لطفا منتظر باشید

جلسه 74

(قم حوزه علمیه قم )
-

عناوین این سخنرانی

با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید

 بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
عزت يعني وجودي که غالب غير مغلوب است، در يک جرياني و حادثه اي نمي‌تواند او را شکست بدهد، غلبه او غالبيت او هميشگي و دائمي است کبريايي هم به معني عظمت و بزرگي است اينها ويژه حضرت حق است.
کسي که ادعاي کبربايي بکند، البته بايد دقت داشته باشيد که اين کبر که در اين خطبه با عظمت مطرح است کبر در مقابل حق است، يعني سينه سپر کردن در مقابل پروردگار، به اين صورت که انسان به هيچ عنوان خواسته‌هاي وجود مبارک او را نپذيرد و قبول نکند و عملش ضد فرمان پروردگار باشد، يا به عبارت دقيق تر خود را آزاد از مسئوليت بندگي بداند، و بار عبادت و بندگي را نپذيرد و به دوش نگيرد و عمري در مقابل فرمانهاي خداوند و حلال و حرام او عاصي باشد و طغيان بکند، اتفاقا در همين بخش اول خطبه قاصعه امام کبر را کبريايي در رابطه با ابليس مطرح مي‌کنند و هر مدعي کبري را مريد او مي‌دانند و از حزب او مي‌دانند که کاملا براي ما روشن مي‌کند که اين کبر، کبر در برابر حق است، البته کبر در برابر خلق هم بد است اما اين کبر در برابر خلق عامل اينکه آدم مطرود خلق بشود، ملعون بشود، مطرود بشود، رجيم بشود نيست، ممکن است يک نفر در برابر پروردگار تواضع داشته باشد اما حالا بين مردم براي خودش يک هويت خيالي قائل باشد که آن هم يقينا معصيت است اين که درون آدم ديگران را خوار بشمارد و خودش را بر مردم تحميل بکند و عظمت بندد براي خودش در برابر مردم، اين هم از زشتي‌هاي اخلاق است و بد است و گناه است و معصيت است، خصوصاً مي‌دانيد که مردم در برابر چنين حالتي نسبت به ديگران اذيت و آزار مي‌شوند و همين کبر در برابر مردم هم مانع رسيدن بسياري از فيوضات پروردگار مهربان به انسان است، چنين کبري در برابر مخلوق يک رشته تاريکي از کبر در برابر خالق است، چرا که خالق بخصوص در قرآن مجيد نهي مي‌کند هر بنده اي را از تکبر ورزيدن و دعوت مي‌کند به تواضع و فروتني،  (وَلاَ تَمْشِ فِي الأَرْضِ مَرَحًا * وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ)  دارد که اينها همه علائم کبر در برابر مخلوق است، که بايد ريشه اش کبر در مقابل خالق باشد، در هر صورت اين گونه اوصاف مخصوص حق است، ويژه حق است و ذاتي حق است و فقير از اين اوصاف نبايد اين اوصاف را به خودش بندد.
در منهاج البراعۀ جلد 11 ص 227 که از شروح خوب نهج البلاغه است، مي‌فرمايد در باره جمله «اختَارَهُما لِنَفسِهِ، و هذا من وصفان مثل سائر صفات الذاتيه»، اين عزت و کبريايي مانند ديگر صفات حضرت حق از صفات ذات است، البته عرض کردم اميرالمومنين مي‌فرمايند: آنجا بحث صفت را نبايد مطرح کرد، چون صفت موصوف مي‌خواهد، همين مقدار دوئيت در آنجا وجود ندارد، آنجا توحيد صرف است ولي ما از تنگي قافيه اين گونه حرف مي‌زنيم، اما بايد فکرمان از صفت و موصوف در آنجا کاملا پاک باشد. «کما ان العمل و القدره اذا نسب اليه سبحانه و قيل انه عالم قادر»
اگر در باره حضرت او سخن گفته بشود و علم و قدرت به او نسبت داده بشود و در محاوراتمان گفته بشود خداوند عالم است، خداوند قادر است، اين را بايد توجه داشت «يراد به انه عالم بذاته»، علم را از جايي نياورده، عالم بذاته، البته اين را هم مي‌دانيد که ذات براي احدي شناخته شده نيست يعني هويت وجود مقدس او را کسي نمي‌داند ولي با توجه به اين که هويت او را کسي نمي‌داند، ذات که ذات بي نهايتي است، يعني علم، علم بي نهايت، احاطه به اين علم هم براي کسي ميسر نيست. آنقدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد، «والعلم ذاته» خود علم اوست، خود علم، يعني يک حقيقت بي نهايت است، حالا درکش براي احدي ميسر نيست، وقتي مي‌گوئيم «قادرٌ بذاته يعني والقدرة ذاته»، اما همين دو وصف: «اذا نسبا الي مخلوق و قيل زيد عالمٌ قادرٌ يراد به ـ به اين قول ـ انه علمٌ به علمٍ زائد علي ذاته»،  (وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا) ، شما را که بدنيا آورد هيچ چيز نمي‌دانستيد، شما اين علم را کسب کرديد اما خدا علمش ذاتي است، کاسب علم نبوده است، «زائد علي ذاته و يقدر بقدرة زائدة علي ذاته»، که اين متن با توجه به اينکه از آيات و روايات گرفته شده مي‌خواهد بگويد صفحه وجود همه ما حتي انبياء در ابتداي کار خالي از همه کمالات اينگونه اي بوده و اگر کسي اين کمالات را بخواهد، بايد کسب بکند، آن هم نه با خيال بلکه در حقيقت در عينيت آن هم با عبادت با اخلاص با ايمان، با عمل صالح، عزيز کند خودش را و براي خودش شخصيت ايجاد بکند و آنچه را از اين امور و کمالات کسب مي‌کند حفظ بکند تا لحظه بيرون رفتن از دنيا. 
