درس تفسير نهج البلاغه - جلسه شصت و یکم
(قم حوزه علمیه قم )عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيّبين الطاهرين.
بخش مورد بحث خطبۀ 86 را وجود مبارک حضرت اميرالمؤمنين از احب عباد خدا نشان ميدهد که انسان را دچار شگفتي ميکند نسبت به معرفت آنها، حرکت آنها و وجود آنها که کاربردي ترين وجود در تاريخ است در جملۀ «قد تخلي» يا جملۀ قبلترش که بحث شد «قد خلع سرابيل الشهوات» گذشت از اين گناه را از خواستههاي نامعقول و غير منطقي نشان ميدهد خواسته هايي که دائماً هجوم دارد به انسان و اهل ضلالت هم حافظ اين خواستهها هستند ]و لقد اضل منکم جبلاً کثيرا[ در سورۀ ياسين خطاب به کل شياطين که در هر روزگاري به تناسب آن روزگار همۀ ابزار را براي حفظ شهوات براي توليد هواي نفس در مردم بکار ميگيرند ولي اينان در هر زماني که قرار دارند قرار گرفتند و در ميان هر ملتي که باشند و در برابر همۀ ابزارهاي دشمن «خلع سرابيل الشهوات».
به نظر ميآيد براي شناخت واقعي اصحاب حضرت سيد الشهداء که ديگر يقيني است مجموع شان گروه احب عباد الله هستند يک مطالعۀ دقيق لازم است دربارۀ زمان آنها که حدوداً 50 سال بعد وفات پيغمبر اکرم ميباشد اگر اين 50 ساله شناخته نشود خيلي مشکل به نظر ميرسد که اين بزرگواران شناخته بشوند روزگاري که خلفاي سقيفه در 30 سال که اين عنوان دربارۀ هيج کدام از آنها صدق نميکند، يک نفر پيغمبر با لفظ خليفه در 23 سال عمر نبوتش معرفي کرده اند آنهم اميرالمؤمنين است که شايستگي کامل خلافت از جانب پيغمبر را داشته، روايت اصيل محکم در کتب اهل سنت داريم که حضرت را به عنوان خليفه ياد کرده اند صراحت هم دارند «انت خليفتي» غير روايات «انت منّي بمنزله هارون من موسي» که در ارتباط با آيۀ و واعدناست ]و قال موسي لاخيه أخلفني في قومي[ خوب خلافت هم از آن استفاده ميشود بخاطر همين است پيغمبر او را به منزلۀ هارون من موسي خطاب کرد.
خوب سي سال زمان اهل سقيفه و زمان معاويه و يزيد دنياي اسلام تبديل به دنياي شهوات و دنياي پول و دنياي گناه، دنياي انحراف شده بود. بعضي از اين هفتاد و دو نفر بعد از مرگ پيغمبر تا کربلا در عبوديت خالصانه و دچار نشدن به شهوات و اميال و خواستههاي نامعقول معجزه کرده اند، خوب در حقيقت در سلوک الي الله مانع براي خودشان نگذاشته اند نه از درون خودشان مانع براي حرکت داشتند و نه در بيرون کسي يا دولتي يا جمعي يا حزبي زورش رسيد که براي اينها مانع ايجاد کند.
اگر بخواهيد خطر اين شهوات را در يک کلمه بيان بکنيد بايد بفرماييد خواستههاي نامعقول در صورتي که ميدان فعاليت در باطن داشته باشند با پروردگار عالم در امور تشريع در جنگ هستند، اين است خطر اين خواسته ها.
خوب چه گذشت و ايثار عظيمي کرده اند اينها در اين زمينه و «تخلي من الهموم الاّ هماً واحداً انفرد به» از تمام هموم خالي شده اند مگر يک دغدغه و آن هم خدا، همين يعني در خدا محوري اينها حرف آخر را زدند، در اين عالم در هر شرايطي قرار گرفته اند گفتند ببينيد محبوب ما کيست؟
«انفرد به» بعد جملات بعد را ببينيد که در ارتباط با همين دو جمله است «فخرج من صفه العمي» اگر يک کاوش دقيقي در قلب اينها بشود نقطۀ تاريک در دل آنها يافت نميشود.
دل، خورشيد است. نور است «فخرج من صفه العمي و مشارکۀ اهل الهوي» گاهي انسان گذشتهاي اينها را به شکل واقعاً معجزه ميبيند که 90 درصد مردم دنيا انگار ناتوان از اين حرکت هستند، و خودشان را به مردگي زده اند که ما نميتوانيم. شما دقيقاً شوراي تشکيل شدۀ با طرح عمر براي بعد از مرگ خودش را دقت کنيد که شش نفر معرفي ميکند طلحه و زبير و عبد الرحمن ابن عوف، سعد وقاص، عثمان، اميرالمؤمنين، که ميگويد که بعد مرگ من اينها در يک اتاق دربسته باشند سه روز مهلت دارند تا حاکمي تعيين کنند در غير اينصورت هر شش تا را بکشيد و يک حاکم خودتان تعيين کنيد.
