‌شود که اينها کار کردند اما امتحان خدا به اين صورت نيست، يعني جهلي در کار نيست که بعد از مدتي امتحان بگيرد و ببيند که چه کسي خوب است، چه کسي بد است، اصلا امتحان از جانب پروردگار (در آيات و روايات)، به معني ارائه تکليف است، تا چه کسي قبول بکند، مستحق رحيميت حضرت حق بشود و چه کسي قبول نکند که از فيوضات ربانيه محروم بشود با زمينه اي که خودش فراهم آورده، (إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ) ، معنايش اين نيست که حضرت حق نمي‌دانست اين مرد در ظاهر و باطن چه کاره است، گفت امتحانش مي‌کنيم ببينيم چه کاره است؟ هيچ نمي‌خواهد براي خودش معلوم بشود، براي خودش همه چيز معلوم است، تکليف براي بشر مثل زمين آماده مي‌مانند که اگر بشر قبول بکند نهالش در يک سرزمين مستعدي کاشته شده اين شروع مي‌کند به محصول دادن. نتايج عبادات، نتايج ايمان، نتايج خلقيات پاک، اينها همه محصول آزمايش است. پس آزمايش معنايش اين نيست که مي‌خواهد جهلي را در خودش تبديل به علم بکند نه، بلکه به اين معناست که مي‌خواهد فيوضاتش را به بندگانش برساند اما اراده اش اين بوده است که از اين کانال و از راه تکليف برسد.
«ثُمَ اِختَبَرَ بِذلِکَ مَلائِکَتَهُ المُقَرَّبينَ، ليميز المتواضِعينَ مِنهُم مِنَ المُستَکبِرينَ»  البته در اينجا ممکن است يک ابهامي در جمله باشد که حضرت نمي‌گويد «اختبر بذلک ملائکته المقربين» ببينيد جمع آورده است «ليميز المتواضعين منهم من المستکبرين». اينجا اين ايهام را دارد که ابليس صددر صدجنس فرشتگان بوده اما در قرآن مجيد مي‌گويد: (كَانَ مِنَ الْجِنِّ) ، چون خداوند سه موجود را در قرآن به اسمهاي گوناگون مطرح مي‌کند، انسان، فرشته و جن، اينجا که اميرالمومنين(ع) مي‌فرمايد: «اِختَبَرَ بِذلِکَ مَلائِکَتَهُ المُقَرَّبينَ» ببينيد شيطان از جنس جن، ما که ماهيت جن را نمي‌دانيم، حتي خود شيطان هم به پرودگار مي‌گويد (خلقتني من نار)، «ملائکه از نور هستند»، و ما نمي‌دانيم اين نار چه هست، نار همين آتش اصطلاحي است که نمي‌دانيم، يا يک ماده اي است که از ما پنهان است و پروردگار اسمش را گذاشته است نار، چون ردش را هم نکرد که نه من تو را از نار نيافريدم، اينجا مجازاً امام ابليس را فرشته مي‌خواند، چون او هزاران سال با ملائکه بوده، خود ما هم در محاوراتمان داريم که اگر ده سال با کسي رفاقت بسياربالايي داريم مي‌گوئيم از خودمان است، به اين استناد حضرت فرشتگان را کلي مي‌گويد و ابليس را جدا نمي‌کند «اختبر بذلک»، يعني از آن مقام کبريايي و عزتش فرماني را صادر کرد که روشن بشود براي مستمعين که چه کساني در برابر او فروتن مي‌باشد و چه کساني متکبر و گردنکش؟ و چه کساني به صفات مخلوق بودن قانع هستند و در صراط مستقيم مي‌مانند و چه کساني قانع نيستند و مي‌گويند ما هم براي خودمان کسي هستيم، مي‌خواست اين دو را از هم جدا بکند با ارائه تکليف؟
امر از طرف کل ملائکه اجرا شد ولي ابليس اجرا نکرد و اين هم يک دليل بر اين است که ذاتاً با ملائکه يکي نبوده است.
