درس تفسير نهج البلاغه - جلسه شصت و نهم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
تا حدي بحث يقين روشن شد، بعد از يقين اميرالمومنين(ع) به روش و وضع و برنامههاي اهل يقين اشاره ميکنند. که در جمله اول ميفرمايند: «قد نصب نفسه لله سبحانه في ارفع الامور»
از لله استفاده ميشود که اينها مقام با عظمت اخلاص را دارا هستند، تنها کسي را که انتخاب کردند که نظرش را به حالات خودشان، به اعمالشان، به اخلاقشان، به افکارشان جذب بکنند خداوند است، و چشم از غير خدا نسبت، به خودشان پوشيدند، به يقين رسيدند که باز و بسته شدن درهاي بهشت، پاداشها و باز و بسته شدن درهاي دوزخ دست کسي نيست کليد باز کننده هشت در بهشت عمل مخلصانه است، اخلاق پاک است، اين عمل و اخلاق وقتي براي شخص پروردگار صورت ميگيرد باز کننده درهاي بهشت است، اينکه در اين جمله بعد از لله «ارفع الامور» است، «قد نصب نفسه لله سبحانه في ارفع الامور»
ابتدا بايد بدانيم که اينها از هر کار بي ارزشي، از هر لغوي، از هر کار پستي از هر حرکت دروني و بروني که قيمت ندارد پرهيز دارند، اگر بنا باشد عمر، انرژي، فعاليت و کوششان را هزينه بکنند ميآيند در «ارفع الامور» هزينه ميکنند.
وجود مبارک حضرت سيد الشهدا(ع) روايتي را نقل ميکنند از پيغمبر اکرم(ص) که ظاهرا در مدتي که معاصر رسول خدا(ص) بودند هفت سال از عمرشان را، اين روايت را مکرر شنيدند از پيغمبر(ص)، چون با تعبير «کان يقول» ذکر ميکنند، کان يقول ترکيب ماضي و مضارع دلالت بر استمرار دارد. نه يک بار نه دو بار، مثل اينکه تا آخر عمرشان پيغمبر اکرم(ص) اين مطلب را ميفرمودند و امام با دو گوش خودشان شيندهاند از زبان پيغمبر(ص) که «ان الله»، خيلي روايت مهمي است و همه جا به درد ميخورد اين روايت، در امورعملي در امور اخلاقي در هزينه کردن مال در انتخاب رفيق، در انتخاب همسر، همه جا اين روايت کاربرد دارد، «ان الله يحب معالي الامور» .
امور عالي، ظاهراً صفت در اينجا به موصوف اضافه شده است، «معالي الامور» يعني الامورً عاليه، کارهاي با ارزش، کارهاي پر قيمت، اين را خداوند دوست دارد. در اين زمينه ميشود گفت: پروردگار عالم تمام صفات نيک و اعمال نيک را که جزو معالي الامور است دوست دارد، عدالت، مهر، تواضع، محبت به غير، نماز، روزه است، ساير واجبات، مجموعه معالي الامور است، در هر ظرفي که قرار بگيرد به تناسب محبت به معالي الامور به مضروفش هم محبت پيدا ميکند به تبع محبت به معال، مضروف همين معالي الامور است ظرف وجود انسان، وقتي مضروف محبوب خدا بشود به تبع، ظرف هم محبوب خداست. در مقابل اين گروه کساني هستند.
امام حسين(ع) در جمله بعد ميفرمايند: خداوند نفرت دارد از امور زشت، پست و بي ارزش، که اگر اينها در يک ظرفي قرار بگيرند، به تبع ظرف هم مورد نفرت خداست، ]لايحب الظالمين[ ، ]لايحب المعتدين[ ، ]لا يحب کل خوانٍ کفور[ .
