فارسی
پنجشنبه 09 فروردين 1403 - الخميس 17 رمضان 1445
قرآن کریم مفاتیح الجنان نهج البلاغه صحیفه سجادیه

درس تفسیر نهج البلاغه (خطبة 234) ـ جلسه هفتاد و ششم


شرح خطبه دویست و سی و چهار نهج البلاغه - جلسه 76 0 - -  

  بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
عنايت فرموديد که آيات شريفه قرآن و رواياتي که از ائمه طاهرين عليهم‌‌السلام رسيده در باب کبر که همه اين روايات را شما در بحار مي‌توانيد ببينيد هم در جامع الاحاديث شيعه مرحوم آيت الله بروجردي و وسائل الشيعه، و همچنين در همين خطبه، خطبه قاصعه و فرمايش‌هايي که از وجود مبارک صديقه کبري عليهاالسلام چه بصورت خطبه چه بصورت دعا و چه بصورت روايت نقل شده، اين آيات، اين روايات، اين دعاها تمام مردم را از کبر در برابر خدا و در برابر عباد خدا منع مي‌فرمايند، اما کبر در مقابل خدا يعني کبر در برابر فرمانهاي او و خواسته‌هاي او و هر کسي که آلوده به اين کبر باشد اهل دوزخ است اگر اين کبر ادامه پيدا بکند، اميرالمومنين(ع) مي‌فرمايد: امرخدا يکي است، اگر بنا باشد ابليس بخاطر تکبر جهنمي باشد، اتباعش هم اهل جهنم هستند، براي خدا فرقي نمي‌کند که بخاطر کبر ابليس را ببرد دوزخ اما بخاطر همين کبر ديگري را نبرد دوزخ، يعني يک کسي، هم اخلاق، هم منش، هم روشِ شيطان باشد و خداوند متعال استثناء قائل بشود، اينطور نيست.
 کبر در مقابل عباد خدا هم همين است که انسان با يک سلسله تصور و گمان كه هيچ کدام هم پايه علمي و قرآني ندارد و فقط خيال است، فکر بکند، خيال بکند، اولش البته اين خيال يک مقدار حوزه اش محدود است بعد به (انا ربکم الأعلي)  مي‌رسد که بله من از ديگران برترم و بالاترم و عزيزترم و بزرگترم و حالا ممکن است يک عللي هم در خودش باشد يعني مثل علم، يک وقتي هيچ چيز در آدم نيست و مي‌گويد من از ديگران بالاترم که اين کمال حماقت است، پوک است و مي‌گويد من پُرم، اما يک وقتي آدم يک علمي دارد، يک مقامي دارد، يک لباسي دارد، بخاطر اين علمي که من نفسه نيست، چون ذات آدم که علم نيست، ذات حق علم است، آن شايسته است که کبريا باشد چون علم خودش، چون عزت خودش، چون رحمت خودش، اما «زيدٌ عالمٌ» يعني علمش از خارج کسب شده زائد بر نفس است، عارض بر نفسش است، ذاتي او نيست. قدرتش هم همينطور. حالا کسي با تکيه بر چهار فرمولي که خوانده يا با تکيه بر صندليش، يا با تکيه بر نعمت خدا که از کيسه ديگري جيب من پر شده و من ذاتا گدا و فقير بودم، خداوند لطف کرده و فقر من را با غنا جبران کرده، که حالا من به اين خاطر، از همه بالاترم، اين هم يک نوع خيال است، چيزي که پيش انسان است، دهندگي و گيرندگيش مربوط به پروردگار عالم است، انسان بايد خودش را منهاي اين نعمت‌ها ببيند، که بدون اين نعمتهايي که خدا به انسان عنايت فرموده هيچ است ديگر نمي‌تواند بگويد من عالمم، من قادرم، من سلطانم من اعلا هستم، که اگر يک چنين حالتي براي کسي پيش بيايد، مردم را کوچک مي‌بيند، مردم را بي مقدار مي‌بيند، حاضر نيست پيش مردم بنشيند، در نماز جماعتهاي مردم بيايد، اصلا حاضر نيست کسي را مانند خودش ببيند و همين باعث ظهور آتش حسادت مي‌شود و همين که مردم را بي مقدار مي‌بيند عامل بخل مي‌شود، که به من چه به اينها کمک کنم، مگر اينها کي هستند، راه ندهيد، در خانه را ببنديد، تلفن را جواب ندهيد، من بايد راحت باشم، اين عوارض براي آدم پيدا مي‌شود، که براي علاجش درمان هست به اينکه آدم اولا در مقابل وجود حضرت حق يک مقدار فکر کند، يک مقدار مطالعه کند، يک مقدارآيات قرآن را ببيند، يک مقدار با عالم متخلق به اخلاق الهي رفت