جلسه 71
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
خطبه اول که در رابطه با خلقت است. هنوز هم به نظر ميرسد با اين همه پيشرفت علوم درکش حتي براي بعضي از درس خواندههاي دنيا مشکل باشد.
«خطبه قاصعه» يکي از طولانيترين خطبههاي اميرالمومنين(ع) است که به نظر محققان نهج البلاغه اين خطبه در شهر کوفه ايراد شده، علت ايرادش هم اين بوده است که يک تعدادي فتنه گر، آشوب طلب به جان مردم ميافتادند و چون کارشان، فتنههايشان، آشوبگريشان ريشه در عصبيت و کبر و عشق به غلبه و قهر به مردم بود، و اين مجموعه حالشان و کارشان به طور يقين يک عمل ابليسي و يک اخلاق شيطاني بود، وجود مبارک اميرالمومنين(ع) اين خطبه را در بين همان مردم فتنه گر و آشوب طلب ايراد کردند.
علت اينکه نامش را «خطبه قاصعه» گذاشته اند. کلمه «قصع» در لغت حدود هفت معنا دارد، نزديکترين معنا به اين خطبه اين است که حضرت آياتي را بر ضد ابليس، به کار گرفتند و آن آيات هم به شدت اين مبتکر را تحقير و تصغير کرده است. اين معنا مناسبتر است، به قصع در اين خطبه: يعني تحقير کردن متکبران، وبيان ميکند به متکبران و اهل غرور و کبر که شما، چيزي نيستيد، اينهايي را که به خود بسته ايد، اين حالت غرور و نخوت و کبر و منيت. يک بستن دروغي است، نداريد و ادعايش را ميکنيد، در وجودتان موجود نيست و آثاري از اين مسائل در ظاهر و باطنتان نيست، اما به دروغ وانمود ميکنيد که اهلش هستيد، به اين علت اين کلمه انتخاب شده و اين معنا هم به اين خطبه نزديکتر است.
البته امام بخاطر اينکه ميخواستند اهل کبر و غرور را بکوبند، تحقيرشان بکنند، آمدند در مقدمه اين خطبه و در آخرهاي خطبه مسئله ابليس، اخلاق و فعلش را مطرح کردند و عاقبت و نتيجه کارش را بيان کردند، خواستند به تمام متکبران تاريخ و به تمام اهل نخوت و آنهايي که صفاتي را به دروغ به خودشان ميبندند، بفهمانند که شما در هر شأني که هستيد به سمت سقوط و نيست شدن حرکت ميکنيد.
اين خيلي مهم است. تجربه تاريخ حيات بشر هم اين معنا را نشان داده است که هيچ متکبري و اهل نخوتي و اهل غروري و هيچ خود بزرگ بيني، سيرش را در اين جاده تمام نکرده است و به طرف بالا حرکت نکرده، بلکه حرکتش حرکت نزولي بوده است. همين طور رفته و اسب دوانده و خودش را يک سر و گردن بالاتر از ديگران دانسته و از هيچ کسي بر عهده خودش حقي قائل نبوده است بلکه خودش نسبت به ديگران صاحب حق دانسته است. تا آنجا که در نهايت در کمال حقارت و ذلت و پستي قرار گرفته است.
قرآن کريم بيان ميکند. سرگذشت قدرتمندان زمان انبياء را، حالا چه قدرتهاي دولتي و چه قدرتهاي ملتي را که بصورت قوم نوح، قوم عاد، قوم ثمود، بيان ميکند و در بعضي از آيات به دولتها اشاره ميکند. که خود اميرالمومنين هم در اين خطبه اشاراتي در اين زمينه دارد، و از آنطرف در همين خطبه اميرالمومنين يک تعداد ثروتمندان عظيم معنوي را نام ميبرد. که در ثروت معنوي کم نداشتند ولي اينها در حرکتشان به طرف رفعت انساني حرکت کردند و به آن اوجي که در عالم اخلاق، در عالم معنا، در عالم انسانيت بايد برسند، رسيدند اما نردبانشان تواضع در برابر حق بود، نردبانشان فروتني بود، حتي اين دارائيهاي معنوي را به خود نبستند، به خود نگرفتند، بلکه ذکر ظاهر و باطنشان اين بود که آنچه داريم من الله است، و خودي از ما در کار نيست. نه ما موّلد هستيم، نه مستقل هستيم، نه ابداع کننده ايم، اصلا خودي نميديدند، فقط خدا را ميديدند. که از اين مقام که زيباترين و بهترين مقام است، و لذت بخشترين مقام است، تعبير به «فناء فيالله» شده است. حالا شايد با اين خصوصيت ما در قرآن مجيد يا در روايات نداشته باشيم اما از آن روايت مربوط به نوافل که روايت مهمي است و در «جوامع الحديث» هم نقل شده است و مرحوم امام هم خيلي به اين روايت تکيه ميکردند، از جملات پاياني روايت: که اگر کسي متنعم در نوافل باشد که رأس همه نوافل نماز شب است، «کنتُ سمعه الذي يسمعُ به و بصره الذي يبصرُ به...» و جملات ديگر.