که شما ميتوانيد معال الامور را در قرآن مجيد از آياتي که يحب در آنها از جانب خدا استعمال شده در بياوريد مثل ]يحب التوابين و يحب المستطهرين[ ، ]والله يحب المحسنين[ ، که در همين «والله يحب المحسنين» پروردگار قبل از اين جمله، معالي الامور را بيان کرده است، ]الَّذِينَ يُنفِقُونَ فِي السَّرَّاء وَالضَّرَّاء وَالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ[
امور پست را هم از آيات مقابل اين آيات ميشود بدست آورد، ]لايحب کل خوانا کفور[ ، ]لايحب الظالمين[ ، به تناسب اين مضروب خدا يا محبت به ظرف پيدا ميکند يا نفرت از آن، در مقابل اين گروه «قد نصب نفسه لله سبحانه في ارفع الامور»
گروهي هستند که با همه وجود دنبال ارفع الامور هستند، که حالا عرض ميکنم بخشي از ارفع الامور، کسب هم ميکنند، آدم عالمي ميشوند، آدم عابدي ميشوند، آدم مهرورزي ميشوند واقعا دنبال حقايق ميروند و اين حقايق را بدست ميآورند. اما در وجود اينها آن لله که در جمله اميرالمومنين(ع) است حذف ميشود. اگر لله نباشد پس ميشود قد نصب نفسه لناس، يا للهواه يا للشيطان اينها همانهايي هستند که دچار، به قول يکي از فلاسفه خود تورمي ميشوند. يعني با اين ارفع الامور باد ميکنند، و منظورشان هم اين است که اين باد شدن را در برابر مردم قرار بدهند که مردم از آنها با القاب گوناگون ياد بکنند و ستايششان بکنند، آنها را برترين بدانند. در هر صورت به قول حضرت صادق(ع) اينها با به دست آوردند حقايق با توجه نبود لله مطاعشان نفس خودشان است، اينها يک عمري دور خودشان ميگردند، اينها را به تعابير ديگر در روايت اسم بردند و در قرآن مغرور گرفتار منيت، گرفتار خودبيني، گرفتار خودپرستي، اما آن کسي که «قد نصب نفسه لله» تمام وجود خودش را براي خدا قرار داده «في ارفع الامور» حقش است که هم به مقام لقاء برسد و هم به مقام قرب برسد هم رضايت پروردگار مهربان عالم را جلب بکند.
شما شنيديد وقتي شيخ انصاري در معرض مرجعيت قرار گرفت، حق را پنهان نميکند يعني لله باعث ميشود که حق را پنهان نکند، به کساني که به محضر مبارکشان عرض ميکنند شما اعلم هستيد و خودتان را در اين مقام قرار بدهيد در مقام مرجعيت، ايشان ميفرمايند: نه من اعلم نيستم من يک هم مباحثهاي داشتم به نام سعيدالعلماء که رفته ايران در بارفروش مازندران زندگي ميکند که الان اين شهر را ميگويند بابل. من خودم به ايشان نامه مينويسم بيايند شهر نجف عَلَم مرجعيت را به دوش بگيرند. دو سه ماه طول ميکشيد تا نامه بيايد و برگردد. لله بودن سعيد العلماء را ببينيد که چقدر راحت و بي دردسر و بدون خرج کردن پول و گرفتن نيرو و خود نشان دادن، آن مرجعيت آمده است، يک وقت آدم خودش ميل دارد مرجع بشود، کارهايي ميکند تا مرجع بشود، ولي هيچ کاري کسي نکند و مرجعيت به اين آساني بيايد در خانه اش، مقام معنوي هم اصولا لذتش براي افراد بيش از لذت مقام مادي است، اينکه شاه باشد يا رئيس باشد و يکي باشد مرجع تقليد. اگر لله نباشد لحظه به لحظه به خاطر اين مقام قند تو دلش آب ميکند، و اگر لله نباشد اين شخص خودش مواظب القابش است که مواظب باشيد کم ننويسند، کم نگذارند، ولي يکي مفت اين مقام ميآيد سراغش. چقدر خوب بود در حوزههاي شيعه يک کلاسي هم قرار ميدادند نه براي شناخت رجال روايات، براي شناخت رجال الهي، مثل همين دو نفر.