اولاً شما چه کاره بوديد که براي امت چنين تصميمي گرفته ايد، خودتان که ميگوييد که بايد اهل حل و عقد بنشينند و حاکم تعيين کنند، خودتان اين شش نفر را که اهل حل و عقد نبودند و بعد به چه دليل فتواي قتل اين شش نفر را داده ايد ثالثاً اينهايي که تعيين کرده اي کاملاً نشان ميداد که اميرالمؤمنين از بين اينها انتخاب نميشد، يعني يک کاري که کرده ايد کساني را وارد اين کار کرده ايد که اقل رأي درباره اميرالمؤمنين داشته اند، اکثر رأي به طرف ديگري بود حالا هر کي که ميخواهد انتخاب بشود.
جلسه تشکيل شد در ضمن هم عنايت بکنيد صندلي حکومت بر يک ملت و يک کشور است که آنروز بالاي ده برابر کشور فعلي ايران بود.
يک مملکتي که مرکزيت عربستان و ايران و مصر و شامات و فلسطين و عراق بود اين مجموعۀ کشور حالا صندلي به آدم نزديک بشود براي اينکه حاکم چنين کشوري بشود عبد الرحمن بن عوف در آن جلسه گفت: من حال حکومت را ندارم همۀ شما من را وکيل بکنيد زودتر کار را تمام بکنيد، من يک نفر از بين شما انتخاب بکنم، همه گفتند: تو وکيل هستي، دستش را برد طرف اميرالمؤمنين «علي کتاب الله و سنۀ رسوله و سنه شيخين» امام فرمودند: من حکومت را قبول ميکنم که قانون حکومت من، قرآن و روش پيغمبر باشد، من سنت شيخين را قبول ندارم.
عبدالرحمن دستش را بيرون کشيد، گذاشت در دست عثمان، قوم و خويشش بود، گفت: تو چي؟ گفت: من با همۀ وجود اين شرايط را قبول ميکنم، دستش را کشيد. داد به دست اميرالمؤمنين و گفت: قبول کن علي کتاب الله و سنه رسوله وسنه شيخين؟ فرمود: کتاب خدا وسنت پيغمبرآري، بقيه اش هيچ، دوباره دست عثمان را گرفت، سه بار تکرار شد، عثمان شد حاکم، 13 سال ديگر، اميرالمؤمنين خانه نشين شد براي اينکه يک دروغ نگفت. عثمان و دو حاکم قبلش کار جامعه را به جايي رساندند که وقتي روز اول با اميرالمؤمنين بيعت کردند، حضرت فرمود: جامعه اي را به من سپرده اند که به جامعۀ جاهليت قبل از پيغمبر برگرداند.
ماشاء الله به اين ملت و بعضي از سردمدارانش در توليد دروغ که دريا وار روزانه در کشور است، اصلاً مردم و بعضي از صندلي داران تبديل به کمپاني ساخت دروغ شده اند ميگويند ما شيعه هستيم خوب اين روش اميرالمؤمنين است.
حالا اين نمازهايي که ما ميخوانيم روزه هايي که ما ميگيريم خيلي مهم است که در قيامت رد نشود و لباسهاي شهوات را از وجودش در بياورد. «قدخلع سرابيل الشهوات و تخلّي من الهموم الّا هماً واحداً انفرد به فخرج من صفۀ العمي» قلب ايشان محبت خدا دارد و نقطهاي سياهي در ايمان ايشان پيدا نميشود.
«و من مشارکۀ اهل الهوي» محال است آنها را ببينيد که با پيشنهادات عبد الرحمن عوف تاريخ، مشارکت بکنند، محال است، براي چي اميرالمؤمنين گردن در برابر عبد الرحمن عوف کج بکند و شرايط را قبول بکند تمام عالم فاني در نگاه علي است.
اين جملات نشان ميدهد انگار اينها همۀ وجودشان معجزه است يعني ميلياردها نفر که اهل هوا بودند در کنار ايشان کلشان يک مورچۀ ضعيف هم حساب نميشوند.
«وصار من مفاتيح ابواب الهدي» همۀ وجود اينها کليد چشم و روح و دست و پاي و حرف ايشان شد.
براي اينکه تمام درهاي هدايت را به روي مردم باز بکنند.
به قول اميرالمؤمنين که پيغمبر را چنين تعريف ميکند «و کلامه حکمۀ نظره عبرۀ و سکوته فکرۀ» البته اينها ساکت شدنشان هم کليد باز کردن در هدايت است فعل معصوم، کلام معصوم، تقرير معصوم، همه حجت است، درست هم است همين سکوتشان هم دلالت بر هدايت است پيغمبر اکرم به اصحابشان ميفرمودند: عيسي بن مريم به حواريون فرمودند: «تحببوا الي الله» خودتان را محبوب خدا کنيد، اين بهترين سرمايه است «تحبّبوا الي الله» چگونه يک راهنمايي بيشتر نکرده، يک دنيا معنا در اين راهنمايي است، «ببغض اهل المعاصي» در نفرت از اهل گناه زندگي کن، هرکي ميخواهد باشد، پدر تو در قلبت نفرت داشته باش که جذب اعمال زشت او نشوي، نيازي نيست او را کتک بزني، با زبان طردش بکني نه در نفرت باش يعني عمل او را دوست نداشته باش.