ايشان دريافتشان از اين روايت همين مقام «فناء فيالله» بود. که يک توضيحي هم در يکي از نوشته هايشان دارند، ميفرمايند: کار اينها به جايي ميرسد که عابديت خود را هم نميبينند، در عبادتشان فقط معبوديت حق را ميبينند ولي به اين نتيجه ميرسند که اين دو رکعت نماز صبحي را هم که ميخوانند کار خودشان نيست. کار حق است، که حالا جلوه در عابديت اينها کرده است. اينها با داشتن اين ثروتهاي عظيم معنوي، اين ثروتها را از خودشان نميديدند.
«اللهم مابنا من نعمۀ فمنک» . حتي مترنم به اين حقيقت بودند «لا الله الا انت سبحانک اني کنت من الظالمين».
کلام اميرالمومنين(ع)است: «انا افقر الفقراء اليه» ، يا کلام وجود مقدس حضرت سيدالشهداء(ع) است.
و يک مسألهاي که بسياري از مردم به آن دلخوشند و لذت ميبرند، تعريف کردن از آنها است. در مقابلشان که گاهي همين تعريفها را ميآمدند براي اولياء خدا بکنند. آنها اجازه نميدادند. يکي خود اميرالمومنين است که به يک تعريف کنند ه اي به شدت اعتراض کرد که تو درباره من چه ميگويي؟ کي از خودش چيزي دارد؟
اين مقدمه لازم بود گفته بشود که کاملاً هدف خطبه روشن بشود.
جمله اول خطبه اين است: «الحَمدُلله الَّذي لَبِسَ العِزَّ وَ الکِبرياء»
چون حضرت همه خود بينها و مغرورها را ميخواهد بکوبد در ابتداي خطبه اين تعبير را ميآورند که از نظر «علم بيان» اين بيان استقراء است که روشن باشد که من در اين خطبه سراغ چه کساني ميخواهم بروم و چه ميخواهم بگويم؟ سراغ آنهايي که آنچه ويژه پروردگار است به خودشان نسبت ميدهند، که يکي از بزرگترين دروغها در عالم است که انسان صفت خدايي را به خودش ببندد.
«الحمدلله» الف و لام «الحمدالله» به نظر ميرسد بايد الف و لام استقراء باشد. چرا، چون هر نعمتي من الله است، هر مخلوقي من الله است، هر چه ما داريم من الله است، حيات هر ذي حياتي من الله است، شعور هر ذي شعوري من الله است. تمام زيبائيهاي اصيل که در عالم خلقت ديده ميشود من الله است، پس همه ستايشها مخصوص وجود مقدس اوست. خدايي که «لبس العز و الکبريا» است.
چرا اينجا حضرت از لغت «لبس» به معناي پوشش، لباس استفاده کرده است؟
اين «استعاره کنايي» است، به کارگرفتنش هم درست است، معمولا لباس -بخصوص در زمان خود اميرالمومنين ـ يک پوششي است که تمام بدن را ميپوشاند، اين کنايه گرفته شده است در باره پروردگار که همه عزت در اوست، همه کبريائي در اوست، از عزت و از کبريايي، هيچ چيز کم ندارد.
يعني اين لباس بر ذات وجود مقدس او کوتاه نيست، يک لباسي است که پوشاننده وجود مقدس اوست، و از همين جمله هم استفاده ميشود که عزت و کبريايي از صفات ذات است، که ازلي و ابدي است، کم نميشود، برداشته هم نميشود، چون تغيير در ذات امري محال است.
«وَ اختَارَهُما لِنَفسِهِ دُونَ خَلقِهِ» ، هر دو را براي خود انتخاب کرده است، يعني دارندگي و برازندگي مخصوص به اوست، نه اينکه عزت و کبريايي بيرون از ذات او بوده است، اين دو صفت معنايي جدا از وجود مقدس او بوده حالا آمده انتخاب کرده است و براي خودش برداشته است.