که از اول دانشجو را با مخلِصين و مخلَصين آشنا بکنند و او را در يک عرصه خلوصي بار بياورند که يقينا جاي اين کلاس در قم، مشهد، نجف و حوزههاي ديگر خالي است. که يک رياست واحد بيايد سراغ آدم که مرجع کل شيعه بشود و معارضي نداشته باشد و بعد برگردد در نامه شيخ و در جواب شيخ بنويسد: درست است که در روزگاري که من در نجف بودم گاهي دقت نظرم بيشتر بود و من را بر خود مقدم دانستي اما من سالهاست از حوزه جدا شدم، در شهر من هم آن حوزهاي که مثل نجف باشد نيست، من را تارک حساب کنيد، قبول مرجعيت براي من شرعي نيست و من الان خود شما را اعلم ميدانم. ببينيد اين فضا الان اگر ايجاد بشود به همان شکل ايجاد خواهد شد؟
نامه بعد از سه ماه برگشت خدمت شيخ، ديگر علماي بزرگ بي حسادت، علماي بزرگ بي کبر، علماي بزرگ بي غرور آن روزگار همه به راحتي تن به مرجعيت شيخ دادند، ميرزاي شيرازي از دنيا رفته بود، نزديک به اتفاق نظر علما، مرحوم آقاي سيد محمد فشارکي اعلم شناخته شد. دو نفر از شاگرد درس مرحوم فشارکي شما را خوب ميشناسيد مرحوم آيت الله حاج کريم حائري و ميرزا حسين نائيني پيغمبر اصول اين دو نفر بزرگوار علم استاد را به خودشان منتقل کرده بودند، هر کاري کردند استاد حاضر به قبول کردن مرجعيت نشد، بالاخره علت را پرسيدند، گفتند همه شرايط که در شما جمع است. آنهم شرايط به آن سختي که چند ميليون برابر رستم قدرت در جهت دروني ميخواهد که آدم اين شرايط را بدست بياورد، «من کان من الفقهاء، صائناً لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه» که اين کندن کوه دماوند با دندان است، «مطيعا لامر مولاه» ، اينها شرايط است. چرا قبول نميکنيد؟
ايشان گفتند: وقتي که ميرزا از دنيا رفت من چند روز در حرم اميرالمومنين(ع) تا نماز صبح به سر بردم و غصه خوردم و گريه کردم ناله زدم اما در اين موج ناله و گريه و غصه گاهي يک شادي، قلبم حس ميکردم، فکر کردم سيد در عزاداري تو داري گريه ميکني تو ناراحت هستي در مرگ مرجع تقليد، اين رشته ضعيف شادي در قلبت چيست؟ ديدم براي اين است که من ميخواهم مرجع بشوم، من که از مرجع شدن خودم شادم اين مرجعيت لله نيست و بعد اين آيه را خواندند. ]تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الأَرْضِ وَلا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ[ و در را بست و رفت در خانه و قبول نکرد.