 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ)
بعضي از مفسرين مي‌گويند تقوايي که در اول آيه است.  (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ) به معناي اجتناب از همه محرمات است، تقوايي که در بخش دوم آيه است  (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوا اللَّهَ) اين واتقوالله دوم مي‌گويند به معني حفظ است، يعني آنچه را که بدست آورديد و آن ايماني را که داريد و مخاطب حضرت حق شديد  (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ) اين ايمان و اين عمل صالح را که مي‌گويد:  (مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ) اين دو تا گوهر است، دزد زياد دارد شياطين دورش زياد مي‌گردند، شما وقتي مومن شديد و دارنده عمل صالح شديد، بزرگي پيدا مي‌کنيد عزت پيدا مي‌کنيد، ممکن است خداي نکرده وسوسه بشويد از اين عزت و از اين عظمت استفاده نامشروع بکنيد، چنانچه خيلي‌ها در تاريخ اين استفاده نامشروع را کردند.
خيلي‌ها آن آيات اواخر سوره مبارکه اعراف که پروردگار عالم مي‌فرمايد:  (وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا)
مي گويند مصداق اين آيات يکي از علماي معروف و مشهور بني اسرائيل بوده است،  (و اتقوا الله)دوم يعني عزت بدست آورده از ايمان و شخصيت بدست آورده از عمل صالح را حفظ کنيد، چون اينها آدم را محور قرار مي‌دهد يا در کشور، يا در يک استان، يا در يک شهر يا در يک محل، آنوقت صاحبان مال و صاحبان صندلي براي سوء استفاده خودشان ممکن است سراغ آدم بيايند، امضايي بگيرند کاري به آدم بدهند، با تکيه بر آدم کاري بکنند که پول حسابي هم بدهند و خداي نکرده آدم گول بخورد.
در هر حال عزت و کبريايي در حضرت او مطلق است، در ما محدود و ناقص است، البته آن عزت حقيقي و عظمت حقيقي در ما ناقص است، عظمت در او مطلق است در مخلوق محدود و ناقص است.
«فقد عُلم بذلک انَّ العز المطلق الکامل و الکبرياءَ اي سلطان القاهر» روشن شد با اين متني که برايتان گفته شد، عزت مطلق و بي نهايت و بي قيد و شرط و کبريايي، يعني آن قدرت قاهره، «لله سبحانه»، اين لام، لام اختصاص است. «و من الصفات المخصوصة به تعالي فلا يجوز لغير ان يتعزز و يتکبر»
جايز نيست به غير خدا اين عزت به خودش ببندد، تعزز، تفعل و تکبر، و اين عظمت را به خودش ببندد، آن هم عزت و عظمت خيالي، «و يدعي العز و الکبريا»، بيايد وارد ادعاي عزت و کبريايي بشود تا امر به خودش هم مشتبه بشود، و آرام آرام از اين تخم ساخته شده از عزت و کبريايي، جوجه اي سر دربياورد، بشود فرعون، بشود نمرود، بشود معاويه. آنهايي که عظمتشان شعاع عظمت حضرت حق است عباداتشان را ببينيد دعاهايشان را ببينيد، ذلت در برابر حقشان را ببينيد، گريه اش را ببينيد.