چقدر اميرالمومنين دقيق بيان فرمودند: «فقال سبحانه»، اولا کلمه سبحانه را آوردند و مي‌خواهند بفرمايند اين امتحان و اختبار ارائه تکليف بوده، خدا همه ملائکه را مي‌شناخت، ابليس را هم مي‌شناخت خودش منزه از جهل است، «فَقالَ سُبحانَهُ و هُوَ العَالِمُ بِمُضمَراتِ القُلُوبِ» ، کسي اين فرمان را صادر کرد که به تمام نهانهاي دلها آگاه است و «مَحجُوباتِ الغُيوب» به تمام آنچه محجوب به غيب است، پشت پرده است، که کسي از آن خبر ندارد، اين را خدا به فرشتگان فرمود، (اني خالق بشراً من طين) . ببينيد خداوند با ارائه تکليف مي‌خواهد به مکلف ارزش بدهد يعني خداوند متعال جود بي نهايت است، نمي‌خواهد بفهمد اين در چه مرحله اي است، جهل به او ندارد عبارتي که امام باقر(ع) در آيه (إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ)  در مجمع البيان مي‌فرمايند.
ذيل سه تا آيه را امام باقر(ع) آدرس مي‌دهند که سي مسئله در اين سه تا آيه است. احتمالا در هر آيه ده مسئله، مي فرمايند ابتلاي ابراهيم به اين برنامه بوده است يعني سي تا تکليف به او ارائه کرد، او هم تمام اين سي تکليف را عمل کرد و آنقدر با عمل به تکليف ارزش پيدا کرد که خطاب رسيد (اني جاعلک للناس اماما)  تو مقتدايي، تو الگويي، تو اسوه اي هر که مي‌خواهد رضايت من و بهشت من را کسب بکند تو برايش نقشه زندگي هستي، اين معني اختبار و ابتلا و امتحان است، شايد مي‌خواهد مقام ملائکه را بالا ببرد که يک چنين تکليفي را ارائه کرده است، (إِنِّي خَالِقٌ بَشَرًا مِن طِينٍ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ) وقتي که او را خلق کردم و آراستم، (وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي) ، حيات به او دادم، (فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ) همه در مقابل او سجده کنيد، (فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، إِلاَّ إِبْلِيسَ)  همه اين فيض تکليف را قبول کردند مگر ابليس. «اعتَرَضته الحَمِيَّةَ» ، نخوت و کبر بر او عارض شد، يعني يک نگاه به آن بدن خاکي انداخت که با القاء حيات تکاني هم خورد، اشتباهش هم در اين بود که جزئي نگر شد نسبت به آدم، اگر کلي نگر بود يعني نگاهش مي‌کرد و اين گمان را به او مي‌برد حتما اين موجود خاصي است که داراي آثاري است، داري ظاهر و باطني است، اين کارها را نکرد، عجله هم کرد، «اعترضته الحمية»، حميه يعني کبر و بزرگ منشي به او عارض شد، گفت: ما که هزاران سال با اين فرشتگان در چنين مقام رفيعي به سر مي‌بريم و مقربيم و آنقدر که با فرشتگان بوديم که گويي جزء آنها شديم و ماهيت آنها را پيدا کرديم، حالا در مقابل اين گِل که يک تحرکي هم به او دادند، ما نهايت تواضع را بياوريم و قبولش کنيم. سجده خيلي بحث دارد، سجده يعني که به خاک افتاده و رو به قبله آدم بوده، امر حضرت حق بوده و تکليف بوده يا نه، نهايت ادب و احترام را در مقابل او بجا آورده و حق نگه داشتند که نگويند بالاتر از اين هستم، سجده چه معنايي دارد؟
«فَافتَخَرَ عَلي آدَمَ بِخَلقِهِ» ، آمد ماهيت خلقت خودش را محور افتخار قرار داد و «تَعَصَّبَ عَلَيهِ لاصلِهِ» . برتري جويي کرد نسبت به آدم، بخاطراصلش که نار بوده و سجده نکرد، نمي‌شود که گفت که چرا سجده نکرد، خيلي‌ها هستند در کشور ما که هيچ چيزي از حرفهاي خدا را گوش نمي‌دهند آنهم يکي از مصاديقش، «اعترضته الحمية فافتخر علي آدم بخلقه». حالا بگويند با اين که مي‌دانست اگر حکم را اجرا نکند، جهنمي است، چطور قبول کرد برود جهنم؟ چطور همين آدمها، حتي ما آخوندها که بعضي هايشان در شهرها خيلي خوب برايشان صحبت کرديم قبول نکردند.