حواريون گفتند اينجور که مسيح براي ما ميگويد خوب هيچ کي در اين دنيا براي ما نميماند و از حضرت پرسيدند «من بخالس؟» پس با کي رفت و آمد کنم 90 درصد اهل معاصي هستند، يک فرهنگ خيلي زشتي است که بگويند ديگران خوردند، چرا ما نخوريم، ديگران بردند چرا ما نبريم، پس تکليف محراب پيغمبر که دارد خالي ميشود اگر ما دنبال درس و بحث نباشيم چه ميشود.
اگر خداي نکرده در امر دين، کشور به جايي برسد که دعبل زار زار گريه کرد و حضرت رضا بشدت متأثر شدند. خطاب به امام هشتم کنار مأمون با کمال شجاعت گفت: «مدارس آياتٍ خلت من تلاوۀ» تمام مدرسه هايي که بايد دست اهل بيت باشند از تعليم دين واقعي و تربيت ديندار خالي شده پس زحمات انبياء چي ميشود خيلي اينها ناراحت شدند حواريون اينجور که تو ميگويي خدا حافظ شما، برويم خدا در را ببنديم، با کي مجالست کنيم، اينجور عيسي فرموده من زياد در زندگي ديده ام در حد خودم ميگويم زياد نسبت به کل جامعۀ ايران نه چيزي نبودند تعدادي نبودند فرمود:
«من يذکرکم الله رؤيته» با کسي هم نشين بشويد که نگاهش ميکنيد چهرۀ او شما را به ياد خدا بيندازد
«و يزيد في علمکم منطقه» وقتي دهان باز ميکند حرف ميزند سخن او به علم شما بيافزايد.
«و يرغبکم في الاخرۀ عمله» کار او، روش او، برخورد او، شما را مشتاق قيامت کند «وفصار من مفاتيح ابواب الهدي و مغاليق ابواب الردي» اميرالمؤمنين اينها از يک طرف همۀ وجودشان و آثار وجودشان کليد براي باز کردن درهاي هدايت و از طرف ديگر همۀ وجود قفل است که بزنند به هفت در جهنم که مردم از آن در وارد نشودند «وصار من مفاتيح ابواب الهدي و مغاليق ابواب الردي» اين چند جمله به همديگر وصل است امام صادق عليه السلام در مبارزه با هواي نفس در روايتي ميفرمايد: «جعنا من الجهاد الاصغر الي الجهاد الاکبر» و در روايتي ديگر ميفرمايد: «من غلب علمه هواه فهو علم نافع» دانشمندي که دانشش با خواستههاي نامعقولش قاطي نشود. آن دانش دانش سودمندي است که مفهوم مخالفش ميشود اگر عالم علمش با هواي نفسش قاطي بشود اين را با قدرت ايمان و اخلاصش از بين ببرد شيطان از سايه او فرار ميکند علم خسارت بار ميشود «و من جعل شهوته تحت قدميه فرّ الشيطان من ظله» کسي که هواها و خواستههاي نامعقول اينقدر نيروي دافعه اش در برابر شياطين قوي ميشود که پنج تا شيطان يک جا جمع بشوند با آن چهره اي که از خودشان به مردم تحميل کرده اند و به اميرالمؤمنين تحميل کنند براي صندلي دروغ بگويد هرگز دروغ نخواهد گفت امام صادق به يک مردي فرمودند: «اجعل قلبک قريناً برّا» با دلت يک کاري بکن که رفيق نيکوکاري برايت بشود. «او ولداً واصلا و اجعل عهلک والداً» يا حداقل دلت يک فرزندي باشد که براي تو مثبت و اهل صلۀ رحم باشد تتبع دانش خودت را به منزلۀ پدر قرار بده که بايد از او پيروي کني «واجعل نفسک عدوا» نفس در اينجا يعني مجموعۀ ناخواستههاي نامعقول اينها را دشمن خودت واقعاً بدان «تجاهدها» که دائماً با آن در جنگ باشي دست به دستش نده با او رفاقت نکن «و اجعل مالک عاريۀ تردّها» تمام ثروتي که خدا به تو داده عاريه حساب کن که بالاخره بايد برگرداني يا به همين دنيا بايد برگرداني و يا با مردنت به دست ديگراني که بعد از تو است برگرداني مال را عاريه بدان و چه بهتر که آنچه خدا به ما داده با کار خير به خدا برگردانيم.