و آمد بکند که از آن حالت سرپيچي، استکبار، سرکشي نسبت به دين خدا و خواسته‌هاي خدا بيرون بيايد، يکي هم اينکه جلوي خيالات را بگيرد، خيال مي‌کند يعني اين که وارد حوزه کذب به خودش شده است. دورغ فقط دروغ گفتن به ديگران نيست، الان نود درصد مردم دنيا دارند به خودشان دروغ مي‌گويند، اين منم، اين علم من، اين ايمان من، اين قدرت من، اين عزت من، اين سلطنت من، اين کار من، اين نماز من، اين تدريس من، اين فقاهت من، اينها دروغ گفتن به خويشتن است، چون هيچ چيز اينها براي انسان نيست، ديگري از لطف خودش هزينه مي‌کند و من دارم با گناه کبر اينها را آلوده مي‌کنم که آنوقت فرداي قيامت گفته مي‌شود تدريست را قبول ندارم، فقاهتت را قبول ندارم، چرا؟ چون تمامش آلوده است، پولت را قبول ندارم، حرکاتت را قبول ندارم، خدا در قرآن مجيد مي‌فرمايد: من عاشق متطهرين هستم.  (ولا يحب المستکبرين)  وقتي خداوند کسي را دوست ندارد هيچ چيزش را دوست ندارد، مي‌فرمايد: علمت دادم خودت را آلوده کردي، قدرت دادم ظلم کردي، (الطيبات للطيبين) ، خدا پاک است (اليه يصعد الکلم الطيب) ، پاکيها بسوي او حرکت مي‌کند، يک روايتي هم از وجود مبارک امام باقر(ع)که مي‌فرمايد: «والجنة لايدخلها الا طيب» ، حالا يک آدم گناهکار حتما بايد در دنيا خودش را پاک بکند، پاک بميرد، يا روايات اگر شيعه باشد بايد هنگام مرگ سختي بکشد و با يک مرگ بسيار سخت او را منتقل بکنند که اين سختي در مرگ پاکش بکند، اگر هم پاک نشد يعني آلودگي خيلي زيادي داشت و البته قابل نجات است، يعني خداوند همه درها را نبسته است، مقداري فشار و سختي در برزخ مي‌بيند تا پاک بشود، اگر هم پاک نشد که يا بايد با شفاعت پاکش کنند، يا اميرالمومنين(ع) مي‌فرمايند: يک مدتي بايد برود جهنم، که حالا من در کتابهاي مهمي ديدم، وجود مبارک اميرالمومنين(ع) مي‌فرمايد: مثلا سيصد سال بايد در جهنم بماند تا پاک بشود يا کمتر، يا با دلهره اي که در قيامت پيدا مي‌کند (الفزع الاکبر)  پاک بشود. در هر صورت بايد تميز تميز بشود تا وارد بهشت بشود.
 اگر آيات مربوطه به بهشتيان را عنايت فرموده باشيد، خداوند مي‌فرمايد (نزعنا)، کندند يعني معلوم است که گاهي آين آلودگي‌ها چسب سنگيني پيدا مي‌کند، علت سنگيني هم تکرارش است (و نزعنا ما في صدورهم من غل)   آن ناخالصيها را اول از قلبشان مي‌کنند تا بتوانند با قلب سليم وارد بهشت بشوند و الا بدون قلب سليم ورود به جنت ممنوع است، در يک باغ عادي و يک بهشت عادي که مربوط به آدم و حوا است که در همين دنيا هم بوده، چون بهشت آخرت، مصالحش اخلاق و ايمان مردم است. چون هر که وارد آن بهشت بشود در حقيقت وارد حوزه عمل و باطن و ظاهر خودش شده که ديگر در نمي‌آيد، (خالدين فيها ابدا)  يک باغ آبادي بوده در منطقه شامات که آب و هواي خوبي دارد، نزديکيهاي درياي مديترانه، آدم و حوا اول آنجا بودند ولي به محض آنکه از آن درخت خوردند، خداوند حاضر نشد آنجا نگاهشان دارد، فرمود: خارج شويد. آمدند بيرون بعد هم با آن توبه، عمل را پاک کردند، بعد هم عمل کردند در دنيا تا لايق آن بهشت آخرت شدند (و الجنة لا يدخلها الا الطيب) فکر مي‌کنم در بحار اين روايت است، کسي آمده بود مدينه با حضرت صادق(ع) کار داشت، مسئله داشت ولي نياز به غسل داشت گفت: حالا تا بعد از ظهر وقت داريم، الآن مي‌رويم خدمت امام صادق(ع) مطالبمان را مي‌گوئيم و بعد مي‌رويم حمام، که آمد در زد خود حضرت آمدند پشت در، در را باز نکردند، فرمودند: اول برو خودت را پاک کن بعد بيا اينجا
غسل در اشک زنم که اهل طريقت گويند     پاک شو اول پس ديده برآن پاک انداز