کسي آمد و گفت که شخصي با مادرش پنج سال است قطع رابطه کرده است و در يک خانه زندگي مي‌کنند و مادر فقط پسر را وقتي از خانه بيرون مي‌رود از پنجره مي‌بيند، اگر مي‌شود بيائيد آشتي شان بدهيد، تاجر فرش بود خيلي با او صبحت کردم، آيات را خواندم و روايات را خواندم. گفت شما برو پيش مادرم بگو پول شير دو سال چقدر مي‌شود، ده برابرش را نقداً مي‌دهم کاري به کار من نداشته باشد.
گفتم به او عاق يعني گردنکشي در برابر مادر، گناه کبيره است و وعده آتش به آن داده شده است، آدم نماز خواني هم بود يک مرتبه برگشت به من گفت، جداً هر کسي با مادرش قهر باشد و مادرش ناراضي باشد مي‌رود جهنم، گفتم قطعيتش در آيات و روايات است، گفت من مي‌خواهم بروم جهنم به تو چه؟ ديگر بحث خاتمه پيدا کرد، تعجب ندارد ابليس مي‌دانست که اگرتکبر کند مي‌رود جهنم، ما به خيلي‌ها ثابت کرديم مي‌روي جهنم، بيا نرو جهنم، گفته است به تو چه دلم مي‌خواهد بروم جهنم.
چند جمله دارد که توضيح ندارد اميرالمومنين مي‌فرمايند: «فَعَدُو الله اِمَامُ المُتعَصبِينَ» پناه به خدا، افراد متکبر را اميرالمومنين مي‌گويند دشمن خداست، اگرچه در دلش هم احساس کينه و دشمني نکند، اصلا اين صفت مايه دشمني با خداست «فَعَدُو الله اِمَامُ المُتعَصبِينَ»، اين شخص رهبر گردنگشان، در مقابل خداست.
«وَ سَلَفَ المُستَکبِرينَ» پيشرو همه متکبرين است.
«الذي وَضَعَ اَسَاسَ العَصَبِيةِ»، همين بود که خشت اول تکبر در برابر خدا را گذاشت.
«وَ نَازَعَ الله رِداءَ الجَبرِيةِ»، و با پروردگار منازعه کرد در جبروت وعظمت حق.
«وَادَّرَعَ لِباسَ التَّعَزُّز»، لباس عزت را به خودش نسبت داد، نسبت دروغ.
«وَ خَلَعَ قِناعَ التَّذَلُّل» و آن لباس تواضع و فروتني را از خودش کنار زد خلع کرد.
«اَلا تَرَونَ کَيفَ صَغَرَه الله بِتَکَبُّرِه»، متکبر را خداوند خوار و ذليلش مي‌کند، «صغره الله بتکبره» تصغيرش هم به همين خطابات بود. (اخرج منها فانک رجيم و انّ عليک لعنتي الي يوم الدين)  اين عکس العمل تکبر است.
«وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ»، او را سرافکنده کرد بخاطر رفعت جوئيش.
«فَجَعَلَهُ فِي الدُّنيا مَدحُورا»، اينجا از رحمت طردش کرد. (عليک لعنتي الي يوم الدين)
«واَعَدَّ لَهُ فِي الاخِرَةِ سَعيراً»  براي آنجا هم آتش فروزان قرار داد، هر کسي هم‌کاسه او بشود عکس العمل کبر و عزت خواهي قلابي همين هاست که سر ابليس در آمد.
 

برچسب ها :