«قد نصب نفسه لله سبحانه في ارفع الامور» آن وقت کسي که در بالاترين امور، چون حضرت با افعل تفضيل مطرح ميکنند ارفع الامور که خودشان هم همين گونه بودند امام در احوالاتشان نوشته شده در جلد اول الغارات من اين روايت را ديدم، کتاب بسيار مهمي است الغارات، خيلي هم قديمي است مال حدود قرن چهارم آنجا نوشته اميرالمومنين(ع) هر وقت ميخواست عملي انتخاب بکند براي خدا چه در واجبات چه در مستحبات، چه در امور مالي، چه در امور اخلاقي، اصعب و ارفع را انتخاب ميکرد. آن کسي که بارش سنگينتر بود و هزينه بيشتري ميبرد، از بدن بيشتر نيرو ميگرفت، که الان در جامعه ما کار در مردم برعکس شده، اغلب در منبرها از من ميپرسند، يک مرجعي را به ما معرفي بکنيد که فتوايش خيلي آسان باشد، اما اميرالمومنين(ع) در انتخاب «اصعب الامور و ارفع الامور» را که اعرف امور بود انتخاب ميکرد، اينها با قرار دادن خودشان در گردانه لله تمام جريانات ضد خودشان را ضد فرهنگ شان را به آساني هضم ميکنند خسته نميشوند، خودشان را بازنشسته نميکنند، راهشان را ادامه ميدهند. اما خيلي موارد را ميشود ارفع الامور گرفت.
من دو سه مورد را برايتان عرض ميکنم، يکي نماز شب است، از کجا نماز شب را با اين که امر مستحبي ميگوئيم ارفع الامور، چون ما در سوره سجده آيه هفت با نکره در سياق نفي ميبينيم پروردگار ميفرمايد هيچ کس نميداند که آن کسي که من براي اينها در شادي دل قرار دادم چه هست، اين روايت در ذيل همين مستحبات است که «إن الله يقول اعددت لعبادي الصالحين مالاعين رأت و لا اُذن سمعت و لا خطرعلي قلب بشر»
اين حديث قدسي است، در جوامع روايتي هم اين آمده «ما لا عين رات». «مالا عين رأت» که بهشت و پيغمبر اکرم(ع) شب معراج ديدند، «و لا اُذن سمعت» ما که از طريق قرآن مجيد اوصاف بهشت را ميشنويم «و لا خطر علي قلب بشر». اصلا خيال او به قلب کسي ساخته نميشود با اينکه آدم خلاق خيال است و ده کوه طلاي 24 عيار را ميتواند در باطنش خلق کند. «لا خطر» يعني که به ذهن انسان خطور نکرده است. معلوم ميشود مقام فوق بهشت است. اين يکي از موارد «ارفع الامور» است، البته من نمونه نماز شبي که حالا فکرم است يا در آيه مطرح است، در مدت عمرم در دو نفر ديدم، يکي يک فرش فروش بود در همدان، يکي هم يک کاسب بود در کرج. با اينها هر کدام بالاي سي سال آشنا بودم، نهايتا اينها ديگر ساعت دو بيدار بودند. من که درکشان نميکردم، که خيلي مسئله عجيبي است که آدم بايستد در پيشگاه پروردگار و مثل عاشق در فراق يار اينجوري گريه ميکردند، طاقت نداشتند از گريه، اينها وجودشان در پيشگاه پروردگار در حقيقت آئينهاي بوده در برابر انواع صفات حضرت حق، واقعا هم متخلق به اخلاق بودند، واقعا متخلق به اخلاق بودند، البته يکي هم بود من او را نديده بودم. وقتي مرد، بخاطر رفاقت با بچه هايش ختم ايشان رفتم آن زمان واعظ، اوصافي که از اين ميت بيان کرد اين بود که از سن تکليف تا شب مرگ که بالاي هشتاد سال بود نماز شب ايشان ترک نشد و در قنوت نماز وتر از اول تا آخر دعاي کميل را هر شب با گريه ميخواند حتي شب مرگش، آن که آدم نزديک مرگش، هوش و حواسش سر جا باشد و حال داشته باشد قبل از اذان صبح که مرگ برسد در بستر نماز شب را مثل شبهاي ديگر بخواند با دعاي کميل و با گريه و بعد هم بميرد، ظاهرا سي سال بعد از آن ختم همين سه يا چهار سال پيش با يکي از آقا زادههايشان يک جا مهمان بودم، که پدر شهيد هم بودند اين بزرگوار که خودش هم فوت کرده، به او گفتم آقا سي سال پيش واعظ در ختم پدرتان راجع به پدرتان اين حرف را زد درست بود؟ گفت کاملا.