به اين صورت و به اين بي نظمي و به اين نامرتبي نمي‌شود که انسان عبدالله بشود و لايق مقام قرب بشود، شايسته مقام لقاء بشود و شايسته رضايت الله و جنة الله بشود، در هر صورت هر کسي به اندازه استطاعتش بايد هزينه کند.
 در برابر کبر نسبت به مردم بايد با آن خيالات مبارزه کرد، در برابر کبر نسبت به خداوند بايد خودش را بشناسد يا به کسي بگويد که مرا به خودم بشناسان، که بفهمد فقر محض است و او غناي محض است. «و أين التراب و رب الارباب»، اي مشت خاک تو را چه به اينکه در مقابل کمالات بي نهايت سينه سپر کني و شاخ و شانه بکشي و کبر در اين بازار از خودت بياوري (أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)
سوره مبارکه حديد، اين آيه با يک متني از رسول خدا(ص )عظمت پروردگار را در قدرت و فرمانروايي نشان مي‌دهد که اينها را آدم براي متکبران بخواند که اگر گوش بدهند احتمال قوي دارد از حوزه تکبر حرکت بکنند به سمت حوزه تواضع، چه نسبت به وجود اقدس حق و چه نسبت به مردم، وقتي انسان متواضع در مقابل حق شد، اينقدر خداوند دارو به کام آدم مي‌ريزد براي حفظ انسان که ديگر مورد حمله گرگها قرار نگيرد، که گرفتار يک کبر و عزت قلابي نشود.
يکي از اين داروها نماز است، نماز خيلي اثر دارد در فروتني، البته آدم يک نماز درست و حسابي بخواند و به قول مرحوم آيت الله روحاني دو تا مهر هم بگذارد، البته ايشان فرموده بودند که در جستجوي فقهي به اين نتيجه رسيدم که بيني هم بايد روي خاک باشد و پيشاني که اعلا عضو وجود است و اين دماغ را که گاهي باد در آن مي‌افتد و آدم خيال مي‌کند کسي است، شبانه روز در هر سجده روي خاک بگذارد که از اينکه خدا راهش داده که اين مشت خاک در برابر صاحب افلاک به خاک بيفتد، خوشحال بشود که راهش دادند و به بدنش اجازه رکوع و سجود دادند و اگر بتواند بي توقع بشود اين عبادت خيلي ارزشش بالا مي‌رود. «ما عبدتُکَ خوفاً مِن نارک و لا طمعاً في جنَّتِک لکن وجدتک اهلاً للعبادۀ»  عامل بندگي من شايستگي خود تو است، من کاري به آثار ندارم که حالا هر کس عبادت کند اهل بهشت است و اگر عبادت نکند اهل جهنم است، که حالا من نه به بهشت کار دارم نه به جهنم، که اين با تمرين باطني ميسر است. که آدم خودش را به اين نقطه برساند که من هيچ طلبي از تو ندارم و تو هم بدهي به من نداري، من که هستم که ادعاي طلبکاري کنم، مي‌توانستي مرا خلق نکني، حالا که مرا آفريدي مي‌تواني هيچ کاري برايم نکني «يا مبدئاً بالنعم قبل استحقاقها»  من نسبت به هيچ نعمتي استحقاق ندارم و طلبکار نيستم و تو هم بدهکار نيستي واقعا اين دعاهاي ما و روايات ما و آيات قرآن درمان همه دردها است. (وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاء وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ) کلمات معصومين هم شفاء هستند، دعاها هم شفاء هستند. اگر آدم تفکر کند به اين آيات (له ملک السموات و الارض)حکومت بر کل آسمانها و زمين، آنهم اين آسمانهايي که ستارگان و کهکشانها و سحابي هايش ديگر از تريلياردي هم شمارشش براي بشر گذشته است (له ملک السموات و الارض)، (يحيي)، او حيات مي‌دهد، معرفتش بسيار وسيع مي‌شود به خداوند، يعني حيات بخشي فقط وقف وجود مقدس اوست، (و يميت و هو علي کل شي قدير) ، حالا بيايم خودم را با اين چنين خدايي مقايسه کنم، من که فرمانروايي بر هيچ چيز در اختيارم نيست، من حتي فرمانروايي برموي بدن خود هم ندارم، به يک دانه اش هم ندارم که مثلاً بگويم: يک کاري کن که هر دو هفته يکبار ما را به سلماني نکشاني، يک سال همين يک سانتي که در مي‌آيي،بمان، نه من هيچ حکومتي حتي بر يک مو هم ندارم، اما او حکومتش سماوات و ارض را فرا گرفته است، من به هيچ چيز نمي‌توانم حيات بدهم، (يحيي و يميت)، علاوه بر اينها (و هو علي کل شي قدير) ، ابراهيم را در آتش مي‌اندازند با يک نهي نمي‌گذارد آتش او را بسوزاند، (بردا و سلاما علي ابراهيم)