يک روايتي را بحار نقل مي‌کند: در اخلاقيات پيغمبر عظيم الشان اسلام است، از معجم البحار مي‌توانيد بگيريد، مي‌دانيد که خداوند متعال ديگر عظيم تر و با شخصيت تر از او را در مخلوقات ندارد و نساخته و نمي‌سازد، مي‌دانيد که هيچ کسي در اين عالم نامش کنار نام پروردگار بصورت واجب ذکر نمي‌شود غيرپيغمبر در تشهد نماز، مي‌دانيد کسي وارد حوزه اسلام از حوزه کفر نمي‌شود مگر با شهادتين، هم شهادت به وحدانيت حق و هم شهادت به رسالت پيغمبر و مي‌دانيد که قرآن مجيد در بيش از 7 مورد چه عظمتي براي پيغمبر بيان مي‌کند، حالا بعضي از مواردش اين است: (مَّنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ)  واقعا چه مقامي است؟  (إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ)  اين واقعا چه مقامي است؟  (وَاللَّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ)  اين چه مقامي است؟
 (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اسْتَجِيبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم لِمَا يُحْيِيكُمْ)  مي‌تواند خودش را تنها مطرح بکند و بگويد وقتي من شما را دعوت مي‌کنم براي زنده شدنتان، زنده شدن معنوي، عقلي، قلبي، ايماني، پاسخ بده، اما مي‌بينيد پيغمبر اکرم را کنار خودش قرار داده است.
اما همين پيغمبر وقتي مي‌آيد محراب با همه وجودش اشک مي‌ريزد و زاري مي‌کند که اين متن را سعدي هم در مقدمه گلستان نام برده است،  (ما عرفناک حق عبادتک، ما عرفناک حق معرفتک)
يا اين روايتي که بحار نقل مي‌کند خيلي روايت جالبي است.
«ام سلمه مي‌گويد يک شب نوبت من بود ولي نيمه‌هاي شب ديدم پيغمبر در اتاق نيست، نبايد اين طور فکر مي‌کردم، اشتباه کردم اما فکر کردم پيش همسر ديگرش رفته، بلند شدم آمدم بيرون، که يک مرتبه ديدم از بالاي پشت بام صداي سوزناکش دارد به گوش مي‌خورد، رفتم بالا، روي پله آخر پشت بام ديدم که با همه رو به خاک افتاده، گريه مي‌کند و مي‌گويد خدايا ظاهرا اين بود «لاتنزع مني صالح ما اعطيتني» احتمالا، آنچه خوبي به من دادي، يعني ما هيچ خوبي از خودمان نداريم يعني ذات ما فقر است، ذات ما نداري است، خدايا آنچه خوبي به من داده اي از من پس نگير، کم نکن، معلوم مي‌شود کمالات که در ما ذاتي نيست آمدني است، اگر نگه‌داري نکنيم از دست رفتني است، بخصوص در زمان ما که جاذبه‌هاي معصيت در مقابل جاذبه‌هاي دين پر‌رنگ‌تر شده، با اين ماهواره‌ها و سايت‌ها و مجلات و فيلمها و اين دختران و زنان که وجود دارند،جاذبه دين در مقابل دشمن کمرنگ شده است، اين است که هر جا منبر مي‌رويم چقدر مي‌آيند پاي منبر؟ الان مسخره کننده آخوند و دين خيلي هم زياد شده است، معلوم مي‌شود اين کمالات که ذاتي ما نيست، آمدني است، رفتني هم هست، بايد ببنديمش که نرود، آني که کمربند کمر کمالات را باز مي‌کند و فراريش مي‌دهد همين گناهان است، همين بي پروايي هاست، همين مال حرام است، همين طمع‌ها و حسد‌ها و کبرها است، بسته بودن اينها را به جان آدم و مثل کبوتر پرشان مي‌دهد، و ردشان مي‌کند، خود اين جمله دارد مي‌گويد: «لا تنزع مني صالح ما اعطيتني»  کمالاتي که اعطا کردي نبوده، و در جمله دوم هم گفت: خدايا آنچه که زشتي و بدي از من برطرف کردي، که معنيش اين نيست که در من بوده، مرا مورد هجوم قرار داده تو نگذاشتي و رد کردي به من برنگردان، بگذار راهش براي هميشه تا وقت مرگم بسته باشد، يعني زشتيها درست است که مي‌خواهد به من هجوم کنند اما جاده آن بسته باشد نتوانند به من حمله بکنند.
جمله سوم را که گفت من بي اختيار داد کشيدم ناله زدم گريه کردم، که با ناله من و گريه من پيغمبر با روي مبارکشان، تمام بدن مبارکشان روي خاک بود، سرشان را بلند کردند فرمودند چيه؟ چه خبره؟ اينقدر غرق حق بودند انگار توجه نکردند صدا، صداي من است، جمله سوم هم اين بود، خدايا  (لاتکلني الي نفسي طرفة عين ابدا) که اين دعا را وجود مبارک زهراسلام الله عليها تا آخر عمرش داشتند، متن دعاي ايشان اين بود: «يا حي يا قيوم برحمتک استغيث»، که دارد حضرت فرياد مي‌زند ما پناهگاه مي‌خواهيم دادرس مي‌خواهيم، فرياد رس مي‌خواهيم، اگر ما در آن پناهگاه نباشيم سگان گله به ما حمله مي‌کنند و مي‌برند، پناهگاه مي‌خواهيم، «برحمتک استغيث واغثني ولا تکلني طرفة عين ابدا»
که اگر اين حادثه خداي ناکرده پيش بيايد، خدا آدم را به خودش واگذار کند، که بعضي از قديمي‌هاي تهران زيبا معني مي‌کردند اين واگذاري خود را، مي‌گفتند به نقطه اي بگويد برو نه تو بنده من هستي نه من خداي تو، برو، برو دنبال کارت، چون اگر ولايت او را از دست بدهيم قطعا ولايت غير او بر ما مسلط مي‌شود.