«اختارهما» يعني «اختصهما لنفسه»، يعني ويژه اوست.
«دون خلقه و جَعَلَهُما حِمًي وَ حَرَماً علي غَيرِهِ»، عزت و کبريايي را قرقگاه اعلام کرده است. و حرام کرده است بر غيرخودش، چون غير خودش نميتواند مستقلا عزيز و کبير بشود. امکان ندارد.
«وَاصطَفَاهُما لِجَلالِهِ». اين عزت و کبريا است که جلال و عظمت او را نشان ميدهد. عز مصدر است در وجود مقدس پروردگار، از قديميترين علماي ما اين معنا را ذکر کردند، چه در توضيح روايات، چه در تفسير آيات، چه آنهايي که سراغ تفسير نهج البلاغه رفتند.
(عز) در وجود مقدس او به معناي توانايي و قدرت بي نهايتي است که احاطه بر کل موجودات دارد اين توانايي و قدرت، به صورتي که چيزي در اين عالم هستي از دسترس قدرت وجود مقدس او بيرون نيستند و احدي از مخلوقات توان مقابله با عزت او را ندارد، به اين معنا که نميتواند در مقابل خدا چيره بشود و غالب بشود و خدا مغلوبش بشود، اين است که هر اهل نخوتي، هر متکبري، هر جباري در دسترس قدرت پروردگار است و وجود مقدس او با عزتش احاطه عزي به او دارد، يعني توانايي شکست ناپذير دارد بر کل موجودات، به همين دليل است که با همين چوب عزتش که هيچ کسي از دسترسش خارج نيست، اهل نخوت و اهل کبر و اهل غرور را به طرف از بين رفتن ميراند و خيلي از اين متکبران متوجه اين مسئله نيستند که با چوب قدرت و عزت غيرقابل شکست پروردگار دارند به طرف به خاک ماليده شدن حرکت ميکنند، حالا در اين متکبران و اهل نخوت ميدانيد و ميبينيد که آدم چاق وجود دارد، متوسط وجود دارد، لاغر وجود دارد و آنچه که جامع مشترک بين همه شان است، همين کبر و غرور و قدرتي که در خودشان با خيال حس ميکنند و حقيقت ندارد. و دارند به طرف تحقير شدن و کوچک شدن و بدبخت شدن حرکت ميکنند.
کبريا به معناي بزرگي و عظمت است، به معناي شکوه و جلال است، به معني حکومت مطلقه است که هيچ کدام از اين معاني که جامع شان همين لغت کبريا است، واقعا براي احدي در اين عالم به صورت استقلال وجود ندارد، کبريايي مخصوص ذاتي اوست و اگر کسي عظمت و بزرگي و قدرت پيدا بکند از طريق صراط مستقيم، به تبع وجود مقدس اوست.
(وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ) ولي اين شکست ناپذيري را از کجا آورده است؟ که هزار و پانصد سال است از لحظه شروع سقيفه تا الان که کار به دست آمريکا و اروپا افتاده، و زماني هم به دست کمونيستها افتاده، آمدند که حرمت پيامبر(ص) را بشکنند، اسمش را جمع کنند، چراغ شخصيتش را خاموش کنند ولي خود آنها شکست خوردند، خود آنها ذليل شدند، خود آنها بدبخت شدند و روز به روز عزت پيغمبر اکرم(ص) و قرآن و اهل بيت عليهم السلام جلوه بيشتري پيدا کرده است.
سيد مرتضي(اعلي الله مقامه) اشعار خيلي بلندي دارد در باره 72 نفر کربلا، ميگويد: دشمن با به ميدان آوردن همه اسلحه هايش، شمشير و نيزه و خنجرهايش براي کشتن اينها وارد شد، ولي به جاي کشتن، حيات اينها را تضمين کرد، خودشان از بين رفتند، شهداي کربلا در عالم، علَم شدند و دشمن ناخواسته و ندانسته کمک داد به حيات اينها و به جاويد شدن اينها (وَلَهُ الْكِبْرِيَاء فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ) يعني در همه عالم، خداوند ديگر جاي کبريايي براي کسي نگذاشته است.