در آيه 3 سوره تغابن و آيه 2 سوره حديد صحبت از فرمانروايي خداوند است، در سوره تغابن صحبت از بوجود آوردنش است، (خلق السماوات و الارض) که من يک مو نمي‌توانم بسازم، يک موي زنده، ممکن است موادي را مخلوط کنم و مو درست کنم ولي همان مواد اوليه هم باز براي پروردگار است، من يک مو نمي‌توانم بسازم.
جلال الدين مي‌گويد: يک آدمي بود که سرش يک مو هم نداشت، رفت دکتر، گفت: يک دارو بمن بده که موهاي من مثل موهاي اوائل جواني رشد کند. دکتر کلاهي روي سر داشت که تا روي گوشهايش کشيده شده بود، کلاه را در آورد، بيمار ديد که خود دکتر هم سرش بي مو است، بعد به دکتر گفت: اگر طبيب بودي، سر خود دوا نمودي، ما اگر بلد بوديم مو در بياوريم اول در سر خودمان مي‌آورديم، ما واقعا قدرت بر ساختن يک مو را نداريم، پس چه معني دارد در مقابل خدا تکبر کنيم يا خلق کنيم
(خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ بالحق وَصَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ) ، شما را صورتگري کردم، آنهم در رحم مادر در تاريکي، (فاحسن الصورکم)، خوب هم شما را صورتگري کرد، (واليه المصير)، فرجام همه شما به جانب مقدس روي اوست.
ما دوستاني داشتيم که بعضي ازآيات قران را ذکر خودشان قرار داده بودند، يک وقت از يک گوينده‌اي شنيدم که گفت: و (بيراه هم نمي‌گفت). در زمان پيغمبر اکرم(ص) چند نفر که به هم مي‌رسيدند هر کجا که بودند، مسجد و کوچه يا در خانه همديگر، وقتي مي‌خواستند از هم جدا بشوند سوره والعصر را مي‌خواندند و اين را فرهنگ کرده بودند، بعد که حکومت سقيفه آمد فرهنگ ساختمان معنويت را فرو ريخت، بعد از فتح ايران و روم و مناطق مثل مصر و فلسطين مردم ماديگرا شدند، و آثار حقيقي اسلام کم کم مندرس شد و فراموش شد و از اسلام يک پوسته وارونه اي ماند.
اين متن از رسول خدا در مدح پروردگار عالم است، که خيلي هم متن بالايي است.
«الحمدلله الذي علا في توحده»  او در يگانگيش بلند مرتبه است ما ديگر کنار او بلند مرتبه نداريم، «وفي تفرُّده» در يکتاييش خودش است، نزديک به يکتايش است يعني خودش است «و جلَّ في سلطانه» حکومتش، عظيم است، «وعظم في ارکانه»، يعني در آنچه که دارد يعني در صفاتش «و احاط بکل شي علما و هو في مکانه» او در جايگاه خودش است، آدم متکبر در جايگاه خودش نيست، آدمي که بايد ماموم باشد اگر ادعاي امامت بکند در جايگاه خودش نيست آدمي که عبد آفريده شده اگر ادعاي مولويت دارد در جاي خودش نيست، اما در دعاي جوشن کبير، «يا من يخلق ما يشاء»، قدرت بي نهايت را ببينيد، «يا من يفعل ما يشاء، يا من يهدي من يشاء»، البته جبر نيست، اگر کسي بخواهد هدايت را، او در «من يشاء» قرار مي‌گيرد، «يا من يضل من يشاء، يا من يعذب من يشاء، يا من يغفر لمن يشاء، يا من يعز من يشاء، يا من يضل من يشاء، يا من يصور في الارحام ما يشاء، يا من يختص برحمته من يشاء» ، اين متون يک کلمه به ما مي‌گويد، همه کاره اوست و شماها هيچ کاره ايد اگر کاري هم در دست داريد و مثبت باشد من الله است، اگر منفي باشد من الشيطان است، در هر صورت مواظب خود باشيد.
 


0% ( نفر 0 )
نظر شما در مورد این مطلب ؟
 
سخنرانی های مرتبط
پربازدیدترین سخنرانی ها

پر بازدید ترین مطالب سال
پر بازدید ترین مطالب ماه
پر بازدید ترین مطالب روز



گزارش خطا  

^