کيه گريه مي‌کند؟ گفتم يا رسول الله منم ام سلمه فرمود: چيه؟
گفتم اين حرفي است شما مي‌گوئيد، به نظرش خيلي سنگين آمده بود. «ولاتکلني إلي نفسي طرفة عين ابدا» يعني شما مصون نيستيد، پيغمبر اين مطلب را فرمودند، يک آن، يک آن خيلي کم است، يک آن يونس به خودش واگذار شد، يک آن، نه به اين شکلي که گفتم برو نه تو بنده مني، نه من خداي تو، شما آن يک آن را نمي‌فهميد، يک آن دستش را از دست خودش در آورد، ام سلمه ديدي چه جريمه اي شد؟  ديدي در کام نهنگ افتاد، در شکم نهنگ حبس شد، و خود پروردگار در قرآن مي‌فرمايد: اگر از  (مُسَبِّحِينَ) نبود  (لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) ، زنده در شکم ماهي نگه مي‌داشتم، سلامت ماهي را نگه مي‌داشتم، يونس را هم نگه مي‌داشتم تا روز قيامت، حالا چند ميليون سال ديگر، يا چندصد هزار سال ديگر، ببين چه زجري مي‌کشيد.
 ( فَلَوْلا أَنَّهُ كَانَ مِنْ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)
با داشتن آن همه مقام که درونماييش از آياتي که خواندم شنيديد، اما ببينيد صورت روي خاک مي‌گذارد اينجور گريه مي‌کند اينجور دعا مي‌کند، اينجور درخواست مي‌کند، اينجور ذلت نشان مي‌دهد نسبت به عزت خدا، يا در اين حديث بسيار عالي قدسي که بيشتر شبهاي احياء بايد به مردم القا بشود، موسي هر وقت مي‌آيي در خانه من، مقام کليم الهي که مقام کمي نيست، مقام اولوالعزمي که مقام کمي نيست، بيشترين اسمي که از انبياء در قرآن برده شده است موسي بن عمران است، حادثه زمان او خيلي فوق العاده بود. و خودش هم در بندگي انصافا حرف اول را مي‌زده است، حالا دارد به موسي مي‌گويد، اگر در خانه من آمدي به دعا «هب لي من قلبک الخشوع» چه جور بيا، اينجا هرگز خودت را بحساب نيار «من قلبک الخشوع» اينجا شکسته دلي مي‌خرند وبس «من عينک الدموع» با قلب خاشع و با دو چشم اشک بار «من بدنک الخضوع»  مثل افراد لاابالي نيا در خانه، سينه سپر نيا در خانه، حتي بدنت هم بايد تواضع و فروتني نشان بدهد.
يک روايتي هم در باره همين کبر در مقابل حق از رسول خدا عنايت کنيد.
پيغمبر مي‌فرمايند: «يقول الله تبارک و تعالي: الکبرياء ردائي و العظمۀ ازاري» ، که اميرالمومنين ابتداي خطبه دارند «لبس العز و الکبريا» ، لباس من است يعني کبريايي همه وجود من است، و عظمت و بزرگي پوشش من است يعني ذات با عظمت است،  (فمن نازعني واحداً منهما) ، اگر کسي بناحق يکي از اين دو وصف عزت و عظمت و کبريايي به جانب خودش بکشد «القيته في ناري»  مي‌اندازمشان در جهنم.
امام صادق از پدر بزرگوارش حضرت باقر نقل مي‌کنند: «العزة رداءالله و الکبريا ازاره فمن تناول شيئاً منه اکبّه الله في جهنم»  اگر کسي يک ذره عزت بي خودي و کبر بي خودي به خودش ببندد، در مقابل خدا جبهه گيري کند اميرالمومنين در نهج البلاغه دارند «من أبدي صفحته للحق هلک» ، کسي بيهوده ادعاي کبريايي و عزت بکند و عوارضش هم ظهور بکند، که عوارضش در فرعون‌ها و نمرود‌ها و اين دولتهاي متکبر امروز دنيا در ظهوراست. قيامت او را به جهنم خواهم انداخت.
 

برچسب ها :