هر که حالت خودبزرگ بيني به خود بگيرد، حالا در آسمانها يا زمين، جا ندارد. و اين حالت خود بزرگي و کبريايي دروغ است، چون کبريايي او (في السماوات و الارض) است، يعني پر کرده همه جا را و همه جا آثار کبريايي اوست، آثار شکوه و جلال اوست، از نظر ادبي هم «و لَهُ» که در حقيقت «و لله» است چون ضمير به آيات قبل برمي گردد، به الله برمي گردد و اين که در اين آيه مقدم کرده است دلالت بر حصر ندارد، يعني کسي به خودش نبندد کبريايي را که يک بازي است، يک شوخي است، يک دروغ است
(في السماوات و الارض)، کبريايي او پر است، ظرف آسمانها و زمين از عظمت او پر است جا ندارد کسي سر به عنوان عظيم بلند بکند.
(و هو العزيز الحکيم)، شکست ناپذير است و حکيم يا به معني محکم کار است يا به معني اينکه داناي به همه امور است و علم استوار دارد، در هر صورت وجود مقدس اوست. که حالا در باره «کبر» يک مسائل بيشتري لازم است مطرح بشود.
من اين جملات اول را به صورت دورنمايي ميخوانم، حِمي به معناي قرقگاه است يعني منطقه ممنوعه است، الان در دنيا در خيلي مناطق را ميبينيم، بعضي جاها تابلو زدند که نشان ميدهد که ورود به اينجا خطر حتمي مرگ را بدنبال دارد، اصلا اين تابلو در دنيا، تابلويي که عکس يک جمجمه است و به رنگ قرمز است نشان ميدهد منطقه بسيار ممنوعه است و ورودش جانتان را به خطر مياندازد، اما بعضي جاها مثل شکارگاههاي گذشته که تابلو داشت، قديم مينوشتند قرقگاه، ولي امروز مينويسند منطقه ممنوعه.
«کبريايي و عزت» قرقگاه پروردگار است، يعني به خودتان نبنديد، يعني نگوئيد عزيز هستيم، کبير و قدرتمند هستيم اگر عزيزي، عزت مال شخص خودمان است از جايي نياورديم، اين ادعاي اين است که صفت ذاتمان است و ما ذاتي نداريم، ما ذاتمان طبق قرآن مجيد فقر محض است.
(يا ايها الناس انتم الفقراء) چيزي ندارد ذات، اگر ذات از خودش چيزي داشت، عيبي نداشت به صفت عزت و کبريايي تعريف بشود ولي ابدا انسان زمينه اي براي عزت استقلالي و کبريايي ندارد، ورود به اين قرقگاه حرام است، «حمي و حرما»، آيه 10 فاطر (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ)
اگر قدرت و عزت ميخواهيم همه آن نزد خدا ميباشد که اين قدرت را (فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا) ، هيچ چيزش پيش شما نيست، اين توانايي و قدرت پيش اوست، تا آنجا بايد بيائيد که از خزانه بي نهايت عزت خدا سهمي براي خودتان برداريد. چگونه بايد خودتان را به اين خزانه برسانيد (إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ)، کلمه صعود را در اينجا ملاحظه ميکنيد.
(إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ)، البته آن مکان خاصي ندارد اين (اليه يصعد الکلم الطيب) يک امر معنوي است، اغلب هم کلمه طيب را به ايمان تعبير کردند، يعني باطن صاف و خالص، (وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ) که نميشود به همين ايمان خالي قناعت کرد، بلکه ايمان و عمل صالح با هم انسان را بالا ميبرد.
(مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّة) از اين (يريد) استفاده ميکنيم، که چيزي نداريم، چون ذات ما عبارت از فقر است و اين ذات ميتواند متصف به صفات بشود از راه عبادت، از راه صراط مستقيم، از راه کلم طيب، از کلمه عمل صالح، اين عزت ميشود عزت خدايي، از غير اين راه انسان بخواهد برود، ميشود عزت فرعوني که دروغ است. همين دروغ را پروردگار عالم در مسير حرکت فرعوني ميشکند و نابود ميکند.
سوره نساء آيه 139 (الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا)
آنهايي که بدنه مومن مملکت را رها ميکنند، بدنه ايماني جامعه را رها ميکنند از عالمان رباني، از اهل ايمان، از اهل عبادت دور ميشوند و مومنين را رها ميکنند، (من دون المومنين)، ميروند سراغ اهل کفر، سراغ آمريکا، سراغ اروپا، سراغ ثروتمندان بيدين، (أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ) اينها دارند ميروند پيش آنها که قدرتي پيدا بکنند؟! که اين قدرت نشکند! (أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ) اشتباه ميکنند بلکه همه عزتها مال خداست و (تعز من تشاء)، هر کسي را که صالح ببيند، شايسته ببيند، سهمي از عزت خودش را قطعا در او تجلي ميدهد.