خيلي حال روحيه ميخواهد خيلي معرفت و عشق ميخواهد که آدم دو ساعت شب را بيدار باشد و در آن قنوت با آن پيرمردي ايستاده کميل بخواند، مرحوم الهي قمشه اي هم که از اساتيد من بودند همين طور بودند البته ايشان نماز وتر را که شروع ميکردند به قنوت که ميرسيد يک قرآن کف دست راستش بود و يک دستش هم به طرف حق بلند بود، با يارب يارب گفتن و سيصد بار العفو و هذا مقام العائذ و گريه اش بند نميآمد، اين يکي از مراتب ارفع الامور «نصب نفسه لله سبحانه في ارفع الامور»
يکي از ارفع الامورها هدايت مردم است، کار خدايي است، کار صد و بيست و چهار هزار پيغمبر با اين سودي که رسول خدا(ص) بيان کرده است. وقتي اميرالمومنين(ع) را ميفرستادند براي يمن، اولا براي نشان دادند احترام مبلغ و ارزش مبلغ با پاي پياده از مسجد تا بيرون شهر مدينه بدرقه کردند اميرالمومنين(ع) را، و وقت خداحافظي به او فرمودند: «يا علي ... لأن يهدي الله علي يديك رجلا»
باز هم ببينيد که هدايت را وصل به خدا فرموده که منبري و هدايتگر، تورم شخصيتي برايش بوجود نيايد.
که من بودم دويست نفر را با دين آشنا کردم، چند تا چاقو کش را برگرداندم، وقتي به پيغمبر(ع) ميگويد ]انک لا تهدي من احببت و لکن الله يهدي من يشأ[ يه مبلغ بايد پرونده به خود بستن هدايت را براي هميشه ببندد «لأن يهدي الله علي يديك رجلا خير لك» «خير» در اين جا افضل تفضيل است «مما طلعت عليه الشمس و غربت»
قطعا اين کار جزء مصاديق ارفع الامور است، يک مرحله يک مصداق ديگر ارفع الامور، جهاد با نفس است، يعني ايستادن در برابر خواستههاي نامعقول غير منطقي و اينکه آدم اجازه ندهد اين خواستههايي که در همه است به عمل برسد، و اين خواستهها را در نطفه خفه كند که پيغمبر از اين مسئله تعبير به جهاد اکبر کرده است. «مرحبا بقوم، قضو الجهاد الاصغر و بقي عليهم الجهاد الاکبر فقيل يا رسول الله ما الجهاد الاكبر قال: جهاد النفس» .
چهارم از مصاديق ارفع الامور، طلب معرفت است، که من ببينم وجود مقدس حق يا پيغمبر(ص) يا اميرالمومنين(ع) يا ائمه ديگر(عليهمالسلام) از من چه ميخواهند. بروم خودشان را بشناسم که اين اشرف علوم است، علم بالله علم به پيغمبر علم به امام و شناخت فرهنگشان که اشرف فرهنگ است. آن هم يکي از موارد ارفع الامور است، «قد نصب نفسه لله سبحانه في ارفع الامور».
من نکته سبحانه را که به نظرم رسيده در شروع نهج البلاغه نبوده و نديدم اين بار برايتان عرض بکنم که چرا اميرالمومنين(ع)اينجا سبحانه را استعمال کردند، ميخواهند بگويند تو وجودت را در مقابل کسي قرار ميدهي که از هر عيبي از هر نقصي از هر امر بي ارزشي منزه است، يعني بدان خودت را کجا قرار ميدهي و با چه کسي خودت را روبرو ميکني. آينه وجودت در برابر چه کسي قرار ميگيرد، که او تجلي کند در اين آينه که او الله است که مستجمع جميع صفات کمال است، و هيچ عيب و نقص و خللي در وجودش، در صفاتش در کارش وجود ندارد.